درس هایی از دعای عرفه از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

درس هایی از دعای عرفه از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی


به فضل تو نیازمندیم و از عدل تو هراسان / فقر ذاتی انسان / ضعف ذاتی انسان / عالی ترین مراحل توحید / شکر نعمت / شهود فطری خداوند‌

دعا زیباترین رابطۀ خلق با خالق است. دعا روح انسان را طراوت می‌بخشد و نور امید بر آن می‌پاشد. دعا انسان را به اصلاح خویشتن و تهذیب اخلاق دعوت می‌کند.

دعا نزدیک‌ترین و مؤثرترین رابطۀ انسان با خداست. به هنگام دعا، انسان با تمام وجودش خدا را مخاطب ساخته و از فضل و رحمتش طلب می‌کند و با خضوع و تذلّل او را می‌خواند و خواسته‌های خود را بی‌پرده به عرض او می‌رساند.

اضافه بر این، شکی نیست که دعا نقش بسیار مؤثری در تربیت نفوس انسانی و سوق آنها به مراتب کمال دارد که بسیاری از آن غافل‌اند.

دعا همچون باران بهاری است که سرزمین دل‌ها را سیراب می‌کند و شکوفه‌های ایمان و اخلاص و عشق و عبودیت را بر شاخسار روح انسان ظاهر می‌سازد. دعا نسیم روح‌بخش قدسی است که همچون دم مسیحا استخوان پوسیده را به اذن الله حیات می‌بخشد.

دعا دریای موّاجی است که گوهرهای فضائل اخلاقی را درون وجود انسان پرورش می‌دهد.

محتوای دعاها سبب تهذیب نفوس و تکامل ارواح و فاصله‌گرفتن دعاکننده از رذائل اخلاقی می‌گردد؛ چه کسی است که دعای عرفه را می‌خواند و مراحل معرفة الله را نمی‌فهمد و با دریایی از صفات جمال و جلال خدا و معارف والای مذهب آشنا نمی‌شود؟

در ضمن، دعاها سطح فکر انسان را بالا می‌برند و به او می‌آموزند که از خداوند چه چیزهایی تقاضا و تمنا کند. این مطلب هنگامی به وضوح برای انسان ثابت می‌شود که دعاهای مأثوری همچون دعای عرفه و دعاهای معروف دیگر را مورد توجه قرار دهد.

در میان دعاها، دعای عرفه درس‌های آموزندۀ فوق العاده مهمی دارد، که خواندن و توجه به پیام‌های آن، انسان را به کمال انسانی نائل می‌کند.[1] که در ادامه به آن می‌پردازیم.

به فضل تو نیازمندیم و از عدل تو هراسان

در بسیاری از دعاها از خدا تقاضا می‌کنیم: با عدل خود با ما رفتار مکن، بلکه با فضل خود رفتار کن، زیرا عدل تو موجب کیفرهای زیادی خواهد شد، ولی فضل تو همه را مشمول عفو قرار می‌دهد.

قرآن مجید می‌گوید: «وَلَوْ یؤاخِذُ اَللّهُ اَلنّاسَ بِما کسَبُوا ما تَرَک عَلی ظَهْرِها مِنْ دَابَّة وَلکنْ یؤَخِّرُهُمْ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اَللّهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصِیراً؛ اگر خداوند مردم را به ‌سبب کارهایی که مرتکب شده‌اند، مجازات کند، جنبنده‌ای را بر پشت زمین باقی نخواهد گذاشت، ولی به لطفش آنها را تا سرآمد معینی تأخیر می‌اندازد و مهلت اصلاح می‌دهد، امّا هنگامی که اجل آنان فرا رسد، خداوند هرکس را به مقتضای عملش جزا می‌دهد، به ‌یقین خداوند نسبت به بندگانش بیناست».[2]

آری، اگر فضل خدا از ما گرفته شود و معیار، تنها اعمال ما باشد، همگی مشکل خواهیم داشت، همان‌گونه که در دعای نورانی عرفه آمده است که امام حسین علیه السلام به پیشگاه خدا عرضه می‌دارد: «فَاِنْ تُعَذِّبْنِی فَبِذُنُوبِی یا مَوْلای بَعْدَ حُجَّتِک عَلَی وَاِنْ تَعْفُ عَنِّی فَبِحِلْمِک وَجُودِک وَکرَمِک‌؛ اگر مرا مجازات کنی، مقتضای گناهان من است،‌ای مولای من! بعد از آن‌که حجتت بر من تمام شد، و اگر مرا عفو کنی، مقتضای حلم و جود و کرم توست».[3]

نکتۀ قابل توجه این است که انسان همیشه در معرض لغزش‌هاست؛ هر روز که بر او می‌گذرد ممکن است دچار لغزش یا لغزش‌هایی شده باشد و اگر همۀ آنها در طول عمر جمع شود، مجازات دردناکی را می‌طلبد و آتشی می‌افروزد که جز با عفو و فضل و لطف پروردگار خاموش نمی‌شود.

به راستی چه کسی می‌تواند بگوید که در تمام عمر و حتی در تمام یک سال، من لغزشی نداشتم‌؟ بنابراین اگر خدا با عدل خود بخواهد با ما رفتار کند، حساب همۀ ما روشن است و اینجاست که باید پیوسته پناه به عفو و فضل خدا ببریم.[4]

فقر ذاتی انسان

علاوه بر اینکه براهین فلسفی به روشنی ثابت می‌کند که ذات پاک او واجب الوجود و غیر او همه ممکن الوجودند و همۀ کائنات پیوسته فیض وجود را از او می‌گیرند؛ نه اینکه خداوند آنها را ایجاد می‌کند و می‌توانند به ‌طور مستقل مدتی به وجود خود ادامه دهند، بلکه هر لحظه وجود خود را از او می‌گیرند، همان‌گونه که لامپ‌ها به‌ واسطۀ اتصال به مبدأ مولد برق لحظه ‌به ‌لحظه روشنایی را از آن کسب می‌کنند، به ‌گونه‌ای که اگر رابطۀ آنها یک لحظه بریده شود خاموش می‌شوند. به تعبیر دیگر، ممکن الوجود سر تا پا نیاز است و احتیاج.

اگر ممکنات بعضی به بعض دیگر نیازمند شوند، هنگامی که سلسلۀ مراتب را دنبال می‌کنیم می‌بینیم آن هم به ذات بی‌نیاز واجب الوجود باز می‌گردد.[5]

به تعبیر دیگر: خداوند غنای مطلق است و غیر او فقر مطلق ‌اند، به همین دلیل جز با او نمی‌توان بی‌نیاز شد و به غیر او نمی‌توان تکیه کرد که او نیز فقیری همچون ماست.[6]

از نظر تجربیات عادی نیز همین است. هنگامی که به سر تا پای خود و تمام اطراف خود نگاه کنیم جز نیاز و حاجت چیزی به چشم نمی‌خورد و هنگامی که راه برطرف کردن نیازها را دنبال کنیم باز می‌بینیم به ذات خداوندی برمی‌گردد که از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق است.

قرآن مجید نیز در یک جملۀ گویا می‌فرماید: «یا أَیهَا اَلنّاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ إِلَی اَللّهِ وَاَللّهُ هُوَ اَلْغَنِی اَلْحَمِیدُ؛‌ای مردم! شما همگی نیازمند خدایید؛ تنها خداوند است که بی‌نیاز و ستوده است».[7] این همان فقری است که پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن حدیث معروف، به آن افتخار کرده است، می‌فرماید: «اَلْفَقْرُ فَخْرِی؛ نیاز من به ذات خداوند، مایۀ افتخار من است».[8]

البته فقر شاخه‌های زیادی دارد که از همه مهم‌تر فقر ذاتی است که انسان در اصل وجودش نیازمند واجب الوجود است و سپس فقر علمی و فرهنگی، فقر مادی و اقتصادی، فقر اخلاقی و روانی؛ به گفتۀ شاعر:

به محض التفاتی زنده دارد آفرینش را      اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالب‌ ها[9]

و در ذیل دعای عرفه می‌خوانیم که سالار شهیدان عرضه می‌دارد: «اِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَای فَکیفَ لَاأَکونُ فَقِیراً فِی فَقْرِی؛ خداوندا! من هنگامی که غنی باشم، در واقع فقیر و نیازمندم، پس چگونه هنگامی که فقیرم، فقیر نباشم!». احساس فقر الی اللّه و عدم نیاز به غیر او به انسان چنان شخصیت والایی می‌دهد که حاضر نیست سر در برابر مخلوقی خم کند و از خداوند غنی بی‌نیاز غافل شود.[10]

ضعف ذاتی انسان

یکی از ریشه‌های گناهان که باید از آن به خدا پناه ‌برد ضعف و ناتوانی انسان در جهات مختلف است که اگر امدادهای الهی نباشد، کار بر او مشکل می‌شود.

در واقع انسان مجموعه‌ای از ضعف‌هاست؛ به راستی چگونه ممکن است چنین انسانی مغرور شود و به خود ببالد و به خداوند قادر متعال پناه نبرد. به نظر می‌رسد که خداوند انسان را ضعیف آفریده تا خواه‌ناخواه به‌ سراغ او برود و دست به دامن لطف او بزند، و این با آیۀ شریفۀ «اَلَّذِی أَحْسَنَ کلَّ شَی‌ءٍ خَلَقَهُ‌؛ همان کسی که هرچه را آفرید نیکو آفرید»[11] منافاتی ندارد.

به عبارت دیگر، اینکه خداوند، انسان را چنین آفریده، لطف و عنایتی از ناحیۀ اوست تا انسان نیاز خود را به کسی که ضعف‌هایش را می‌تواند برطرف سازد، احساس کند و اگر انسان قوی آفریده می‌شد، ممکن بود خود را از خداوند بی‌نیاز بداند و بین او و خالقش فاصله می‌افتاد.

اضافه بر اینها احساس ضعف، غرور انسان را می‌شکند، غروری که سرچشمۀ انواع گناهان و سرکشی از فرمان حقّ است.

در سورۀ روم، آیۀ ٥٤ می‌خوانیم: «اَللّهُ اَلَّذِی خَلَقَکمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیبَةً یخْلُقُ ما یشاءُ وَ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْقَدِیرُ؛ خدا همان کسی است که شما را آفرید در حالی که ضعیف بودید، سپس بعد از ناتوانی، قوّت بخشید و باز بعد از قوّت، ضعف و پیری قرار داد، او هرچه بخواهد به هر کیفیت می‌آفریند و اوست دانا و توانا».

و در جایی دیگر می‌فرماید: «وَ خُلِقَ اَلْإِنْسانُ ضَعِیفاً؛ انسان ناتوان آفریده شده است».[12]

در جای دیگر می‌خوانیم: «أَلَمْ نَخْلُقْکمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ‌؛ آیا شما را از آبی پست و ناچیز نیافریدیم‌؟».[13]

گرچه انسان از نظر روحی نسبت به تمام موجودات زندۀ دیگر قوی‌تر است تا آنجا که می‌تواند قوای طبیعت را در تسخیر خود قرار دهد و از همۀ آنها به نفع خود استفاده کند، ولی ضعف او قابل انکار نیست، ضعف در مقابل هوای نفس، وسوسه‌های شیطان و مظاهر فریبندۀ دنیا.

به هر حال تا خداوند اسباب اجتناب از گناه را برای ما فراهم نسازد، احتمال آلودگی به گناه زیاد است و تا اسباب اطاعت را برای ما فراهم نکند احتمال ترک اطاعت بسیار است.

ولی فراموش نشود که هیچ کدام از اینها به ‌معنای اجبار در انجام اطاعت و ترک گناه نیست، بلکه بعد از همۀ این مقدمات تصمیم‌گیری نهایی با خود انسان است.

شبیه این تعبیرات در بعضی از دعاهای معصومین علیهم السلام وارد شده ازجمله در دعای عرفۀ امام حسین علیه السلام می‌خوانیم: «أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیائِک حَتَّی عَرَفُوک وَوَحَّدُوک وَأَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِک حَتَّی لَمْ یحِبُّوا سِوَاک وَلَمْ یلْجَئُوا اِلَی غَیرِک؛ تو همان کسی هستی که پرتو انوار معرفت خود را بر قلوب دوستانت تابانده‌ای تا آنجا که تو را شناختند و تنها به تو دل بستند و تو هستی که اغیار را از دل دوستانت خارج کرده‌ای، تا محبت غیر تو را در دل نپرورانند و به غیر تو پناه نبرند».[14]

درواقع امام علیه السلام در این فراز پرمعنا به ضعف ذاتی انسان اشاره می‌کند.

 بنابراین، ضرورتی ندارد که انسان همچون صوفیان ناآگاه ابزار گناه را در وجود خود از بین ببرد، برای نمونه، نیروی جنسی خود را نابود کند، یا سنگ‌ریزه در دهان بگیرد تا نتواند سخن بگوید، بلکه به ‌جای این امور جاهلانه، باید آن ‌چنان غرق محبت و معرفت خدا شد که غیر او در نظر انسان ظاهر نشود و به غیر او نپردازد و یا به‌تعبیر دیگر: غیر او را نبیند.[15]

عالی‌ترین مراحل توحید

یکی از شاخه‌های مهم در باب توحید، توحید افعالی است که اگر انسان آن را به ‏طور صحیح باور داشته باشد در زندگی او اثر عمیق می‌گذارد.

توحید افعالی یعنی هر چه و هر که در عالم است و حتّی اگر برگ درختی بر اثر نسیمی اندک تکانی می‌خورد از ناحیه خداست. بی‌فرمان او هیچ کاری صورت نمی‌گیرد: برّندگی شمشیر، سوزندگی آتش، و ... همه به فرمان اوست. و در یک جمله «لا مُؤثّرَ فِی‏الوُجودِ الّا اللّه؛ هیچ مؤثّری در عالم هستی جز خداوند نیست».[16]

هرگاه انسان باور کند و در عمق جانش، «توحید افعالی» بنشیند و بفهمد که ارادۀ استقلالی فقط ارادۀ خداست و اراده‌ای که ما داریم خدا برای امتحان داده است، دیگر برای نزدیکی به دیگران کرنش نمی‌کند؛ یعنی انقطاع الی ‏اللّه، یعنی از همه بریدن و به او پیوستن، از همه چشم‌برداشتن و به او چشم‌دوختن. اگر انسان به این مرحله برسد، خداوند مشکلاتش را کفایت می‌کند.[17]

برای انسان مؤمن مهم این است که هرگاه اتّفاقی برایش پیش آمد دقّت کند و ببیند خدا از او چه می‌خواهد. وقتی رابطۀ خودمان را با خدا درست کردیم، بقیه آسان و درست می‌شود. این‏ گونه نباشد که برای خشنودی دیگران خشم الهی را برای خود بخریم.[18]

در حقیقت انسان باتقوا رضایت‏ خدا را بر همه مقدّم می‌دارد؛ اگر ما به این مرحله رسیدیم مرحله عالی تقواست.[19]

نکتۀ بسیار مهم این است که انسان بفهمد ضعیف است و تا حمایت الهی نباشد، نمی‌تواند کاری صورت دهد. از این ‌رو کارها را برای خدا بکند، اگرچه دیگران از او ناراضی و خشمگین گردند. زیرا در این صورت است که خداوند شرّ مردم را از او بازمی‌دارد. مؤمن باید به ««تُؤْتِی اَلْمُلْک مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ اَلْمُلْک مِمَّنْ تَشاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیدِک اَلْخَیرُ إِنَّک عَلی کلِّ شَی‌ءٍ قَدِیرٌ؛ به هرکه بخواهی حکومت می‌بخشی و از هرکه بخواهی می‌گیری و هرکه را بخواهی عزّت می‌دهی و هرکه را بخواهی خوار می‌کنی، تمام خوبی‌ها به دست توست، تو بر هر چیزی توانایی»،[20] معتقد باشد.

در دعای عرفه آمده است: «اِلَهِی فَلا تُحْلِلْ عَلَیَّ غَضَبَک، فَاِنْ لَمْ تَکنْ غَضِبْتَ عَلَیَّ فَلا أُبَالِی؛ خداوندا! خشم خود را بر من روا مدار و اگر تو بر من خشم و غضب نکنی، از چیز دیگری باک ندارم».[21]

اشاره به این حقیقت است که اگر تو از من خشمگین نباشی، هر مکروهی را تحمل می‌کنم و آن مکروه دربرابر خشنودی تو، برای من ناچیز است.[22]

در این فراز شریف، به توحید افعالی اشاره شده است. از این کلام نورانی و دیگر دستورات و معارف دینی استفاده می‌شود که بسیاری از فضائل اخلاقی ریشه در توحید افعالی دارد و خلاصه و چکیدۀ توحید افعالی این است که «باور کنیم مبدأ هر چیزی خداست».[23]

شکر نعمت

در دعای عرفه، امام حسین علیه السلام عرضه می‌دارد: «لَوْ عُمِّرْتُهَا أَنْ أُؤَدِّی شُکرَ وَاحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِک مَا اسْتَطَعْتُ ذَلِک اِلَّا بِمَنِّک الْمُوجِبِ عَلَی شُکراً آنِفاً جَدِیداً؛ خداوندا! اگر من در تمام اعصار و زمان‌ها باشم نمی‌توانم حتی شکر یکی از نعمت‌های تو را به جا آورم، مگر این‌ که بر من منت گذاری و توفیق شکرگزاری دهی، که آن نیز احتیاج به شکر دیگری دارد».[24]

خداوند نعمت‌های فراوان و غیر قابل شمارشی[25] به ما داده که نه‌ تنها نمی‌توانیم آن ‌را شماره‌ کنیم بلکه ‌گاه تا آخر عمر به ‌بعضی ‌از نعمت‌های او که در کل دوران زندگی از آن استفاده کرده‌ایم، پی نمی‌بریم.

آیا عبادت‌های ما شکر یک نعمت از نعمت‌های الهی محسوب می‌شود؟ یکی از نعمت‌های خداوند رگ نخاع است که در میانۀ ستون فقرات انسان قرار گرفته و فرماندهی قسمت عمده‌ای از بدن را بر عهده دارد. به عیادت بیماری در بیمارستان رفته بودم، که جوان رشید و رعنایی را بر روی تخت بیمارستان دیدم. از بیماری‌اش پرسیدم. گفتند: بر اثر تصادف قطع نخاع شده و تا آخر عمر نمی‌تواند راه برود! اگر تمام دنیا را به شما بدهند تا رگ نخاعتان را قطع کنند، آیا حاضر به این مبادله خواهید شد؟

این، یک نمونه از نعمت‌های غیر قابل شمارش خداست. آیا تمام عبادت‌های ما در طول عمر، شکر این نعمت خواهد شد؟ شخص دیگری براثر تصادف ضربۀ مغزی شده و حافظۀ خود را از دست داده است و هیچ ‌کس را نمی‌شناسد. نه پدر، نه مادر، نه برادر، نه خواهر، نه همسر، نه فرزند، نه دوست، نه همکار، نه همسایه، نه خانه، نه زندگی، نه محل کار و نه هیچ ‌کس و هیچ ‌چیز دیگر، و ارتباطش با گذشته کاملاً قطع شده بود. آیا ما می‌توانیم شکر نعمت حافظه را به ‌جا آوریم؟[26]

من گاه به دیالیزی‌ها فکر می‌کنم که کلیه‌های‌شان از کار افتاده و فعالیت نمی‌کنند. هر هفته دو سه بار، و هر بار چندین ساعت باید برای دیالیز زیر دستگاه قرار گرفته و درد زیادی را تحمّل کنند و در آخر، نیمه ‌جان از زیر دستگاه خارج شوند! راستی کلیه‌ها چقدر ارزش دارند؟ آیا می‌توان شکر این نعمت الهی را که روزانه صدها نوع سم را از بدن انسان دفع می‌کنند به‌ جا آورد؟

دستگاه‌های دیگر بدن انسان نیز همین‌گونه است. ما شکر یک نعمت از نعمت‌های بی‌شمار الهی را در تمام عمر نمی‌توانیم به‌جا آوریم، چگونه به چند رکعت نماز و چند روز روزه و چند جلسه دعا و نوشتن چند کتاب و تدریس و مانند آن مغرور می‌شویم‌؟[27]

خلاصه این‌که عبادات ما جبران یک نعمت از نعمت‌های خدا نیز محسوب نمی‌شود.[28]

از سوی دیگر ما حتی قادر بر شکر زبانی نعمت‌های پروردگار نیز نیستیم. به عنوان مثال لقمه نانی که می‌خوریم، اگر دقّت کنیم، عوامل فراوانی دست‌به‌دست هم داده، تا تهیه شده و در اختیار ما قرار گرفته است. آفتاب تابیده، باران باریده، اکسیژن هوا کمک کرده، موّاد غذایی زمین فعّال شده، این چهار عامل دست‌به‌دست هم داده تا دانۀ کاشته‌شده در دل زمین، رشد و نموّ نموده و کشاورز روزها و هفته‌ها و ماه‌ها آن را آبیاری کرده و از آن مراقبت نموده، تا تبدیل به خوشۀ گندم شود. سپس عدّه‌ای آن را درو کرده و با وسایل مخصوص کوبیده و دانه‌های آن را جدا کرده و در جای مناسب و مخصوص نگهداری نموده، و در زمان مناسب و در شرایط مساعد تبدیل به آرد و سپس نان گردیده و به دست من و شما رسیده است!

اگر بخواهیم شکر یک لقمۀ نان را بجا آوریم، باید از تمام این عوامل تقدیر کنیم و شاید به همین جهت است که خداوند متعال در آیۀ ۲۴ سورۀ عبس می‌فرماید: «فَلْینْظُرِ اَلْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ؛ انسان باید به غذایش بنگرد».

یک منظور از نگاه به غذا، اندیشه و تفکر در عواملی است که دست‌به‌دست هم داده، تا این غذا در اختیار ما قرار بگیرد.

سعدی می‌گوید: «منّت خدای را عزّ وجّل، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می‌رود، مُمِدّ حیاتست و چون برمی‌آید، مُفَرِّح ذات؛ پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی، شکری واجب».

آری هر نفسی دو نعمت محسوب می‌شود و دو شکر لازم دارد. آیا شکر زبانی نَفَس‌های خود را بجا آورده‌ایم‌؟

سعدی در پاسخ این سؤال می‌گوید:
از دست و زبان که بر آید          کز عهدۀ شکرش بدر آید؟[29]

طبق گفتۀ سعدی هر نَفَسی دو نعمت محسوب می‌شود؛ امّا مطابق کشفیات علم امروز، هر نفس‌کشیدنی موجب اکسیژن‌رسانی به میلیاردها سلول بدن انسان، و بازدم آن باعث خروج کربن از همان تعداد سلول است. پس در هر نفسی میلیاردها میلیارد نعمت وجود دارد و هر نعمتی شکری می‌طلبد. آیا قادر بر شکر این همه نعمت هستیم‌؟

به تعبیر سعدی:
بنده همان به که ز تقصیر خویش             عذر به درگاه خدا آورد
ورنه سزاوار خداوندیش             کس نتواند که بجا آورد![30]

طبق فرمایش امام سجّاد علیه السلام نیز «هر شکری شکر دیگری می‌طلبد».[31] چون توفیق بر شکر نعمت، خود نعمت دیگری است که شکرانه دارد.

اگر ثروتمندی موفّق شود دست فقیری را بگیرد، این نعمتی است که خداوند به وی عنایت کرده و شکری می‌طلبد. و چنان چه موفق بر شکر آن شود شکرانۀ آن، نعمت دیگری است و آن هم شکر و سپاس دارد.

بنابراین، بر فرض که موفّق بر شکر نعمت‌های خدا شویم، شکر این توفیق را نمی‌توانیم به جا آوریم.[32]

بی شک وقتی که آن بزرگواران این‌گونه بودند، جایی برای غرور ما با این اعمال ناقص و دست ‌و پاشکسته باقی نمی‌ماند![33]

سخن آخر: (شهود فطری خداوند)

در قرآن کریم از تسبیح عمومی تمام موجودات و گاه تسبیح بخش خاصی از آنها سخن به میان آمده است:

ازجمله در آیۀ 44 سورۀ اسراء می‌خوانیم: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالاَرْضُ وَمَنْ فیهِنَّ وَاِنْ مِنْ شَیءٍ اِلاَّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ اِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً؛ آسمان‌های هفت گانه و زمین و کسانی که در آنها هستند، همه تسبیح او می‌گویند و هر موجودی، تسبیح و حمد او می‌گوید، ولی شما تسبیح آنها را نمی‌فهمید؛ او بردبار و آمرزنده است».

و در آیۀ 41 سورۀ نور می‌خوانیم: «أَ لَمْ‌تر أَنَّ اللَّهَ یسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالاَرْضِ وَالطَّیرُ صَافَّاتٍ کُلٌ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبیحَهُ وَاللَّهُ عَلیمٌ بِما یفْعَلُونَ؛ آیا ندیدی تمام آنان که در آسمان‌ها و زمین‌اند برای خدا تسبیح می‌کنند، و همچنین پرندگان هنگامی که بر فراز آسمان بال گسترده‌اند؟! هر یک از آنها نماز و تسبیح خود را می‌داند و خداوند به آنچه انجام می‌دهند داناست».

هرگاه تسبیح و حمد تمامی موجودات عالم را به معنای تسبیح و حمد به زبان حال بگیریم و بگوییم: اسرار وجودی آنها و نظام‌های خاصی که بر آنان حاکم است، دلیل بر علم و قدرت بی‌پایان پدیدآورنده آنهاست، در این صورت این آیات راهی به عرفان فلسفی و برهان نظم می‌گشاید.

و هرگاه این آیات را به معنای زبان قال - از نوع خاصی - بدانیم که شاید ظاهر آن بیشتر همین معنا باشد، مفهوم آن این است که تمامی موجودات معرفت خاصی به ذات پاک پروردگار دارند، بی‌آن که نیاز به دلیل و برهانی داشته باشند.

آیا ممکن است جمادات و نباتات و حیوانات همه تسبیح‌گوی او باشند و او را به نوعی از شهود درک کنند، ولی انسان چنین نباشد؟! بنابراین، نه تنها شهود باطنی امکان دارد، بلکه برای انسان‌ها در سطحی بالاتر از آنچه در سایر موجودات جهان است میسر می‌باشد.[34]

بنابراین اگر پرده‌ها کنار رود، این نور الهی بدون نیاز به دلیل و برهان در دل آشکار خواهد شد. در روایات و دعاهای معصومین نیز اشارات فراوانی دیده می‌شود.

در دعای پرمعنای عرفه این معنا به صورت آشکاری مطرح شده است؛ سالار شهیدان علیه السلام در این دعا به پیشگاه خدا چنین عرضه می‌دارد: «مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ اِلَی دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ وَ مَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَکُونَ الاْثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ اِلَیکَ عَمِیتْ عَینٌ لا تَرَاکَ عَلَیهَا رَقِیباً وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیبا؛ چه زمانی از ما پنهان شدی تا نیاز به دلیلی داشته باشی که ما را به سوی تو دلالت کند و چه زمانی از ما دور شده‌ای که آثارت در جهان هستی ما را به تو برساند؟ کور باد چشمی که تو را مراقب خویش نبیند و زیان‌کار باد سودای بنده‌ای که از محبت و عشق خویش نصیبی برای او قرار نداده‌ای».

شاعر فارسی زبان با الهام از این بیان نورانی چنین می‌گوید:
کی رفته‌ای ز دل، که تمنا کنم تو را      کی گشته‌ای نهفته، که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور     پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را
با صدهزار جلوه برون آمدی، که من    با صدهزار دیده، تماشا کنم تو را[35]

امام علیه السلام در صدر این بیان تعبیر جالب دیگری دارد که در آن نیاز به برهان‌های فلسفی استدلالی را نفی می‌کند، می‌فرماید: «کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیکَ أَیکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَکَ حَتَّی یکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؛ چگونه برای وجود تو به چیزهایی استدلال شود که سرتاپا نیازمند و وابسته تواند؟ آیا برای غیر تو ظهور و بروزی است که برای تو نیست تا بتواند تو را ظاهر و آشکار کند؟».

شک نیست که افراد عادی و حتی بسیاری از فلاسفه برای شناخت ذات پاک او ناچارند به آثار عظمتش در پهنۀ جهان هستی رجوع کنند و قرآن نیز در آیات زیادی بر این امر صحه نهاده است.

ولی امام علیه السلام عرضه می‌دارد: خداوندا! مرا در مرحله‌ای بالاتر و فراتر از این قرار بده که حتی نیازی به این نداشته باشم. آنجا که عرضه می‌دارد: «اِلَهِی أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلَی الاْثَارِ فَارْجِعْنِی اِلَیکَ بِکِسْوَةِ الاَنْوَارِ وَهِدَایةِ الاِسْتِبْصَارِ حَتَّی أَرْجِعَ اِلَیکَ مِنْهَا کَمَا دَخَلْتُ اِلَیکَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ اِلَیهَا وَمَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِعْتِمَادِ عَلَیهَا؛‌ای خدای من! دستور داده‌ای به آثارت در عالم هستی نظر بیفکنیم، ولی من از تو می‌خواهم که مرا با انوار درونی و هدایت بصیرت باطنی بیارایی، تا از آن به سوی تو باز گردم، همان گونه که از آن به سوی تو آمده بودم، درحالی‌که درون جانم نیاز به نظرکردن به این آثار نداشته باشد و همتم برتر از اعتماد به آنها باشد».[36]

پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir

منبع:
عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)


[1] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج3، ص54.

[2] فاطر، آیه٤٥.

[3] اقبال الاعمال (ط - قم)، ج2، ص83.

[4] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج3، ص180.

[5] همان، ج2، ص89.

[6] همان، ج3، ص300.

[7] فاطر، آیه١٥.

[8] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏69، ص30، ح6.

[9] بیدل شیرازی.

[10] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج2، ص90.

[11] سجده، آیه٧.

[12] نساء، آیه٢٨.

[13] مرسلات، آیه٢٠.

[14] اقبال الاعمال (ط - قم)، ج2، ص90.

[15] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج3، ص169.

[16] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏5، ص151.

[17] ‌انوار هدایت، ص۶۲.

[18] همان، ص64.

[19] همان، ص190.

[20] آل عمران، آیه۲۶؛ (‌انوار هدایت، ص۶۳).

[21] اقبال الاعمال (ط - قم)، ج2، ص79.

[22] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج3، ص371.

[23] کشتی نجات (چهل حدیث از پیامبر (ص))، ص۸۷.

[24] اقبال الاعمال (ط - قم)، ج2، ص77.

[25] ابراهیم، آیه۳۴؛ نحل، آیه۱۸.

[26] چهل حدیث اخلاقی، ص۱۳۸.

[27] همان، ص۱۹۱.

[28] همان، ص۱۳۸.

[29] دیباچۀ گلستان.

[30] همان

[31] میزان الحکمة، ج5، باب2068، ح9602.

[32] زندگی پرماجرای نوح علیه السلام، ص۴۳.

[33] چهل حدیث اخلاقی، ص۱۹۲.

[34] برای شرح بیشتر می‌توانید به تفسیر نمونه ذیل آیۀ 44 سورۀ اسراء مراجعه فرمایید.

[35] فروغی بسطامی.

[36] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج1، ص53.

captcha