آموزه‌های امام کاظم علیه السلام از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

آموزه‌های امام کاظم علیه السلام از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی


چه کسی می تواند در سایه عرش الهی جای گیرد؟ / عرفان عملی و نور الهی / اوج اخلاق اجتماعی / توقیفی بودن اسماء الهی / حقیقت صلوات / مسیر سلوک / شرط استجابت دعا / صدای سکوت اندیشه ها / عزّت و بی نیازی / فراغت یا بیکاری! / فلسفه بلاها / فرشتگان و کیفیت ثبت اعمال / گناه کوچک! / نفی رهبانیت / یک رنگی / قیام مردی از قم‌

ائمۀ معصومین علیهم السلام راهنمایان امین و دلسوزی هستند که بدون هیچ‌گونه اجر و پاداشی، مردم را به سعادت و کمال رهنمون می‌سازند.

در این میان، سخنان و آموزه‌های امام موسی کاظم علیه السلام از جمله میراث بزرگ اسلامی است که آن حضرت در جهت تبیین راه و روش زندگی سعادتمندانه از خود به یادگار گذاشته است.

اثر حاضر، به تجزیه و تحلیل سخنان و احادیث امام موسی بن جعفر علیهما السلام پرداخته، تا گوشه‌ای از آموزه‌های سعادت‌مندانه آن حضرت را به تصویر بکشد.

چه کسی می‌تواند در سایه عرش الهی جای گیرد؟

در حدیثی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الأنوار آورده است، می‌خوانیم که مردی از ساکنان ری می‌گوید: یکی از مأموران «یحیی بن خالد» بر ما مسلط شد و بدهی‌هایی را که من (شامل مالیات وخراج) داشتم، پیوسته مطالبه می‌کرد و من ترسیدم که مرا مجبور کند از زندگی خوبی که دارم خارج شوم. به من گفته شد که او از پیروان این مذهب (اهل بیت علیهم السلام) است، ولی ترسیدم اگر از این راه وارد شوم شاید او چنین نباشد و کار بر من سخت‌تر شود. تصمیم گرفتم به سوی خداوند متعال بروم و حج به جا آورم. رفتم و مولایم موسی بن جعفر علیه السلام را ملاقات کردم و حالم را بر ایشان عرضه داشتم. حضرت مرا همراه نامه‌ای نزد او فرستاد که عبارتش این بود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ تَحْتَ عَرْشِهِ ظِلًّا لَا یسْکنُهُ‏ إِلَّا مَنْ‏ أَسْدَی‏ إِلَی‏ أَخِیهِ‏ مَعْرُوفاً أَوْ نَفَّسَ عَنْهُ کرْبَةً أَوْ أَدْخَلَ عَلَی قَلْبِهِ سُرُوراً وَهَذَا أَخُوک وَالسلام؛ به نام خداوند بخشنده مهربان. بدان که در زیر عرش خداوند سایه‌ای است که هیچ‌کس در آن سایۀ رحمت قرار نمی‌گیرد مگر آن‌کس که به برادر دینی خود نیکی کرده و اندوهی را از او زدوده یا سروری در قلب او وارد کرده باشد و این (حامل نامه) برادر توست».

من از حجّ به شهر خودم بازگشتم و شبانه سراغ آن مأمور رفتم و گفتم: من فرستادۀ امام کاظم علیه السلام هستم. هنگامی که این سخن را شنید، پابرهنه به سوی من آمد، در را گشود، مرا بوسید، در آغوش گرفت و هر زمان که از من می‌پرسید: امام علیه السلام را دیدی، پیشانی مرا می‌بوسید. هنگامی که از سلامتی آن حضرت به او خبر دادم، خوشحال شد و شکر پروردگار را به جا آورد؛ سپس مرا وارد خانۀ خود کرد و در بالای مجلس نشاند و خودش در مقابل من نشست. نامه حضرت را به او دادم، به احترام آن نامه برخاست و آن را بوسید و قرائت کرد، سپس اموال و لباس‌هایش را آورد و دینار به دینار و درهم به درهم و لباس به لباس در میان من و خودش تقسیم کرد و آنچه قابل قسمت نبود قیمتش را به من می‌داد و پیوسته در این حال می‌گفت: برادر! آیا تو را خوشحال کردم؟ و من می‌گفتم: آری، به خدا سوگند مرا بسیار خوشحال کردی!

سپس صورتی را که آن مالیات در آن نوشته شده بود خواست و آنچه به اسم من بود حذف کرد و ورقۀ بدهکارنبودن مرا به دست من داد. من با او خداحافظی کرده و بیرون آمدم و با خود گفتم: من نمی‌توانم محبّت این مرد را جبران کنم، جز این‌که سال آینده به مکه بروم و برای او دعا کنم و خدمت امام علیه السلام برسم و کار او را بازگو کنم. این کار را انجام دادم؛ هنگامی که برای مولایم امام موسی بن جعفر علیه السلام این کارها را شرح می‌دادم، آثار شادی در چهره‌اش می‌درخشید. عرض کردم: مولای من! این مرد شما را مسرور کرد؟ فرمود: آری، مرا خوشحال کرد، امیرمؤمنان علیه السلام را خوشحال کرد، به خدا سوگند جدم رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم را خوشحال کرد و خدا را خوشنود نمود».[1]

عرفان عملی و نور الهی

عرفان عملی آن است که انسان در مسیر معرفت آن محبوب حقیقی از طریق خودسازی و زدودن زنگار گناه از دل و صیقل‌دادن آن و مناجات با او و انجام واجبات و ترک محرمات به جایی رسد که انوار معرفت الله بر قلب او بتابد و چهرۀ یار را در آینۀ دل دیدار کند.[2]

این [امر] در سایۀ تقوا به وجود می‌آید و راهنمای انسان در مسیر حق می‌شود؛ او را از وادی شرک به توحید کامل و درک جلال و جمال خدا و صفات او می‌رساند.

آری، روح انسان به دلیل داشتن استعدادهای خداداد به قدر کافی برای درک حقایق آماده است، اما پرده‌هایی از حرص و طمع و شهوت و عشق‌های افراطی به دنیا و زخارف دنیوی دربرابر او نمایان می‌شود، مانند دود سیاه یا غبار غلیظی که اطراف آینه را می‌گیرد. اما اگر با آب تقوا این غبار زدوده شود و با نسیم سعادت‌بخش الطاف الهی، آن دود سیاه کنار برود، دیدن چهرۀ حق میسر می‌گردد و به گفتۀ شاعر:

جمال یار ندارد حجاب و پرده ولی          غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد[3]

در روایت نورانی از امام کاظم علیه السلام، اشاره لطیف و گویایی به این مرحله از سیر و سلوک شده است، آن حضرت می‌فرماید: «لَیسَ بَینَهُ وَبَینَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیرُ خَلْقِهِ اِحْتَجَبَ بِغَیرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَاِسْتَتَرَ بِغَیرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ؛ در میان او و خلقش هیچ حجابی نیست، جز این‌که خلق خودشان حجاب‌اند. او در عین این‌که از دید ظاهر ما دور است، حجابی ندارد و در عین این‌که مستور است، ستری ندارد. هیچ معبودی جز او نیست».[4]

اوج اخلاق اجتماعی

از روایت هشامیۀ کافی استفاده می‌شود که مؤمن دربرابر دیگران باید نیکی خود را کوچک بشمرد، هرچند بزرگ و زیاد باشد، و نیکی دیگران را بزرگ بشمرد هرچند کم و کوچک باشد؛ امام کاظم علیه السلام فرمود: «یسْتَکثِرُ قَلِیلَ‏ الْمَعْرُوفِ‏ مِنْ‏ غَیرِهِ‏ وَ یسْتَقِلُّ کثِیرَ الْمَعْرُوفِ مِنْ نَفْسِه».[5]

«یسْتَکثِرُ» از ماده «استکثار» به معنای زیادشمردن چیزی است، در مقابل «یسْتَقِلُّ» از ماده «استقلال» به معنای کوچک‌شمردن چیزی.

امام علیه السلام در این جمله، نیکی [دیگران] به خود را بزرگ و زیاد می‌شمرد، هر چند کم باشد، تا این‌که آنچه اقتضای چنین نیکی بزرگی است در برابر آن‌ها انجام دهد و نیکی خودش را به [مردم] کوچک می‌شمرد هرچند زیاد و عظیم باشد تا خود را از آن‌ها طلبکار نداند و این نهایت ادب است.[6]

توقیفی‌بودن اسماء الهی

شک نیست که اذکار منصوصه‌ای که در قرآن مجید و در روایات معصومین آمده و گاه خواص و آثاری برای آن اذکار بیان شده در استفاده از آن‌ها برای سالکان راه، جای تردید نیست.

اما سخن این است که آیا می‌توانیم به تناسب حال و احساس نیاز، اذکار دیگری ابداع کنیم و با آن اذکار به خدا توسل جوییم؟ مثلاً بگوییم:‌ ای خدایی که یونس را از شکم ماهی نجات بخشیدی! مرا از ظلمات اوهام و گناهان رهایی بخش؛ و ‌ای خدایی که ابراهیم را از آتش نمرود رها ساختی و آتش را بر او گلستان کردی! مرا از آتش هوی و هوس نجات بخش! به فرض که این مضمون در هیچ یک از دعاهای مأثوره نیامده باشد و امثال این اذکار و دعاها که هرکس به حسب حال می‌تواند ابداع کند. و یا بگوییم: یا واجب الوجود ادرکنی، یا واهب الوجود خلّصنی و امثال آن؟

شک نیست که اگر شخص این‌گونه اذکار را به قصد ورود در شرع بگوید و یا بخواهد به عنوان ذکر خاصی که در شرع وارد شده مطرح کند بدعت است و حرام؛ ولی اگر به قصد ذکر مطلق بگوید، مانعی ندارد. زیرا ذکر مطلق طبق ظاهر قرآن مستحب است و بارها در قرآن دستور به ذکر خدا داده شده یا از کسانی که ذکر خدا می‌گویند مدح و تمجید شده است.[7]

البته این در صورتی است که محتوای آن محتوای معقول و موافق آموزه‌های دینی و اعتقادات صحیح اسلامی باشد، مانند آنچه در مثال‌های مذکور آمد.[8]

در اینجا میان علمای اسلام اختلاف نظر است؛ مشهور برآن‌اند که اسماءالله توقیفی است و تنها آنچه در نصوص دینی درمورد اسماء و صفات خداوند آمده مجاز است و غیر آن را نمی‌توان بر او اطلاق کرد. به عنوان مثال، ما نمی‌توانیم در مورد خداوند بگوییم: عاقل یا فقیه یا صبور، زیرا این اسماء در نصوص دینی نیامده است.

از جمله دلایلی که برای آن ذکر کرده اند روایاتی است که از معصومین علیهم السلام نقل شده که از تسمیه خداوند و اسمائی که خودش را به آن توصیف نکرده، منع گردیده است: از جمله مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی در این زمینه بابی تحت عنوان «النَّهْی‏ عَنِ‏ الصِّفَةِ بِغَیرِ مَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ تَعَالَی» ذکر کرده و ازجمله روایات این باب روایت محمد بن حکیم است که می‌گوید: امام موسی بن جعفر علیه السلام به پدرم در نامه‌ای چنین مرقوم داشت: «أَنَّ اللَّه أَعْلَی وَأَجَلُّ وَأَعْظَمُ مِنْ أَنْ یبْلَغَ کنْهُ صِفَتِهِ فَصِفُوهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَکفُّوا عَمَّا سِوَی ذَلِک؛ خداوند برتر و بالاتر و بزرگ‌تر از آن است که حقیقت صفت او درک شود، بنابراین، او را آن‌گونه که خود را توصیف کرده، وصف کنید و از غیر آن باز ایستید».[9]

در حدیث دیگری یکی از یاران همان حضرت در نامه‌ای خدمتش عرض می‌کند که جمعیتی در عراق هستند که خدا را به صورت «جسمانی» توصیف می‌کنند، اگر مصلحت می‌دانید مذهب صحیح را در این زمینه برای ما بیان فرمایید.

حضرت در پاسخ چنین فرمود: «فَاعْلَمْ‏ رَحِمَک‏ اللَّهُ‏ أَنَ‏ الْمَذْهَبَ‏ الصَّحِیحَ‏ فِی التَّوْحِیدِ مَا نَزَلَ بِهِ الْقُرْآنُ مِنْ صِفَاتِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ فَانْفِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَی الْبُطْلَانَ وَالتَّشْبِیهَ فَلَا نَفْی وَلَا تَشْبِیهَ‏ هُوَ اللَّهُ الثَّابِتُ الْمَوْجُودُ تَعَالَی اللَّهُ عَمَّا یصِفُهُ الْوَاصِفُونَ وَلَا تَعْدُوا الْقُرْآنَ فَتَضِلُّوا بَعْدَ الْبَیانِ؛ خداوند تو را رحمت کند، بدان که مذهب صحیح در توحید، همان صفاتی است که در قرآن برای خداوند متعال آمده است. بنابراین، بطلان و تشبیه را از خدا نفی کن؛ نه تعطیل صفات، صحیح است [که گفته شود ما هیچ چیز از صفات خدا را نمی‌فهمیم] و نه تشبیه [که برای خدا اوصافی همچون مخلوقاتش قائل شویم]. بنابراین نه تعطیل صفات و نه تشبیه؛ بلکه او خداوندی است ثابت و موجود و بالاتر از توصیف واصفان و از قرآن تجاوز نکنید که گمراه خواهید شد، آن هم بعد از اتمام حجّت».[10]

نتیجه این‌که در ظهور روایات بر توقیفی‌بودن اسماء الله نمی‌توان تردید کرد؛ به همین دلیل، مشهور، طرفدار توقیفی‌بودن اسماءاند و همان گونه که اشاره شد معتقدند: اسمائی را که در کتاب و سنت درباره خدا نیامده، مانند عاقل، سخی، فقیه و مانند آن، نمی‌توان بر خداوند اطلاق کرد.[11]

حقیقت صلوات

در ذیل آیۀ ٥٦ سورۀ احزاب: «إِنَّ اَللّهَ وَمَلائِکتَهُ یصَلُّونَ عَلَی اَلنَّبِی یا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیماً؛ خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می‌فرستند؛ ‌ای کسانی که ایمان آورده‌‌اید، بر او درود فرستید و در برابر اوامر او کاملاً تسلیم باشید»، حدیثی از امام کاظم علیه السلام نقل شده است که یکی از اصحابش از آن حضرت سؤال کرد: معنای صلوات خدا و فرشتگان و مؤمنان بر پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم چیست‌؟

آن حضرت فرمود: «صَلَاةُ اللَّهِ‏ رَحْمَةٌ مِنَ‏ اللَّهِ‏ وَ صَلَاةُ مَلَائِکتِهِ تَزْکیةٌ مِنْهُمْ لَهُ وَ صَلَاةُ الْمُؤْمِنِینَ دُعَاءٌ مِنْهُمْ لَه؛ صلوات خدا رحمتی است که از سوی او نازل می‌شود و صلوات فرشتگان، پاک‌شمردن آن حضرت از هرگونه آلودگی است و صلوات مؤمنان، دعایی است که از ناحیۀ آن‌ها [به عنوان طلب رحمت] می‌شود».[12]

مسیر سلوک

راه سیر و سلوک الی الله که پرارزش ترینِ راه‌هاست، همچون خط مستقیمی است که در دو طرف آن صدها و هزاران خط غیر مستقیم تصور می‌شود. متأسفانه بسیاری از پویندگان این راه بر اثر وسوسه‌های نفس یا شیطنت دجالان و شیادان و یا براثر ناآگاهی از دستورات شرع، در این بیراهه‌‌ها گرفتار شده و به جایی نرسیدند، بلکه سر از شقاوت و بدبختی درآوردند. سلسله‌های صوفیان و مدعیان دروغین عرفان و سیر و سلوک، فوق العاده زیاد شده، ولی سالک راستین الی الله سیر و سلوک خود را بر محورهای سه گانۀ عقل و فطرت و شرع که همه با یکدیگر هماهنگ‌اند، استوار می‌کند و از این کشتی نجات برای پیمودن این دریای طوفانی و خطرناک بهره می‌گیرد.[13]

چه خوب ترسیم فرمود لقمان حکیم، آنجا که طبق آنچه امام کاظم علیه السلام در حدیث هشامیه بیان فرموده به فرزندش می‌گوید: «یا بُنَی إِنَّ اَلدُّنْیا بَحْرٌ عَمِیقٌ قَدْ غَرِقَ فِیهَا عَالَمٌ کثِیرٌ فَلْتَکنْ سَفِینَتُک فِیهَا تَقْوَی اَللَّهِ وَحَشْوُهَا اَلْإِیمَانَ وَشِرَاعُهَا اَلتَّوَکلَ وَقَیمُهَا اَلْعَقْلَ وَدَلِیلُهَا اَلْعِلْمَ وَسُکانُهَا اَلصَّبْرَ؛ پسرم! دنیا دریای عمیقی است که گروه بسیاری در آن غرق شدند؛ کشتی تو در این دریا باید تقوای الهی باشد، و زاد و توشه‌ات ایمان، بادبان این کشتی توکل، ناخدای آن عقل، راهنمای آن علم، و سکان آن صبر».[14]

آری، چنان کشتی‌ای که اصول شش‌گانه نجات خود را از کتاب و سنت و عقل می‌گیرد می‌تواند اقیانوس‌پیما باشد و به سرمنزل مقصود و مقام نفس مطمئنه برسد و مشمول «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَادْخُلِی جَنَّتِی»، شود.[15]

شرط استجابت دعا

ممکن است بعضی خیال کنند اجابت دعا بی‌قید و شرط است، چون خداوند کریم و رحیم می‌باشد، ولی این اشتباه است. خداوند علاوه بر این‌که کریم و رحیم است، حکیم هم می‌باشد. یعنی تا کسی شایسته اجابت دعا نباشد، دعایش را مستجاب نمی‌کند و این شایستگی شرایط فراوانی دارد که در روایات اسلامی به آن اشاره شده است، از جمله[16] دعای دیگران در حقّ انسان.[17]

مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی از ابراهیم بن هاشم که از بزرگان روات است نقل می‌کند که عبداللّه بن جندب - که او هم از بزرگان روات است و از وکلای حضرت موسی بن جعفر و امام رضا علیهما السلام بود - گفت که او را هنگام وقوف در عرفات دیدم که حال بسیار خوبی داشت، پیوسته دست به‌سوی آسمان بلند می‌کرد و اشکش بر صورتش جاری بود به‌ گونه‌‌ای که به روی زمین می‌ریخت.

هنگامی که دعایش تمام شد به او گفتم: من هرگز موقعیت کسی را هنگام دعا بهتر از موقعیت تو ندیدم. عبداللّه گفت: به خدا سوگند! فقط برای برادران ایمانی دعا کردم چراکه از امام موسی بن جعفر علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: «مَنْ دَعَا لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیبِ نُودِی مِنَ الْعَرْشِ "وَلَک مِائَةُ أَلْفِ ضِعْفٍ" فَکرِهْتُ أَنْ أَدَعَ مِائَةَ أَلْفٍ‏ مَضْمُونَةً لِوَاحِدَةٍ لَا أَدْرِی تُسْتَجَابُ أَمْ لَا؛ هر کسی در غیاب برادران مؤمن برای آن‌ها دعا کند از عرش ندا داده می‌شود که "صد هزار مرتبه از آن بیشتر برای تو باد"، من خوش نداشتم که صدهزار مرتبه را بگذارم و تنها یک دعا برای خودم کنم که نمی‌دانم مستجاب می‌شود یا نه».[18]

صدای سکوت اندیشه‌ها

بی‌شک سخن‌گفتن نیرو و انرژی زیادی از انسان می‌گیرد، تا آنجا که می‌گویند: یک ساعت سخنرانی‌کردن نیرویی به اندازه هفت یا هشت ساعت کار جسمانی را به خود اختصاص می‌دهد.

بنابراین هرچه انسان زیاد سخن بگوید نیروهای روحی زیادی را بر باد می‌دهد و هرگاه کم سخن بگوید این نیروها و انرژی‌ها متمرکز می‌شود و انسان را وادار به تفکر و اندیشه بیشتر و دستیابی به حکمت و دانش و صفای قلب می‌کند، همان‌گونه که در روایتی از امام کاظم علیه السلام می‌خوانیم: «دَلِیلُ اَلْعَاقِلِ اَلتَّفَکرُ وَ دَلِیلُ اَلتَّفَکرِ اَلصَّمْتُ؛ نشانۀ عاقل، فکرکردن و نشانۀ فکرکردن، سکوت است».[19]

عزّت و بی‌نیازی

انسان معمولاً از دو چیز وحشت دارد و آن این است که نیاز به کمک دیگران و بخشش بلاعوض آن‌ها داشته باشد که آن را «هبه» می‌نامند و یا نیازمند ارتباط با دیگران باشد، در حالی که آن‌ها رابطۀ خود را قطع کرده باشند. در حالی که اگر توفیق بخشش پروردگار و ارتباط با او حاصل شود دیگر انسان هیچ وحشتی نخواهد داشت.

«هبه» در اصل به‌معنای بخشش چیزی بدون انتظار عوض است و اگر کسی زیاد بخشنده باشد او را «وهّاب» می‌گویند. با توجه به این‌که هر انسانی که به دیگری بخشش می‌کند، یا انتظار عوضی از او دارد یا پاداشی را از خداوند را می‌طلبد، بنابراین هبۀ واقعی مخصوص پروردگار است که هیچ انتظار پاداشی دربارۀ او معنا ندارد.

البته مفهوم این سخن این نیست که انسان با خلق خدا قطع رابطه کند و یا نیاز به بخشش آن‌ها نداشته باشد. منظور این است که اگر بخشش‌هایی توأم با منّت و ذلّت بود یا رابطه‌هایی به همین صورت انجام شد، از خدا بخواهیم که ما را از چنان بخشش‌ها و چنین رابطه‌هایی بی‌نیاز فرماید. به این شکل، انسان باایمان، نه ذلت بخشش‌های نامناسب را می‌پذیرد و نه آثار منفی رابطه‌های آلوده را.

در جلد اوّل اصول کافی در کتاب العقل والجهل در حدیث هشامیه می‌خوانیم که امام کاظم علیه السلام به هشام بن حکم فرمود: «یا هِشَامُ الصَّبْرُ عَلَی الْوَحْدَةِ عَلَامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ‏ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْیا وَ الرَّاغِبِینَ‏ فِیهَا وَ رَغِبَ‏ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ‏ وَ کانَ اللَّهُ أُنْسَهُ فِی الْوَحْشَةِ وَ صَاحِبَهُ فِی الْوَحْدَةِ وَ غِنَاهُ فِی الْعَیلَةِ وَ مُعِزَّهُ مِنْ غَیرِ عَشِیرَة؛‌ ای هشام! صبر و شکیبایی بر تنهایی [آنجا که ابنای دنیا از انسان قطع رابطه کند] نشانۀ قوت عقل است. کسی که با عقل خود خدا را به‌خوبی بشناسد از دنیاپرستان دوری می‌کند و علاقۀ او به چیزی است که در نزد خداست. خداوند مایۀ انس او در وحشت و همراه او در تنهایی و مایۀ بی‌نیازی او در تنگدستی و موجب عزت او بدون پشتیبانی قبیله و فامیل است».[20]

فراغت یا بیکاری!

مسئلۀ اوقات فراغت یکی از مهم‌ترین مسائل زندگی انسان‌هاست. بدیهی است که انسان نمی‌تواند همیشه مشغول کسب و کار یا مطالعه و درس و تدریس و یا حتی پیوسته مشغول عبادت باشد، بلکه زمان فراغتی برای تجدید قوا و کسب نیرو و آرامش لازم است. امّا این زمان فراغت چگونه می‌گذرد؟ و انسان در آن به چه اموری مشغول است‌؟

ساعت فراغت ساعتی است که خالی از برنامه‌های جدّی و رسمی زندگی است، نه ساعت کار است، نه ساعت درس و مطالعه، و نه ساعت خواب، و هر کس آن را با چیزی پر می‌کند و چه بسیارند کسانی که آن را با سرگرمی‌های ناسالم و برنامه‌های گناه ‌آلود پر می‌‌نمایند یا به کارهای خسته‌کننده‌ای می‌پردازند که نشاط آن‌ها را برای برنامه‌های آینده از میان می‌برد.

یکی از ساعات فراغت که گاه از آن به ساعت غفلت تعبیر شده، ساعات اول شب است که بیشتر فعالیت‌های شغلی تمام شده و هنوز وقت استراحت و خواب نرسیده و مردم در این ساعت درواقع کار مهمی ندارند و آن را با برنامه‌‌های سرگرم ‌کننده‌ای پر می‌کنند که گاه خطرناک و گناه‌‌آلود است.

لذا اوقات فراغت می‌تواند سرنوشت‌‌ساز باشد و مسیر زندگی انسان را تغییر دهد، به همین دلیل در تعلیمات اسلامی بحث‌های مهمی دربارۀ اوقات فراغت وارد شده و نیز روایات متعددی در ذم بیکاری ذکر شده. ازجمله حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی از امام کاظم علیه السلام نقل کرده است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَعَزَّ یبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوَّامَ الْفَارِغَ؛ خداوند متعال بندۀ پرخواب بیکار را مبغوض می‌دارد».[21]

فلسفۀ بلاها

شکی نیست که زندگی انسان با مشکلات فراوانی آمیخته است، از لحظه‌ای که چشم به دنیا می‌گشاید تا زمانی که چشم فرو می‌بندد. بخشی از این مشکلات، مشکلات اجتماعی است که دامان همه یا اکثر مردم را می‌گیرد، مانند سیل‌‌ها و زلزله‌‌ها و آفات گیاهی و بیماری‌های فراگیر و حوادث دردناکی که با دست خود انسان‌ها به وجود می‌آید، مانند جنگ‌ها. و نیز حوادث ناگواری که جنبۀ شخصی دارد، مانند بیماری و تنگدستی و ورشکستگی.

در این‌گونه حوادث است که انسان قدرت خود را ناچیز می‌بیند و به قدرت کامله پروردگار پناه می‌برد، همان‌گونه که قرآن مجید می‌فرماید: «فَإِذَا رَکبُوا فِی الْفُلْک دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذَا هُمْ یشْرِکونَ؛ هنگامی که بر کشتی سوار می‌شوند [و طوفان‌ها و امواج سهمگین آن‌ها را از هر سو احاطه می‌کند و خود را در برابر آن ناتوان می‌بینند]، خدا را با اخلاص می‌خوانند [و غیر او را فراموش می‌کنند]، امّا هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد، باز مشرک می‌شوند».[22]

به همین دلیل عالمان دینی و عرفا یکی از فلسفه‌های بلاها و حوادث ناگوار را همین بیداری و هوشیاری انسان و بازگشت او به سوی خدا می‌دانند؛ لذا در روایات اسلامی تأکید شده که وقتی بلا و حادثۀ ناگواری رخ می‌دهد به سراغ دعا بروید تا هرچه زودتر برطرف شود.

مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی از امام کاظم علیه السلام نقل می‌کند که فرمود: «مَا مِنْ‏ بَلَاءٍ ینْزِلُ‏ عَلَی‏ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ فَیمْسِک عَنِ الدُّعَاءِ إِلَّا کانَ ذَلِک الْبَلَاءُ طَوِیلًا فَإِذَا نَزَلَ الْبَلَاءُ فَعَلَیکمْ بِالدُّعَاءِ وَالتَّضَرُّعِ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ؛ هیچ بلایی بر بنده با ایمان نازل نمی‌شود، مگر این‌که [یکی از این دو حالت را دارد]: یا خداوند متعال دعا را به قلب او الهام می‌کند، [به عبارت دیگر: آن بنده دعا می‌کند]، در این صورت آن بلا زودتر برطرف می‌شود؛ یا آن بنده از دعا خودداری می‌کند که در این صورت، عمر آن بلا طولانی می‌شود؛ بنابراین هنگام نزول بلاها به دعا و تضرّع به درگاه خداوند متعال روی آورید».[23]

و اگر این حوادث دردناک فردی و اجتماعی نبود، به یقین انسان در عالمی از غفلت و بی‌خبری فرو می‌رفت.[24]

فرشتگان و کیفیت ثبت اعمال

یکی از مأموریت‌های فرشتگان‏، مراقبت از اعمال ما و ثبت‏ و ضبط آن است.[25] فرشتگانِ‏ محافظِ اعمالِ ما انسان‌ها بسیار دقیقند. ریز و درشت را می‌‏نویسند، و چیزی از قلم آن‌ها نمی‌‏افتد. آن‌ها حتّی از نیت‌های ما اطّلاع دارند. [26]

در روایات جنبه‏‌های مختلف این مراقبت توضیح داده شده است،[27] مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی حدیث جالبی در این زمینه آورده، و آن این است که راوی می‌گوید: «سَأَلْتُهُ‏ عَنِ‏ الْمَلَکینِ‏ هَلْ‏ یعْلَمَانِ‏ بِالذَّنْبِ إِذَا أَرَادَ الْعَبْدُ أَنْ یفْعَلَهُ أَوِ الْحَسَنَةِ فَقَالَ رِیحُ الْکنِیفِ وَرِیحُ الطِّیبِ سَوَاءٌ قُلْتُ لَا قَالَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا هَمَّ بِالْحَسَنَةِ خَرَجَ نَفَسُهُ طَیبَ الرِّیحِ فَقَالَ صَاحِبُ الْیمِینِ لِصَاحِبِ الشِّمَالِ قُمْ‏ فَإِنَّهُ قَدْ هَمَّ بِالْحَسَنَةِ فَإِذَا فَعَلَهَا کانَ لِسَانُهُ قَلَمَهُ وَرِیقُهُ مِدَادَهُ فَأَثْبَتَهَا لَهُ وَإِذَا هَمَّ بِالسَّیئَةِ خَرَجَ نَفَسُهُ مُنْتِنَ الرِّیحِ فَیقُولُ صَاحِبُ الشِّمَالِ لِصَاحِبِ الْیمِینِ قِفْ فَإِنَّهُ قَدْ هَمَّ بِالسَّیئَةِ فَإِذَا هُوَ فَعَلَهَا کانَ لِسَانُهُ قَلَمَهُ وَرِیقُهُ مِدَادَهُ وَأَثْبَتَهَا عَلَیه؛ من از امام موسی بن جعفر علیه السلام پرسیدم: آیا آن دو فرشته‌ای که مأمور ثبت اعمال ما هستند هنگامی که ما تصمیم به کار خوب یا بدی بگیریم آگاه می‌شوند؟ امام علیه السلام فرمود: آیا بوی مزبله و بوی عطر یکسان است‌؟ عرض کردم: نه. فرمود: این دو [فرشتۀ ثبت اعمال] نیز چنین‌اند. هنگامی که انسان تصمیم بر انجام کار نیکی می‌گیرد بوی خوشی از او ساطع می‌شود. فرشتۀ سمت راست به فرشتۀ سمت چپ می‌گوید: برخیز و آماده باش، او تصمیم بر انجام حسنه‌ای گرفته است و هنگامی که آن حسنه را انجام دهد، زبانش به‌ منزلۀ قلم و آب دهانش به ‌منزلۀ مرکب خواهد بود و آن را برای وی می‌نویسد و هنگامی که تصمیم به انجام کار بدی بگیرد، فرشتۀ سمت چپ به فرشتۀ سمت راست می‌گوید: دست نگه‌ دار؛ او تصمیم بر انجام گناهی گرفته است و هنگامی که آن گناه را انجام می‌دهد آب دهانش مرکب و زبانش قلم می‌شود و آن را برای او می‌نویسد».[28]

البته ممکن است اشاره به زبان و آب دهان جنبۀ کنایی داشته باشد، زیرا زبان، ترجمان قلب و روح است و از آنچه در قلب می‌گذرد خبر می‌دهد. در ضمن از حدیث بالا استفاده می‌شود که اعمال انسان آثار و نشانه‌‌های تکوینی مهمی دارد؛ عمل نیک و حتی فکر کار نیک خوشبوست و عمل بد و حتی فکر کار بد بدبو.

و نیز از روایت فوق چنین بر می‌آید که فرشتۀ سمت راست بیشتر مأمور نوشتن حسنات و فرشتۀ سمت چپ بیشتر مأمور نوشتن سیئات است.[29]

گناه کوچک!

بسیاری از مردم به ‌خاطر کوچک‌بودن آن اهمیتی برای آن قائل نیستند، در حالی که براثر بی‌‌اعتنایی به آن گناه، پیوسته تکرار می‌شود و تبدیل به گناه کبیره می‌گردد و راه به ‌سوی گناهان دیگر نیز گشوده خواهد شد. لذا فقها در تعریف عدالت تصریح می‌کنند که آن، یک حالت خداترسی است که انسان را از انجام گناهان کبیره و اصرار بر صغیره باز می‌دارد.

در حدیثی از امام کاظم علیه السلام می‌خوانیم: «لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِیلَ‏ الذُّنُوبِ‏ فَإِنَّ قَلِیلَ الذُّنُوبِ یجْتَمِعُ حَتَّی یکونَ کثِیرا؛ گناهان اندک را کم نشمرید، زیرا وقتی جمع شدند، تبدیل به گناه زیادی می‌شوند».[30]

نفی رهبانیت

واژه «دُنیا» مؤنث «ادنی» به معنای نزدیک‌تر و پست‌تر است و از ماده «دُنُو» (بر وزن غلو) به معنای نزدیکی گرفته شده و این عالم را از این جهت دنیا می‌گویند که از عالم آخرت به ما نزدیک‌تر و از نظر ارزش پست‌تر است.

از این رو انسان، هم باید در فکر اصلاح دنیا باشد و هم در فکر اصلاح آخرت، زیرا دنیا مقدمۀ آخرت است؛ لذا در حدیثی از امام کاظم علیه السلام می‌خوانیم: «اجْعَلُوا لِأَنْفُسِکمْ‏ حَظّاً مِنَ‏ الدُّنْیا بِإِعْطَائِهَا مَا تَشْتَهِی مِنَ الْحَلَالِ وَمَا لَا یثْلِمُ الْمُرُوَّةَ وَمَا لَا سَرَفَ فِیهِ وَاسْتَعِینُوا بِذَلِک عَلَی أُمُورِ الدِّینِ فَإِنَّهُ رُوِی لَیسَ مِنَّا مَنْ تَرَک دُنْیاهُ لِدِینِهِ أَوْ تَرَک دِینَهُ لِدُنْیاه؛ برای نفس خودتان بهره‌ای از دنیا قرار دهید، این‌گونه که آنچه از حلال دنیا تمایل دارد و مروّت و شخصیت را برهم نمی‌زند و در آن اسراف نیست به او بدهید و از این طریق برای انجام امور دینی کمک بطلبید زیرا [از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم] روایت شده است: «از ما نیست کسی که دنیا را به خاطر دینش ترک گوید و یا دینش را به خاطر دنیایش».[31]

یک‌رنگی

گرچه در بسیاری از روایات، غِشّ در مورد معاملۀ اجناس تقلبی آمده ولی مفهوم غشّ، عام است و هرگونه ناصافی دربارۀ دیگران را شامل می‌شود و حتی کارهای کوچکی که بسیاری از مردم جزء غشّ و تقلّب محسوب نمی‌دارند در روایات به‌عنوان غشّ معرفی شده. از جمله در روایتی از امام کاظم علیه السلام می‌خوانیم که حضرت از محل معاملات هشام بن‌ حکم عبور می‌کرد که دید که او پارچۀ معروف سابری را - که پارچۀ لطیفی بوده است و در سایه خود را زیباتر نشان می‌داد - در سایه می‌فروشد. امام فرمود: ‌ای هشام «إِنَ‏ الْبَیعَ‏ فِی‏ الظِّلِ‏ غِشٌ‏ وَ إِنَّ الْغِشَّ لَا یحِل‏؛ بیع در سایه، غِشّ است و غشّ حلال نمی‌باشد».[32]

روایات در این زمینه بسیار زیاد است و شاید در حد تواتر باشد؛ البته نقطۀ مقابل غشّ، صاف‌بودن و صداقت‌داشتن و خیرخواهی‌نمودن است که در روایات اسلامی نسبت به آن توصیۀ فراوانی شده است.[33]

سخن آخر: (قیام مردی از قم)

این بحث را با حدیث جالبی از امام کاظم علیه السلام پایان می‌دهیم: «رَجُلٌ‏ مِنْ‏ أَهْلِ‏ قُمَ‏ یدْعُو النَّاسَ إِلَی الْحَقِّ یجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ کزُبَرِ الْحَدِیدِ لَا تُزِلُّهُمُ الرِّیاحُ الْعَوَاصِفُ وَلَا یمَلُّونَ مِنَ الْحَرَبِ وَلَا یجْبُنُونَ وَعَلَی اللَّهِ یتَوَکلُونَ‏ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین؛ مردی از اهل قم قیام می‌کند و مردم را دعوت به حق می‌نماید. جمعیتی گرد او را می‌گیرند که مانند پاره‌های آهن [سخت و محکم] هستند، طوفان‌های سخت آن‌ها را تکان نمی‌دهد، و از جنگ خسته نمی‌شوند و ترس به خود راه نمی‌دهند و بر خدا توکّل می‌کنند و عاقبت برای پرهیزکاران است».[34]

این حدیث به خوبی دلالت می‌کند که قیام‌های موفّق حتی در عصر غیبت کبری که نتیجۀ مطلوبی برای مؤمنان و صالحان دارد، نه تنها مذموم نیست بلکه پسندیده و شایسته تقدیر است.[35]

پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
 makarem.ir

منبع:
عرفان اسلامی؛ شرحی جامع بر صحیفه سجادیه


[1] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏48، ص174؛ (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج4، ص156).

[2] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج1، ص55.

[3] همان، ص58.

[4] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج۳، ص۳۲۷؛ (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج1، ص61).

[5] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص19.

[6] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج4، ص372.

[7] آل عمران، آیات 191-41؛ سورۀ اعراف، آیه۲۰۵؛ سورۀ انسان، آیۀ25؛ سورۀ احزاب، آیۀ21 و ... .

[8] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج1، ص223.

[9] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص102.

[10] همان، ص100.

[11] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج1، ص223.

[12] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏83، ص96؛ (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج2، ص484).

[13] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج1، ص137.

[14] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص13.

[15] سورۀ فجر، آیات 29-30؛ (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج1، ص138).

[16] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج3، ص335.

[17] همان، ص345.

[18] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص508؛ (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج3، ص346).

[19] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج1، ص136؛ (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج1، ص169).

[20] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص17؛ (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج2، ص342).

[21] همان، ج‏5، ص84؛ (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج3، ص212).

[22] سوره عنکبوت، آیۀ25.

[23] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص471.

[24] (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج4، ص272).

[25] سوگندهاى پر بار قرآن، ص135.

[26] همان، ص395.

[27] همان، ص135.

[28] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص429.

[29] (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج2، ص427).

[30] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص287؛ (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج3، ص115).

[31] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏75، ص321؛ (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج4، ص309).

[32] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏5، ص161.

[33] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج3، ص107.

[34] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏57، ص216.

[35] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج1، ص463.

captcha