همواره زندگى انسان با حوادث و بلایای طبیعی هم چون زلزله، طوفان و سيل آميخته شده است و عليرغم تمام كوشش هايى كه براى آسايش تن، آسودگى خيال و فكر انسان مى شود، عرصه زندگى او جولانگاه اين گونه حوادث است.[1] لذا در کنار دیگر نگرانى های بشر که با تغيير وضع زندگى و تمدن جديد، تغيير كرده است هم چون بیماری های لاعلاج ، حوادث رانندگى و از همه بدتر توسعه بيمارى هاى روحى كه روز به روز چهره خطرناك ترى به خود مى گيرد لیکن حوادث و بلایای طبيعى نیز در اجتماع بشر بيداد مى كند.[2]
لذا هنگام وقوع حوادثى از قبيل زلزله و سيل، عدّه اى از مردم سؤالاتى از اين قبيل از خود مى كنند:«چرا گاه و بيگاه زمين لرزه ها و سيل ها و بيمارى هاى واگير و مانند اينها خرمن هستى عدّه اى را مى سوزاند؟» «چرا اين حوادث در بعضى از نقاط روى مى دهد و بعضى ديگر سالم مى مانند»؟ «فلسفه نزول اين آفات و بلاها چيست»؟ «آيا فقط عدّه اى گناهكارند و بايد مجازات شوند و عدّه اى ديگر بى گناهند»؟ چرا، چرا و ...؟[3]
اساساً، اين گونه سؤالات هميشه در ميان عدّه اى از افراد بشر بوده است، بخصوص هنگام وقوع حوادث ناگوار، بيشتر به اين فكر فرو مى رفتند؛ حتّى تاريخ عقايد و اديان نشان مى دهد كه راه نيافتن به پاسخ واقعى همين گونه سؤالات احياناً سبب توجّه بعضى به عقيده «مادّيگرى» و «الحاد» و روى گردانيدن از اصل «توحيد و خداشناسى» شده است؛ زيرا در اثر مطالعه سطحى و[4]قضاوت عجولانه هنگام بروز اين قبيل حوادث، آنها را در قيافه هولناك و تنفّرآميزى مى بينند و گاهى از آنها به خشم طبيعت و يا قهر آن! تعبير مى كنند، در صورتى كه اگر قيافه واقعى آنها را با عينك عقل و انديشه نگاه كنيم، نتيجه ديگرى به دست مى آيد.[5]
با این اوصاف باید فلسفه بلاها، آفات و دردها را دريابيم، باید به حقيقت بزرگى كه در نظم شگفت انگيز عالم آفرينش وجود دارد دست یافت؛ اگر چه بعضاً مشاهده می شود وقوع بلایای طبیعی، جمعى را در مسأله نظم جهان هستى مردّد ساخته و موجب شده كه آن همه آثار عجيب و حيرت انگيز خدا را در سر تا سر عالم هستى ناديده گرفته و راه الحاد را در پيش گيرند.[6]
در هر حال اين بحث حسّاسى است كه بايد با دقّت و حوصله بيشتر تعقيب شود تا ما نيز از لغزش هاى فكرى اين گونه افراد بر كنار بمانيم.[7]
آيا مصائب و بلاياى طبيعى برهان نظم را نقض می كنند؟
از قدیم در كلمات مادّى گرایان با آب و تاب زياد ديده مى شود، مسأله آفات و بلاهاست. آنها مى گويند اگر طرح سازمان وسيع جهان هستى بر طبق اراده يك مبدأ دانا و تواناست و تمام پيچ و مهره هاى اين كارخانه عظيم (جهان خلقت يا طبيعت) مطابق حساب هاى صحيح و حكيمانه اى كار مى كند، چرا گاه و بيگاه از نسيمى، دفتر ايّام بر هم مى خورد؟ و طوفان، سيل و زمين لرزه، لرزه بر اندام ناتوان اين موجود (انسان) مى اندازد؟ و گوشه اى از آسايش و محلّ زندگى او را در زير چكمه هاى خود خُرد مى كند؟ چرا همه روزه مصائب و دردها، روح لطيف او را مجروح مى سازد؟ چرا؟ ... و چرا؟ ...[8]
اگر بگوييم عرصه پهناور هستى، ميدان تاخت و تاز قوانين كور و كر طبيعى است، پاسخ اين چراها آسان است و خواهيم گفت: طبيعت است، گاهى بر سر قهر و زمانى از در مهر و آشتى در مى آيد، در هر حال از قهر و آشتى خود نيز بى خبر است و به اين ترتيب عذر خود را خواسته است! امّا اگر همه حوادث و روى دادهاى اين جهان را از كاه تا كوه، مطابق نقشه صحيح و حكيمانه اى بدانيم، پاسخ اين چراها مشكل مى شود![9]
شايد يكى از عوامل مهمّ توجّه گروهى از مادّى ها به مادّى گرى، همين موضوع [10] بوده باشد، زيرا در كلمات آنها عبارات مختلفى به صورت نظم و نثر به چشم مى خورد؛ حتّى آن شاعر عرب در هنگام اظهار تمايل به اين مسلك مى گويد:[11]
هذا الذى ترك الاوهام حائره و صير العالم النحرير زنديقا!
يعنى: اين است كه عقل ها را حيران ساخته و دانشمندان ماهر را به الحاد كشانده است!
تنها چيزى كه مادّى هاى معاصر به اين ايراد افزوده اند، موضوع بى نظمى ها و اعضاى زايد است و مى گويند:بر خلاف عقيده موحّدين و خداپرستان، قانون نظم، يك قانون عمومى و عالمگير نيست و گاهى در گوشه و كنار اين جهان، بى نظمى هايى مى بينيم كه حكايت از آن دارد كه در آفرينش، هدف و مقصودى در كار نبوده است.[12]
حال آنکه نظم ثابت و قوانين بدون تغيير طبيعت نه تنها وجود آن مبدأ بزرگ را نفى نمى كند، بلكه روشن ترين و قاطع ترين دليل بر وجود اوست.[13]
فرض كنيد تابلوى زيبايى را در يكى از موزه هاى معروف دنيا ببينيم؛ تابلوى مزبور منظره يك شب مهتابى را مجسّم مى سازد كه پرتو كم رنگ ماه، دل تاريكى را شكافته و از پشت ابرهاى پراكنده خودنمايى مى كند. هاله زيبايى به دور قرص ماه حلقه زده و آن را زيباتر از آنچه هست نشان مى دهد.[14]
در يك طرف تابلو، نهر آب صافى به چشم مى خورد كه از لابه لاى تخته سنگ هاى منظّمى عبور مى كند و امواج نقره اى آن در پرتو نور ماه، تلألؤ و زيبايى دلفريبى پيدا كرده است. در طرف ديگر، سوارانى به چشم مى خورند كه با ساز و[15]برگ جنگى كامل به سرعت در حركتند و از چهره آنها پيداست كه قصد شبيخون دارند.[16]
همه چيز اين تابلو، جالب و دل انگيز است، امّا در يك گوشه آن چند نقطه تاريك و مبهم ديده مى شود كه براى ما- كه آشنايى كامل به نقّاشى نداريم- بى فايده و بيهوده و يا زشت و نازيبا جلوه مى كند و از طرفى كاركنان موزه، مدّعى هستند كه اين تابلو مربوط به يكى از هنرمندان معروف گذشته است.[17]
آيا عقل ما اجازه مى هد كه ارتباط اين تابلوى نفيس را به يك نقّاش چيره دست، انكار كنيم و به استناد همان چند نقطه مبهم، آن را نتيجه گردش نامنظّم قلم شخص بى اطّلاعى بر بوم نقاشى بدانيم و مدّعى شويم كه سازنده اين تابلو، كوچك ترين آگاهى از فنون نقّاشى نداشته است؟![18]
يا به عكس، بايد آن همه نقاط روشن و درخشان را، دليلى بر وجود اسرارى در اين چند نقطه مبهم بگيريم؟[19]
اگر از دريچه مطالعات سطحى و معمولى به حوادثى از قبيل طوفان ها، زلزله ها و ... نگاه كنيم، چهره هاى ناراحت كننده، هولناك و تنفّرآميزى دارند و به قول [20] بعضى ها مظهر خشم و قهر طبيعت هستند، امّا اگر مطالعات دقيق ترى در اين باره كرده و از قضاوت هاى عجولانه بپرهيزيم، نتيجه طور ديگرى خواهد بود، يعنى به اين حقيقت مى رسيم كه حقايق مطلق را با حقايق نسبى اشتباه نكنيم.[21]
همواره مطالعات ما درباره سود و زيان حوادث و موجودات اين جهان، نسبى است، يعنى مقياس سنجش را در اين مطالعات، وضع خود و كسانى قرار مى دهيم كه سرنوشت آنها با ما ارتباط نزديك دارد. آنچه به نفع ماست، خوب و مفيد و آنچه به زيان ماست، بد و مضّر مى دانيم. ما هرگز حساب نمى كنيم كه فلان حادثه اى كه در سرنوشت ما اثر بدى گذاشته، در صد سال آينده چه آثارى به بار خواهد آورد.[22]
يك مادّه شيميايى مخصوص، ممكن است از نظر ما سمّ مهلك باشد، زيرا اثر سوئى روى دستگاه هاى مختلف بدن ما مى گذارد، ولى چه بسا همين مادّه براى جاندار ديگر داروى حيات بخش باشد و به عكس چه بسا مادّه ديگرى كه داروى حيات بخش ماست، نسبت به ديگرى سمّ مهلك محسوب شود.[23]
بعضى از بيمارى هاست كه انسان در دوران عمر خود يك مرتبه به آن مبتلا مى شود ولى در اثر آن براى هميشه يك حالت مصونيّت در مقابل آن بيمارى يا بيمارى هاى مشابه ايجاد مى كند. اگر ما آن بيمارى را در همان لحظه ابتلا، مورد مطالعه قرار دهيم بايد بگوييم كه ناراحتى و عذاب است، امّا اگر آثار آن را در تمام عمر در نظر بگيريم، بايد آن را يكى از نعمت ها بدانيم.[24]
بايد به طور جدّى مراقب اين نكته بود كه ما همواره در مطالعات روزانه[25] به علّت نيازمندى هاى زندگى نسبى فكر مى كنيم و گاه از آن نتيجه مطلق مى گيريم.[26]
لذا اگر بخواهيم سطحى فكر كنيم، بايد هر حادثه اى را با منافع خود در نظر گرفته و[27]يك قضاوت قطعى درباره آن داشته باشيم، امّا اگر بخواهيم به عنوان يك فيلسوف و متفكّر، قضاوت صحيح و همه جانبه اى كنيم بايد تمام آثار اين حادثه را در طول تاريخ و همچنين نسبت به مكان ها و موجودات مختلف در نظر بگيريم، اگر چنين چيزى براى ما ممكن بود و به طور كلّى زيان آن حادثه در مجموعه سازمان جهان هستى از منافع آن بيشتر بود به آن عنوان بلا، حادثه زيانبخش و ... بدهيم و اگر چنين قدرتى را نداشتيم كه يك مطالعه همه جانبه كنيم، سزاوار است از قضاوت قطعى و مطلق خوددارى نماييم.[28]
در نهايت باید گفت كه برخى امور نسبى هستند[29] به عنوان نمونه شرورى كه خود امر وجودى هستند ولى منشأ امور عدمى هستند، مانند سيل و زلزله و نظائر اينها بدون شك، بدى اينها نسبى است.[30]و اگر چه در نگاه اول آنها را مضر ميدانيم اما با نگاهى دقيقتر منافع آن را بيشتر خواهيم ديد .بنابراين اگر با تحقيق و بررسى به وقايع به ظاهر ناگوار نظر كنيم آنها را در تضاد با نظم جهان هستى نخواهيم ديد.[31]
بلایای طبیعی؛ بوتۀ امتحان و کورۀ آزمایش الهی
يكى از علل و فلسفه هاى بلايا و رنجها و زحمات و مشكلات، آزمايش و امتحان است.[32]
معناى اصلى «بَلاء» آزمايش كردن است كه گاه به وسيله نعمت ها و گاه به وسيله مصائب صورت مى گيردو به همين جهت بلاء گاه به معناى نعمت و گاه به معناى مصيبت آمده است. [33] البته آزمايش بوسيله بلاها سختتر و مشكلتر است.[34]لذا آزمايش الهى گاه با نعمت است، و گاه با انواع بلا، نه روى آوردن نعمت بايد مايه غرور گردد، و نه بلاها مايه يأس و نوميدى.[35]
در این بین حوادث و بلاها و مصائب در بسيارى از موارد وسيله آزمايش و امتحان است.[36] لذا در حديثى از امام على عليه السلام مى خوانيم: «انَّ الْبَلاءَ لِلظّالِمِ ادَبٌ، وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحانٌ ...؛ «بلا براى ظالم ادب است، و براى مؤمن آزمايش و امتحان... ».[37]،[38]
خداوند انسان را با انواع بلاها آزمايش مى كند تا صفِ صابران را از ديگران جدا سازد و پاداش خير به آن ها دهد[39]
در حال عادى هر كس ادّعايى دارد. به عنوان مثال مى گويد: «اگر جنگ بود جان و مالم را فدا مى كردم». امّا هنگامى كه جنگ هشت ساله رخ داد جوانان مخلص و فداكار از مدّعيان توخالى جدا شدند. كسانى كه قادر بر حضور در جبهه نبودند، از دريغ مال و ثروت خويش دريغ نكردند، هر چند مدّعيانى بودند كه در اين جهت نيز رو سياه شدند. شاعر گويد:[40]
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد[41]
هم چنین در قرآن کریم می خوانیم:«وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرْ الصَّابِرِينَ؛[42] قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مالها و جانها و ميوه ها آزمايش مى كنيم، و بشارت ده به استقامت كنندگان».[43]
چرا خداوند مردم را آزمایش مىكند؟
شاید گفته شود مگر آزمايش براى اين نيست كه اشخاص يا چيزهاى مبهم و ناشناخته را بشناسيم و از ميزان جهل و نادانى خود بكاهيم؟ اگر چنين است، خداوندى كه علمش به همه چيز احاطه دارد و از اسرار درون و برون هر كس و همه چيز آگاه است چرا امتحان مى كند، مگر چيزى بر او مخفى است كه با امتحان آشكار شود؟[44]
پاسخ اين مهم را در اينجا بايد جست كه مفهوم آزمايش در مورد خداوند با آزمايش هاى ما بسيار متفاوت است. آزمايش هاى ما براى شناخت بيشتر و رفع [45]ابهام و جهل است، امّا آزمايش الهى در واقع همان پرورش و تربيت است.[46]
در حقيقت امتحان خدا به كار باغبانى پرتجربه شبيه است كه دانه هاى مستعد را در سرزمين هاى آماده مى پاشد، اين دانه ها با استفاده از مواهب طبيعى شروع به رشد مى كنند، تدريجاً با مشكلات مى جنگند و با حوادث پيكار مى كنند، در برابر طوفان هاى سخت و سرماى كشنده و گرماى سوزان ايستادگى به خرج مى دهند تا شاخه گلى زيبا يا درختى تنومند و پرثمر بار آيد كه بتواند به حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد.[47]
سربازان را براى اينكه از نظر جنگى نيرومند و قوى شوند به مانورها و جنگ هاى فرضى مى برند و در برابر انواع مشكلات، تشنگى، گرسنگى، گرما، سرما، حوادث دشوار و موانع سخت قرار مى دهند تا ورزيده و آبديده شوند.و اين است رمز آزمايش هاى الهى.[48]
وقوع ابتلا و امتحان الهى در گسترۀ عمومی
از آنجا كه نظام حيات در جهان هستى نظام تكامل و پرورش است و تمامى موجودات زنده مسير تكامل را مى پيمايند، حتّى درختان استعدادهاى نهفته خود را با ميوه بروز مى دهند، همه مردم از انبيا گرفته تا ديگران، طبق اين قانون عمومى، بايد آزمايش شوند و استعدادهاى خود را شكوفا سازند.[49]
هجوم بلایای طبیعی در سایۀ درک نعمت ها؛ عبرت آموزی و بیداری انسان از غفلت
منظور از بسيارى از حوادث رنج آور ايجاد حالت توجه و بيدارى است، و اين يكى از فلسفه هاى«آفات و بلاها» است.[50] لذا بلاها سبب بيدارى و بازگشت به سوى خدا و ترك معاصى است ؛[51] از بعضى آيات و روايات استفاده مى شود كه بلاها گاهى براى هشدار و بيدارى بندگان است [52].
در تبیین این مسأله باید گفت بعضاً بر قلب انسان پرده هاى غفلت و هوا و هوس چنان فرو مى افتد كه از درك حقايق مربوط به زندگى و سعادت خويش باز مى ماند. براى كنار زدن اين پرده هاى غفلت و بينا ساختن دل، چيزى بهتر از آن نيست كه انسان حوادث تلخ دنيا و آفات و بلاها و دگرگونى هاى ناگهانى را كه در زندگى قدرتمندان جهان نمونه هاى زيادى از آن ديده مى شود، مورد دقت قرار دهد و بينايى را به دل باز گرداند.[53]
بر همين اساس، زمانى كه بشر خود را در برابر مشكلات و گرفتارى ها مى بيند و هنگامى كه حوادث و جريانات طبيعى هم چون زلزله، سیل و طوفان به او روى مى آورد و دست او از تمام ابزارهاى مادّى كوتاه مى ماند و در ميان امواج خروشان اقيانوس حوادث، غوطه مى خورد و پناهگاهى [54]نمى يابد، خود را ضعيف و ناتوان می بیند و دست به دامن كسى مى زند كه قدرت او مافوق قدرتهاست و به پيشگاه او اظهار عجز كرده و از او مى خواهد كه با نيروى فوق العاده خود، دست او را بگيرد و از اين مهلكه نجات بخشد.[55]
اين نقطه خاص و اين نيروى مرموزى كه در اين زمان توجّه بشر را به خود جلب مى كند، همان خداست، همان نيروى بى پايانى كه بر جان جهان، مسلّط است و همان موجودى كه جهان وجود از سرچشمه وجود او جوشيده است؛[56]اشخاصى كه در هنگام قدرت و شوكت، هيچ گونه توجّهى به خدا نداشتند، امّا همين كه در تنگناى شكست و ناتوانى قرار گرفتند با رغبت هر چه تمام تر به اين مبدأ مقدّس متوجّه شده و از جان و دل، او را پرستيدند.[57]
با اين حال اقوامى بودند كه در برابر اين گونه حوادث واكنش مثبت نشان دادند، و يا در ميان اين اقوام سركش افرادى پيدا شدند كه از آن درس گرفتند و هدايت يافتند و به اين ترتيب اين گونه بلاها براى گروهى عامل بيدارى بود، و براى گروهى اتمام حجت.[58]
هم چنین قابل انكار نيست كه ما در يك دريا از نعمت و موهبت الهى غرق هستيم، ولى وجود بيشتر آن نعمت ها را، درك نمى كنيم؛ مگر در صورتى كه موقّتاً آن نعمت از ما سلب شود. تصوّر كنيد اگر بيمارى در جهان وجود نداشت چگونه مى توانستيم بفهميم كه سلامت و صحّت ما چه موهبت بزرگى است! يا اگر تاريكى شب نبود، چگونه مى توانستيم بفهميم كه امواج نور آفتاب كه در روز بى دريغ بر چهره جهان پاشيده مى شود، چه نعمت گرانبهايى است! اگر گاه و بيگاه زمين، اين گهواره زندگى در زير پاى ما مختصر لرزشى نداشت، آيا هيچ معلوم مى شد كه آرامش زمين يعنى چه! و اگر گاهى خشكسالى واقع نمى شد، آيا ممكن بود بدرستى نقش اساسى باران را در زندگى خود متوجّه شويم![59]
بنابر اين براى اين كه بشر به مواهب بى شمار زندگى توجّه خاصّى پيدا كند و از آنها و خداوند موهبت بخش خود قدردانى كند، گاه و بيگاه تغيير مختصرى در آنها واقع مى شود تا ما را به اين حقيقت بزرگ و ارزنده واقف سازد. اين تغييرات مختصر و موقّتى همان است كه ما آن را «بلا» مى ناميم.[60]
حال آيا به توجّه به اين نكته، اين «بلا» براى اجتماع انسان درس آموزنده اى نيست و آيا اگر آنها را «نعمت بزرگى» بناميم، جاى تعجّب دارد![61]
حوادث طبیعی؛کفاره گناهان و مرهمی برای پیشگیری و درمان
بعضاً ظاهرا حوادث طبیعی بلا است ولى در باطن، نعمت است و ما تشخيص نمى دهيم. گاه كفار گناهان است و گاهى سبب شناخت قدر نعمت هاست چرا كه تا انسان نعمتى را از دست ندهد و به مصيبتى گرفتار نشود ارزش نعمت ها را نمى شناسد و گر نه خداوند حكيم على الاطلاق بى جهت كسى را گرفتار بلايى نمى كند پس بلاى او هم رحمت است و درد او درمان.[62]
هم چنین خداوند برای در راستای کمال و کمال خواهی انسان، بايد گهگاه عكس العمل گناهان و خطاهاى او را به او نشان دهد و بر اثر تخلف از فرمان خدا با ناراحتى هايى در زندگى روبه رو شود تا به عواقب زشت و شوم اعمال خويش آشنا گردد و رو به سوى خدا آورد. و در اينجاست كه قسمتى از بلاها و حوادث ناگوار، در واقع رحمت و نعمت الهى است.[63]
همان گونه كه قرآن كريم خاطرنشان مى كند: «ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون»؛[64] «فساد در خشكى و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد خدا مى خواهد نتيجه قسمتى از اعمال آنها را به آنها بچشاند شايد بيدار شوند و به سوى او باز گردند».[65]
لذا در پاسخ به این پرسش که چرا اين بلاها در برخى از نقاط جهان واقع مى شودو چرا دامن گير برخى از مردم مى گردد ...؟[66]بايد توجّه داشت كه بلاها نيز منشأ طبيعى دارند، هر كجا شرايط ايجاب بكند بلا رخ مى دهد.[67]
همان طور كه در روايت ها نيز آمده است يكى از شرايط نزول بلا، شيوع برخى از گناهان بزرگ در ميان مردم است؛ در دعاى شریف كميل چنين مى خوانيم:«اللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُ نُوبَ الَّتى تُغَيِّرُ النِّعَمَ، اللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُنْزِلُ الْبَلاءَ ...؛بار خدايا! گناهان مرا ببخش كه نعمت ها را دگرگون مى كند، بارالها! آن گناهان مرا بيامرز كه موجب نزول بلا مى شود!».[68]
قرآن نيز مى فرمايد: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خاصَّةً؛ و از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد (بلكه همه را فراخواهد گرفت، چرا كه ديگران سكوت اختيار كردند.)»![69]،[70]
لذا می توان دریافت بسيارى از آفات و بلاها و تنگناها به خاطر گناهان مردم است و تا به درگاه خدا نروند توبه و تقاضاى عفو و بخشش نكنند مشكل آنها حل نمى شود.[71]
سخن آخر
در خاتمه باید گفت نه تنها در نعمت و كاميابى و سلامت و رفاه باید خداوند را حمد و سپاس گوييم؛ بلكه، در بلا و شدّت و مصيبت، و به هنگام هجوم طوفان حوادث نيز، باید شاكر و سپاسگزار باشيم. چرا كه، اوّلا مى دانيم خداوند متعال هر كارى مى كند، موافق حكمت و نهايت مصلحت است، حتّى مصايبى كه براى آزمايش ما، يا به عنوان كفّاره گناهان ما، يا سبب بيدارى ما از خواب غفلت است.[72]
و ثانيا، اين حوادث، سبب مى شود كه ما اجر صابران، و پاداش شاكران را ببريم و اين خود نعمت ديگرى است.[73]
با توجّه به این امر حوادث دردناك را مصداق «شر» دانستن و از آنها به «بلا» تعبير كردن، و آن را بر خلاف عدالت الهى شمردن بسيار دور از منطق و دليل و عقل است، چرا كه هر قدر در اين مسئله باريك تر مى شويم به فلسفه هاى بيشترى دست مى يابيم.[74]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
[1] آفريدگار جهان ؛ ص242.
[2] همان.
[3] پاسخ به پرسشهاى مذهبى ؛ ص61.
[4] همان.
[5] همان؛ ص 62.
[6] آفريدگار جهان ؛ ص243.
[7] همان.
[8] همان ؛ ص229
[9] همان.
[10] همان.
[11] همان؛ ص 230.
[12] همان.
[13] همان؛ ص 231.
[14] همان ؛ ص243.
[15] همان.
[16] همان؛ ص 244.
[17] همان.
[18] همان.
[19] همان.
[20] همان ؛ ص247.
[21] همان؛ ص 248.
[22] همان.
[23] همان.
[24] همان ؛ ص251.
[25] همان؛ ص 252.
[26] همان.
[27] همان ؛ ص250.
[28] همان؛ ص 251.
[29] همان.
[30] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 1 ؛ ص288.
[31] آفريدگار جهان، ص: 251.
[32] سوگندهاى پر بار قرآن ؛ ص250.
[33] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 10 ؛ ص437.
[34] تفسير نمونه ؛ ج 13 ؛ ص405.
[35] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج 5 ؛ ص492.
[36] گفتار معصومين(علیهم السلام) ؛ ج 2 ؛ ص49.
[37] بحارالانوار؛ ج 64؛ ص 235؛ ح54.
[38] پيام قرآن ؛ ج 4 ؛ ص554.
[39] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 15 ؛ ص188.
[40] سوگندهاى پر بار قرآن ؛ ص250.
[41] همان.
[42] سوره بقره؛آیۀ155.
[43] سوگندهاى پر بار قرآن ؛ ص250.
[44] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص46.
[45] همان.
[46] همان؛ ص 47.
[47] همان.
[48] همان.
[49] همان.
[50] تفسير نمونه ؛ ج 5 ؛ ص239.
[51] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 5 ؛ ص85.
[52] همان ؛ ج 6 ؛ ص628.
[53] همان؛ ج 9؛ ص 482.
[54] آفريدگار جهان ؛ ص35.
[55] همان؛ ص 36.
[56] همان.
[57] همان.
[58] پيام قرآن ؛ ج 4 ؛ ص546.
[59] آفريدگار جهان ؛ ص256.
[60] همان.
[61] همان.
[62] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 5 ؛ ص85.
[63] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان ؛ ص104.
[64] سوره روم؛ آيه 41.
[65] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان ؛ ص104.
[66] پاسخ به پرسشهاى مذهبى، ص63.
[67] همان؛ ص 64.
[68] همان.
[69] سوره انفال؛ آيه 25.
[70] پاسخ به پرسشهاى مذهبى؛ ص 64.
[71] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 5 ؛ ص131.
[72] همان ؛ ج 4 ؛ ص359.
[73] همان.
[74] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان ؛ ص104.