حب وطن یکی از مفاهیم کلیدی است که در میان آحاد مردم و نیز ادیان آسمانی به ویژه در دین مبین اسلام از قداست و اهمیت ویژه ای برخوردار بوده و در آموزه های دینی به آن سفارش شده است؛ لذا دانشمندان و مفسران اسلامی در شرعی بودن وطن دوستی تردیدی ننموده و از طریق آیات و روایات آن را اثبات کرده اند.
عشق و علاقه به زادگاه و وطن هم ریشه هایى در قرآن مجید دارد و هم در روایات و هم در منطق عقل[1] که در این نگاشته به ابعاد مختلف آن اشاره می شود.
دار الاسلام
این نکته قابل توجه است که اگر وطن مادّى و جسمانى توأم با وطن معنوى و روحانى گردد و عنوان دار الاسلام به خود بگیرد، عشق و علاقه و احترام به آن، به مراتب، افزون تر مى گردد. در اینجاست که انگیزه هاى معنوى و مادّى، دست به دست هم مى دهند و انسان را براى دفاع از آن تا آخرین نفس آماده مى سازند.[2]
به مثابۀ یک ارزش
در اینجا، این سؤال پیش مى آید که آیا احترام به وطن در اسلام، به عنوان دار الاسلام بودن است؟ یعنى کشور اسلام، از این نظر که کشور اسلام است، احترام دارد یا نه، وطن ذاتاً از دیدگاه اسلام داراى احترامى است که وقتى دار الاسلام بر آن تطبیق کند، احترام آن دو چندان مى شود؟
پاسخ این سؤالات را در آیات و روایات مى توان پیدا کرد و حکم عقل نیز آن را تأیید مى کند.
توضیح این که کراراً در آیات قرآن آمده است که «بیرون راندن از وطن، یک ضدّ ارزش» است. مفهوم آن، این است که وطن ذاتاً یک ارزش محسوب مى شود. از جمله، آیاتى که به وضوح این معنا را بیان مى کند، آیات 8 و 9 سوره ممتحنه است، مى فرماید: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ * إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در امر دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند، نهى نمى کند، چراکه خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد * تنها شما را از دوستى کسانى نهى مى کند که در امر دین، با شما پیکار کردند و شما را از خانه هایتان بیرون راندند، یا به بیرون راندن شما کمک کردند، [نهیتان مى کند] از این که با آنها دوستى کنید. و هر کس آنها را دوست دارد، ظالم و ستمگر است». در این دو آیه، مخصوصا، مسأله اخراج از خانه و وطن، در برابر مقاتله در دین قرار داده شده، که نشان مى دهد هر کدام، ارزشى جداگانه دارد.
در آیه 246 سوره مبارکه بقره نیز این سخن، از زبان گروهى از بنى اسرائیل نقل شده است: «قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا؛ آنها، به پیامبر زمان خود گفتند: «چگونه ممکن است که در راه خدا پیکار نکنیم، در حالى که از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ایم (شهرهاى ما از سوى دشمن، اشغال و فرزندانمان اسیر شده اند؟!)». این تعبیر نشان مى دهد که انگیزه آنها براى جهاد، علاوه بر حفظ آیین الهى، نجات وطن بوده است و پیامبر آنان بر این سخن اعتراض نکرد و عملا بر آن مهر تأیید نهاد. در این باره آیات دیگرى نیز هست که طالبان به آنها مراجعه کنند.[3]
وطن دوستی پیامبر صلّی الله علیه وآله
پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله هنگامى که مى خواست از مکّه هجرت کند، سخت ناراحت و منقلب بود. درست است که مکّه، ارزش معنوى و الهى فوق العاده اى داشت، ولى به نظر مى رسد که علاقه پیامبر به آن شهر جهات متعدّدى داشت که از جمله علاقه او به زادگاهش بود. خداوند با این جمله او را دلدارى داد: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ؛ آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد، تو را به جایگاهت باز مى گرداند».[4]
جمعى از مفسرین شأن نزولى براى آیه فوق از ابن عباس نقل کرده اند که مضمونش چنین است: هنگامى که پیامبر صلّی الله علیه و آله به قصد هجرت از«مکه» به سوى «مدینه» مى آمد به سرزمین جحفه که فاصله چندان زیادى از مکه ندارد رسید، به یاد موطنش «مکه» افتاد، شهرى که حرم امن خدا است و خانه کعبه که قلب و جان پیامبر با آن پیوند ناگسستنى داشت در آنجا است، آثار این شوق که با تاثر و اندوه آمیخته بود در چهره مبارکش نمایان گشت،[5] اینجاست که نور وحى به قلب پاکش مى تابد و بشارت بازگشت به سر زمین مألوف را به او مى دهد.[6]
در اینجا پیک وحى خدا جبرئیل نازل شد و پرسید آیا به راستى به شهر و زادگاهت اشتیاق دارى؟ پیامبر فرمود: آرى. جبرئیل عرض کرد: خداوند این پیام را براى تو فرستاده: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ؛[7] آن کس که این قرآن را بر تو فرض کرده است تو را به سرزمین اصلیت بازمى گرداند».[8]
غم مخور همان خدایى که موسى را در طفولیت به مادرش باز گرداند، همان خدایى که او را بعد از یک غیبت ده ساله از مصر به زادگاه اصلیش باز گردانید، همان خدا تو را با قدرت و قوت تمام به مکه باز مى گرداند، و چراغ توحید را با دست تو در این سرزمین مقدس بر مى افروزد.[9]
واژه معاد به طورى که مرحوم طبرسى از قتیبى نقل مى کند به معناى شهر و وطن انسان است: «مَعاد الرَّجُلِ بَلَدُهُ» زیرا به هر جا مى رود باز به آنجا بر مى گردد و قابل توجه اینکه در قرآن مجید کلمه «مَعاد» فقط یک بار آمده و آن هم در همین جا است که به معناى زادگاه و موطن است.[10]
و مى دانیم این وعده بزرگ سرانجام تحقق یافت و پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله پیروزمندانه با ارتشى نیرومند و قدرت و عظمت فراوان به مکه بازگشت، و حرم امن خدا بدون جنگ و خونریزى به او تسلیم شد.[11]
هم چنین خداوند در آیه شریفۀ قرآن با عبارتى گویا مشرکان مکه را شدیداً مورد تهدید قرار مى دهد و در ضمن روى بعضى از جرائم بزرگ آنها که دلیلى بر جواز جنگ با آنها است تکیه کرده، مى فرماید: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ أَهْلَکْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ؛[12] چه بسیار شهر هایى که از شهرى که تو را بیرون کرد قوی تر و نیرومندتر بود، ما همه آنها را نابود کردیم و یاورى نداشتند».
آنها گمان نبرند که چند روزى دنیا به کامشان است، و آنقدر جسور شده اند که بزرگ ترین فرستاده الهى را از مقدس ترین شهر ها بیرون مى کنند همیشه این وضع ادامه خواهد یافت، اینها در مقایسه با قوم عاد و ثمود و فراعنه و لشکر ابرهه موجوداتى ضعیف و ناتوانند، خداوندى که آنها را به آسانى درهم کوبید درهم شکستن آنها نیز براى او بسیار ساده است.[13]
در روایتى از ابن عباس آمده است که چون پیامبر صلّی الله علیه و آله از مکه به سوى غار ثور رفت، صورت به سوى مکه بازگرداند، و گفت: «تو محبوب ترین شهر ها نزد خدا و محبوب ترین بلاد نزد منى، و هر گاه ساکنان مشرک تو مرا خارج ننموده بودند به میل خود از تو خارج نمی شدم».
در اینجا آیه فوق نازل گشت و به پیامبر صلّی الله علیه و آله بشارت نصرت الهى و دشمنان را تهدید به مجازات کرد.[14]
وطن دوستی و مهاجرت
[آیات] و روایات متعددی در زمینه [وطن دوستی] وارد شده که همگى نشان مى دهد عشق و علاقه به وطن و زادگاه ازنظر اسلام پسندیده است.[15]
ولى این بدان معنا نیست که انسان نسبت به وطن و زادگاهش عشق کورکورانه داشته باشد و اگر فرضاً براى تکامل علمى و مادّى و معنوى هجرت از وطن ضرورت پیدا کند، متعصبانه از وطن جدا نشود، هر چند به قیمت عقب ماندگى و درماندگى او تمام شود.[16]
در چنین مواقع هجرت کار بسیار پسندیده اى است. همان گونه که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز با همه علاقه اى که به مکه به عنوان زادگاه و به عنوان کانون خانه خدا داشت، آن را در شرایط خاصى رها کرد و به مدینه آمد و اسباب پیشرفت اسلام را در آنجا به سرعت فراهم کرد[17] و ثابت کرد که ماندن در وطن همیشه مطلوب نیست و استثناءاتى دارد که باید آن را پذیرفت.[18]
بسیارى از بزرگان نیز بعد از هجرت از وطن خود به مقامات عالى رسیدند و این هرگز با حب وطن منافات ندارد.[19]
قرآن کریم نیز به وضع مسلمانان پرداخته و مسئولیت و وظیفه آنها را در برابر یکى از مشکلاتى که در ارتباط با کفار دارند، یعنى مشکل اذیت و آزار و محدودیت و فشار آنها را بیان مى کند؛ مى فرماید: «یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ؛ اى بندگان من که ایمان آورده اید، و هم اکنون براى انجام وظائف دینى خود تحت فشار دشمن هستید، سر زمین من وسیع است بجاى دیگر هجرت کنید و مرا بپرستید».[20]
بدیهى است این یک قانون اختصاصى مربوط به مؤمنان مکه نیست، و شأن نزول هرگز مفهوم وسیع و گسترده آیه را که هماهنگ با دیگر آیات قرآن است محدود نمى کند. به این ترتیب در هر عصر و زمان، و در هر محیط و مکان، آزادى بطور کامل از مسلمانان سلب شود و ماندن در آنجا نتیجه اى جز ذلت و زبونى و دور ماندن از برنامه هاى الهى نداشته باشد، وظیفه مسلمانان مهاجرت است به مناطقى که بتوانند آزادى مطلق یا آزادى نسبى را به دست آورند.
به تعبیر دیگر: هدف آفرینش انسان بندگى خدا است، همان بندگى که رمز آزادگى و سرفرازى و پیروزى انسان در همه جبهه ها است که در آیه 56 سوره ذاریات «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» به آن اشاره شده است.
هر گاه این هدف اساسى و نهایى زیر پا بماند راهى جز هجرت نیست، زمین خدا وسیع است، و باید به نقطه دیگرى قدم نهاد، و هرگز در چنین مواردى اسیر مفاهیمى همچون قبیله و قوم، وطن، و خانه و کاشانه نشد و تن به ذلت و اسارت در نداد که احترام این امور تا زمانى است که هدف اصلى به مخاطره نیفتد.
درست است که حب وطن و علاقه به زادگاه جزء سرشت هر انسانى است ولى گاه مسائل مهمترى در زندگى مطرح مى شود که این موضوع را تحت الشعاع خود قرار مى دهد.[21]
از آنجا که یکى از عذرهاى کسانى که در بلاد شرک مى ماندند و حاضر به هجرت نبودند، این بود که ما مى ترسیم از دیار خود بیرون برویم خطر مرگ به وسیله دشمنان، یا گرسنگى، یا عوامل دیگر ما را تهدید کند بعلاوه به فراق بستگان و خویشاوندان و فرزندان و شهر و دیار خود مبتلا شویم، قرآن در آیه بعد به عنوان یک پاسخ جامع به آنها مى گوید: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ؛ سرانجام همه انسآنها مى میرند، و هر کسى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مىگردید». این جهان دار بقاء براى هیچکس نیست، بعضى زودتر و بعضى دیرتر باید بروند، فراق دوستان و فرزندان و خویشاوندان به هر حال تحقق مى یابد، چرا انسان به خاطر این مسائل زودگذر در دیار شرک و کفر بماند و بار ذلت و اسارت را بر دوش کشد براى اینکه چهار روز بیشتر زندگى کند؟
از همه اینها گذشته از این بترسید که مرگتان فرا رسد و در همین دیار شرک و کفر پیش از آن که به دیار ایمان و اسلام بروید بمیرید، چه دردناک است چنین مرگ و مردنى؟! وانگهى گمان نکنید مرگ پایان همه چیز است، مرگ آغاز زندگى اصلى انسانها است، چرا که «همه شما به سوى ما باز مىگردید» به سوى پروردگار بزرگ، و به سوى نعمت هاى بى پایانش.[22]
عشق و علاقه نباید چنان افراطى باشد که انسان را در وطنش نگه دارد هرچند به فقر و ذلت کشیده شود؛[23] امام علی علیه السلام در کلام نورانی اشاره به آثار غنا و فقر مى کند و مى فرماید: «الْغِنَى فِی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ؛ وَالْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ؛[24] بى نیازى در غربت وطن است و نیازمندى در وطن غربت».
وطن جایى است که انسان در آنجا متولد شده و چشم به روى خویشاوندان و بستگان و نزدیکان گشوده و مورد علاقه آنها قرار گرفته و در هر گوشه و کنار، آشنایى دارد و غربت جایى است که انسان نه آشنایى دارد و نه دوست مهربانى و نه یار و مددکارى. امام مى فرماید: شخص غنى هر جا برود به موجب غنایش پیوندهاى محبت را با این و آن برقرار مى سازد و به سبب بذل و بخشش یاران و مددکارانى پیدا مى کند؛ ولى شخص فقیر حتى در وطن خویش دوستان و بستگان را از دست مى دهد و گاه به صورت موجودى فراموش شده در مى آید.[25]
همچنین آن حضرت در گفتاری حکیمانه به نکته مهمى براى پیشرفت انسان اشاره مى کند و می فرماید: «لَیْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ. خَیْرُ الْبِلَادِ مَا حَمَلَکَ؛ هیچ شهرى براى تو شایسته تر از شهر دیگرى نیست، بهترین شهرها شهرى است که تو را پذیرا گردد و وسائل پیشرفت تو را فراهم سازد».[26]
اشاره به اینکه گرچه حب وطن یک میل باطنى عمیق است و در احادیث اسلامى بر آن تأکید شده ولى بسیار مى شود که ماندن در وطن باعث عقب ماندگى و ذلت است در این گونه موارد انسان باید شجاعت به خرج دهد و از وطن خویش به جاى دیگر مهاجرت کند؛ جایى که در آن اسباب پیشرفت و ترقى و آرامش خاطر او فراهم است و تعصب کور و کر به وطن در اینگونه موارد نه منطقى است و نه کمکى به زندگى انسان مى کند.[27]
بعضى از شارحان نهج البلاغه چنین پنداشته اند که در اینجا دو مکتب در مقابل هم قرار دارند؛ مکتبى که مى گوید در وطن خویش زندگى کن. همان گونه که مادر و قابله تو که تو را متولد مى کنند بر تو حق دارند، شهرى که در آنجا متولد شدى نیز به منزله مادر توست باید همواره در کنار آن بمانى.
و مکتب دیگرى که مى گوید: عشق به وطن یک عشق کاذب و بیهوده است؛ هرجا بهتر مى توانى زندگى کنى به آنجا برو.
ولى حق این است که تضادى در میان این دو نیست. بدون شک اگر انسان بتواند در وطن خویش با دوستان و خویشاوندان و آشنایان زندگى کند و از آزادى و عزت و شرف و آبرو و آرامش برخوردار باشد، آنجا از همهجا بهتر است و حدیث «حُبُّ الوّطَن مِنَ الاّیمان» نیز که حدیث مشهورى است، این معنا را تأیید مى کند. در حدیثى از امام سجاد علیه السلام در کتاب شریف کافى آمده است: «إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ أَنْ یکُونَ مَتْجَرُهُ فِى بَلَدِهِ وَ یکُونَ خُلَطَاؤُهُ صَالِحِینَ وَ یکُونَ لَهُ وُلْدٌ یسْتَعِینُ بِهِمْ؛ از سعادت انسان این است که محل کسب و کار او در شهر خودش باشد و دوستانى صالح و درستکار و فرزندانى که از آنها کمک بگیرد داشته باشد».[28]
به هر حال نباید عشق و علاقه به زیستن در وطن را به عنوان یک اصل غیر قابل استثناء دانست بسیار مى شود که انسان در وطنش جز ذلت و عقب ماندگى نصیبى ندارد، در حالى که اگر به جاى دیگرى مهاجرت کند، درهاى پیشرفت و موفقیت به رویش گشوده مى شود. در این صورت آیا سزاوار است تعصب حب وطن او را از مهاجرت بازدارد؟
و به گفته سعدى:
سعدیا حب وطن گرچه حدیثى است نتوان مُرد به سختى که من اینجا زادم[29]
وطن مثل مادر
امام علی علیه السلام در کلامی حکیمانه به واقعیتى اشاره مى کند که کاملًا منطقى است، مى فرماید: «النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْیَا، وَلَا یُلامُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ؛ مردم، فرزندان دنیا هستند و کسى را نمى توان به سبب محبت به مادرش سرزنش کرد».[30]
تشبیه دنیا به مادر به سبب آن است که همه چیز ما از این آب و خاک آفریده شده و در دامان این جهان متولد شده و در آن پرورش یافته ایم، بنابراین دنیا را تشبیه به مادر کردن کاملًا مناسب است و تعبیر وطن به مادر که بسیار رایج است نیز در واقع ناظر به همین معناست که ما وقتى در کشورى متولد شده و در فضاى آن پرورش یافته ایم، آن کشور به منزله مادر ماست و علاقه داشتن به مادر امرى طبیعى است، بنابراین، هم علاقه به وطن و هم علاقه به دنیا امرى طبیعى است و جاى تعجب نیست.
در اینکه هدف اصلى امام علیه السلام از بیان این حقیقت چیست؟ در میان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است. بعضى آن را نوعى مذمت و نکوهش نسبت به محبت دنیا شمرده اند و بعضى به عکس، محبت دنیا را امرى طبیعى مى دانند.
حقیقت این است که امام علیه السلام مى خواهد بفرماید: نه از علاقه خودتان به دنیا نگران باشید و نه از علاقه دیگران نسبت به آن، چراکه پیوندى بسیار مستحکم میان شما و دنیاست. از آن بترسید که این علاقه افراطى شود و به شکل دنیاپرستى درآید.
شبیه همین معنا روایت دیگرى است که در آن مى خوانیم: «رُوِىَ عَنْ أمیرِالْمُؤْمِنینَ علیه السلام أنَّ رَجُلًا قامَ إِلَیْهِ، فَقالَ: یا أَمِیرَالْمُؤْمِنینَ ما بالُنا نُحِبُّ الدُّنْیا، قالَ: لِأنّا مِنْها وَهَلْ یُلامُ الرَّجُلُ بِحُبّهِ لِأبِیهِ وَأُمّهِ؟ قالَ: وَأَنْشَدَنا أبُو عَبْدِاللَّهِ الْأَزْدی؛[31] کسى حضور امیرمؤمنان علیه السلام برخاست و عرض کرد: اى امیرمؤمنان! چرا ما دنیا را دوست داریم؟ امام علیه السلام فرمود: چون ما از دنیا آفریده شده ایم. آیا مى شود کسى را به سبب محبتش نسبت به پدر و مادر سرزنش کرد؟!».
بنابراین هرگز نباید علاقه مردم به مال و زن و فرزند و خانه و شهر و کشورشان را مورد ملامت قرار داد و حتى نباید انتظار داشته باشیم که مردم به همه این امور پشت پا زنند. مهم این است که براى رسیدن به دنیا آلوده به گناه نشوند و ایمان و شرف خود را به آن نفروشند.[32]
نشانه ایمان
بعضى معتقدند که حدیث «حُبُّ الوَطنِ مِن الإیمانِ» مجعول است و ما هم در منابع معتبر به صورت مسند آن را نیافتیم و در جوامع روایى قدیم ذکر نشده، ولى بعضى از متأخرین آن را به صورت روایت مرسله آورده اند.[33] اما علاقه به زادگاه یک علاقه طبیعى است همانند علاقه به پدر و مادر و اقوام و بستگان و در واقع از روح حقشناسى سرچشمه مى گیرد و مىدانیم حق شناسى یکى از نشانه هاى ایمان است.[34]
نمود بیداری
انتخاب «شعارهاى ملى» [همچون میهن دوستی] به عنوان بهترین شعارهاى سیاسى و اجتماعى و نشانه بیدارى است و بدبینى و سوء ظن فوق العاده نسبت به سیاست هاى بیگانه واکنش روحى غیر قابل انکارى است که [ما] در برابر تجاوزها و ستم هایى که چندین قرن تحمّل نموده ایم از خود نشان مى دهیم.
امّا موضوع مهم این است که: على رغم آمادگى روحى براى پیش گرفتن یک راه مستقل، فراهم بودن زمینه هاى فکرى براى شکستن زنجیرهاى اسارت و خاتمه دادن به زندگى انگلى و وابسته به غرب، هنوز طرح صحیحى براى این کار نریخته ایم، بلکه گاهى از طرح هایى پیروى می کنیم که ما را در جهت خلاف مقصود پیش مى برد.[35]
به همین دلیل باید به جاى ناسیونالیسم هاى محلى که «ملیّت و وطن دوستى» را تنها در [بخش] کوچک یا یک نژاد مخصوص جستجو مى کند، ناسیونالیسم [فراگیر] جانشین گردد و مردم از آن [مرزو بوم] دفاع کنند و در حمایت آن از هیچ نوع کوشش و فداکارى مضایقه ننمایند.
هیچ بعید نیست که سیاست هاى غربى در برانگیختن ناسیونالیست هاى محلى و جنبش هاى نژادى که باعث تجریه و از هم پاشیدگى [کشور] مى گردد سهیم باشند و به آن دامن بزنند.
باید این حقایق را دریافت و موضوع یکپارچگى [کشور] را در سر لوحه همه فعالیت هاى آزادى خواهانه قرار داد، و حتى در مدارس نیز به کودکان و جوانان این حقایق را آموخت.[36]
در تقابل با بحران هویت
هر قدر انسان به تاریخ عصر امیر المؤمنین على علیه السّلام آشناتر مى شود و ضعف ها و ناتوانى هاى عجیب مردم عراق و کوفه را در آن عصر بررسى مى کند، به این حقیقت تلخ واقف مى گردد که این مردم زبون و ذلیل و نادان چگونه ارزش هاى مکتب این پیشواى بزرگ را با اعمال خودشان به زیر سؤال بردند! به همین دلیل مولا على علیه السّلام براى تحریک آنها و آماده ساختن شان جهت مبارزه با دشمنان خون آشام از تمام وسایل ممکن استفاده مى کند. از جمله روى مسأله وطن و علاقه انسآنها به آن تکیه فرموده و مى گوید: «أَیَ دارٍ بَعْدَ دارِکُمْ تَمْنَعُون؛[37] از کدامین خانه و وطن بعد از خانه و وطن خود، دفاع مى کنید؟».
اشاره به اینکه هر انسانى به خانه و وطن خویش علاقه مند است و هنگامى که آن را در خطر جدّى ببیند، هر کس که باشد، و از هر آیین و مکتبى پیروى کند، براى دفاع از آن به پا مى خیزد، امّا این روح نیز در شما مرده است.[38]
امام علیه السّلام براى قطع بهانه جویى آنان به این نکته اشاره مى کند که شما منتظر چه هستید؟ «از کدامین خانه، بعد از خانه خود دفاع مى کنید؟ (آیا بالاتر و برتر از دار الاسلام، جایى هست؟) آرى، اگر شما از خانه خود که دار الاسلام است دفاع نکنید، از هیچ چیز دفاع نخواهید کرد. همیشه باید ذلیل و ناتوان و اسیر چنگال دشمن باشید و ابتکار عمل در دست آنها باشد و شما همانند بردگان بىاختیار در دست آنها باشید.
در واقع امام مىخواهد آنها را با هر چیزى که به آن پایبندند تحریک و تشویق کند، اگر علاقمند به خانه و لانه و وطن خویشند، آن هم بدون مبارزه با دشمنان محفوظ نمى ماند، پس درد شما چیست؟ و مشکل شما کجا است؟[39]
امام علیه السّلام به دنبال سرزنش یاران خود به سبب ضعف و سستى نشان دادن در برابر دستورات آن حضرت در این بخش از خطبه سرزنش ها را ادامه مى دهد و مى فرماید: «أَما دِینٌ یَجْمَعُکُمْ وَلا حَمِیَّةَ[40] تُحْمِشُکُمْ؛[41] شما مردم عجیبى هستید! آیا دینى ندارید که شما را گرد آورد؟ و یا غیرتى که به سوى دشمن بسیج کند؟!».
اشاره به این که ایستادن در برابر دشمن و دفاع از خود و آرمانهاى خویش یکى از دو عامل را مى طلبد: یا اعتقاد به خداوند و روز جزا و وعده هاى پر ارزش او به مجاهدان و شهیدان و یا غیرت و تعصب قومى و میهنى؛ متأسفانه هیچ یک از آنها در شما دیده نمى شود، دین و ایمانتان ضعیف و غیرت و تعصب شما از کار افتاده است؛ لذا نشسته اید تا دشمن به سراغتان بیاید و بر مغزتان بکوبد و گلویتان را بگیرد.[42]
در واقع هر یک از این دو مى توانست دواى درد جانکاه آنها باشد، زیرا داشتن یک دین که حلقه اتصالى است در میان اقوام و گروه هاى به ظاهر مختلف و متفاوت کافى است که همه را دور یک هدف جمع کند و انسجام را که یک شرط اصلى پیروزى است فراهم سازد.
و هرگاه چنین دینى در میان آنها وجود نداشته باشد و یا ضعیف و فاقد کارایى گردد، حد اقل غیرت اجتماعى و علاقه به حفظ آب و خاک و دفاع از حریم قوم و ملّت ایجاب مىکند که آنها در برابر دشمن متّحد شوند و به حرکت در آیند، ولى مردم کوفه و عراق در آن زمان با نهایت تأسّف، فاقد هر دو اصل بوده اند و نه دین محکمى داشته اند و نه غیرت اجتماعى کافى.[43]
تحلیل هاى دقیق، ما را به ریشه هاى آنچه در کلام امام علیه السّلام در این زمینه آمده است واقف مى کند زیرا: کوفه یک شهر نوبنیاد جنگى بود و اهالى آن که عمدتا لشکر امام علیه السّلام را تشکیل مى دادند، از قبائل مختلف و مناطق گوناگون به آنجا آمده بودند و در میان آنها انسجام و هماهنگى و انضباط لازم وجود نداشت. هر کدام براى خود فکر و هدف داشتند و فرهنگ و روشى. هم چنین لشکر کوفه وطنش جاى دیگر بود و هر زمان که نمى توانست در آنجا زندگى کند، راه بازگشت به وطن اصلى براى او باز بود.[44]
یک چنین گروهى و جمعیّتى که فاقد یک پایگاه محکم اجتماعى است، در حقیقت، بزرگ ترین مشکل براى پیشواى مدیر و مدبّر خواهد بود.[45]
سخن آخر: (برای آبادی وطن)
اساساً انسان رابطه مادّى و معنوى فراوانى با زادگاه خود دارد و تاریخ زندگیش با آن پیوند ناگسستنى پیدا کرده است. همین پیوند، سبب علاقه او به وطن مى شود و همین علاقه، انگیزه حفظ و دفاع و عمران و آبادى آن مى گردد.
در حدیثى از امام على علیه السّلام مى خوانیم: «عَمُرَتِ البُلدانُ بِحُبِّ الأوطانِ؛ شهرها با حبّ وطن آباد مى شود».[46]
در این میان خطرى که از ناحیه فرار مغزها و استعدادهاى لایق و بارور، [پیشرفت و آبادانی] کشور را تهدید مى کند به مراتب از خطر فرار سرمایه هاى مادى و ارزها بیشتر است.
گرچه نقش ذخایر انسانى در [عمران] و سازندگى هنوز در [ایران] به طور کامل مورد توجّه واقع نشده، ولى به هر حال جاى انکار نیست هر سرمایه و منبع قدرتى آن گاه منبع قدرت و سرمایه خواهد شد که انسانى روى آن ایستاده باشد، و مغز توانایى آن را رهبرى کند.[47]
و با توجّه به این که «آفرینش» در بذل و بخشش منابع مادى آن قدر سخت گیرى نکرده که در دادن مغزهاى متفکّر و پر نبوغ.
و نیز با توجّه به این که کارهاى خلاق در عصر ما از صورت کارهاى ساده که از عهده همه کس برآید خارج شده و به صورت تکنیک هاى دقیقى در آمده که تنها افراد پر استعداد قدرت هدایت آن را دارند.
با توجه به این اصول مصیبتى را که ممالک در حال رشد، و آنها که مى خواهند عقب ماندگی هاى خود را به سرعت جبران کنند، از فقدان مغزهاى متفکّر مى بیند چقدر دردناک و قابل اهمیّت است.
متأسفانه کسانى که براى تحصیلات خود مدتى است به خارج از کشور رفته اند تا چند روزى که در خارج مى مانند همه چیز، حتى پدر و مادر و وطن خود را فراموش مى کنند، [حال آنکه باید] وجدان بیدارى داشته باشند و معتقد باشند گوشت و پوست و هزینه تحصیلات او، همه از این آب و خاک و از دسترنج این مردم است؛ [متخصصین و نخبگان علمی] باید در خود نسبت به وطن احساس دَینى کنند و به کشور بازگردند و به آن خدمت کنند.[48]
براى جلوگیرى از فرار مغزها باید از دوران دبستان کوشش کرد که اصول اخلاق و ایمان و علاقه به آب و خاک و هموطنان آن چنان که در افراد تزریق شود و روح حقشناسى نسبت به سرزمینى که آنها را پرورش داده آن چنان زنده گردد، که بازگشت به وطن و خدمت به چنان سرزمینى که همه گونه امکانات خود را به رایگان در اختیار افرادش گذارده، به صورت یک دین وجدانى درآید، و افراد با الهام از یک انگیزه درونى خود را موظّف به اداى این دین بدانند.
و مادامى که ارزش اصیل در فکر افراد، همان ارزش مادى و پول و آب و دانه باشد و مفاهیم دیگر از قبیل حقشناسى، خدمت به نوع، و علاقه به وطن هیچ گونه ارزشى نداشته باشد، نباید انتظارى جز ادامه وحشتناک فرار مغزها، و خالى شدن هولناک این مناطق ازاستعدادهاى خلاق داشت، و تنها با حرف و سخن هم نمى توان جلو آن را گرفت.[49]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منابع:
1. پیام امام امیر المومنین علیه السلام
2. تفسیر نمونه
3. اسرار عقب ماندگى شرق
[1] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج2، ص222.
[2] همان.
[3] همان، ص221.
[4] سوره قصص، آیه 85؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج2، ص221).
[5] تفسیر نمونه، ج16، ص184.
[6] همان، ص185.
[7] سوره قصص، آیۀ 85.
[8] مجمع البیان، تفسیر کبیر فخر رازى، تفسیر قرطبى، تفسیر المیزان و تفاسیر دیگر.
[9] تفسیر نمونه، ج16، ص185.
[10] پیام قرآن، ج8، ص326.
[11] تفسیر نمونه، ج16، ص184.
[12] سوره محمد، آیۀ 13.
[13] تفسیر نمونه، ج21، ص435.
[14] تفسیر قرطبى، ج9، ص6055؛ (تفسیر نمونه، ج21، ص435).
[15] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج15، ص510.
[16] همان، ج2، ص222.
[17] همان، ج15، ص511.
[18] همان، ج2، ص222.
[19] همان، ج15، ص511.
[20] سوره قصص، آیۀ 55؛ (تفسیر نمونه، ج16، ص327).
[21] تفسیر نمونه، ج16، ص327.
[22] همان، ص329.
[23] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج15، ص510.
[24] سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانى در غررالحکم با تفاوت و اضافاتى نقل شده که نشان مى دهد از منبع دیگرى گرفته شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج4، ص50). این سخن، در کتاب تمام نهج البلاغه در لا به لاى خطبه «وسیله» آمده است (تمام نهجالبلاغه، ص154).
[25] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج12، ص353.
[26] نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 442.
[27] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج15، ص508.
[28] کافى، ج5، ص257، ح1.
[29] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج15، ص509.
[30] نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 303.
[31] تیسیر المطالب، ص466، ح620.
[32] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج14، ص492.
[33] مرحوم شیخ حر عاملى در مقدمه کتاب امل الآمل فى ترجمة علماء جبل العامل آن را ذکر کرده. همچنین مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه (ج1، ص302) و مرحوم محدث قمى در سفینةالبحار (ماده وطن).
[34] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج15، ص510.
[35] اسرار عقب ماندگى شرق، ص185.
[36] همان، ص191.
[37] نهج البلاغه، خطبه 29.
[38] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج2، ص220.
[39] همان، ص215.
[40] «حمیّة» به معناى غیرت، شخصیت، تعصّب و گاه به معناى تکبّر نیز آمده است و در اصل از ماده حمایت گرفته شده، زیرا این گونه صفات سبب حمایت از چیزى یا شخصى مى شود.
[41] «تشحذ» از ماده «شحذ» (بر وزن قبض) به معناى تیز کردن است و گاه در مسائل معنوى مانند هوشیارى و زرنگى به کار مى رود. (نهج البلاغه، خطبه 39).
[42] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج6، ص650.
[43] همان، ج2، ص419.
[44] همان، ج4، ص310.
[45] همان، ج2، ص419.
[46] بحار الانوار، ج75، ص45؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج2، ص221).
[47] اسرار عقب ماندگى شرق، ص208.
[48] خدا را چگونه بشناسیم، ص157.
[49] اسرار عقب ماندگى شرق، ص211.