«استكبار» از زشت ترين صفات و بدترين اعمال و نكوهيده ترين خصلت هاى انسانى است، که سرچشمه انواع گناهان و حتّى سرچشمه كفر به شمار می آید؛[1] نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبيا و آغاز خلقت انسان به چشم مى خورد و به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق، امّ المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمام بدبختى ها و صفات زشت انسانى است.[2]
در جهان معاصر نیز مسأله استكبار، حرف اوّل را در مفاسد جهانى و نابسامانى هاى اجتماعى بشر مى زند و بلاى بزرگ بشريّت در عصر کنونی محسوب می شود؛[3]پدیده ای شوم که پایۀ بدبختى ها و مشكلاتى است كه در طول تاريخ بشر به وقوع پیوسته است[4] و بستر ساز قتل و خونريزى و جنايت در جهان شده است.[5]
در این نگاشته در صدد برآمدیم تبیین مفهوم واژۀ استکبار، به عنوان مسأله ای مهم و قابل ملاحظه را مورد نظر قرار دهیم و موارد استعمال و همچنين تفسيرهايى را كه در لغت و منابع دینی براى اين كلمه رسيده، به طور دقيق مورد بررسى قرار دهیم[6] که تحقق این مهم مى تواند در برون رفت از رذایل اخلاقی در جوامع بشری و مقابله با چالش آفرینی قدرت های استکباری موثر واقع شود.[7]
مفهوم استکبار در یک نگاه
واژه «متكبر» به تمام كسانى كه خود بزرگ بين هستند اطلاق مى گردد،«متكبّر» از مادّه «تكبّر» به دو معنا آمده است: يكى ممدوح، كه در مورد خداوند به كار مى رود، و آن دارا بودن بزرگى و كارهاى نيك و صفات پسنديده فراوان است، و ديگرى، نكوهيده و مذموم، كه در مورد غير خدا به كار مى رود، و آن اين است كه افراد كوچك و كم مقدار، ادعاى بزرگى كنند، و صفاتى را كه ندارند، به خود نسبت دهند، و از آنجا كه عظمت و بزرگى، تنها شايسته مقام خدا است، اين واژه به معناى ممدوحش، تنها درباره او به كار مى رود و هرگاه در غير مورد او به كار رود، به معناى مذموم است.[8]
راغب نیز در مفردات مى گويد: كبر و تكبر و استكبار معانى نزديك به هم دارد،[9] و به معنی برترى جويى کسانی است که به خاطر قوت جسمانى يا مال و ثروت بوده است.[10]،[11]
سپس مى افزايد: «استكبار» دو معنا دارد نخست اين كه انسان تلاش و كوشش كُند كه بزرگ شود و به اصطلاح شرايط لازم را براى بزرگى از هر نظر آماده كند اين استكبارى است ممدوح، ديگر اين كه بزرگى را بخود ببندد بى آن كه شايسته آن باشد، و اين مذموم است و در قرآن مجيد از آن مذمت شده، چنانكه درباره شيطان مى خوانيم: «أَبَى و استْكْبَرَ[12]؛ او از سجده كردن بر آدم ابا كرد و تكبر نمود»[13]
خاستگاه مفهوم استکبار
بی شک سرچشمه تكبر هرچه بهتر شناخته شود معالجه اين بيمارى هرچه زودتر ممكن گردد.به ویژه آنکه بدانیم این رذیله اخلاقی بیماری روحی و روانی است؛[14] در این بین رابطه اخلاق و عمل، و تأثير اخلاق در عمل، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا كه اعمال ما معمولًا از صفات درونى ما سرچشمه مى گيرد، شخصى كه تكبّر در درون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است، طبيعى است كه اعمالش به همان رنگ باشد؛ فرد مستکبر هميشه اعمالش نشان مى دهد كه اين خوى زشت، همچون جرقه آتشى در جان او شعله ور است و او را آرام نمى گذارد، لذا افراد متكبّر، راه رفتن، سخن گفتن، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبّر دارند، و اين حكم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است. [15]
با این اوصاف عوامل متعددی به عنوان سرچشمه تكبّر ذكر شده است، از جمله عدم معرفت به خدا و بندگان او و خويشتن؛ زیرا انسان متكبّر بزرگى عالم هستى و كوچكى خودش را نمى داند و اگر بخواهيم اين علّت را از بين ببريم بايد معرفت پيدا كنيم. «وَ لَوْ أَنَّمَا فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ؛ و اگر همه درختان روى زمين قلم شود و دريا براى آن مركّب گردد و هفت دريا به آن افزوده شود (اين ها همه تمام مى شود ولى) كلمات خدا پايان نمى گيرد».[16] حال اگر انسانى به خداوند و عالم هستى معرفت داشته باشد آيا ممكن است كه در او تكبّر پيدا شود؟ هر وقت از او سؤال كنند مى گويد: آن ذرّه ها كه به حساب نمى آيند ماييم.[17]
هم چنین تكبّر و خودبرتربينى، تحقير و كوچك شمردن ديگران از صفت رذيله حسد سرچشمه مى گيرد.[18] که در نهایت به «غرور» می انجامد؛ صفتی که موجب از خود بيگانگى و جهل نسبت به خويشتن و ديگران و فراموش كردن موقعيّت فردى و اجتماعى خود و غوطه ور شدن در جهل و بى خبرى است.[19]
غرور انسان را از خدا دور مى كند و به شيطان نزديك مى سازد، واقعيّت ها را در نظر او دگرگون مى كند و همين امر سبب خسارت هاى شديد مادّى و معنوى مى گردد.[20]
غرور سرچشمه صفات رذيله ديگرى مانند خودبرتربينى و تكبّر و عجب و خودپسندى و ترك تواضع و كينه و حسد نسبت به ديگران و تحقير آنها مى شود.همانگونه که يكى از عوامل اصلى رانده شدن شيطان از درگاه خدا «غرور» او بود و يكى از علل عدم تسليم بسيارى از اقوام پيشين در برابر دعوت انبيا وجود همين صفت نكوهيده در وجود آنان بود.[21]
لذا منظور از تكبّر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبّر است از نهايت جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد.[22]
انسانى كه اگر حقايق و علومش را بشكافيم آميخته با جهل است، چگونه جهلش جهل نباشد. نيروهاى ما را وقتى بشكافند همه اش ضعف است.در صورتى كه خدا و جهان و خودمان را بشناسيم تكبّر و غرور از بين مى رود و بنده مى شويم. لذا بايد عظمت خدا را از عالم هستى بشناسيم، به تعبیر زیبای قرآن کریم«إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ؛[23]من در مقابل اين دستگاه عظيم خلقت كيستم كه تكبّر ورزم».[24]
هم چنین عقده حقارت نیز يكى از عوامل تكبّراست؛يعنى كسانى که در وجودشان كمبود احساس مى كنند و مى خواهند آن را جبران كنند و گمان مى برند جبران آن با تبختر و باد به غاب غاب انداختن است حتّى نزد روان كاوان اين مطلب به اثبات رسيده است.[25]
امروزه در پرتو تحقيقات روانشناسى و روانكاوى مسلّم شده است كه سرچشمه تكبّر و بزرگى فروختن بر ديگران چيزى جز عقده حقارت نيست؛ آنها كه مبتلا به اين عقده هستند و از آن رنج مى برند براى جبران كمبودهاى خود متوسل به اين وسيله غلط يعنى خود را به طور مصنوعى بزرگ نشان دادن مى شوند و از اين راه بر حقارت اجتماعى خود مى افزايند و بيش از پيش خود را منفور مى سازند.[26]
اين مسأله روانى به روشنى در گفتار معجزه آسايى كه در کلام امام صادق عليه السلام ديده مى شود،[27] در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «ما مِن رَجُلٍ تَكَبَّرَ أو تَجَبَّرَ إلّا لِذِلَّةٍ وَجَدَها فى نَفسِهِ ؛ هيچ كس تكبّر نمى كند مگر به سبب ذلّتى كه در درون جانش احساس مى كند».[28] اين همان عقده حقارت است كه از آن به ذلّت تعبير شده است.[29]
تكبر؛ سرچشمه گناه و معصيت
بدیهی است بسيارى از جنگ ها و خونريزى ها و ويرانى ها از تكبّر و استكبار سرچشمه مى گيرد، گروهى خودخواه زمام امور كشورهاى جهان را به دست مى گيرند و هر يك مى خواهد بر ديگران برترى جويى كند و همين امر سبب درگيرى ميان آنان مى گردد، خون هاى بى گناهان در اين راه ريخته مى شود و خانه ها ويران مى گردد.[30]
چرا که تكبّر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است [31]؛ در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السلام، نخستين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار تكبّر ذكر شده بود كه گناه بزرگ ابليس بود و به خاطر آن به فرمان خدا پشت كرد و از كافران شد؛ سپس حرص به عنوان دوّمين سرچشمه گناه و ترك اولى از ناحيه آدم و حوّا معرّفى شده بود و بعد از اين دو، حسد بود كه سرچشمه گناه بزرگ فرزند آدم (قابيل) گرديد و برادرش هابيل را به قتل رسانيد.[32]،[33]
بسيار مى شود كه حسد و بخل و تكبر و خودبرتربينى و عداوت نسبت به افراد سرچشمه دروغ گفتن و تهمت زدن نسبت به آنها مى شود، و يا دروغ گفتن درباره خويش به خاطر كبر و غرور، و تا اين سرچشمه ها گرفته نشود، دروغ هم ادامه خواهد يافت.[34]
گاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقّت مى كنيم مى بينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبّر تشكيل مى دهد.[35]
آنها هيچ گاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفّقيّتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مى ورزند.[36]
آنها براى تحكيم پايه هاى برترى جويى خود حريص در جمع آورى مالند.آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجازه مى دهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك و توهين و سبّ و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرو نشانده و خويش را اشباع كنند.[37]
در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ الَى تَقَحُّمٍ فِى الذُّنُوبِ؛ حرص و تكبّر و حسد سبب مى شود كه انسان در انواع گناهان فرو رود».[38]
«خودبرتربینی»؛ مهمترین مفهوم استکبار
اساس تكبّر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبّر از سه عنصر تشكيل مى شود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.[39]
از این رو گفته اند تكبّر «خود برتربينى» با عجب «خود بزرگ بينى» تفاوت دارد، در عجب هيچ گونه مقايسه اى با ديگرى نمى شود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتّى عبادت، خود را بزرگ مى بيند، هر چند فرضاً كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبّر حتماً خود را با ديگرى مقايسه مى كند و برتر از او مى بيند.[40]
واژه «كبر و تكبّر» گاه به آن حالت نفسانى فوق الذکر گفته مى شود و گاه به عمل يا حركتى كه ناشى از آن است، مثلًا چنان مى نشيند يا راه مى رود و سخن مى گويد كه نشان مى دهد خود را برتر از همه اطرافيانش مى بيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبّر مى نامند كه ريشه اصليش همان حالت باطنى و درونى است.[41]
نشانه هاى تكبّر، بسيار زياد است، از جمله اينكه افراد متكبّر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند مردم در برابر آنها كوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتّى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازى قائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دست به سينه باشند و هميشه از عظمت آنان سخن بگويند.[42]
از سوی دیگر در اين مسأله مفاهيم متعدّدى وجود دارد كه گاه تصوّر مى شود همه با هم مترادف و يكسانند در حالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به «تكبّر» باز مى گردد، ولى از زاويه هاى مختلف به آن نگاه مى شود.[43]
«خود برتربينى»، «خود محورى»، «خودخواهى»، «برترى جويى» و «فخر فروشى»، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها «تكبّر» است، هر چند از زواياى مختلف ديده مى شود.[44]
كسى كه صرفاً خود را بالاتر از ديگران مى بيند، «خود برتربين» است.[45]
كسى كه به خاطر اين خود برتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، «خود محور» است.[46]
كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصاً به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه» است.[47]
كسى كه سعى مى كند سلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جويى» است.[48]
بالأخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رخ ديگران بكشد «فخرفروش» است.[49]
بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبّر است هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى گردد.[50]
اين حالات و حركات ريشه هاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان است به طورى كه ممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجّه آن نشوند و حتّى اين صفت مذموم را با نقطه هاى مثبت و قوّت، مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيّت، اشتباه كنند و گاه به قدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجّه آن مى شود.[51]
مفهوم استکبار از دیدگاه امام علی علیه السلام
استكبار در برابر حق اولين نشانه بيگانگى از خدا است.[52] لذا شيطان به عنوان«سلف المستكبرين»؛(پيش كسوت و سر سلسله مستكبران) نخستين گام را در مخالفت با حق و عدم تسليم در مقابل اين واقعيت كه آدم از او كامل تر است برداشت.[53]
بدیهی است هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى كند.[54]
با نگرشى به قرآن درمى يابيم كه قرآن هم در موارد مختلف و از جمله در سوره بقره اشاره به مانع بودن روحيه استكبارى براى پذيرش حق كرده و مذمت مى نمايد: «افَكُلّما جاءَكُم رَسُولٌ بِما لا تَهْوى انْفُسُكُم اسْتَكْبَرتُم فَفَريقاً كَذَّبْتُم وفَريقاً تَقْتُلُونَ[55]؛ آيا هر پيامبرى كه برخلاف هواى نفس شما اوامرى از جانب خداوند آورد، استكبار كرده و از امرش سرپيچى مى نمائيد و گروهى را تكذيب كرده و گروهى را مى كُشيد»[56]
در حقيقت بدترين استكبار همان تكبر از قبول حق است، چرا كه تمام راههاى هدايت را به روى انسان مى بندد و تمام عمر در بدبختى و گناه و بى ايمانى مى ماند.[57] این رذیله اخلاقی از آنجا نشأت می گیرد که انسان خود را بالاتر از اين مى بیند كه در برابر انسانى مانند خود هر چند نماينده خدا باشد و قلبش كانون علم و دانش و تقوا سر تسليم فرود آورند، اين كبر و و غرور هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده و ثمره شوم آن را در تمام طول تاريخ بشر در زندگى افراد بى ايمان مشاهده مى كنيم.[58]
لذا در کلام وحی مى خوانيم: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ [59]؛ و هنگامى كه به آنها بگويى بيائيد تا رسول خدا براى شما آمرزش بطلبد، سرپيچى مى كنند و آنها را مى بينى كه مردم را از راه حق باز مى دارند و استكبار مى ورزند».[60]
همانگونه که در فرازی از امير مؤمنان على علیه السلام می خوانیم:«افتدرون الاستكبار ما هو؟ هو ترك الطاعة لمن امروا بطاعته، و الترفع على من ندبوا الى متابعته، و القرآن ينطق من هذا كثيرا، ان تدبره متدبر زجره، و وعظه!؛ آيا مى دانيد استكبار چيست؟ ترك اطاعت كسانى كه مامور به اطاعت آنها هستيد و خود برتربينى نسبت به آنها، قرآن از اين مقوله سخن بسيار مى گويد، به گونه اى كه اگر انسان در آن بينديشد او را اندرز مى دهد و از خلاف باز مى دارد»[61]
واژه«استکبار»در اينجا به كسانى اشاره دارد كه در برابر دعوت انبياء به آئين حق استكبار جستند، و از پذيرش دعوت آنها سر باز زدند.[62]
استکبار به مثابۀ کفر و بی ایمانی
كبر و غرور نخستين پله نردبان كفر و بى ايمانى است،آنها كه در راه كبر و خود بينى گام بر مى دارند نه در برابر خدا سجده مى كنند، نه تسبيح و حمد او را بجا مى آورند، و نه حق بندگان او را به رسميت مى شناسند، آنها بت بزرگى دارند و آن خودشان است![63]
لذا خداوند در قرآن کریم فرمود : يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها؛ آيات خدا را كه بر او خوانده مى شود مى شنود، اما چنان با حالت استكبار اصرار بر كفر دارد كه گويى آن آيات را هرگز نشنيده است»![64]
به راستی آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتّى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمه اى جز كبر داشت؟آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهى سر باز زدند دليلى جز تكبّر داشت؟[65]
بنابراین تكبّر به انسان اجازه نمى دهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجاب سنگينى در برابر چشم انسان مى افكند و او را از ديدن چهره زيباى حقّ محروم مى كند، بلكه گاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مى بيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبّر است.[66]
شايد به همين دليل است كه در حديثى مى خوانيم كه راوى از امام صادق عليه السلام درباره كمترين درجه «الحاد» سؤال كرد، امام عليه السلام فرمود: «انَّ الْكِبْرَ ادْنَاهُ!؛ كمترين درجه كفر و الحاد، تكبّر است»![67]،[68]
اومانیسم؛ مهمترین مبنای معناشناختی استکبار
آتش كبر و غرور، نخست از تكبّر در برابر بندگان خدا سر مى زند، سپس به استكبار در برابر انبيا و رسولان پروردگار مى رسد و سرانجام به تكبّر در برابر ذات پاك خداوندگار مى انجامد![69]
تكبّر در برابر خداوند بدترين نوع تكبّر است ، بدین نحو که انسان ضعيف ادّعاى الوهيّت می كند، نه تنها خود را بنده خدا نمی داند بلكه سعى می كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون «... انَا رَبُّكُمُ الْاعْلَى؛ من پروردگار برتر شما هستم!» بگويد[70] و يا از «... مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ الهٍ غَيْري ...؛ من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم»[71] دم بزند.[72]
تكبّر، حجابى است كه به انسان اجازه نمى دهد حتّى برترى قدرت خدا را بر نيروى ناچيز خودش ببيند و باور كند![73] لذا يكى از نشانه هاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدّى را كه در مسير خواسته ها و منافع آنان نيست به بازى و شوخى مى گيرند.[74]
در اينجا صفت رذيله استكبار سبب شد كه به راستى خود را قوى ترين موجود جهان بدانند و حتّى قدرت خدا را فراموش كنند و در نتيجه آيات الهى را انكار نمايند و ميان خود و حقّ مانع بزرگى ايجاد كنند.[75]
همانگونه که در فرازی از قرآن کریم می خوانیم: « فَامَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الْارْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ اشَدُّ مِنّا قُوَّةً اوَلَمْ يَرَوا انَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ اشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ؛[76]امّا قوم عاد به ناحق در زمين استكبار جستند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟ آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنان قوى تر است؟! آنها (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند»[77]
آنها به خاطر همين روح استكبار، خود را عقل كل مى پندارند.[78] در حقيقت اومانيسم و انسان محورى و تكيه بر عمل و تجربه گرايى و بى نيازى از وحى، مهمترین مبنای معناشناختی استکبار به شمار می آید و آن گاه كه بشر بخواهد در زمين خدايى كند نتايج آن وحشتناك است.[79]
حال آنکه تكبّر و استكبار براى انسان ها در هر حال حق نيست و سزاوار نمى باشد، اين قبايى است كه بر قامت انسان ها نارساست، بزرگى تنها به خدا مى برازد و بس![80]
سایۀ شوم نژادپرستی بر چارچوب معنایی استکبار
اگر ضايعات تكبّر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى او مورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد كه هيچ صفتى از صفات ذميه، تا اين حدّ ويرانگر نبوده و پيامدهاى شوم نداشته است.[81]
هيچ انسانى بر انسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه در بيرون وجود انسان است، ارزش و شخصيّت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست[82]
از سوی دیگر شاهدیم تكبّر به صورت گروهى ظاهر مى شود و جوامع نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مى پندارند و همين برترى جويى نژادى يكى از اسباب مهمّ جنگ ها در طول تاريخ بوده است.[83]
در این بین دولت های مستکبر فقط نژادشان را مى بينند و مى گويند:ما از همه برتر و بالاتریم!وجود چنين صفتى سبب مى شود كه براى خودشان در جوامع بشری برترين و بالاترين مقام را قائل شوند و ديگران را بنده و عبيد خودش بخواهند. [84]
به عنوان نمونه برترى جويى نژاد ژرمن يكى از علل عمده بروز جنگ هاى جهانى بود كه ميليون ها كشته و مجروح و ميلياردها ميليارد، زيان و ضرر به جاى گذاشت. هم اکنون نیز نژاد پرستی دولتمردان آمریکا در جهان پیامدهای مختلفی به همراه داشته است.[85]
سخن آخر:( دنیای استکباری را بشناسیم تا فریب نخوریم)
چهل سال است که آمریکا و دولت های استکباری انواع توطئه ها، تحریم ها و فشارها را علیه کشور ما اعمال کرده و می کنند اما راه به جایی نبردند.[86]
توطئه های شیطان بزرگ آمریکا نشان می دهد عده ای زورگو و مستکبر تنها به منافع خود می اندیشند و همه چیز را در انحصار خود دارند و تا خود را از قید و بند آنها آزاد نکنیم راحت نمی شویم. اولین قدم رهایی از آنها ، شناخت این گروه زورگو و منفعت طلب است[87]
آری باید دشمن شناس باشیم تا مورد خطر واقع نشویم برای تحقق این امر نیز باید دنیای امروز و صفات مستکبران به ویژه دولت استکباری آمریکا را بشناسیم تا فریب نخوریم.[88]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
[1] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص40.
[2] همان؛ ص21.
[3] همان.
[4] همان ؛ ص25.
[5] همان ؛ ج 1 ؛ ص114.
[6] پيدايش مذاهب ؛ ص59.
[7] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص382.
[8] سورۀ زمر؛ آيه 60( تفسیر نمونه؛ج 19؛ص 540)، سورۀ حشر؛ آيه 23( تفسیر نمونه؛ج 23؛ ص 563).
[9] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص382.
[10] مفردات راغب؛ ماده كبر.
[11] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص382.
[12] سورۀ بقره؛آیۀ 34.
[13] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص382.
[14] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 1 ؛ ص146.
[15] اخلاق در قرآن ؛ ج 1 ؛ ص71.
[16]سوره لقمان؛ آيه 27.
[17] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص309.
[18] اخلاق در قرآن ؛ ج 1 ؛ ص117.
[19] همان ؛ ج 2 ؛ ص151.
[20] همان.
[21] همان.
[22] همان ؛ ص47.
[23] سوره صافّات؛ آيه 6.
[24] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص310.
[25] همان.
[26] يكصد و پنجاه درس زندگى (فارسى) ؛ ص19.
[27] همان.
[28] بحارالانوار؛ ج 73؛ ص 225.
[29] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص310.
[30] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص60.
[31] همان ؛ ص58.
[32] سفينة البحار؛ ج 2؛ص 458( مادّه كبر).
[33] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص81.
[34] همان ؛ ج 3 ؛ ص235.
[35] همان ؛ ج 2 ؛ ص58.
[36] همان.
[37] همان.
[38] نهج البلاغه؛ ح 371.
[39] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص45.
[40] همان.
[41] همان.
[42] همان؛ص46.
[43] همان.
[44] همان.
[45] همان.
[46] همان.
[47] همان.
[48] همان.
[49] همان.
[50] همان.
[51] همان.
[52] تفسير نمونه ؛ ج 11 ؛ ص193.
[53] همان؛ص195.
[54] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص33.
[55] سوره بقره؛ آيه 87.
[56] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 1 ؛ ص139.
[57] تفسير نمونه ؛ ج 11 ؛ ص194.
[58] همان ؛ ج 25 ؛ ص64.
[59] سوره منافقين؛ آيه 5.
[60] تفسير نمونه ؛ ج 11 ؛ ص194.
[61] همان ؛ ج 20 ؛ ص123.
[62] لغات در تفسير نمونه ؛ ص502.
[63] تفسير نمونه ؛ ج 17 ؛ ص146.
[64] سوره جاثيه؛ آيه 8 .
[65] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص57.
[66] همان.
[67] اصول كافى؛ ج 2؛ ص 309؛ ح 1.
[68] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص57.
[69] همان ؛ ص48و
[70] سورۀ نازعات؛آیۀ 24.
[71] سورۀ قصص؛آیۀ 38.
[72] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص47.
[73] همان ؛ ص30.
[74] همان؛ص29.
[75] همان؛ص 30.
[76] سورۀ فصّلت؛آیۀ 15.
[77] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص29.
[78] همان.
[79] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 2 ؛ ص57.
[80] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص30.
[81] همان ؛ ص60.
[82] همان؛ ص 52.
[83] همان؛ص60.
[84] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص596.
[85] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص60.
[86] بیانات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ درس خارج فقه؛ مسیجد اعظم قم؛9/12/1391.
[87] بیانات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ درس خارج فقه؛ مسیجد اعظم قم؛29/9/1396.
[88] همان.