تاريخ اسلام از همان آغاز با توطئه هاى یهود آميخته شده بود و در بسيارى از حوادث دردناک، آن ها را داخل صحنه يا در پشت صحنه مشاهده مى كنيم.[1] البته با مبارزه پيامبر(صلی الله علیه و آله) با يهود «بنى النضير» و «بنى قريظه» و «يهود خيبر»، ستاره قدرت آن ها افول كرد و موجب نهايت تضعيف آن ها گرديد.[2]
در این بین یهودیان بنی قریظه، از هيچ گونه كارشكنى و خيانت درباره مسلمين فرو گذار نمى كردند،[3]بلکه از همه آشكارتر به پيمان شكنى و پيوستن به دشمنان اسلام دست زدند.[4] براى روشن شدن [این مسأله]، لازم است سيرى گذرا پيرامون يهوديان ساكن مدينه داشته باشيم.[5]
یهودیان مدینه
سه طايفه از يهود، به نام هاى «بنى النّضير»، «بنى قينقاع» و «بنى قريظه» در مدينه زندگى مى كردند؛ آن ها قلعه هاى محكمى براى خود ساخته بودند و در وضعيّت مناسب اقتصادى به كار تجارت مشغول بودند. آن ها از خارج شبه جزيره عربستان به قصد ديدار پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) به مدينه مهاجرت كرده بودند؛ زيرا در كتاب هاى مذهبى خود خوانده و از علماى خويش شنيده بودند كه پيامبرى در حجاز ظهور مى كند؛ به اين جهت براى ديدن آن پيامبر به مدينه آمده بودند.[6]
آن ها طبق گواهى كتابشان چنان از نشانه هاى پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) آگاه بودند كه او را همچون فرزند خود مى شناختند؛[7] لذا علاوه براين كه خود در انتظار ديدار جمال پيامبر خاتم(صلى الله عليه و آله) بودند، براى مردم مدينه نيز بشارت ظهور ايشان را باز گو مى كردند و به آن ها مژده ظهور دين جديد را مى دادند.[8]
اما با ظهور اسلام، اسلامى كه راه هاى منافع نامشروع آن ها را مى بست و جلوی انحرافات و خودكامگى هاى آن ها را مى گرفت، نه تنها غالباً دعوت اسلام را نپذيرفتند، بلكه در آشكار و نهان بر ضد اسلام قيام كردند، همان مبارزه اى كه هنوز هم بعد از چهارده قرن ادامه دارد.[9]
پیمان شکنی یهود
يكى از اوصاف بسيار بد جمعى از يهود، پيمان شكنى است كه گويا با تاريخ آن ها همراه است،[10] اساساً اين شيوه ديرينه اكثريت يهود است كه به عهد خويش پايبند نيستند.[11]
به عنوان نمونه خداوند از آن ها در كوه طور پيمان گرفت كه به فرمان هاى تورات عمل كنند ولى سرانجام اين پيمان را شكستند و فرمان او را زير پا گذاردند.[12]
و نيز از آنها پيمان گرفته شده بود كه به پيامبر موعود (پيامبر اسلام كه بشارت آمدنش در تورات داده شده بود) ايمان بياورند به اين پيمان نيز عمل نكردند.[13]
و یا هنگامى كه رسول خدا(صلّى اللّه عليه و آله) به مدينه هجرت فرمود،[14]هر سه گروه «بنى قريظه»، «بنى النضير» و«بنى قينقاع» با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) پيمان بسته بودند كه با دشمنان او همكارى و به نفع آن ها جاسوسى نکنند، و با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند، ولى آن ها هر زمان فرصتى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نكردند.[15]
طايفه «بنى قينقاع» در سال دوم هجرت و طايفه «بنى نضير» در سال چهارم هجرت، هر كدام به بهانه اى پيمان خود را شكستند و به مبارزه روياروى با پيامبر(صلی الله علیه و آله) دست زدند، سرانجام مقاومت آن ها در هم شكست و از مدينه بيرون رانده شدند.[16]
بنى قينقاع به سوى «اذرعات» شام رفتند، و «بنى نضير»، قسمتى به سوى «خيبر» و بخشى به سوى «شام» رانده شدند.[17]
خیانت یهودیان بنی قریظه
همانگونه كه گفتيم از طوائف سه گانه يهود (بنى قينقاع و بنى نضير و بنى قريظه) تنها گروه سوم به هنگام جنگ احزاب باقی مانده بودند، و گروه اول و دوم به ترتيب در سال هاى دو و چهار هجرى بر اثر پيمان شكنى، محكوم و از مدينه رانده شدند.[18]
حال در سال پنجم هجرت كه غزوه «احزاب» رخ داد،[19] یهودیان بنى قريظه يك جانبه و بدون هيچ مجوزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند،[20] به مشركان عرب پيوستند و به روى مسلمانان شمشير كشيدند.[21] و در صدد از ميان بردن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر آمدند،[22] که مى بايست به كيفر اعمال ناجوانمردانه خود برسند و كيفر جنايات خود را ببينند.[23]
جلوه ای از اقتدار و قاطعیت رسول اعظم (صلى الله عليه و آله)
پس از پايان غزوه احزاب و عقب نشينى رسواى قريش و غطفان و ساير قبائل عرب از مدينه، طبق روايات اسلامى پيامبر(صلي الله علیه و آله) به منزل بازگشت و لباس جنگ از تن در آورد و به شستشوى خويشتن مشغول شد، در اين هنگام جبرئيل به فرمان خدا بر او وارد شد، و گفت: چرا سلاح بر زمين گذاردى؟ فرشتگان آماده پيكارند، هم اكنون بايد به سوى «بنى قريظه» حركت كنى، و كار آن ها يكسره شود.[24]
به راستى هيچ فرصتى براى رسيدن به حساب بنى قريظه بهتر از اين فرصت نبود، مسلمانان گرم پيروزى، و بنى قريظه، گرفتار وحشت شديد شكست، و دوستان آن ها از طوائف عرب خسته و كوفته و با روحيه اى بسيار ضعيف در حال هزيمت به شهر و ديار خود بودند و كسى نبود كه از آن ها حمايت كند.[25]
در نتیجه پيامبر(صلی الله علیه وآله) بلافاصله، مأمور شد حساب يهود بنى قريظه را روشن سازد، مى نويسند: آن چنان مسلمانان براى حضور در منطقه دژهاى بنى قريظه عجله كردند كه حتى بعضى از نماز عصرشان غافل شدند و به ناچار آن را بعداً قضا كردند.[26]
پيامبر(صلی الله علیه و آله) دستور محاصره دژهاى آن ها را صادر كرد، بيست و پنج روز محاصره به طول كشيد، خداوند رعب و وحشت شديدى «همانگونه كه قرآن مى گويد»[27] به دل هاى آنها افكند.[28]
پیشنهاد کعب بن اسد به بنی قریظه
«كعب بن اسد» كه از سران يهود بود، گفت: من يقين دارم كه محمد(صلی الله علیه و آله) ما را رها نخواهد كرد، تا با ما پيكار كند، من به شما يكى از سه پيشنهاد را مىكنم هر كدام را خواستيد برگزينيد:
پيشنهاد اولم اين است كه دست در دست اين مرد بگذاريم و به او ايمان بياوريم و پيروى كنيم، زيرا براى شما ثابت شده است كه او پيامبر خدا است، و نشانه هاى او را در كتب خود مى يابيد در اين صورت جان و مال و فرزندان و زنان شما محفوظ خواهد بود.
گفتند: ما هرگز دست از حكم تورات بر نخواهيم داشت و چيزى به جاى آن نخواهيم پذيرفت.
گفت: اكنون كه اين پيشنهاد را نپذيرفتيد بيائيد و كودكان و زنان خود را با دست خود به قتل برسانيد تا فكر ما از ناحيه آن ها راحت شود! سپس شمشير بر كشيد و با محمد و يارانش بجنگيم، تا ببينيم خدا چه مى خواهد؟ اگر كشته شديم از ناحيه زن و فرزند نگرانى نداريم، و اگر پيروز شويم زن و فرزند بسيار است! گفتند ما اين بيچاره ها را با دست خود بقتل برسانيم؟! بعد از اين ها زندگى[29]براى ما ارزش ندارد.
«كعب بن اسد» گفت حال كه اين را هم نپذيرفتيد امشب شب شنبه است محمد(صلی الله علیه و آله) و يارانش گمان مى كنند امشب حمله اى نخواهيم كرد بيائيم و آن ها را غافلگير كنيم، شايد پيروز شويم.
گفتند اين كار را هم نخواهيم كرد ما هرگز احترام شنبه را ضايع نمى كنيم.
«كعب» گفت هيچ يک از شما از آن روزى كه از مادر متولد شده حتى يك شب آدم عاقلى نبوده است![30]
توبه ابولبابه و تسليم شدن يهود بنی قريظه
يهوديان ناچار شدند پيشنهاد صلحى، همانند صلحى كه برادرانشان از طايفه «بنى نضير» (گروه ديگرى از يهود مدينه) كرده بودند، بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين «مدينه» كوچ كرده به سوى «شام» بروند.
پيامبر صلى الله عليه و آله از پذيرش اين پيشنهاد امتناع كرد (شايد به اين جهت كه صداقتشان در اين پيشنهاد مشكوک بود).
فرمود: بايد حكميّت «سعد بن معاذ» را بپذيريد.
آن ها تقاضا كردند پيامبر «ابُولُبابه» را (كه يكى از ياران پيامبر در مدينه بود) نزد آن ها بفرستد، «ابُولُبابه» با آن ها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله) اين پيشنهاد را قبول كرد، و «ابُولُبابه» را نزد آن ها فرستاد آن ها با «ابُولُبابه» مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميّت «سعد بن معاذ» را بپذيرند؟
«ابُولُبابه» اشاره به گلوى خود كرد؛ يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد، تن به[31] اين پيشنهاد ندهيد. پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر(صلى الله عليه و آله) خبر داد.[32]
«ابو لبابه» مى گويد همين كه از آنجا حركت كردم به خيانت خود متوجه شدم، به سوى پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيامد، مستقيماً به مسجد رفت و خود را به يكى از ستون هاى مسجد بست و گفت از جاى خود حركت نمى كنم تا خداوند توبه مرا بپذيرد.
سرانجام خداوند گناه او را بخاطر صداقتش بخشيد و آيه «وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ ...؛ و گروهی دیگر، به گناهان خود اعتراف کردند...»[33] در اين باره نازل شد.
سرانجام يهود بنى قريظه ناچار بدون قيد و شرط تسليم شدند، پيامبر(صلى الله عليه و آله) فرمود: آيا راضى هستيد هر چه سعد بن معاذ در باره شما حكم كند اجرا نمايم؟ (آن ها راضى شدند).[34]
«سعد بن معاذ» گفت: اكنون موقعى رسيده كه سعد بدون در نظر گرفتن ملامت ملامت كنندگان حكم خدا را بيان كند.
سعد هنگامى كه از يهود مجدداً اقرار گرفت كه هر چه او حكم كند خواهند پذيرفت، چشم خود را بر هم نهاد و رو به سوى آن طرف كه پيامبر(صلى الله عليه و آله) ايستاده بود كرد عرض كرد شما هم حكم مرا مى پذيريد؟ فرمود: آرى، گفت: من مى گويم آن ها كه آماده جنگ با مسلمانان بودند (مردان بنى قريظه) بايد كشته شوند، و فرزندان و زنانشان اسير و اموالشان تقسيم گردد، اما گروهى از آنان اسلام را پذيرفتند و نجات يافتند.[35] و اینچنین پيروزى بزرگ ديگرى بر پيروزى مسلمانان افزوده شده و سرزمين مدينه براى هميشه از لوث وجود اين اقوام منافق و دشمنان سرسخت لجوج پاك گرديد.[36]
آثار و پیامد های غزوۀ بنی قریظه
پيروزى بر اين گروه ستمگر و لجوج نتائج پر بارى براى مسلمانان داشت از جمله:
الف) پاك شدن جبهه داخلى مدينه و آسوده شدن خاطر مسلمانان از جاسوس هاى يهود.
ب) فرو ريختن پايگاه مشركان عرب در مدينه و قطع اميد آنان از شورشى از درون.
ج) تقويت بنيه مالى مسلمين بوسيله غنائم اين جنگ.
د) هموار شدن راه پيروزي هاى آينده، مخصوصا فتح خيبر!
هـ) تثبيت موقعيت حكومت اسلامى در نظر دوست و دشمن در داخل و خارج مدينه.[37]
و این درهم پیچیدن طومار قدرت یهود يكى از نكات اعجاز آميز زندگى پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) است چرا که به هيچ وجه قابل پيشبينى نبود، لیکن يهود بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع تحت شرائط خاصى مجبور به جلاى وطن شدند، و ساكنان قلعه هاى «خيبر» و سرزمين «فدك» تسليم گرديدند، و حتى يهوديانى كه در پاره اى از بيابان هاى حجاز سكونت داشتند، آن ها نيز در برابر عظمت اسلام زانو زدند نه تنها نتوانستند مشركان را يارى دهند بلكه خودشان نيز از صحنه مبارزه كنار رفتند.[38]
البته بعد از خاتمه يافتن ماجراى «بنى قريظه» و ريشه كن شدن اين گروه از دشمنان خطرناك داخلى، تنها مخالفت ها از ناحيه منافقانى انجام مى گرفت كه به صورت ناشناس در صفوف مسلمين بودند، و يا جمعى از اوباش و هرزگان، و شايعه پراكنان. پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيز از موضع قدرت با آن ها برخورد كرد، و به آنان شديدا اخطار نمود كه اگر دست از سمپاشي ها و توطئه ها بر ندارند با يك هجوم و حمله حسابشان يكسره خواهد شد، و همين برخورد قاطعانه و كاملا جدى و حساب شده اثر خود را كرد.[39]
داستان آوارگی قوم یهود
يهود حجاز اعم از بنى قريظه، بنى نضير، بنى قينقاع، يهود خيبر و بنى المصطلق پس از تحريكات فراوان بر ضد اسلام و حركات ايذايى سرانجام همگى شكست خورده و متوارى شدند.[40]كه (نشانه های آن) تا به امروز نيز در زندگى يهود ديده مى شود و تاريخ آن ها يا حاكى از دربدرى و آوارگى و ذلت است و يا وابستگى به قدرت هاى ديگر و ابزار اجراى مقاصد سوء آنان شدن (در عصر اخير در دوران نازى ها شكل اول ديده مى شود و امروز شكل دوم).[41]
سخن آخر: (مهم ترین درس غزوه بنیقریظه)
[ماجرای غزوه بنیقریظه] عبرتى است براى صاحبان بصيرت! و همانگونه كه تاريخ پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نشان مى دهد تنها طريق دفع آنان برخورد قاطعانه است، به خصوص «صهيونيست ها» كه در منطقشان هيچگونه مدارا و عدل و انصاف نيست، زبانشان زور است، و جز با زور و قدرت نمى توان با آن ها سخن گفت، ولى با اين حال از مؤمنان راستين بيش از هر چيز مى ترسند، و اگر مسلمانان امروز همانند ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله) از ايمان و استقامت و قاطعيت كافى برخوردار باشند ترس و وحشت آن ها بر دل هاى اين دشمنان خونخوار چيره مى شود، و مى توان با همين لشكر الهى آن ها را از زمين هاى اشغال شده بيرون راند و اين درسى است كه رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله) در چهارده قرن قبل به ما داده است.[42]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منبع: تفسیر نمونه
[1] تفسيرنمونه، ج23، ص499.
[2] همان، ج4، ص449.
[3] اخلاق در قرآن، ج3، ص362.
[4] تفسير نمونه، ج17، ص272.
[5] مثال هاى زيباى قرآن، ج2، ص252.
[6] همان.
[7] چهره منافقان در قرآن با استفاده از تفسير پر ارزش نمونه، ص150.
[8] مثال هاى زيباى قرآن، ج2، ص252.
[9] تفسير نمونه، ج1، ص202.
[10] همان، ص366.
[11] همان، ص367.
[12] همان.
[13] همان.
[14] همان، ج23، ص484.
[15] همان، ج17، ص268.
[16] همان، ص269.
[17] كامل ابن اثير، ج 2، ص 173-137؛ (تفسير نمونه، ج17، ص269).
[18] تفسير نمونه، ج17، ص272.
[19] همان، ص269.
[20] همان، ج7، ص282.
[21] همان، ج17، ص269.
[22] همان، ج7، ص282.
[23] همان، ج17، ص272.
[24] همان؛ ص269.
[25] همان.
[26] همان، ص273.
[27] «وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ؛ خداوند در دل هاى آن ها ترس و رعب افكند)، (سورۀ حشر، آیۀ3).
[28] تفسير نمونه، ج17، ص273.
[29] همان.
[30] همان، ص274.
[31] شان نزول آيات قرآن، ص235.
[32] تفسير نمونه، ج7، ص134.
[33] سوره توبه، آيه 102.
[34] تفسيرنمونه، ج17، ص274.
[35] سيره ابن هشام، ج3، ص244 به بعد و كامل ابن اثير، ج2، ص185 به بعد (با تلخيص)؛ (تفسير نمونه، ج17، ص275).
[36] تفسير نمونه ، ج17، ص270.
[37] همان، ص275.
[38] همان، ج4، ص452.
[39] همان، ج17، ص433.
[40] پيام قرآن، ج8، ص335.
[41] همان.
[42] تفسير نمونه، ج23، ص499.