مفاهیم و مسائل فلسفه از منظر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه

مفاهیم و مسائل فلسفه از منظر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه


فلسفه چیست؟ /  سرچشمه و خاستگاه فلسفه  مفهوم کلی فلسفه؟ / تقسیمات فلسفه / تفاوت فلسفه و علم؟ / مسائل فلسفه؟ / بنیان فلسفه؟ / رسالت فلسفه؟ / اصل علیت و فلسفه / نحوۀ شکل گیری مكتب‏ هاى فلسفى؟‏ / فلسفه و پویایی اجتماعی /  رابطه فلسفه با علم اصول؟ / فراگیری فلسفه از نظر شرع؟‌

علوم موجود يا عقلى است يا نقلى و يا حسى، عقلى مثل فلسفه‏ و مسائل رياضى، نقلى علومى است كه از گذشتگان به جا مانده و براى ما نقل مى‏شود و علوم حسى، علوم آزمايشگاهى و علومى است كه دست تجربه به آن رسيده است.

در این بین علوم عقلى با عقل درك شده و علوم نقلى و حسى با گوش و چشم.[1]

فلسفه چیست؟

به گفته بعضى از دانشمندان هيچ داستانى براى انسان لذت بخش ‏تر از داستان طبيعت و اسرار عالم نيست، ما اين حالت را غريزه دانش ‏طلبى و حس كنجكاوى، مى ‏ناميم.

حقيقت و روح فلسفه‏ نيز نيل به همين آرزوى ديرينه بشر يعنى «پاسخ گفتن به غريزه دانش‏ طلبى است» و شايد اين ساده‏ ترين تعريفى است كه براى فلسفه‏ مى‏ توان كرد.[2]

سرچشمه و خاستگاه فلسفه؟

اصولًا اين نياز به بحث و استدلال ندارد كه‏ «كانون فلسفه» شرق بوده و هست. فلسفه از شرق برخاسته و هم ‏اكنون اصيل‏ ترين افكار فلسفى در شرق است.[3]

آن همه استفاده سرشارى كه به هنگام انتقال علوم از آسيا به اروپا، و به هنگام نهضت علمى غرب از علوم ما مسلمانان كردند[4] [غیر قابل انکار است].

آلفرد گيوم‏ مدير دانشكده‏ «كلهم» انگلستان با اين كه بايد او را از دانشمندان متعصّبى به شمار آورد كه نسبت به علوم شرق با نظر منفى مى‏نگرد، در پايان مقاله اى كه در زمينه‏ فلسفه شرق‏ نگاشته و در كتاب «ميراث اسلام» به همراه مقالات‏ دوازده تن ديگر از اساتيد و مستشرقين انگلستان‏ چاپ شده، چنين مى‏نويسد:

«هنگامى كه تمام كتب و آثار گران بهاى كتابخانه‏ ها و موزه‏ هاى اروپا را با چراغ معرفت مطالعه كنيم، آن وقت خواهيم دايد كه نفوذ عرب (مسلمانان) كه هنوز هم در ما هست‏ در تمدّن قرون وسطى (از قرن پنجم تا پانزدهم ميلادى) خيلى بيش از آن است كه تاكنون تشخيص داده اند».[5]

اين سخن، با گفتار كسى كه مى‏گويد: «به جاى توجّه به فلسفه قديم، به سراغ فلسفه غرب برويد كه زنده و سيّال و پرتحرّك است؛ نه مثل فلسفه شرق جامد و يخ ‏بسته و راكد و تكرار مكرّر ...!» چقدر فاصله دارد!

اين گفتار كه‏ غرب‏ زدگى‏ بصورت تنفّرآميزى از آن مى ‏بارد، مسلّماً در برابر شهادت كسانى كه اين نويسنده به وكالت از طرف آن ها حرف مى‏زند، نمى‏تواند ارزش داشته باشد.[6]

به گفته‏ ويل دورانت‏ مورّخ شهير غرب «اسلام در طى 5 قرن (از قرن دوّم تا ششم اسلامى) از لحاظ فلسفه‏، پيشاهنگ جهان بود».[7]

به گفته خاورشناس معروف غرب‏ گوستاولوبون: «... نفوذ فكرى مسلمانان دروازه‏ فلسفه‏ به روى اروپائيان كه از آن به كلّى بى‏خبر بودند باز كرد، و آن ها تا 600 سال استاد و معلم ما اروپائيان بودند».[8]

مفهوم کلی فلسفه؟

فلسفه در يك مفهوم كلّى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى است، به مقدار توان انسانى؛ و به همين دليل، تمام علوم مى‏تواند در اين مفهوم كلّى و جامع داخل باشد؛ و روى همين جهت، در اعصار گذشته كه علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آن ها بحث مى‏كرد، و فيلسوف كسى بود كه در رشته‏ هاى مختلف علمى آگاهى داشت.[9]

تقسیمات فلسفه؟

فلسفه را [از قدیم] به دو شاخه تقسيم مى‏كردند:

الف: امورى كه از قدرت و اختيار انسان بيرون است كه شامل تمام جهان هستى بجز افعال انسان، مى ‏شود.

ب: امورى كه در اختيار انسان و تحت قدرت او قرار دارد؛ يعنى، افعال انسان.

بخش اوّل را حكمت نظرى‏ مى ‏ناميدند، و آن را به سه شاخه تقسيم مى‏كردند.

1. فلسفه اولى‏ يا حكمت الهى‏ كه درباره احكام كلّى وجود و موجود و مبدأ و معاد صحبت مى‏كرد.

2. طبيعيّات‏ كه آن هم رشته ‏هاى فراوانى داشت.

3. رياضيّات‏ كه آن هم شاخه‏ هاى متعدّدى را در بر مى‏گرفت.

امّا قسمتى كه مربوط به افعال انسان است، آن را حكمت عملى‏ مى ‏دانستند و آن نيز به سه شاخه تقسيم مى ‏شد.

1. اخلاق و افعالى‏ كه مايه سعادت يا بدبختى انسان مى‏شود و همچنين ريشه‏ هاى آن در درون نفس آدمى.

2. تدبير منزل‏ است كه مربوط است به اداره امور خانوادگى و آنچه تحت اين عنوان مى‏گنجد.

3. سياست و تدبير مُدُن‏ كه درباره روش هاى اداره جوامع بشرى سخن مى‏گويد.[10]

البته امروز كه علوم شاخه‏ هاى بسيار فراوانى پيدا كرده و به همين دليل از هم جدا شده است، فلسفه و حكمت غالباً به همان معنى حكمت نظرى و آن هم شاخه اوّل آن، يعنى امور كلّى مربوط به جهان هستى، و همچنين مبدأ و معاد اطلاق مى‏شود.

در اين كه‏ حكمت نظرى‏ با ارزش تر است يا حكمت عملى‏، در ميان فلاسفه گفتگو است، گروهى اوّلى را با ارزش تر مى‏دانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاويه‏ هاى مختلف نگاه كنيم حرف هر دو گروه صحيح است كه فعلًا جاى بحث آن نيست.[11]

تفاوت فلسفه و علم؟

امروز «فلسفه‏» و «علم‏» را دو موضوع جداگانه مى ‏شمرند، برخلاف سابق كه «علوم» را هم جزيى از «فلسفه‏» مى ‏دانستند، در اصطلاح فعلى «فلسفه‏» عبارت از بحث پيرامون مسائل كلى و اساسى و تشريح قوانين عمومى سازمان عالم هستى است‏ كه در فلسفه‏ قديم به نام «امور عامه‏» و «فلسفه‏ اعلى‏» ناميده مى ‏شد.

«علم‏» همان مجموعه مسائل خاصى است كه در اطراف يك يا چند موضوع معين بحث و گفتگو مى‏كند مثل علم فيزيك، شيمى، فيزيولوژى، پسيكولوژى و غيره... .

 از سوی دیگر پايه مسائل فلسفى بايد هميشه يك سلسله مطالب مسلم و غير قابل انكار بوده باشد، يعنى يك نفر فيلسوف هيچ ‏گاه نمى‏تواند عقايد و ايدئولوژى‏ هاى فلسفى خود را بر شالوده مطالب غير قطعى استوار كند و به همين دليل نتيجه مسائل فلسفى بايد هميشه قطعى و مسلّم باشد.

ولى «تئورى‏ هاى علمى» معمولًا عبارت از يك سلسله «انتقالات ذهنى» است كه به وسيله «قرائن ظنى» و تجربيات محدودى تأييد مى‏شود و معمولًا جنبه قطعى و جزمى ندارند.[12]

بنابراین علم در مقابل فلسفه قرار دارد چرا که علم، معلوماتى است كه درباره ساختمان موجودات طبيعى و آثار آن ها گفتگو مى‏كند و اغلب موضوع خاصّى دارد و موضوع هر يك از علوم طبيعى، موجود يا موجودات خاصّى است، ولى فلسفه عبارت است از:

بحث درباره قوانين كلّى كه بر همه يا قسمت قابل توجّهى از موجودات جهان هستى حكومت مى‏كند و اغلب روابط علّت و معلولى آن ها را روشن مى ‏سازد.

به طور خلاصه امتياز فلسفه‏ بر ساير علوم، در دو قسمت كلّى بودن موضوع و توجّه به جنبه‏ هاى علّت و معلولى است، به عنوان مثال بحث در مورد ساختمان و طرز كار دستگاه بدن انسان، يك بحث علمى است، امّا بحث از علل تنوّع جانداران، يك بحث فلسفى محسوب مى ‏شود.[13]

البته علم و فلسفه بايد مرتّباً به پيش بروند و راه پيشرفت و تكامل آن، چيزى جز تحقيق و بررسى و انتقاد نيست.[14]

مسائل فلسفه؟

فلسفه‏ مجموعه مسائلى است كه از احكام كلّى وجود بدون آنكه خصوصيّت طبيعى يا رياضى بودن در آن لحاظ شود گفتگو مى‏كند.[15]

مسائل فلسفى يك سلسله مسائل كلّى و عمومى است كه هرگز اختصاص به موضوع معيّنى ندارد؛ مثلًا بحث در پيرامون علّت و معلول، بحثى فلسفى است؛ زيرا اين گونه مسائل در رشته مخصوصى بحث نمى‏كند، ولى بحث از آثار ظاهرى اجسام (فيزيك) و يا باطنى آن ها (شيمى) بحث علمى است نه فلسفى.

اصولًا مسائل فلسفى بر دو قسم است:

اوّل: مسائلى كه از قلمرو حس بيرون است و با ابزار علمى مادّى قابل آزمايش نيست و در «لابراتوار» و با ادوات مادّى نمى ‏توان آن ها را اندازه‏گيرى‏ نمود، مانند تمام مسائل ماوراى الطّبيعه كه فقط جنبه تعقّلى دارد و بايد در عالم وسيع عقل بررسى شود.

دوّم: آن سلسله بحث هاى كلّى كه از روى مسائل قطعى علوم طبيعى و رياضى كه متّكى به تجربه و آزمايش است مى ‏توان بر آن ها استدلال نمود و درباره آن نظر داد.[16]

بنیان فلسفه؟

مباحث امور عامّه و الهيّات اساس فلسفه را تشكيل مى دهد بحث از كلّى ‏ترين قوانين هستى‏ مى شود، و آن اصول كلّى كه بر سراسر عالمِ وجود حكومت مى‏كند، مورد بررسى قرار مى ‏گيرد.[17]

رسالت فلسفه؟

آخرين تحقيقات علمى و فلسفى به ما مى‏گويد كه جهان «آفرينش» يك واحد بزرگ بيش نيست و اين همه اشكال گوناگون و رنگ هاى مختلف، «خلقت» به يك‏ «اصل» باز مى‏گردد.

رسالت بزرگ علم و فلسفه‏ اين است كه آن‏ اصل اساسى‏ را كشف كند و به همين دليل هر قدر دامنه علم و دانش بشر وسعت مى‏يابد يك نواختى قوانين جهان و وحدت آن ها آشكارتر مى‏شود.[18]

اصل علیت و فلسفه

به گفته بعضى از محقّقان در ميان مسائل فلسفى قانون علّت و معلول از لحاظ سبقت و قدمت، اوّلين مسأله اى است كه فكر بشر را به خود مشغول ساخته، و او را به انديشه براى كشف معمّاى هستى وادار كرده است. براى انسانى كه داراى استعداد فكر كردن است مهم ترين انگيزه تفكر همان درك قانون كلّى علّت و معلول است كه به او مى‏گويد هر حادث هاى علّتى دارد، و همين امر سبب مى‏شود كه مفهوم چرا؟ در ذهن انسان پيدا شود اگر ذهن انسان مفهوم كلّى علّت و معلول‏ را نمى‏دانست و قانون علّيّت را نپذيرفته بود هرگز مفهوم چرا در ذهن او پيدا نمى ‏شد.[19]

اصولًا همين چراها است كه سرچشمه پيدايش تمام علوم و دانش‏ هاى بشرى [به ویژه فلسفه] شده، و انسان را به بررسى ريشه‏ ها و نتيجه‏ هاى موجودات اين جهان و حوادث مختلف آن واداشته است.

به تعبير ديگر: تمام علوم بشرى‏ بازتابى‏ از قانون‏ علّيّت‏ است، و اگر اين قانون از او گرفته شود اين علوم محتواى خود را به كلّى از دست خواهد داد.

همچنين اگر قانون علّيّت از دست رود، فلسفه نيز با شاخ و برگ هايش مختل خواهد شد، به اين ترتيب علوم و دانش‏ ها و فلسفه متّكى به اين قانون است.[20]

نحوۀ شکل گیری مكتب‏ هاى فلسفى؟‏

هنگامى كه فلاسفه وارد ميدان جهان‏شناسى شدند و خواستند به كمك فكر، فلسفه‏ هستى يعنى قوانين و مقررات كلي اى كه بر عالم حكومت مى‏كند به دست آورند راه‏ هاى مختلفى را پيمودند، و سرانجام هم به نتيجه‏ هاى مختلفى رسيدند هر يك از اين نظرات به صورت يك مكتب فلسفى در تاريخ فلسفه‏ باقى ماند و مورد مطالعه آيندگان قرار گرفت.[21]

فلسفه و پویایی اجتماعی

در ميان جوامع بشرى امورى پيدا مى‏شود كه از نظر احتياجات زندگى مادى چندان واجد اهميّت نيستند، ولى چون در حد ذات خود، فضيلت محسوب مى‏شوند؛ مى ‏توانند معرف تكامل اجتماع بوده باشند؛ مثلًا تمام دانش‏ هايى كه فقط از لحاظ علم و فضيلت بودن مورد توجه هستند، مانند: فلسفه‏ که تكامل آن، معرّف ترقى اجتماع است.[22]

رابطه فلسفه با علم اصول؟

يكى از خصوصيّات علم اصول در عصر حاضر اين است كه در آن از قواعد فلسفى، جهت تبيين يا تثبيت قاعده اصولى فراوان استفاده مى‏شود، به گونه اى كه در بعضى از مباحث اصولى، آثار استمداد از قواعد فلسفى به وضوح به چشم مى‏خورد.

بى شك آميختن مسائل فلسفى كه از «حقايق» بحث مى ‏كند با قواعد اصولى كه سر و كار با «امور اعتبارى» دارد، در بسيارى از موارد، مشكلات مهمّى به بار مى ‏آورد. [23]

به همين دليل فقيه و مجتهد براى آنكه از اختلاط مباحث فلسفى با مباحث اصولى اجتناب كند و احكام امور تكوينى را در مورد امور اعتبارى جارى نكند، بايد مقدارى از علم فلسفه و قواعد آن آگاهى داشته باشد، تا بتواند از لغزش هاى احتمالى و اختلاط مباحث مصون بماند.[24]

به بيان ديگر، فراگيرى علم فلسفه به عنوان پيش نياز استنباط و اجتهاد لازم نيست، ولى براى تفكيك مباحث و جلوگيرى از اختلاط مباحث امور تكوينى و امور اعتبارى كه اصوليون اخير گرفتار آن شده اند، ضرورى به نظر مى‏رسد.[25]

سخن آخر: (فراگیری فلسفه از نظر شرع)

در خاتمه باید گوشزد نمود فراگرفتن فلسفه براى كسانى كه پايه‏ هاى اعتقادى خود را محكم كرده اند نه تنها ضررى ندارد، بلكه كمك به پيشرفت فكرى نيز مى‏كند، ولى بايد آن را نزد استاد متعهّدى فرا گرفت.[26]

پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی

دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی  makarem.ir

منابع:

1. فيلسوف نماها

2. دائرة المعارف فقه مقارن

3. ارتباط با ارواح

 

[1] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج‏1 ، ص178.

[2] فيلسوف نماها، ص76.

[3] ارتباط با ارواح، ص168.

[4] اسرار عقب ماندگى شرق، ص4.

[5] ميراث اسلام، ص262؛ (ارتباط با ارواح، ص168).

[6] ارتباط با ارواح، ص168.

[7] اسرار عقب ماندگى شرق، ص4.

[8] همان، ص 5.

[9] اخلاق در قرآن، ج‏1، ص25.

[10] همان، ص26.

[11] همان.

[12] فيلسوف نماها، ص140.

[13] آفريدگار جهان، ص201.

[14] ارتباط با ارواح، ص174.

[15] دروس فلسفه، ص2؛ (دائرة المعارف فقه مقارن، ج‏1، ص305).

[16] پاسخ به پرسش هاى مذهبى، ص628.

[17] ارتباط با ارواح، ص172.

[18] اسرار عقب ماندگى شرق، ص43.

[19] اقتباس و تلخيص از اصول فلسفه، ج3، ص 175(پاورقى)؛ (پيام قرآن، ج‏3، ص77).

[20] پيام قرآن، ج‏3، ص78.

[21] فيلسوف نماها، ص161.

[22] همان، ص204.

[23] دائرة المعارف فقه مقارن، ج‏1، ص305.

[24] أنوار الاصول، ج3، ص627؛ (دائرة المعارف فقه مقارن، ج‏1، ص307).

[25] دائرة المعارف فقه مقارن، ج‏1، ص307.

[26] استفتاءات جديد، ج‏3، ص612.

captcha