ماجرای دوات و قلم از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

ماجرای دوات و قلم از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی


حدیث دوات و قلم در صحیح بخاری / چه کسی به پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نسبت هذیان داد؟! / پنجشنبه سیاه / بهای سنگین انکار وصایت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم / چرا پیامبر  صلّی اللّه علیه وآله وسلّم با وجود مخالفت وصیت‏ خود را ننوشت؟ / آنارشیسم، میوۀ تلخ مخالفت با پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم‌

حوادثی که در آخرین ساعات عمر پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم واقع شد، و مخالفت صریحی که از طرف بعضی افراد برای نوشتن وصیت نامه از طرف پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم ‏به عمل آمد، تا آنجا که حتی پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را (العیاذ باللَّه) متهم به هذیان‏ و بیماری! و گفتن سخنان ناموزون کردند، از حوادث تلخ و تکان دهندۀ تاریخ اسلام است که برای جهان مصائبی به بار آورد، لذا نیاز به تحلیل فراوان دارد. در اینجا ذکر فشرده‏ ای از جریان مذکور در هنگام وفات پیامبر لازم به نظر می ‏رسد. 

حدیث دوات و قلم در صحیح بخاری

حدیث «قلم و دوات» یا «قلم و قرطاس» از عجیب ‏ترین احادیثی است که در امر خلافت نقل شده است و جالب اینکه این حدیث در معروف ترین منابع اهل سنّت یعنی «صحیح بخاری» دیده می ‏شود. در این کتاب در باب «مرض النبی صلّی اللّه علیه وآله وسلّم» از «سعید بن جبیر» از «ابن عبّاس» نقل شده که می ‏گفت:

هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در آستانه رحلت از دنیا، قرار گرفت و اطراف حضرت گروهی حاضر بودند، فرمود: «هَلُمُّوا أکتُبْ لَکمْ کتابًا لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ‏؛ قلم و دوات و کاغذی بیاورید تا نامه ‏ای برای شما بنویسم که به برکت آن بعد از آن هرگز گمراه نشوید». «فقالَ بَعْضُهُمْ: إنَّ رَسولَ اللَّهِ صلَّی اللهُ علیه وسلَّمَ قدْ غَلَبَهُ الوَجَعُ، وعِنْدَکمُ القُرْآنُ، حَسْبُنا کتابُ اللَّهِ؛ بعضی از حاضران گفتند: بیماری بر پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم غلبه کرده (و العیاذ باللّه هذیان می گوید) و نزد شما قرآن است و قرآن برای ما کافی است». در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد، بعضی می گفتند: «بیاورید تا حضرت بنویسد و هرگز گمراه نشوید!» و بعضی غیر از آن را می ‏گفتند. هنگامی که سر و صدا و غوغا و اختلاف فزونی گرفت، رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم فرمود: «برخیزید و از نزد من بروید».

این حدیث به طرق مختلف و با تعبیرات گوناگون در همان صحیح بخاری نقل شده است.[1]

چه کسی به پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نسبت هذیان داد؟!

در اینکه چه کسی این سخن بسیار ناروا را درباره پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم گفت در صحیح مسلم آمده است: گوینده این سخن عمر بود.[2] و بهتر این است که عین عبارت صحیح مسلم را در اینجا بیاوریم:

«لَمَّا حُضِرَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ وفی البَیتِ رِجَالٌ فیهم عُمَرُ بنُ الخَطَّابِ، فَقالَ النبی صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ: هَلُمَّ أَکتُبْ لَکمْ کتَابًا لا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ، فَقالَ عُمَرُ: إنَّ رَسولَ اللهِ صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ قدْ غَلَبَ علیه الوَجَعُ، وَعِنْدَکمُ القُرْآنُ حَسْبُنَا کتَابُ اللهِ، فَاخْتَلَفَ أَهْلُ البَیتِ، فَاخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَن یقولُ: قَرِّبُوا یکتُبْ لَکمْ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ کتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَمِنْهُمْ مَن یقولُ ما قالَ عُمَرُ، فَلَمَّا أَکثَرُوا اللَّغْوَ وَالاخْتِلَافَ عِنْدَ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ، قالَ رَسولُ اللهِ صَلَّی اللَّهُ علیه وسلَّمَ: قُومُوا؛ هنگامی که وفات پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نزدیک شد گروهی در خانه نزد او بودند از جمله عمر بن خطاب، پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم فرمود: نامه ‏ای بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید، عمر گفت: بیماری بر پیامبر غلبه کرده! (و العیاذ باللَّه سخنان ناموزون می گوید!) قرآن نزد شما است، و همین کتاب الهی ما را کافی است!! در این هنگام در میان حاضران در خانه اختلاف افتاد، بعضی گفتند بیاورید تا پیامبر نامه خود را بنویسد، تا هرگز گمراه نشوید، در حالی که بعضی دیگر سخن عمر را تکرار می کردند! هنگامی که سخنان ناموزون‏ و اختلاف بالا گرفت پیامبر ص فرمود برخیزید و از من دور شوید!».[3]

پیامبری که هرگز مطابق هوای نفس و خواهش دل سخن نمی گوید، در آخرین ساعات عمر از پیروانش تقاضا می کند کاغذی بیاورند تا مطالب مهمّی را برای آن ها بنویسد. امّا در میان بهت و حیرت همه، خلیفه دوم وقاحت و بی‏شمری را به اوج خود رسانده می گوید: «إنَّ النبی صَلَّی اللهُ علیه وسلَّمَ غَلَبَهُ الوَجَعُ‏؛ بیماری بر پیامبر غلبه کرده و حرف هایش اعتباری ندارد!». و طبق برخی از روایت عبارت زشت‏ تری به زبان آورد: «إنَّ الرَجُل لَیَهْجُر!؛ پیامبر (نعوذ باللَّه) هذیان‏ می گوید (به سخنانش توجّه نکنید)». و بدینوسیله مانع نوشتن وصیت حضرت شد. آیا این سخنان با آیات قرآن سازگار است؟!

ما شیعیان باید شکرگزار خداوند باشیم که به دامان اهل البیت علیهم السلام چنگ زده، و در سایه هدایت های آنان دچار این اشتباهات بزرگ نمی ‏شویم. که هر کس به حدیث پیامبر عمل کند، و به قرآن و عصمت پناه ببرد هرگز گمراه نخواهد شد.[4]

پنجشنبه سیاه

در کتاب صحیح مسلم و همچنین صحیح بخاری آمده است که «ابن عبّاس» پیوسته بر این ماجرا افسوس می ‏خورد و آن را مصیبتی بزرگ می ‏شمرد که به عنوان «رزیة یوم الخمیس» (مصیبت بزرگ روز پنجشنبه) همان روزی که این جریان در آن واقع شد یاد می کرد.[5]

ابن ابی الحدید می گوید: «طبری» از «سعید بن جبیر» نقل کرده که ابن عباس همیشه می گفت «یوْمُ الخَمِیسِ، وَما یوْمُ الخَمِیسِ، ثُمَّ بَکی، حتَّی بَلَّ دَمْعُهُ الحَصَی؛ روز پنجشنبه چه روز پنجشنبه‏ ای!! سپس آن قدر گریه می کرد که اشکش جاری می شد و هر چه در پیش رویش بود تر می ساخت». پرسیدیم روز پنجشنبه چیست؟ (که این قدر برایش اشک می ‏ریزی) گفت: آن روزی است که بیماری پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم شدت یافت و پیامبر در همان حال فرمود «ائتونی باللَّوحِ والدَّواةِ - او قال بالکتِفِ و الدوات - أکتُبْ لَکمْ کتَابًا ما لا تَضِلُّوا بَعْدی فَتَنَازَعُوا فقال اخرجوا ولَا ینْبَغِی عِنْدَ نَبِی تَنَازُعٌ؛ لوح و دواتی برایم بیاورید تا مطلبی بنویسم که پس از من گمراه نگردید، آنها در همان جا به نزاع پرداختند و پیامبر را ناراحت نمودند، لذا فرمود بیرون بروید، سزاوار نیست پیش پیامبر به نزاع پردازید...».[6]

«شهرستانی» دانشمند معروف و متعصب اهل سنّت اینچنین از ابن عباس نقل می کند: «الرّزیة کلّ الرّزیه ما حال بیننا و بین کتاب رسول اللّه؛ مصیبت بزرگ این بود که میان ما و نامه پیامبر جدایی افکندند».[7]

بهای سنگین انکار وصایت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم

[جریان دوات و قلم] که شرح آن در کتب معروف اسلامی اعم از کتب اهل تسنن و شیعه نقل شده‏[8] شاهد گویایی است بر اینکه بعضی از افراد حساسیت خاصی در مساله خلافت و جانشینی پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم داشتند و برای انکار آن حد و مرزی قائل نبودند![9]

ابن ابی الحدید می ‏نویسد: «این باعث تعجب است که چطور از تمام جزئیات پرسش شده است ولی از این که بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم رهبری امت اسلام با کیست سؤال نشده؛ آیا پرسش از رهبری امت مهم تر از مسئله دفن و نماز نبود؟!».

وی می گوید من نمی دانم جواب این سؤال را چه بگویم؟ سپس جریان [دوات و قلم] را نقل می کند؛ گویا می خواهد جواب سؤال بالا را بیابد و یا نشان دهد.

روشن است کسانی که تا حدی روی این موضوع بیندیشند می توانند بفهمند مطلبی را که پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در پایان می خواسته بنویسد و به اصطلاح آنرا چهار میخه کند، مسلمانان اطلاع از آن داشته ‏اند و مسئله ‏ای بوده که با خواسته‏ های گروهی سازگار نبوده است و گرنه معنی نداشت مسلمانانی که 23 سال سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را شنیده بودند حاضر نباشند به آخرین سخن او آنهم در دم مرگ توجه کنند، سهل است به نزاع هم بپردازند تا حقیقت مسئله لوث شود. بر محققان است که روی این مسئله تحقیق کنند مسلما بعد از تحقیق بدست خواهند آورد که مطلبی که روی آن حساسیت بوده همان مسئله خلافت است.[10]

لذا در «سقیفه» مطلقا سخنی از وصایای پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در امر خلافت به میان نیامد با اینکه همه می ‏دانستند پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم طبق روایت معروف، فرموده بود: «إِنِّی تَارِک فِیکمُ الثَّقَلَینِ کتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی ما إِنْ تَمَسَّکتُمْ بهما لَنْ تَضلُّوا أبَداً؛ من دو چیز گرانمایه را در میان شما به یادگار می ‏گذارم که اگر به آن ها چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و خاندانم را».

آیا این حدیث شریف که در اکثر منابع اهل سنّت و شیعه نقل شده و جزء روایات‏ متواتر محسوب می شود[11] و پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نه یک بار، بلکه چندین بار و در موارد مختلف آن را بیان کرد، به حاضران سقیفه دستور نمی داد که قبل از هر چیز به سراغ قرآن و اهل بیت علیهم السّلام بروند و تمایلات خویش را بر سرنوشت مسلمانان حاکم نکنند؟!

آیا حدیث شریف «غدیر» که به طور متواتر از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نقل شده، هشداری به گردانندگان «سقیفه» نمی ‏داد؟ آیا توصیه ‏های مکرّر پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم از نخستین روز آشکار کردن دعوتش که در حدیث «یوم الدّار» منعکس است و به وضوح سخن از وصایت و خلافت علی علیه السّلام می ‏گوید و یا آنچه که در آخرین ساعات عمر پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم که داستان «قلم و دوات» است پیش آمد، کافی نبود که حداقل سخنی از خلافت علی علیه السّلام که شایسته ‏ترین فرد بود به میان آید؟ راستی شگفت آور است!!

ولی از یک نظر نیز می ‏توان گفت شگفت‏آور نیست! زیرا هنگامی که از بیماری پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم سوء استفاده می ‏کنند و از آوردن «قلم و دوات و کاغذ» برای نوشتن آخرین پیام، جلوگیری می ‏نمایند و حتّی زشت ‏ترین کلمات را درباره پاک ‏ترین فرزندان آدم علیه السّلام یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم بر زبان جاری می ‏کنند، پیداست از قبل تصمیماتی درباره خلافت گرفته‏ اند که هیچ چیز حتّی سخنان رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نمی تواند مانع آن شود. چه می توان کرد؟ مسأله مقام است که انسان را به سوی‏ خود جذب می ‏کند و همه چیز را پشت پرده فراموشی قرار می ‏دهد. اینجاست که عمق کلام مولا علی علیه السّلام مشخص می ‏شود که فرمود: «إحتجّوا بالشّجرة، و أضاعوا الثّمرة؛ گردانندگان سقیفه درخت را گرفتند و میوه آن را ضایع کردند».[12]

چرا پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم با وجود مخالفت وصیت‏ خود را ننوشت؟

در اینجا این سؤال پیش می ‏آید که مسئله با آن اهمیتی که خلافت داشت، چرا پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم با نزاع چند نفر از نوشتن و گفتن آن صرفنظر کرد؟! چه می ‏شد به افراد موافق دستور می ‏داد که وسیله نوشتن را حاضر کنند؟

مرحوم «سید شرف الدین» در کتاب «المراجعات» در ذیل نامه 86 به این سؤال پاسخ گفته است وی می گوید: اگر رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در نوشتن آن اصرار می ‏ورزید کسانی که در پیش روی پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم به مخالفت پرداختند و گفتند او هذیان می گویند! پس از نوشتن آن نامه برای خنثی کردن مطالب آن از پای نمی نشستند.

طرفداران خود را دعوت می کردند و به دنبال آن در سال ها بعد کتاب ها در این زمینه نوشته می شد که پیامبر در روزهای آخر عمر هذیان می گفت (نعوذ باللّه) و از این رهگذر راهی برای طعن در مورد نبوت گشوده می ‏شد بنا بر این در چنین شرائطی غیر از همان که بفرماید از پیش من برخیزید مطلبی دیگر صلاح نبود و نامه اثری نداشت، زیرا علی علیه السّلام و طرفدارانش در برابر مضمون نامه که روشن بود خاضع و مخالفان زیر بار نمی ‏رفتند.

مطلبی را ابن ابی الحدید در جلد 12 صفحه 20 نقل می ‏کند که بسیار جالب است وی می ‏گوید: «احمد ابن ابی طاهر» در کتاب تاریخ بغداد این جریان را با سند نقل کرده است که مسئله گذشته را کاملا روشن می ‏سازد و آن این که «ابن عباس» می گوید: من در اوائل خلافت «عمر» نزد او رفتم، از من در باره علی علیه السلام پرسش کرد، گفتم او در حال آبیاری نخل ها است، گفت آیا هنوز هم انتظار خلافت را دارد؟ گفتم بلی، گفت خیال می کند پیغمبر در این مورد تصریح کرده است؟ گفتم قطعا و پدرم هم این مطلب را تصدیق می ‏کرد.

عمر گفت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم مطالبی را در مورد خلافت علی علیه السلام فرموده ولی نمی تواند حجت باشد! آری او هنگام بیماری می خواست تصریح کند که (علی خلیفه است) ولی من بخاطر علاقه به اسلام از آن جلوگیری کردم، زیرا بخدای کعبه قسم قریش دور او را نمی گرفت، و اگر او والی می شد و زمام خلافت را بدست می ‏گرفت عرب از دورش پراکنده می ‏گردیدند و پیمان او را می شکستند و برای از بین بردنش قیام می ‏نمودند. پیامبر متوجه شد که آنچه را که می ‏خواهد بیان کند و با کاغذ و قلم‏ توصیه نماید درک نموده ‏ام لذا از گفتن باز ایستاد این شاهد خوبی است برای گفته ما که پیامبر منظورش از توصیه همان‏ مسئله امامت بوده است که خود عمر به این حقیقت معترف است. و می گوید من مانع از آن شدم![13]

سخن آخر: آنارشیسم، میوۀ تلخ مخالفت با پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم

 اگر کسانی که تحت پوشش مدیریت و رهبری قرار دارند به طور خودسرانه عمل کنند شیرازه کارها به هم می ‏ریزد، هر قدر هم رهبر و فرمانده لایق و شایسته باشند.

در تاریخ زندگی پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم موارد زیادی دیده می شود که افرادی بر فرمان او پیشی گرفتند، یا عقب افتادند و از اطاعت آن سرپیچی نمودند و مورد ملامت و سرزنش شدید قرار گرفتند، بسیاری از شکست‏ ها و ناکامی ها که دامنگیر جمعیت ‏ها و گروه‏ ها و لشکرها شده از همین رهگذر بوده است، و مسلمانان نیز طعم تلخ تخلف از دستورات پیامبر را در زمان آن حضرت یا بعد از او چشیده ‏اند.[14] که داستان «قلم و دوات‏» در ساعات آخر عمر پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه وآله وسلّم[15] روشن ترین موارد تخلف از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و مخالفت با آیه شریفۀ قرآن «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏؛ چیزی را بر خدا و رسولش مقدّم نشمرید (و پیشی مگیرید)»، محسوب می ‏شود.[16]

در ماجرای قلم و دوات‏ که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در آخرین لحظات عمرش درخواست کرد آن را بیاورند و فرمانی درباره جانشین خود که قطعاً علی بن ابی‏ طالب علیه السلام بود بنویسد و آنچه را قبلًا گفته بود تأکید کند. امّا مخالفت یک نفر (خلیفه دوم) سبب شد که گروه دیگری نیز نغمه خلاف سر دهند و جلوی این کار گرفته و حتی به ساحت قدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اهانت زشتی شود. هر چند «شهرستانی» دانشمند معروف و متعصب اهل سنّت، از علمای قرن ششم در کتاب ملل و نحل می کوشد آن را با اجتهاد! اصحاب توجیه کند؛ ولی بدیهی است اعمال خلاف انجام شده به قدری آشکار است که توجیه آن با مسئله اجتهاد یا اشتباه غیر قابل قبول است.[17]

پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
 makarem.ir

منابع:
1. ترجمه گویا و شرح فشرده ای بر نهج البلاغه

2. پیام امام امیر المومنین علیه السلام


[1]  صحيح بخارى، ج6، باب مرض النّبى صلّى اللّه عليه و آله و وفاته، ص12؛ (پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج‏3، ص122).

[2] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج‏3، ص122.

[3] صحيح مسلم، ج3، كتاب الوصيه، ح22، ص1259.

[4] بحارالانوار، ج36، ص331؛ (سوگندهاى پربار قرآن، ص560).

[5] صحيح مسلم، ج 3، كتاب الوصية، باب 5، ص1259؛ (پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج‏7، ص665).

[6] شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص27 به بعد؛ (ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه ، ترجمه‏ج‏2، ص608).

[7] صحيح بخارى، كتاب العلم، ح114 و كتاب المرضى، ح5669؛ (پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج‏7، ص666).

[8] اين حديث در كتاب صحيح بخارى كه از معروف ترين كتب اهل تسنن است در چند مورد نقل شده است از جمله «كتاب المرضى» جزء 4- «كتاب العلم» جزء اول صفحه 22 و در باب جوائز وفد از كتاب جهاد صفحه 118 جزء 2 و در كتاب صحيح مسلم در جزء 2 صفحه 14 در آخر وصايا و همچنين در كتب ديگر طبق نقل مرحوم شرف الدين در كتاب المراجعات تحت عنوان رزية يوم الخميس آمده است.

[9] تفسير نمونه، ج‏4، ص271.

[10] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه، ‏ج‏2، ص608.

[11] اين حديث را حداقل« بيست و سه نفر» از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم از شخص پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بلا واسطه نقل كرده ‏اند كه براى اطلاع از نام آن ها و تعبيرات مختلفى كه در روايات آن ها آمده است، می توانيد به جلد نهم «پيام قرآن» صفحه 62 تا 79 و يا خلاصه «عبقات الانوار»، جلد 2، صفحه 105 تا 242 و «احقاق الحق» جلد چهارم، صفحه 438 و كتب معروف ديگرى مانند «سيره حلبى»، «مستدرك حاكم»، «صواعق»، «اسد الغابه» و «سنن بيهقى» مراجعه نماييد.

[12] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج‏3، ص122.

[13] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه، ‏ج‏2، ص610.

[14] تفسير نمونه، ج‏22، ص147.

[15] همان، ص149.

[16] سوره حجرات، آیۀ1؛ (تفسير نمونه، ج‏22، ص150).

[17] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج‏7، ص665.

captcha