آیین اسلام برای رهنمونساختن انسان به ساحت سعادت و رستگاری به تمام نیازهای بشری در ابعاد مختلف توجه دارد، از اینرو آموزههای اسلامی در عرصههای مختلف زندگانی بشری به ویژه مسائل اخلاقی مملو از گوهرهای ناب است و توجه به آن زمینه ساز کمال خواهد بود.
در این میان، سخنان و آموزههای امیر بیان حضرت علی علیه السلام دربردارندۀ نکات متعدد اخلاقی در سطوح فردی و اجتماعی است؛ درس هایی بیبدیل از آن حضرت که به نحو احسن و اکمل حق مطلب را ادا کرده است که در ادامه به برخی از آن نکات اشاره میگردد.
سعادتمند کیست؟
بسیارند کسانی که باید همۀ حوادث دردناک را خودشان بیازمایند، و طعم تلخ شکستها را شخصاً بچشند، و هرگز از وضع دیگران عبرت نمیگیرند؛ امیر مؤمنان علی علیه السلام میفرماید: «السَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیرِه؛ سعادتمند کسی است که از دیگران پند و عبرت گیرد».[1]
بی شک، حوادث تلخ زندگی و تجربههای دردناک، وسیلۀ هوشیاری و مایۀ پند و اندرز انسان است، ولی چه بهتر اینکه انسان به جای آنکه خودش اشتباهات را تجربه کند و به نتایج تلخ آن برسد، از سرنوشت دیگران که وضع مشابهی با او داشته اند، عبرت گیرد و تجربه بیندوزد. چنین کسانی به فردی میمانند که خانهای در مجاورت باغ بزرگی دارند، مشکلات نگاهداری باغ، بر عهدۀ دیگری است، ولی هوای لطیفش نصیب او میشود. و از آنجا که سرنوشت افراد در زندگی، غالبا شبیه هم است و به تعبیر دیگر: «تاریخ همواره تکرار میشود»، هر کسی میتواند بخش هایی از سرنوشت خود را در آینۀ زندگی دیگران تماشا کند. بنابراین، نمیتوان کسی را پیدا کرد که مشمول جملۀ بالا نشود و از زندگی دیگران عبرت نگیرد.
از پیامهای مهمّی که از آن کلام نورانی به گوش جان میرسد، این است که علی علیه السّلام میفرماید: عوامل خوشبختی انسان، بیش از آنچه از بیرون به سراغ او میآید، از درون جانش برمیخیزد؛ اوست که خویشتن را سعادتمند میکند.
این سخن، هم دربارۀ یک فرد صادق است، هم دربارۀ یک جامعه. غالب مردم مخصوصاً در عصر و زمان ما، عوامل بدبختی خود را در بیرون جامعۀ خویش جستجو میکنند و غالباً خود را فریب میدهند و راه چاره را به روی خود میبندند، درحالیکه باید اسباب مشکلات را در روحیات خود، در پیوندهای اجتماعی، در هوا و هوسها، در اختلاف و نفاق، در حسادتها و هواپرستیها جستجو کرد.
از اینرو امام علیه السلام به نقطۀ مقابل آنچه در جمله قبل آمده، پرداخته، میفرماید: «وَالشَّقِی منِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَغُرُورِه؛ شقاوتمند و محروم از سعادت کسی است که فریب هوا و هوس و غرور خویش را بخورد».[2]
بدیهی است هرگاه کسی فریب دیگری را بخورد، مورد ملامت است، امّا اگر فریب هوا و هوسهای نفس خویش را بخورد، در خور سرزنش و ملامت شدیدتری است! چراکه با دست خود، سرمایههای سعادت خویش را آتش زده است.[3]
عیب خود بین
امام علیه السلام در گفتاری حکیمانه میفرماید: «مَنْ نَظَرَ فِی عَیبِ نَفْسِهِ، اشْتَغَلَ عَنْ عَیبِ غَیرِه؛[4] هرکس به عیب خود نگاه کند از عیبجویی دیگران بازمیماند».
بیشک انسان بیعیب غیر از معصومان علیهم السلام وجود ندارد. بعضی عیوب کمتری دارند و بعضی بیشتر. بنابراین عقل و درایت ایجاب میکند انسان به جای اینکه به عیب دیگران بپردازد، به اصلاح عیب خویش بپردازد. اصولًا کسی که به اصلاح عیب خویش میپردازد مجالی برای عیبجویی دیگران نمیبیند و اگر مجالی هم داشته باشد، شرم میکند و به خود میگوید: «من با داشتن این عیوب چگونه به عیبجویی دیگران بپردازم!».[5]
در خطبۀ 176 نیز امام علیه السلام تعبیر جالب دیگری در این زمینه دارد و میفرماید: «طُوبَی لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال کسی که اشتغالش به عیوب خود، او را از اشتغال به عیوب مردم بازدارد».
امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیث دیگری میفرماید: «أَعْقَلُ النَّاسِ مَنْ کانَ بِعَیبِهِ بَصِیراً وَ عَنْ عَیبِ غَیرِهِ ضَرِیرا؛ عاقلترین مردم کسی است که بینای عیب خود باشد و کور از عیب دیگران».[6]
البته منظور حضرت ترک عیبجویی است وگرنه بیانکردن عیب دیگران به عنوان امر به معروف و نهی از منکر و برای اصلاح آن صفات، بهگونهای که به احترام و شخصیت آنان برنخورد، نه تنها عیب نیست، بلکه کاری است بسیار پسندیده و در بسیاری از موارد، واجب.[7]
بلای تسویف
یکی از خطرناکترین وسوسههای نفس و شیطان مسئله تسویف است؛ یعنی انسان به اشتباهات و خطاهای خود واقف میشود؛ ولی پیوسته امروز و فردا میکند تا فرصتها میگذرند. یا اسباب اطاعت فراهم است؛ ولی در استفاده از آن تأخیر میاندازد تا فرصتها از دست میروند.
امیرمؤمنان علی علیه السلام دربارۀ گروهی از غافلان میفرماید: «الشَّیطَانُ مُوَکلٌ بِهِ یزَینُ لَه الْمَعْصِیةَ لِیرْکبَهَا وَیمَنِّیهِ التَّوْبَةَ لِیسَوِّفَهَا؛ شیطان بر او مسلّط شده، معصیت را در نظرش جلوه میدهد تا مرتکب شود و توبه را با آرزوها به تأخیر میاندازد».[8]
این همان تسویفی است که از هوای نفس و وسوسههای شیطان سرچشمه میگیرد و پیوسته انسان را وادار به تأخیر توبه میکند تا مرگ او فرا رسد و درهای توبه بسته شود.[9]
لذا همۀ انبیای الهی هنگامی که برای هدایت امتهای مختلف مأموریت پیدا میکردند قبل از هرچیز، آنها را به توبه دعوت مینمودند. هود و صالح و شعیب و ... علیهم السلام، قوم خویش را به توبه دعوت کردند و همچنین پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم.
امیرمؤمنان علیه السلام نیز در وصیتنامهای که خطاب به امام مجتبی علیه السلام نوشته است میفرماید: «إِنْ قَارَفْتَ سَیئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر گناهی مرتکب شدی برای محو آن با توبه شتاب کن».[10]
و در جای دیگر میفرماید: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَی أَعْظَمِ الْخَطَر؛ کسی که توبه را عقب میاندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است».[11]
در آغاز حکمت 150 نیز به این معنا اشاره شد، آنجا که امام علیه السلام فرمود: «وَیرَجّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ؛ [از کسانی مباش که] توبه را با آرزوهای دور و دراز به تأخیر میاندازند».[12] اشاره به اینکه اگر گناه و لغزشی از تو سر زد، بلافاصله دست به دامن لطف الهی بزن و با توبه و استغفار به درگاه او بازگرد. مبادا آرزوهای دور و دراز مانع این کار شود که هیچ کس اطمینان ندارد که یک روز دیگر و یا یک لحظه دیگر زنده است و درهای توبه به روی او باز است. به همین دلیل در روایات زیادی از تسویف توبه و تأخیر آن نهی شده است.[13]
سرچشمۀ تمام عیبها
در میان صفات نکوهیده و رذائل اخلاقی، کمتر صفتی به اندازه «بخل» مشکلآفرین بوده و هست و پیامدهای سوء داشته و دارد،[14]به نحوی که امام علیه السلام در گفتاری حکیمانه، بخل را به عنوان یک صفت رذیله که سرچشمه رذائل دیگر است معرفی کرده، میفرماید: «الْبُخْل جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُیوبِ وَهُوَ زِمَامٌ یقَادُ بِهِ إِلَی کلِّ سُوء؛ بخل، جامع تمام عیبها و وسیلهای است که انسان را به سوی هر بدیای میکشاند».[15]
انسان بخیل از یک سو از پرداخت حقوق شرعی امتناع کرده و سعی میکند تا آنجا که ممکن است از آن بکاهد.
از سویی دیگر در مواردی که صلۀ رحم ایجاب میکند به ارحام کمک نماید، از آن خودداری میکند و به این ترتیب جزء قاطعان رحم میشود.
از سویی دیگر به سبب علاقۀ فوق العاده به اندوختن مال ممکن است آلوده به احتکار، رباخواری، غشّ در معامله و انواع کسبهای حرام شود.
نیز برای پوشانیدن چهرۀ واقعی خود به سراغ ریاکاری میرود و برای اینکه در برابر درخواستکنندگان کمک، جواب رد بدهد، متوسّل به انواع دروغها میشود و به این ترتیب، بخل، سرچشمۀ گناهان فراوان و عیوب بسیار خواهد بود.
از طرف دیگر شخص بخیل در اعتقادات خود نیز مشکل دارد چراکه اگر سوء ظن به خدا نداشت، انفاق میکرد و به وعدههای الهی دل خوش بود.[16]
امیرمؤمنان علی علیه السلام میفرماید: «الْبُخْلُ بِالْمَوْجُودِ سُوءُ الظَّنِ بِالْمَعْبُود؛ بخل ورزیدن دربارۀ آنچه انسان در اختیار دارد نشانۀ سوءظن به معبود است».[17]
بعضی بخل به مال دارند بعضی بخل به مقام و گروهی بخل به علم و دانش و گاه بعضی همۀ این بخلها را در خود جمع میکنند. در عصر و زمان ما کسانی پیدا میشوند که چندین شغل را در اختیار گرفتهاند - گاه بیش از ده شغل - درحالیکه جوانانی پیدا میشوند که از عهدۀ آن کارها برمیآیند ولی آن بخیلان حاضر نیستند یکی از مشاغل را در اختیار آنان بگذارند و این نهایت بخل و پستی است.[18]
رمز ماندگاری و پیروزی
امام علیه السلام در فرازی از حکمت 224 نهج البلاغه میفرماید: «وَبِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یقْهَرُ الْمُنَاوِئُ؛ با روش عادلانه، دشمن مقهور و مغلوب میشود».
«مُناویء» به معنای «دشمن» از ریشه «مناواة» به معنای «دشمنی» است، زیرا دشمن هنگامی موفق به کار خود میشود که دستاویزی پیدا کند. کسی که روش عادلانه دارد، دستاویزی به دست دشمن نمیدهد و همین باعت مقهورشدن اوست.
افزون بر این کسی که روش عادلانهای دارد طرفداران زیادی در میان مردم پیدا میکند و آن کس که طرفداران زیاد دارد دشمنش مقهور میشود.
افزون بر همۀ اینها، چنین کسی مورد الطاف الهی است و خداوند چنین بندۀ عدالتپیشهای را در برابر دشمنانش تنها نمیگذارد و او را پیروز میگرداند.
در روایت دیگری از غرر الحکم میخوانیم: «اعْدِلْ تَدُمْ لَک الْقُدْرَةُ؛ عدالت پیشه کن تا قدرت تو پایدار ماند».[19]
اصولًا عدالت اساس نظام تکوین و تشریع است، همانگونه که در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السلام آمده است: «الْعَدْلُ حَیاةُ الْأَحْکام؛ عدالت، روح و حیات احکام است».[20]
باز در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السلام آمده: «جَعَلَ اللَّه الْعَدْلَ قِوَاماً لِلْأَنَامِ وَتَنْزِیهاً مِنَ الْمَظَالِمِ وَالْآثَامِ وَتَسْنِیةً لِلْإِسْلَامِ؛ خداوند عدل را قوام مردم و سبب پاکسازی جامعه از ظلم و گناه، و موجب شکوه و سربلندی اسلام قرار داده است».[21]
و نیز در حدیث دیگری از همان حضرت میخوانیم: «الْعَدْلُ رَأْسُ الْإِیمَانِ وَجِمَاعُ الْإِحْسَانِ [وَأَعْلَی مَرَاتِبِ الْإِیمَان]؛ عدالت، به منزلۀ سر برای پیکر ایمان است، تمام نیکیها در آن جمع است و برترین مراتب ایمان محسوب میشود».[22]
به هر حال کسی که روش عادلانه را در زندگی خود برگزیده است، هماهنگ با نظام هستی و همگام با شریعت اسلام است و چنین کسی به یقین بر دشمنانش پیروز میشود.[23]
واعظان و اندرزگویان
حضرت علی علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام چنین وصیت میکند: «أحْی قَلْبَک بالمَوعِظَةِ؛ دل خویش را با موعظه، زنده کن».[24]
قلب به معنای روح و عقل و ادراک است؛ تا زنده نشود هیچ قدمی به سوی تکامل و تعالی برداشته نخواهد شد و سیر الی اللَّه در همان جا متوقف میگردد.[25]
موعظه مانند غذایی است که به قلب و روح و جان انسان داده میشود و به قلب حیات معنوی میدهد، انسان مشغول زندگی است و غافل میشود در نتیجه باید هر روز موعظهای از آیه یا روایت بشنود تا نشاط معنوی داشته باشد؛[26]موعظهها و اندرزهایی که از سوی خداوند در قرآن و پیامبر اسلام و امامان معصوم علیهم الصلاة والسلام در روایاتشان و همچنین از سوی حوادث روزگار و تاریخ بشر بیان میشود.
حقیقت موعظه و اندرز، توصیه به نیکیها و خوبیها و پرهیز از بدیها و زشتیهاست، که هر گاه با دلایل و شواهد همراه باشد و از دل برآید و آمیخته با خیرخواهی و دلسوزی باشد بر دل مینشیند.[27]
هنگامی که سخن از واعظ به میان میآید، ذهن همه متوجه انسان فرهیخته و استادی روشنبین و مردی با تقوا میشود که با استفاده از آیات قرآن مجید و روایات معصومین علیهم السلام و تجارب و مطالعاتی که داشته، به دیگران اندرز میدهد. درحالیکه در روایات، از واعظان دیگری غیر از آن نیز نام برده شده است.
از جمله حوادث تلخ و ناگوار دنیا و دگرگونی جهان، تاریخ پیشینیان، قصرهای ویرانشده، قبرهای خاموش و دیار متروک آنها، که با زبان بیزبانی هزار گونه اندرز دارند، که امام علیه السلام در ادامۀ همین سخن به آن اشاره فرموده است: «وَاعْرِضْ عَلَیهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ، ذَکرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کانَ قَبْلَک مِنَ الْأَوَّلِینَ، وَسِرْ فِی دِیارِهِمْ آثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَعَمَّا انْتَقَلُوا؛ اخبار گذشتگان را بر او (بر نفس خود) عرضه نما و مصایبی را که به اقوام قبل از تو رسیده به او یادآوری کن. در دیار و آثار [ویران شده] آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند؟».[28]
واعظ دیگری که در سخن دیگری از امام علیه السلام آمده، جسم بیجان مردگان است میفرماید: «فَکفَی وَاعِظاً بِمَوْتَی عَاینْتُمُوهُمْ حُمِلُوا إِلَی قُبُورِهِمْ غَیرَ رَاکبین؛ مردگانی که به سوی قبرهایشان بدون اختیار میبرند برای پند و اندرز شما کافی هستند».[29]
واعظ دیگری که در کلمات قصار امام علیه السلام آمده است، «واعظ درونی» یعنی همان وجدان بیدار آدمی است؛ میفرماید: «وَمَنْ کانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ کانَ عَلَیهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ؛ کسی که از درون وجود خود واعظی داشته باشد خداوند حافظ و نگهبانی برای او قرار میدهد».[30] این واعظ نفسانی همان است که قرآن در سورۀ شمس به آن اشاره کرده میفرماید: «وَنَفْسٍ وَما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها؛ و قسم به روح آدمی و آن کس که آن را [آفریده و] موزون ساخته * سپس فجور و تقوا [شر و خیرش] را به او الهام کرده است».[31]
بنابراین فرمایش امام علیه السلام در این وصیتنامه: «أَحْی قَلْبَک بِالْمَوْعِظَةِ؛ قلب خود را با موعظه زنده کن»، مفهوم وسیعی دارد که تمام واعظان را شامل میشود.[32]
نقد خویشتن
میدانیم یکی از حجابها و موانع راه تکامل انسان، حبّ ذات است که عیوبش را در نظرش زیبا و ضعفها را نقاط قوّت نشان میدهد. بنابراین اگر کسی میخواهد راه پیشرفت و کمال را بپوید باید نسبت به خویشتن بدبین باشد و همواره در برابر صفات و اعمال خویش بر کرسی نقد بنشیند تا پردههای حبّ ذات را کنار زند و واقعیت خویش را آن گونه که هست ببیند.
امام علیه السّلام در بخشی از خطبه 176، درس مهمی به پویندگان راه حق و سالکان مسیر قرب خداوند میدهد؛ میفرماید: «وَاعْلَمُوا عِبَادَ اللَّه انَ الْمُؤْمِنَ لَا یصْبِحُ وَلَا یمْسِی إِلَّا وَنَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ، فَلا یزَالُ زَارِیاً عَلَیهَا وَمُسْتَزِیداً لَها؛ بدانیدای بندگان خدا که انسان با ایمان، صبح و شام بر او نمیگذرد مگر این که نزد خویش متهم است. پیوسته از خود عیب میگیرد [و خویشتن را نقد میکند] و برای خود طالب تکامل و فزونی است».
این نکتۀ مهمی است که امام علیه السلام در این عبارت کوتاه، طی سه جمله بیان فرموده است؛ نخست میگوید: نسبت به خویش بدگمان باش؛ سپس میفرماید: خود را نقد کن؛ و سرانجام میافزاید: خود را به کمال مطلوب برسان.[33]
در خطبه همّام که صد و ده درس اخلاقی را تشکیل میدهد نیز به همین نکته اشاره شده؛ میفرماید: «فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُون؛ پرهیزگاران کسانیاند که خود را متهم میسازند [و از خوشبینیهای بیجا در مورد صفات و افعال خویش اجتناب میکنند].
در اسلام، همواره به حسن ظن دستور داده میشود؛ ولی چرا در اینجا امام علیه السّلام به بدگمانی دستور میدهد؟! دلیلش روشن است، حسن ظن باید دربارۀ دیگران باشد؛ ولی دربارۀ خود انسان که به طور طبیعی حسن ظنّ افراطی وجود دارد، تا آنجا که نقطههای ضعف خود را قوّت، و صفات زشت را گاهی فضائل اخلاق میپندارد. به بدگمانی فرمان داده شده تا خویشتندوستی افراطی تعدیل گردد. باید انسان به نقد خویش بنشیند و بدون اغماض، اعمال و رفتار و اخلاق خود را بررسی کند تا راه کمال و پیشرفت به روی او گشوده شود؛ درست مانند کسی که از جادۀ پر خطری عبور میکند، هرگاه با دیدۀ خوشبینی به همه چیز نگاه کند به یقین، گرفتار حوادث دردناک میشود و اگر با نگاه بدگمانی بنگرد با احتیاط از لابهلای خطرها میگذرد و به سر منزل مقصود میرسد.
باید توجّه داشت که نقّادی از خویشتن، هرگز با مسئلۀ اعتماد به نفس منافات ندارد.[34]
اندیشه و زبان
انسان باید سخنانش سنجیده و توأم با فکر باشد. همانگونه که در روایتی از امام علیه السّلام در نهج البلاغه آمده است: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَقَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِه؛ زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست».[35] و نیز در روایت دیگری از آن حضرت نقل شده است: « قَلْبُ الأَحْمَقِ فِی فِیهِ، وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِه؛ قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در قلب اوست».[36]
یعنی خردمندان نخست میاندیشند، سپس سخن میگویند، ولی سفیهان، نخست سخن میگویند، سپس پیرامون صحّت و بطلان کلام خود اندیشه میکنند!! دیگر اینکه: کارهایش سنجیده و همراه با تدبیر و عاقبت اندیشی است و پس از آگاهی از درستی کار، آن را قاطعانه انجام میدهد.[37]
مرحوم سیّد رضیّ در شرح این کلام حکمتآمیز میگوید: «این سخن از مطالب شگفتانگیز و پرارزش است و منظور این است که عاقل زبانش را به کار نمیگیرد مگر بعد از مشورت با عقل خویش و فکر و دقت؛ ولی احمق، سخنانی که از زبانش میپرد و حرف هایی که بدون دقت میگوید بر مراجعه به فکر و اندیشه و دقت رأیش پیشی میگیرد؛ بنابراین گویا زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست».[38]
همۀ این عبارات، یک حقیقت را دنبال میکند که مؤمن و عاقل میاندیشد و میگوید و احمق میگوید و نمیاندیشد.[39]
آری! بیمطالعه سخنگفتن است که انسان را در انواع گناهان که از این عضو مخصوص سرچشمه میگیرد، غوطهور میسازد![40]
حال برای نجات از گناهان زبان، دو راه مهمّ وجود دارد که امام علیه السّلام به آن اشاره فرموده است: نخست، کمسخنگفتن و از فضول کلام پرهیزنمودن که یک وسیلۀ مهم برای برکنارماندن از آفات زبان است.[41] همانگونه که امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود: «انْ احْبَبْتَ سَلامَةَ نَفْسِک وَسَتْرَ مَعایبِک فَاقْلِلْ کلامَک وَاکثِرْ صَمْتَک، یتَوَفَّرْ فِکرُک ویسْتَنِرْ قَلْبُک؛ اگر دوست داری از سلامت نفس برخوردار شوی و عیوب و کاستیهایت پوشیده بماند، کمتر سخن بگوی و بیشتر خاموش باش تا فکرت قوی، و قلبت نورانی گردد».[42]
دیگر اینکه، انسان هر سخنی میخواهد بگوید، اوّل در آن بیندیشد؛ سپس بر زبان جاری کند؛ به تعبیر زیبای مولا «زبانش در پشت قلبش باشد؛ نه همچون منافقان احمق که قلبشان در پشت زبانشان قرار دارد.
هرگاه به این دو دستور مهم که در سخنان امام علیه السّلام آمد، عمل کنیم، به یقین از آفات زبان برکنار خواهیم بود.[43]
سخن آخر: (آنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند)
ترازوهای سنتی معمولًا دارای دو کفّه بود و وزنکردن صحیح با آن، در صورتی حاصل میشد که دو کفّه دقیقاً در برابر هم قرار گیرد. این سخن اشاره به آن است که باید هر چه برای خود میخواهی برای دیگران هم بخواهی و هر چیزی را که برای خود روا نمیداری برای دیگران هم روا مداری تا دو کفه ترازو در برابر هم قرار گیرد.
لذا امام علی علیه السلام در وصیتنامه پربارش به یکی از مهمّترین اصول اخلاق انسانی اشاره کرده میفرماید: «یا بُنَی اجْعَلْ نَفْسَک مِیزَاناً فِیمَا بَینَک وَبَینَ غَیرِک؛ پسرم خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده».[44]
آن حضرت در هفت جمله، جنبههای مختلف آن را بیان میکند:
1. «فَأَحْبِبْ لِغَیرِک مَا تُحِبُّ لِنَفْسِک؛ برای دیگران چیزی را دوست دار که برای خود دوست میداری».
2. «وَاکرَهْ لَهُ مَا تَکرَهُ لَهَا؛ و برای آنها نپسند آنچه را برای خود نمیپسندی».
3. «وَلَا تَظْلِمْ کمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ؛ به دیگران ستم نکن همانگونه که دوست نداری به تو ستم شود».
4. «وَأَحْسِنْ کمَا تُحِبُّ أَنْ یحْسَنَ إِلَیک؛ به دیگران نیکی کن همانگونه که دوست داری به تو نیکی شود».
5. «وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِک مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیرِک؛ آنچه را برای دیگران قبیح میشمری برای خودت نیز زشت شمار».
6. «وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِک؛ و برای مردم راضی شو به آنچه برای خود از سوی آنان راضی میشوی».
7. «وَلَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَلَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یقَالَ لَک؛ آنچه را که نمیدانی مگو، اگرچه آنچه میدانی اندک باشد و آنچه را دوست نداری دربارۀ تو بگویند، دربارۀ دیگران مگو».
اشاره به اینکه همانگونه که دوست نداری مردم از تو غیبت کنند، یا به تو تهمت زنند یا با القاب زشت و ناپسند تو را یاد کنند، یا سخنان دیگری که اسباب آزردگی خاطرت شود نگویند، تو نیز غیبت دیگران مکن و به کسی تهمت نزن و القاب زشت بر کسی مگذار و با سخنان نیشدار خاطر دیگران را آزرده مکن.
به راستی اگر این اصل مهمّ اخلاقی با شاخ و برگهای هفتگانهای که امام علیه السلام برای آن شمرده در هر جامعهای پیاده شود، صلح و صفا و امنیت بر آن سایه میافکند و نزاعها و کشمکشها و پروندههای قضایی به حداقل میرسد، محبّت و صمیمیت در آن موج میزند و تعاون و همکاری به حدّ أعلی میرسد. زیرا همۀ مشکلات اجتماعی از آنجا ناشی میشود که گروهی همه چیز را برای خود میخواهند و تنها به آسایش و آرامش خود میاندیشند و انتظار دارند دیگران دربارۀ آنها کمترین ستمی نکنند و سخنی بر خلاف نگویند؛ ولی خودشان آزاد باشند، هرچه خواستند دربارۀ دیگران انجام دهند و یا اینکه برای منافع و حیثیت و آبرو و آرامش دیگران ارزشی قائل باشند؛ ولی نه به اندازۀ خودشان؛ برای خودشان خواهان حداکثر باشند و برای دیگران حداقل![45]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منبع:
پیام امام امیر المومنین علیه السلام
[1] نهج البلاغه، خطبه 86؛ (تفسیر نمونه، ج23، ص493).
[2] نهج البلاغه، خطبه 86.
[3] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج3، ص531.
[4] کافی (ط - دار الحدیث)، ج15، ص63.
[5] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج14، ص781.
[6] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم (ط- قم)، ص52.
[7] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج14، ص781.
[8] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج88، ص337.
[9] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج14، ص360.
[10] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج74، ص208.
[11] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم (ط-قم)، ص194؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج13، ص235).
[12] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج14، ص360.
[13] همان، ج13، ص235.
[14] اخلاق در قرآن، ج2، ص377.
[15] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل (ط- قم)، ج7، ص29.
[16] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج15، ص143.
[17] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم (ط- قم)، ص292.
[18] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج15، ص145.
[19] غرر الحکم و درر الکلم (ط- قم)، ص133.
[20] همان، ص31؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج13، ص716).
[21] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل (ط- قم)، ج11، ص320.
[22] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم(ط- قم)، ص446؛ (پیام قرآن، ج4، ص583).
[23] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج13، ص716.
[24] نهج البلاغه، نامه ۳۱؛ (گفتار معصومین علیهم السلام، ج۱، ص ۱۷۶).
[25] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج9، ص480.
[26] گفتار معصومین علیهم السلام، ج۲، ص ۱۱۰.
[27] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج9، ص480.
[28] نهج البلاغه، نامه ۳۱؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج9، ص479).
[29] همان، خطبه 188.
[30] همان، کلمات قصار، حکمت 89.
[31] شمس، آیات 7 و 8.
[32] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج9، ص488.
[33] همان، ج6، ص549.
[34] همان، ص551.
[35] نهج البلاغه، کلمات قصار ، حکمت40.
[36] همان، حکمت 41.
[37] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج4، ص367.
[38] همان، ج12، ص270.
[39] همان، ج6، ص577.
[40] اخلاق در قرآن، ج1، ص320.
[41] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج6، ص580.
[42] غرر الحکم (ط- قم)، ج۱، ص۲۵۷؛ (اخلاق در قرآن، ج1، ص321).
[43] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج6، ص581.
[44] نهج البلاغه، نامه 31.
[45] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج9، ص563.