علوم موجود يا عقلى است يا نقلى و يا حسى، عقلى مثل فلسفه و مسائل رياضى، نقلى علومى است كه از گذشتگان به جا مانده و براى ما نقل مىشود و علوم حسى، علوم آزمايشگاهى و علومى است كه دست تجربه به آن رسيده است.
در این بین علوم عقلى با عقل درك شده و علوم نقلى و حسى با گوش و چشم.[1]
فلسفه چیست؟
به گفته بعضى از دانشمندان هيچ داستانى براى انسان لذت بخش تر از داستان طبيعت و اسرار عالم نيست، ما اين حالت را غريزه دانش طلبى و حس كنجكاوى، مى ناميم.
حقيقت و روح فلسفه نيز نيل به همين آرزوى ديرينه بشر يعنى «پاسخ گفتن به غريزه دانش طلبى است» و شايد اين ساده ترين تعريفى است كه براى فلسفه مى توان كرد.[2]
سرچشمه و خاستگاه فلسفه؟
اصولًا اين نياز به بحث و استدلال ندارد كه «كانون فلسفه» شرق بوده و هست. فلسفه از شرق برخاسته و هم اكنون اصيل ترين افكار فلسفى در شرق است.[3]
آن همه استفاده سرشارى كه به هنگام انتقال علوم از آسيا به اروپا، و به هنگام نهضت علمى غرب از علوم ما مسلمانان كردند[4] [غیر قابل انکار است].
آلفرد گيوم مدير دانشكده «كلهم» انگلستان با اين كه بايد او را از دانشمندان متعصّبى به شمار آورد كه نسبت به علوم شرق با نظر منفى مىنگرد، در پايان مقاله اى كه در زمينه فلسفه شرق نگاشته و در كتاب «ميراث اسلام» به همراه مقالات دوازده تن ديگر از اساتيد و مستشرقين انگلستان چاپ شده، چنين مىنويسد:
«هنگامى كه تمام كتب و آثار گران بهاى كتابخانه ها و موزه هاى اروپا را با چراغ معرفت مطالعه كنيم، آن وقت خواهيم دايد كه نفوذ عرب (مسلمانان) كه هنوز هم در ما هست در تمدّن قرون وسطى (از قرن پنجم تا پانزدهم ميلادى) خيلى بيش از آن است كه تاكنون تشخيص داده اند».[5]
اين سخن، با گفتار كسى كه مىگويد: «به جاى توجّه به فلسفه قديم، به سراغ فلسفه غرب برويد كه زنده و سيّال و پرتحرّك است؛ نه مثل فلسفه شرق جامد و يخ بسته و راكد و تكرار مكرّر ...!» چقدر فاصله دارد!
اين گفتار كه غرب زدگى بصورت تنفّرآميزى از آن مى بارد، مسلّماً در برابر شهادت كسانى كه اين نويسنده به وكالت از طرف آن ها حرف مىزند، نمىتواند ارزش داشته باشد.[6]
به گفته ويل دورانت مورّخ شهير غرب «اسلام در طى 5 قرن (از قرن دوّم تا ششم اسلامى) از لحاظ فلسفه، پيشاهنگ جهان بود».[7]
به گفته خاورشناس معروف غرب گوستاولوبون: «... نفوذ فكرى مسلمانان دروازه فلسفه به روى اروپائيان كه از آن به كلّى بىخبر بودند باز كرد، و آن ها تا 600 سال استاد و معلم ما اروپائيان بودند».[8]
مفهوم کلی فلسفه؟
فلسفه در يك مفهوم كلّى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى است، به مقدار توان انسانى؛ و به همين دليل، تمام علوم مىتواند در اين مفهوم كلّى و جامع داخل باشد؛ و روى همين جهت، در اعصار گذشته كه علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آن ها بحث مىكرد، و فيلسوف كسى بود كه در رشته هاى مختلف علمى آگاهى داشت.[9]
تقسیمات فلسفه؟
فلسفه را [از قدیم] به دو شاخه تقسيم مىكردند:
الف: امورى كه از قدرت و اختيار انسان بيرون است كه شامل تمام جهان هستى بجز افعال انسان، مى شود.
ب: امورى كه در اختيار انسان و تحت قدرت او قرار دارد؛ يعنى، افعال انسان.
بخش اوّل را حكمت نظرى مى ناميدند، و آن را به سه شاخه تقسيم مىكردند.
1. فلسفه اولى يا حكمت الهى كه درباره احكام كلّى وجود و موجود و مبدأ و معاد صحبت مىكرد.
2. طبيعيّات كه آن هم رشته هاى فراوانى داشت.
3. رياضيّات كه آن هم شاخه هاى متعدّدى را در بر مىگرفت.
امّا قسمتى كه مربوط به افعال انسان است، آن را حكمت عملى مى دانستند و آن نيز به سه شاخه تقسيم مى شد.
1. اخلاق و افعالى كه مايه سعادت يا بدبختى انسان مىشود و همچنين ريشه هاى آن در درون نفس آدمى.
2. تدبير منزل است كه مربوط است به اداره امور خانوادگى و آنچه تحت اين عنوان مىگنجد.
3. سياست و تدبير مُدُن كه درباره روش هاى اداره جوامع بشرى سخن مىگويد.[10]
البته امروز كه علوم شاخه هاى بسيار فراوانى پيدا كرده و به همين دليل از هم جدا شده است، فلسفه و حكمت غالباً به همان معنى حكمت نظرى و آن هم شاخه اوّل آن، يعنى امور كلّى مربوط به جهان هستى، و همچنين مبدأ و معاد اطلاق مىشود.
در اين كه حكمت نظرى با ارزش تر است يا حكمت عملى، در ميان فلاسفه گفتگو است، گروهى اوّلى را با ارزش تر مىدانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاويه هاى مختلف نگاه كنيم حرف هر دو گروه صحيح است كه فعلًا جاى بحث آن نيست.[11]
تفاوت فلسفه و علم؟
امروز «فلسفه» و «علم» را دو موضوع جداگانه مى شمرند، برخلاف سابق كه «علوم» را هم جزيى از «فلسفه» مى دانستند، در اصطلاح فعلى «فلسفه» عبارت از بحث پيرامون مسائل كلى و اساسى و تشريح قوانين عمومى سازمان عالم هستى است كه در فلسفه قديم به نام «امور عامه» و «فلسفه اعلى» ناميده مى شد.
«علم» همان مجموعه مسائل خاصى است كه در اطراف يك يا چند موضوع معين بحث و گفتگو مىكند مثل علم فيزيك، شيمى، فيزيولوژى، پسيكولوژى و غيره... .
از سوی دیگر پايه مسائل فلسفى بايد هميشه يك سلسله مطالب مسلم و غير قابل انكار بوده باشد، يعنى يك نفر فيلسوف هيچ گاه نمىتواند عقايد و ايدئولوژى هاى فلسفى خود را بر شالوده مطالب غير قطعى استوار كند و به همين دليل نتيجه مسائل فلسفى بايد هميشه قطعى و مسلّم باشد.
ولى «تئورى هاى علمى» معمولًا عبارت از يك سلسله «انتقالات ذهنى» است كه به وسيله «قرائن ظنى» و تجربيات محدودى تأييد مىشود و معمولًا جنبه قطعى و جزمى ندارند.[12]
بنابراین علم در مقابل فلسفه قرار دارد چرا که علم، معلوماتى است كه درباره ساختمان موجودات طبيعى و آثار آن ها گفتگو مىكند و اغلب موضوع خاصّى دارد و موضوع هر يك از علوم طبيعى، موجود يا موجودات خاصّى است، ولى فلسفه عبارت است از:
بحث درباره قوانين كلّى كه بر همه يا قسمت قابل توجّهى از موجودات جهان هستى حكومت مىكند و اغلب روابط علّت و معلولى آن ها را روشن مى سازد.
به طور خلاصه امتياز فلسفه بر ساير علوم، در دو قسمت كلّى بودن موضوع و توجّه به جنبه هاى علّت و معلولى است، به عنوان مثال بحث در مورد ساختمان و طرز كار دستگاه بدن انسان، يك بحث علمى است، امّا بحث از علل تنوّع جانداران، يك بحث فلسفى محسوب مى شود.[13]
البته علم و فلسفه بايد مرتّباً به پيش بروند و راه پيشرفت و تكامل آن، چيزى جز تحقيق و بررسى و انتقاد نيست.[14]
مسائل فلسفه؟
فلسفه مجموعه مسائلى است كه از احكام كلّى وجود بدون آنكه خصوصيّت طبيعى يا رياضى بودن در آن لحاظ شود گفتگو مىكند.[15]
مسائل فلسفى يك سلسله مسائل كلّى و عمومى است كه هرگز اختصاص به موضوع معيّنى ندارد؛ مثلًا بحث در پيرامون علّت و معلول، بحثى فلسفى است؛ زيرا اين گونه مسائل در رشته مخصوصى بحث نمىكند، ولى بحث از آثار ظاهرى اجسام (فيزيك) و يا باطنى آن ها (شيمى) بحث علمى است نه فلسفى.
اصولًا مسائل فلسفى بر دو قسم است:
اوّل: مسائلى كه از قلمرو حس بيرون است و با ابزار علمى مادّى قابل آزمايش نيست و در «لابراتوار» و با ادوات مادّى نمى توان آن ها را اندازهگيرى نمود، مانند تمام مسائل ماوراى الطّبيعه كه فقط جنبه تعقّلى دارد و بايد در عالم وسيع عقل بررسى شود.
دوّم: آن سلسله بحث هاى كلّى كه از روى مسائل قطعى علوم طبيعى و رياضى كه متّكى به تجربه و آزمايش است مى توان بر آن ها استدلال نمود و درباره آن نظر داد.[16]
بنیان فلسفه؟
مباحث امور عامّه و الهيّات اساس فلسفه را تشكيل مى دهد بحث از كلّى ترين قوانين هستى مى شود، و آن اصول كلّى كه بر سراسر عالمِ وجود حكومت مىكند، مورد بررسى قرار مى گيرد.[17]
رسالت فلسفه؟
آخرين تحقيقات علمى و فلسفى به ما مىگويد كه جهان «آفرينش» يك واحد بزرگ بيش نيست و اين همه اشكال گوناگون و رنگ هاى مختلف، «خلقت» به يك «اصل» باز مىگردد.
رسالت بزرگ علم و فلسفه اين است كه آن اصل اساسى را كشف كند و به همين دليل هر قدر دامنه علم و دانش بشر وسعت مىيابد يك نواختى قوانين جهان و وحدت آن ها آشكارتر مىشود.[18]
اصل علیت و فلسفه
به گفته بعضى از محقّقان در ميان مسائل فلسفى قانون علّت و معلول از لحاظ سبقت و قدمت، اوّلين مسأله اى است كه فكر بشر را به خود مشغول ساخته، و او را به انديشه براى كشف معمّاى هستى وادار كرده است. براى انسانى كه داراى استعداد فكر كردن است مهم ترين انگيزه تفكر همان درك قانون كلّى علّت و معلول است كه به او مىگويد هر حادث هاى علّتى دارد، و همين امر سبب مىشود كه مفهوم چرا؟ در ذهن انسان پيدا شود اگر ذهن انسان مفهوم كلّى علّت و معلول را نمىدانست و قانون علّيّت را نپذيرفته بود هرگز مفهوم چرا در ذهن او پيدا نمى شد.[19]
اصولًا همين چراها است كه سرچشمه پيدايش تمام علوم و دانش هاى بشرى [به ویژه فلسفه] شده، و انسان را به بررسى ريشه ها و نتيجه هاى موجودات اين جهان و حوادث مختلف آن واداشته است.
به تعبير ديگر: تمام علوم بشرى بازتابى از قانون علّيّت است، و اگر اين قانون از او گرفته شود اين علوم محتواى خود را به كلّى از دست خواهد داد.
همچنين اگر قانون علّيّت از دست رود، فلسفه نيز با شاخ و برگ هايش مختل خواهد شد، به اين ترتيب علوم و دانش ها و فلسفه متّكى به اين قانون است.[20]
نحوۀ شکل گیری مكتب هاى فلسفى؟
هنگامى كه فلاسفه وارد ميدان جهانشناسى شدند و خواستند به كمك فكر، فلسفه هستى يعنى قوانين و مقررات كلي اى كه بر عالم حكومت مىكند به دست آورند راه هاى مختلفى را پيمودند، و سرانجام هم به نتيجه هاى مختلفى رسيدند هر يك از اين نظرات به صورت يك مكتب فلسفى در تاريخ فلسفه باقى ماند و مورد مطالعه آيندگان قرار گرفت.[21]
فلسفه و پویایی اجتماعی
در ميان جوامع بشرى امورى پيدا مىشود كه از نظر احتياجات زندگى مادى چندان واجد اهميّت نيستند، ولى چون در حد ذات خود، فضيلت محسوب مىشوند؛ مى توانند معرف تكامل اجتماع بوده باشند؛ مثلًا تمام دانش هايى كه فقط از لحاظ علم و فضيلت بودن مورد توجه هستند، مانند: فلسفه که تكامل آن، معرّف ترقى اجتماع است.[22]
رابطه فلسفه با علم اصول؟
يكى از خصوصيّات علم اصول در عصر حاضر اين است كه در آن از قواعد فلسفى، جهت تبيين يا تثبيت قاعده اصولى فراوان استفاده مىشود، به گونه اى كه در بعضى از مباحث اصولى، آثار استمداد از قواعد فلسفى به وضوح به چشم مىخورد.
بى شك آميختن مسائل فلسفى كه از «حقايق» بحث مى كند با قواعد اصولى كه سر و كار با «امور اعتبارى» دارد، در بسيارى از موارد، مشكلات مهمّى به بار مى آورد. [23]
به همين دليل فقيه و مجتهد براى آنكه از اختلاط مباحث فلسفى با مباحث اصولى اجتناب كند و احكام امور تكوينى را در مورد امور اعتبارى جارى نكند، بايد مقدارى از علم فلسفه و قواعد آن آگاهى داشته باشد، تا بتواند از لغزش هاى احتمالى و اختلاط مباحث مصون بماند.[24]
به بيان ديگر، فراگيرى علم فلسفه به عنوان پيش نياز استنباط و اجتهاد لازم نيست، ولى براى تفكيك مباحث و جلوگيرى از اختلاط مباحث امور تكوينى و امور اعتبارى كه اصوليون اخير گرفتار آن شده اند، ضرورى به نظر مىرسد.[25]
سخن آخر: (فراگیری فلسفه از نظر شرع)
در خاتمه باید گوشزد نمود فراگرفتن فلسفه براى كسانى كه پايه هاى اعتقادى خود را محكم كرده اند نه تنها ضررى ندارد، بلكه كمك به پيشرفت فكرى نيز مىكند، ولى بايد آن را نزد استاد متعهّدى فرا گرفت.[26]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منابع:
1. فيلسوف نماها
2. دائرة المعارف فقه مقارن
3. ارتباط با ارواح
[1] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج1 ، ص178.
[2] فيلسوف نماها، ص76.
[3] ارتباط با ارواح، ص168.
[4] اسرار عقب ماندگى شرق، ص4.
[5] ميراث اسلام، ص262؛ (ارتباط با ارواح، ص168).
[6] ارتباط با ارواح، ص168.
[7] اسرار عقب ماندگى شرق، ص4.
[8] همان، ص 5.
[9] اخلاق در قرآن، ج1، ص25.
[10] همان، ص26.
[11] همان.
[12] فيلسوف نماها، ص140.
[13] آفريدگار جهان، ص201.
[14] ارتباط با ارواح، ص174.
[15] دروس فلسفه، ص2؛ (دائرة المعارف فقه مقارن، ج1، ص305).
[16] پاسخ به پرسش هاى مذهبى، ص628.
[17] ارتباط با ارواح، ص172.
[18] اسرار عقب ماندگى شرق، ص43.
[19] اقتباس و تلخيص از اصول فلسفه، ج3، ص 175(پاورقى)؛ (پيام قرآن، ج3، ص77).
[20] پيام قرآن، ج3، ص78.
[21] فيلسوف نماها، ص161.
[22] همان، ص204.
[23] دائرة المعارف فقه مقارن، ج1، ص305.
[24] أنوار الاصول، ج3، ص627؛ (دائرة المعارف فقه مقارن، ج1، ص307).
[25] دائرة المعارف فقه مقارن، ج1، ص307.
[26] استفتاءات جديد، ج3، ص612.