از جمله مستحبّات نماز عيد فطر این است که ائمۀ جماعات بعد از نماز عید فطر، دو خطبه بخوانند مانند خطبه هاى نماز جمعه، با اين تفاوت كه در نماز جمعه قبل از نماز و در نماز عيد بعد از نماز خوانده مىشود.[1]
در این میان خطبه امام علی عليه السّلام در روز عيد فطر از جمله خطبه هاى بسيار پر ارزش، پر محتوا و فصيح و بليغ است، كه گواه ديگرى بر عظمت امير مؤمنان عليه السّلام و ارتباطش با عالم قدس، و بهره گيرىاش از علم بى انتهاى الهى است.[2]
حمد و ثنای الهی در خطبه حضرت علی علیه السلام
در بخش آغازین خطبه آن حضرت در روز عید فطر، سخن از حمد و ثناى الهى است، با تعبيراتى بسيار پر معنى و حساب شده، و در آن به شش وصف از اوصاف الهى اشاره شده كه هر كدام در بر گيرنده نعمتى است كه مىتواند انگيزه حمد و ثنا و پرستش او شود؛ لذا می خوانیم «الحمد للّه غير مقنوط من رحمته، و لا مخلوّ من نعمته و لا مأيوس من مغفرته و لا مستنكف عن عبادته، ألّذي لا تبرح منه رحمة، و لا تفقد له نعمة؛ستايش ويژه خداوندى است كه كسى از رحمتش مأيوس نمىشود و هيچ جا و هيچ كس از نعمتش خالى نيست، از مغفرت و آمرزش او كسى نوميد نمىگردد و از پرستش و عبادتش نمىتوان سرپيچى كرد، همان خدايى كه رحمتش دائمى و زوال ناپذير و نعمتش هميشگى و جاودانى است!»[3]
از رحمت خدا ناامید نشوید
نخست مى فرمايد: «الحمد للّه غير مقنوط من رحمته؛ستايش ويژه خداوندى است كه كسى از رحمتش مأيوس نمىشود». اما به راستی چگونه ممكن است از رحمت بى پايان او مأيوس شد در حالى كه خودش مىفرمايد: «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ؛[4] رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است».[5]
و نيز علی علیه السلام از زبان پيامبر خدا حضرت يعقوب علیه السلام مىفرمايد: «لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ؛[6] از رحمت خدا مأيوس نشويد كه تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند». هم چنین از زبان پيامبر بزرگ ابراهيم نقل مىكند؛ «وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ؛[7] چه كسى از رحمت پروردگارش مأيوس مىشود جز گمراهان؟!» بنا بر اين انسان در هر شرايطى باشد و هر قدر آلوده به گناه گردد باز بايد به سوى خدا برگردد، و از رحمتش مأيوس نباشد كه اين يأس كفر و ضلالت و بزرگترين گناهان است.[8]
شكر نعمت در پرتو شناخت منعم
حضرت علی علیه السلام در ادامه مى فرمايد: «و لا مخلوّ من نعمته؛و هيچ جا و هيچ كس از نعمت هايش خالى نيست» همان گونه كه در قرآن کریم آمده است: «أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً؛[9]آيا نديديد كه خداوند آنچه در آسمان ها و زمين است مسخر شما كرده، و نعمت هاى آشكار و پنهان خود را به طور گسترده بر شما ارزانى داشته است؟!»[10]
هدف مولا امير مؤمنان عليه السّلام بيشتر بيان شكر نعمت وضرورت شکرگزاری از نعمت های بی شمار الهی است.[11] زیرا شكر منعم، نخستين گام در طريق شناخت خداست؛ به تعبير ديگر انگيزه حركت به سوى شناخت خداوند همان مسأله شكر نعمت است؛ چرا كه انسان، هنگامى كه چشم باز مىكند خود را غرق نعمت هاى فراوانى مىبيند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناخت بخشنده نعمت دعوت مىكند، و اين آغاز راه براى معرفة اللَّه است.[12]
غفران الهی به چه معناست
آن حضرت براى تكميل اين سخن در ادامه فرمود: «و لا مأيوس من مغفرته؛و از مغفرت و آمرزش او كسى نوميد نمىگردد». چرا كه خودش فرموده: «قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»[13]، بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كردهايد! از رحمت خدا نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مىآمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است».[14]
«غفران» نیز به معناى پوشاندن گناه و به فراموشى سپردن آن است.[15] بعضى «غفران» را به معناى پوشاندن شخص از عذاب ، معنا كردهاند[16] لذا مفهوم غفران اين است كه: خداوند عيوب و گناهان بندگان نادم را، مىپوشاند و آنها را از عذاب و كيفر حفظ مىكند.[17]،[18]
حقیقت مفهوم عبادت و عبوديت
در فراز دیگر از خطبه عید فطر از آن حضرت می خوانیم:«و لا مستنكف عن عبادته؛از پرستش و عبادتش نبايد سرپيچى كرد»؛ چرا كه با آن همه نعمت و رحمت، استنكاف از عبادت او جز عذاب و خوارى نتيجهاى ندارد قرآن مجيد مىگويد: «وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً؛[19]، و آنها را كه ابا كردند و تكبّر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد كرد، و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت![20]
در تبیین مفهوم حقیقی عبادت و پرستش باید گفت «پرستش» و عبادت به معنى حداكثر خضوع فرد در مقابل خداوند است. انسان در «پرستش» خود اعلام مىكند تسليم بىقيد و شرط خداوند است و اين نقطه مقابل طغيان و سركشى و سرپيچى در مقابل آن ذات متعال است. اين همان حقيقتى است كه از آن به توحيد در عبادت يا توحيد «اله» و معبود تعبير مىشود. [21] همانگونه که حقيقت سجده، نهايت خضوع و تواضع و پرستش و تسليم است.[22]
بديهى است هرگاه انسان براى كسى تا اين حد احترام قائل شود و با تمام وجود در برابر او نهايت خضوع كند، به خاك افتد و سجده نمايد مسلّماً در برابر فرمانهاى او نيز تسليم خواهد بود.[23]
بنابراين «عبادت» آخرين حدّ خضوع و تواضع است كه به عنوان تعلّق و وابستگى مطلق و تسليم بىقيد و شرط «عابد» در برابر «معبود» انجام مىگيرد، اين كلمه كه با واژه «عبد» ريشه مشترك دارد روشن مىسازد كه در حقيقت عبادتكننده، با عبادت خود در برابر معبود، تسليم محض است و سرنوشت خود را در دست او مىداند، اين همان چيزى است كه از لفظ عبادت در «عرف» و «شرع» فهميده مىشود.[24]
تأملی در مفهوم رحمت؛ نعمت و مغفرت
حضرت علی علیه السلام در خطبۀ عید فطر و در تبیین مواهب الهى مىفرمايد: «الّذى لا تبرح منه رحمة، و لا تفقد له نعمة؛همان خدايى كه رحمتش دائمى و زوال ناپذير است» (نعمتش هميشگى و جاودانى» و هر زمان نعمت تازهاى از او فرا مىرسد»[25]
با اين كه در اوصاف پيشين سخن از «رحمت» و «نعمت» الهى بود باز در اينجا هر دو تكرار شده است و از ظاهر تعبيرات اين چند جمله چنين استفاده مىشود كه نخست اشاره به اصل رحمت و نعمت الهى شده، سپس از دوام و پايدارى آنها سخن به ميان آمده كه هر كدام موهبتى جداگانه است، نعمت و رحمت او از مواهب اوست، و داوم آنها نيز از عنايات او.[26]
در تبیین این مسأله باید گفت واژههاى رحمت و نعمت و مغفرت، با اين كه با يكديگر پيوند دارند هر يك مفهوم جداگانهاى دارند، رحمت معنى وسيعى دارد كه هر گونه محبت الهى را در باره بندگان شامل مىشود، خواه از طريق بخشش نعمت ها باشد يا از طريق آمرزش گناهان، و به تعبير ديگر: نسبت ميان رحمت و هر يك از آن دو (نعمت و مغفرت) نسبت عموم و خصوص مطلق است، ولى نعمت و مغفرت دو مفهوم جداى از هم دارند، نعمت در مورد امكانات وجودى به كار مىرود كه به انسان در مسير تكامل كمك مىكند، و او را بهرهمند مىسازد، ولى مغفرت زدودن آثار گناه و برداشتن موانع از سر راه است.[27]
توجه به فناپذیری دنیا درکلام امام علی علیه السلام
بخش مهمی از خطبۀ حضرت علی علیه السلام در عید فطر به مذمّت دنيا، و هشدار به مردم براى تهيه زاد و توشه آخرت است، که بسيار پر معنى و هشدار دهنده است.[28]
از آنجا كه هميشه حبّ دنيا بزرگترين مانع راه سعادت انسانها بوده است، و شيفتگى نسبت به زرق و برق آن سرچشمه انواع گناهان مىباشد امام عليه السّلام در این بخش از خطبه به نكوهش دنيا پرداخته، و با شش ويژگى آن را وصف مىكند.نخست مىفرمايد: « و الدّنيا دار مني[29] لها الفناء؛[30]دنيا سرايى است كه فنا بر پيشانيش نوشته شده!»[31]
آرى آثار فنا و زوال از در و ديوار جهان نمايان است، درختانى كه در بهار شكوفه مىآورند و برگهاى زيبا بر شاخسار آنها ظاهر مىشود چند ماه بعد به هنگام پاييز پژمرده و خشك شده و با تند باد به هر سو پراكنده مىشوند، گويى نه بهارى در كار بود و نه برگ و نه شكوفهاى! جوانان نيرومند و پر نشاط ديروز، پيران ناتوان و خسته امروزند، و پيران خسته امروز استخوانهاى پوسيده فردا! عجبا كه قانون فرسودگى و پيرى در مجموعه جهان آفرينش و عالم خلقت نيز حاكم است و دانشمندان از آن تعبير به «آنتروپى» مىكنند، اتم هاى موجودات تدريجا متلاشى مىشود، و انرژي ها به سوى يكنواختى پيش مىرود و منظومهها و كهكشان ها رو به زوال مىگذارد.[32]
بانگ رحیل نزدیک است
سپس امام عليه السّلام به بعد ديگرى از معنى دنیا پرداخته، مىفرمايد: «و لأهلها منها الجلاء[33]؛و جلاى وطن براى اهل آن مقدر شده است» [34]
در تیین این کلام نورانی باید گفت همه انسان ها بدون استثنا دير يا زود با اين سراى فانى وداع مىگويند و به سوى زندگى جاويدان سراى ديگر مىشتابند، اين يك تقدير حتمى الهى است كه هيچ كس نمىتواند آن را انكار كند، و به همين دليل در آيات قرآن از مرگ به عنوان «يقين» ياد شده، چرا كه حتّى منكران مبدأ و معاد نيز به آن يقين دارند! [35]
لذا باید آماده بود همانگونه که امام علی علیه السلام مىفرمايد: «تجهّزوا رحمكم اللّه فقد نودى فيكم بالرّحيل؛ آماده حركت شويد! كه نداى رحيل در ميان داده شده است».[36]،[37]
هنوز انسان دمى در دنیا نياسوده است که بانگ «الرحيل» زده مىشود[38] که نشان می دهد دنيا گذرگاهى است نه جايگاه اقامت، بازار تجارتى است كه بايد همه از آن زاد و توشه بر گيرند و در هر زمان آماده رحيل و حركت باشند.[39]
به گفته آن شاعر با ذوق:
اهل دنيا چون مسافر، خفت و خوابى ديد و رفت در مسافرخانه دنيا، شبى خوابيد و رفت
خفته شب خوابهايى نغز و شيرين ديده بود با مدادان تا به هوش آمد همه پاچيد و رفت
صيحهاش ناگه بگوش آمد كه دكان تخته كن ور بساطى چيده بود از هول جان برچيد و رفت
گو بر آراى پير غافل سر به غوغاى رحيل همرهان بستند بار و كاروان كوچيد و رفت
خار زاراست اين جهان ليكن به سود آخرت مىتوان از وى گل مقصود خود را چيد و رفت![40]
غفلت از مرگ با طعم دلبستگی به دنیا
مولی علی علیه السلام در سومين و چهارمين وصف دنیا به پارهاى از جهات فريبنده دنيا كه گروهى را به سوى خود جذب مىكند اشاره كرده، مىفرمايد: «(و هي حلوة خضراء؛اين دنيا (ظاهرا) شيرين و سرسبز (و دل انگيز و وسوسهآميز) است» [41]
شيرينى مربوط به ذائقه و خرمى و طراوت مربوط به باصره و بينايى است، آرى زيبايى خيره كننده و زرق و برق دنيا انسان هاى غافل را به سوى خود مىكشاند، و حلاوت و شيرينىاش انسان ها را آلوده مىسازد، بديهى است جهات فريبنده دنيا تنها مربوط به اين دو حسّ نيست، بلكه از طريق تمام حواس نيز جاذبههاى مخصوص به خود دارد، در واقع ذكر اين دو واژه (حلوة خضراء) كنايه از تمام جهاتى است كه ايجاد جاذبه مىكند.[42]
حال دلبستگی به زرق و برق زندگى و شيرينى لذّات دنيا موجب می گردد انسان مرگ را به كلّى فراموش كند، و يا خود را به فراموشكارى بزند، حركات بلكه تفكرات او بگونهاى مىشود كه گويى جاودانه در اين جهان مىماند.[43] البته به محض قرار گرفتن در آستانه مرگ و انتقال از دنيا، پردهها كنار رفته و انسان با چشم برزخى، حقايق جهان را مىبيند كه در آن هنگام ديگر چيزى از «غفلت» باقى نمىماند[44]
ضرورت فهم حقیقت دنیا
آن حضرت در دیگر اوصاف دنیامىفرمايد: «و قد عجلت للطّالب و التبست بقلب النّاظر؛دنيا با سرعت به سوى علاقهمندانش پيش مىرود (و در آنها نفوذ مىكند)، و با قلب و روح آن كس كه به آن نظر افكند مىآميزد»[45]
آرى طبيعت دنيا اين است كه ظاهرا «خير عاجل» و منفعت زودرسى دارد، و هنگامى كه به سراغ انسان مىآيد چنان نفوذ مىكند كه گاهى جزيى از روح و جان او را تشكيل مىدهد، زيرا در ديدهها زيبا و سرسبز است، و در ذائقهها شيرين و گوارا است و به همين دليل رهايى از عشق آن آسان نيست، آرى آنچه ديده مىبيند دل از آن ياد مىكند، تا آنجا كه شاعر را وادار مىسازد كه از دست ديده و دل فرياد بكشد و خنجرى از فولاد بسازد و بر ديده بزند تا دل را آزاد سازد![46]
کلام نورانی امام علیه السلام در مورد كسانى است كه دنيا را هدف نهايى قرار مىدهند و به آن دل مىبندند، و بر آن تكيه مىكنند و آخرين آرزويشان، وصول به آن است، اما اگر مواهب اين جهان مادى وسيلهاى براى وصول به ارزش هاى والاى انسانى و سعادت جاودان باشد، هرگز دنيا نيست، بلكه مزرعه آخرت، و قنطره و پلى براى رسيدن به آن هدفهاى بزرگ است.[47]،[48]
بهترین توشه آخرت چیست؟
آن حضرت پس از بيان ويژگىهاى ششگانه دنیا و آماده شدن دل ها براى پذيرش فرمان الهى فرمود: «فارتحلوا منها بأحسن ما بحضرتكم من الزّاد و لا تسألوا فيها فوق الكفاف، و لا تطلبوا منها أكثر من البلاغ[49]؛بنا بر اين سعى كنيد با بهترين زاد و توشهاى كه در اختيار شماست از آن كوچ نماييد، و بيش از نياز و كفاف از آن نخواهيد، و زائد بر آنچه حاجت داريد از آن نطلبيد»[50]
فراموش نكنيم ما مسافرانى هستيم كه موقّتا در اين منزلگاه اقامت جستهايم، حال آنکه مسافران آگاه و بيدار در چنين منزلگاه هايى به تهيه زاد و توشه مىپردازند، و از بهترين و مفيدترين زاد و توشهها براى خود فراهم مىكنند، هرگز بار خود را با اشياء بيهوده سنگين نمىكنند، و به گردنههاى صعب العبور كه در مسير خود پيش رو دارند مىانديشند![51]
لذا به تعبیر قرآن کریم مسافر آگاه از اين فرمان الهى الهام مىگيرد كه: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ؛[52] زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه پرهيزگارى است، و از (مخالفت فرمان) من بپرهيزيد اى خردمندان».[53]
مفهوم تقوا به خوبی در این آیۀ شریفه به خوبی منعکس شده است که به معناى نگهدارى يا خويشتندارى است و در اصل به معناى نگهدارى اشيا در برابر امورى است كه به آنها زيان مىرساند ؛ لذا تقوا به معناى قراردادن روح و فكر در پوشش حفاظتى در برابر خطرها و گناهان است؛ تقوا آن حالت خداترسى و احساس مسئوليت درونى است كه بازدارنده انسان در برابر سرپيچى از فرمان خداست.[54]
سبک زندگی اسلامی؛ روزی به قدر کفاف
هم چنین امام عليه السّلام براى نجات از خطرات دنيا دستور مؤثّرى در اينجا بيان فرموده، و آن قناعت به «كفاف» و «عفاف» است.[55]
منظور از «كفاف»[56] و «عفاف» اين است كه انسان در دنيا به مقدار نيازش قانع باشد و زياده طلبى را كنار بگذارد و از اموال حرام چشم بپوشد كه در اين صورت هم قرين آرامش در زندگى دنيا خواهد بود، و هم بار او براى آخرت سبك مىشود چرا كه بيشترين بدبختى انسان به خاطر حرص و ولع و افزون طلبى است.[57]
البتّه اگر اضافات را براى خدمت به محرومان بخواهد نه تنها با كفاف و عفاف منافات ندارد، بلكه در طريق تقويت برنامه كفاف و عفاف ديگران است.[58]
قرآن مجيد الگويى در اين زمينه براى همه انسان ها بيان كرده، مىفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»، «اى كسانى كه ايمان آوردهايد روزىهاى پاكيزهاى را كه خداوند براى شما حلال كرده، بر خود حرام نكنيد (و از آنها بهره بگيريد) ولى از حد تجاوز ننماييد كه خداوند متجاوزان را دوست نمىدارد».[59]
اين معنى در احاديث اسلامى نيز بازتاب وسيعى دارد، امام صادق عليه السّلام اين دعاى كوتاه و پر معنى را از پيغمبر اكرم نقل مىكند كه عرضه مىداشت: «اللّهمّ ارزق محمّدا و آل محمّدا و من أحبّ محمّدا و آل محمّد العفاف و الكفاف»! «خداوندا! به محمد و آل محمد و كسانى كه محمد و آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دوست دارند عفاف و كفاف مرحمت فرما».[60]
اصولا كسى كه به حدّ لازم زندگى قانع باشد به پرهيزگارى و عفاف و پاكى از گناه آراسته خواهد شد، در غير اين صورت غالبا آلوده گناه مىشود[61]، على عليه السّلام در این زمینه مىفرمايد:«من اقتنع بالكفاف ادّاه الى العفاف»، «كسى كه به مقدار كفايت قانع شود او را به سوى عفّت و پاكى هدايت مىكند!»[62] اضافه بر اين قناعت به مقدار لازم براى زندگى علاوه بر جنبههاى معنوى و اخلاقى، سبب آرامش روح و جان آدمى در همين دنياست.[63]
در این زمینه امام زين العابدين عليه السّلام در روایتی فرمود: «پيغمبر اكرم در بيابانى از كنار ساربانى كه مشغول چراى شترهايش بود گذشت از او مقدارى آب (يا شير) خواست. آن مرد كه مىخواست طفره برود گفت: آنچه در پستان هاى اين شترهاست صبحانه قبيله است، و آنچه در ظرف هاست شام قبيله! پيغمبر عرض كرد: خداوندا! مال و فرزندانش را افزون كن! از آنجا گذشت و به چوپانى رسيد همين درخواست را از او كرد، چوپان آنچه در پستان گوسفندان بود دوشيد، و آنچه در ظرف داشت نيز بر آن ريخت (و با خوشحالى) خدمت رسول اللّه فرستاد و گوسفندى هم به عنوان هديه بر آن افزود و عرضه داشت: اين چيزى است كه نزد ما حاضر بود و اگر دوست داشته باشى باز بر آن بيفزايم؟! پيغمبر در حق او دعا كرد و عرضه داشت: «اللهمّ ارزقه الكفاف!»، «خداوندا! به اندازه كفايت به او روزى ده!».[64]
بعضى از ياران عرض كردند: اى رسول خدا! آن كس را كه دست رد بر سينه تو گذاشت و بخل كرد مشمول دعايى ساختى كه همه ما به آن علاقه داريم، و به آن كس كه سخاوتمندانه نياز شما را برآورد، دعايى كرديد كه همه ما از آن كراهت داريم! پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در پاسخ آنها اين جمله بسيار پر معنى را فرمود: «انّ ما قلّ و كفى خير ممّا اكثر و ألهى، اللّهمّ ارزق محمّدا و آل محمّد الكفاف؛مقدار كم كه براى زندگى انسان كافى باشد بهتر است از مقدار زيادى كه انسان را از خدا غافل كند، خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه كفايت روزى بده»![65]
سخن آخر:( عید واقعی روزی است که در آن معصیت خدا نکنیم)
امام عليه السلام درگفتاری حكيمانه در خطبۀ عید فطر به نكته مهمى درباره عيد اشاره كرده، نخست مىفرمايد: « فِي بَعْضِ الْأَعْيَادِ: إِنَّمَا هُوَ عِيدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللَّهُ صِيَامَهُ وَشَكَرَ قِيَامَهُ؛امروز تنها براى كسانى روز عيد است كه روزه آنها مقبول درگاه پروردگار و عبادتهاى شبانه آنان مورد پذيرش او قرار گرفته باشد؛ سپس نتيجه گسترده و مهمى از آن گرفته، مىافزايد: « وَكُلُّ يَوْمٍ لَايُعْصَى اللَّهُ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ؛(بنابراين) هر روزى كه در آن عصيان خداوند نشود آن روز، عيد است».[66]
تأمل در کلام آن حضرت نشان می دهد روز عيد فطر عيد براى كسانى است كه روزه و طاعات آنها قبول شده، يك واقعيت است. كسانى كه خداىنكرده اصلًا روزه نگرفتهاند و يا روزههاى آنها آلوده به گناهان و نافرمانىها بوده و به همين دليل مقبول درگاه حق واقع نشده نمىتوانند شاد و خوشحال باشند؛ شادى از آن كسانى است كه طاعاتشان مقبول درگاه حق شده است.[67]
بر اساس اين منطق هر روزى كه انسان در آن گناه نكند و از صبحگاهان تا آخر شب از معصيت پروردگار بپرهيزد آن روز، روز عيد او محسوب مىشود و به اين بيان، ما مىتوانيم تمام ايام سال را ايام عيد خود قرار دهيم.[68]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
[1] رسالة توضيح المسائل (فارسى) ؛ ص244.
[2] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج4 ؛ ص16.
[3] همان؛ ج2؛ ص501.
[4] سوره اعراف؛ آيه 156.
[5] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج2، ص: 502.
[6] سوره يوسف؛ آيه 87.
[7] سوره حجر؛ آيه 56.
[8] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص502.
[9] سوره لقمان؛آيه 20.
[10] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص502.
[11] همان ؛ ج8 ؛ ص602.
[12] اخلاق در قرآن ؛ ج1 ؛ ص105.
[13] سوره زمر؛ آيه 53.
[14] اخلاق در قرآن ؛ ج1 ؛ ص226.
[15] سورۀ تغابن؛ آيه 17،( تفسیر نمونه؛ج 24؛ ص 217).
[16] لغات در تفسير نمونه ؛ ص385.
[17] سورۀ زمر؛ آيه 5،(تفسیر نمونه؛ ج 19؛ص 398).
[18] لغات در تفسير نمونه ؛ ص400.
[19] سوره نساء؛ آيه 173.
[20] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص503.
[21] خدا را چگونه بشناسيم ؛ ص54.
[22] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج2 ؛ ص572.
[23] پيام قرآن ؛ ج3 ؛ ص342.
[24] پيدايش مذاهب ؛ ص176.
[25] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص503.
[26] همان؛ ص 504.
[27] همان.
[28] همان؛ص505.
[29] « منى» از ماده« منى»( بر وزن نفى) به معنى برنامهريزى كردن است، و به آرزوهايى كه انسان براى آن طراحى مىكند اطلاق مىگردد، و مفهوم جمله بالا اين است كه در طبيعت دنيا فنا مقدر شده است.
[30] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج2، ص 506.
[31] همان.
[32] همان.
[33] « جلاء» در اصل به معناى ظاهر نمودن و آشكار ساختن است و از آنجا كه خروج از شهر و وطن افراد را در صحنه بيابان ظاهر و آشكار مىسازد گويى انسان در شهر مخفى است و با خروج آشكار مىشود به اين معنى نيز جلاء اطلاق شده است و جلاى وطن به معنى ترك وطن است.
[34] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج2، ص 506.
[35] همان.
[36] نهج البلاغه؛خ 204 .
[37] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص192.
[38] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج3 ؛ ص513.
[39] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج5 ؛ ص446.
[40] همان ؛ ص635.
[41] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج2، ص 506.
[42] همان؛ص507.
[43] همان؛ ص591.
[44] اخلاق در قرآن ؛ ج2 ؛ ص334.
[45] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج2، ص 505.
[46] همان؛ص507.
[47] سورۀ آل عمران؛ آيه 14(تفسیر نمونه؛ ج 2؛ ص 535)، سورۀ يونس؛ آيه 70(تفسیر نمونه؛ ج 8؛ ص 426)، سورۀ نحل؛ آيه 80(تفسیر نمونه؛ ج 11؛ ص 376)، سورۀ حديد؛ آيه 20( تفسیر نمونه؛ج 23؛ ص 367)، سورۀ عبس؛ آيه 32(تفسیر نمونه؛ ج 26؛ ص 163).
[48] لغات در تفسير نمونه ؛ ص499.
[49] « بلاغ» در اصل به معنى رسيدن به چيزى است، و بلوغ را از اين جهت بلوغ مىگويند كه انسان به مرحله خاصى از زندگى مىرسد، و به همين جهت« بلاغ» به معنى« كافى بودن» به كار رفته است.
[50] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص507.
[51] همان؛ص508.
[52] سوره بقره؛ آيه 197.
[53] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص507.
[54] همان ؛ ج15 ؛ ص324.
[55] همان؛ج2 ؛ ص507.
[56] « كفاف» از ماده« كف» به معناى كف دست گرفته شده، و از آنجا كه انسان با كف دست چيزى را از خود دور مىسازد اين واژه به معنى منع كردن و باز داشتن آمده است، و شخص نابينا را« مكفوف» مىگويند به خاطر اين كه بينايى او گرفته شده، و به جماعت و گروه« كافّه» گفته مىشود چون حالت باز دارنده در مقابل دشمنان و مخالفان دارند، و از آنجا كه مقدار كافى براى زندگى مىتواند انسان را از نياز به مردم و آلودگي ها بازدارد به آن كفاف و گاه همراه با عفاف اطلاق كردهاند.
[57] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص509.
[58] همان.
[59] سوره مائده؛آيه 87.
[60] اصول كافى، ج 2؛ص 140.
[61] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص510.
[62] غرر الحكم؛ح 286.
[63] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص510.
[64] همان.
[65] شرح نهج البلاغة؛ علّامه خويى؛ ج 4؛ ص 249.
[66] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج15 ؛ ص431.
[67] همان؛ ص433.
[68] همان.