زمینه ها، عوامل و ریشه های واقعه عاشورا از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی

زمینه ها، عوامل و ریشه های واقعه عاشورا از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی


از اسلام نبوی تا اسلام اموی/ عاشورا، نتیجه سقیفه و انحراف از اسلام نبوی/ اشرافیت قبیله ای /خویشاوند سالاری / تبعیض و نژاد پرستی/ امویان بر مسند قدرت/جلوگیری از بازگشت به جاهلیت، حقیقت قیام عاشوراست‌

بسيارى از مردم و حتى دانش آموختگان عادت دارند حوادث تاريخى را جداى از يكديگر مطالعه كنند كه در اين صورت ممكن است بسيارى از پرسش‏ ها براى آنها بدون پاسخ بماند.

در حالى كه تاريخ، سلسله حوادثى است كه مانند حلقه‏ هاى زنجير به هم پيوسته است؛ هر حادثه بزرگ يا كوچك امروز، «ريشه ‏اى در گذشته» و «آثارى در آينده دارد»، و هر قدر حادثه بزرگ ‏تر باشد، ريشه ‏ها پيچيده‏ تر و آثار فزون ‏تر خواهد بود.

در این میان كتاب هايى كه حوادث خونبار عاشوراى حسينى را شرح مى ‏دهند، غالباً به صورت يك حادثه غم ‏انگيز و جدا از ديگر حوادث تاريخى از آن ياد كرده ‏اند،[1] حال آنکه عاشورا يك «حادثه» نبود بلكه يك «جريان تاريخى» است.[2]

لذا اگر ريشه اين حادثه عظيم را در گذشته تاريخ اسلام بررسى كنيم، عاشورا عظمت و مفهوم ديگرى پيدا مى ‏كند و جزء جزء اين حادثه معنى مى‏ شود و پاسخ بسيارى از پرسش ‏هاى مربوط به آن آشكارتر مى‏ گردد.

بنابراین شایسته است ريشه‏ ها و انگيزه ‏های قيام سالار شهيدان مورد واکاوی قرار گیرد تا همه قشر ها به ويژه نسل جوان فرهيخته با عمق اين حادثه بزرگ تاريخ اسلام آشناتر شده، و عظمت آن را با تمام وجود خود درك كنند.[3]

از اسلام نبوی تا اسلام اموی

اهميت تاريخ زندگى امام حسين(عليه السلام) كه به صورت يكى از شورانگيزترين حماسه‏ هاى تاريخ بشريت درآمده، از اين نظر است که چرا اين‏ قدر به اين حادثه تاريخى كه از نظر «كميت و كيفيت» مشابه فراوان دارد، اهميت داده مى ‏شود؟

چرا امروز كه از «حزب اموى» و دار و دسته آن ها اثرى نيست و قهرمانان اين حادثه مى ‏بايست فراموش شده باشند، حادثه كربلا رنگ ابديت به خود گرفته است؟!

پاسخ اين سؤال را بايد در لا به ‏لاى انگيزه ‏هاى اصلى اين انقلاب جستجو كرد، ما تصور مى ‏كنيم تجزيه و تحليل اين مسأله براى كسانى كه از تاريخ اسلام آگاهى دارند چندان پيچيده و مشكل نيست.

به عبارت روشن ‏تر حادثه خونين كربلا نمودارى از جنگ دو رقيب سياسى بر سر بدست آوردن كرسى زمامدارى يا املاك و سرزمين‏ ها نیست، همچنين اين حادثه از انفجار كينه ‏هاى دو طايفه متخاصم كه بر سر امتيازات قبيله ‏اى در مى‏ گيرد، سرچشمه نگرفته است.

اين حادثه در واقع صحنه روشنى از مبارزه دو مكتب فکرى و عقيدتی در طول تاريخ پر ماجراى بشريت است و آتش این مبارزه از دورترين زمان ‏ها تا امروز، هرگز خاموش نشده است، اين مبارزه ادامه مبارزه تمام پيامبران و مردان اصلاح طلب‏ جهان، و به تعبير ديگر ادامه جنگ‏ هاى «بدر و احزاب» است.[4]

همه مى‏ دانيم هنگامى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) برای آزادى انسان ‏ها از چنگال جهل و بيدادگرى قيام كرد و قشر هاى ستمديده و حق‏طلبى را كه مهم ترين عناصر تحول بودند، به گرد خود جمع نمود، در اين موقع مخالفان اين نهضت اصلاحى كه در رأس آن ها ثروتمندان بت‏ پرست و رباخوار مكه بودند، صفوف خود را فشرده ساخته، براى خاموش كردن اين ندا، تمام نيروهاى خود را به كار گرفتند، و ابتكار اين تلاش‏ هاى ضد اسلامى در دست «حزب اموى» و سرپرست آنها ابوسفيان بود.[5]

ولى در پايان كار، در برابر عظمت و نفوذ خيره كننده اسلام به زانو درآمده، سازمانشان به كلى از هم پاشيد.[6]

بديهى است اين فروپاشی به معناى ريشه‏ كن شدن و نابودى آن ها نبود، بلكه بنى‏ اميه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه و آله) براى ايجاد يك جنبش‏ ارتجاعى و سوق دادن مردم به دوران قبل از اسلام، كوشيدند تا در دستگاه رهبرى اسلامى نفوذ پيدا كنند، و هر قدر مسلمانان از زمان پيامبر(صلى الله عليه و آله) دورتر مى ‏افتادند، زمينه را مساعدتر مى ‏ديدند.[7]

 

عاشورا، نتیجه سقیفه و انحراف از اسلام نبوی

بی شک ريشه‏ هاى جريان خونين كربلا را بايد از «سقيفه‏» پى ‏جويى كرد؛[8] حادثه ‏اى كه پس از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) اتفاق افتاد.[9] و براى زمامدارى مسلمانان، نه شايستگى و تقوى و فضيلت، بلكه «شرافت قبيله ‏اى» آن هم تنها در قريش خلاصه شد.[10]

متأسفانه تكليف مسأله ‏اى با اين اهميت روزى در ميان مشاجره بين انصار و تعداد انگشت شمارى از قريش رقم خورد، و روز ديگر به وصيت خليفه اول و انتخاب شخصى او و ديگر بار به شوراى شش نفره سپرده شد.[11]

اشرافیت قبیله ای

با آمدن اسلام، مردم محورى، جاى قبيله محورى را گرفت، لذا طرفداران پيامبر(صلى الله عليه و آله) و جذب شدگان به اسلام از قبيله و نژاد و زبان و رنگ خاصى نبودند؛ بلكه عرب و عجم، سياه و سفيد، قريشى و غير قريشى، فوج فوج به اسلام رو آورده، و تسليم امر خدا شدند.[12]

با رحلت پيامبر(صلى الله عليه و آله)، اين سنت حضرت نيز دستخوش تغيير شد و كم كم همان قوميت‏ گرايى رخ نمايى كرد، تا در دوران خليفه دوم به اوج رسيد،[13] و اين مطلب مخصوصاً در مناطق تحت نفوذ معاويه به وضوح ديده مى ‏شد. تعصبات قومى جاى انسان محورى را گرفت و همين‏ امر باعث اختلافات و درگيرى ميان قبايل شد. اتحاد و يكپارچگى و وحدت ناشى از انسان محورى به‏ تدريج از ميان مسلمانان رخت بربست و ديگر خبرى از آن جامعه متحد و يكپارچه نبود. امام حسين(عليه السلام) قيام كرد تا دوباره همه مسلمانان را متحد نموده، و يادگار جدش، مردم انسان را حاكم كند.[14]

خویشاوند سالاری

پس از رحلت پیامبر(صلى الله عليه و آله)، معيار ها دستخوش تغيير و تحول شد، و ثروتمندان و صاحبان فرزندان و نيروى انسانى بيشتر هر چند بويى از تقوا نبرده بودند، جاى انسان ‏هاى متقى را گرفته، و به عنوان شخصيت ‏هاى اسلامى معرفى شدند.[15]

پست ‏ها و مقام‏ ها كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه و آله) بر اساس لياقت و ارزش علمى، اخلاقى و معنوى به افراد داده مى ‏شد، به ‏صورت قوم و خويش بازى درآمد، و در ميان اقوام و بستگان بعضى از خلفا تقسيم شد.[16]

هم چنین آزادشدگان دست پيامبر(صلى الله عليه و آله) و فرزندانشان (طلقاء و ابنا طلقاء) كه اسلام را به اجبار و فشار محيط نه از روى ميل و علاقه و اشتياق، پذيرفته بودند سر كار آمدند.[17]

تبعیض و نژاد پرستی

پس از رحلت پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) تبعيض ‏ها شروع شد و در دوران خليفه سوم به اوج خود رسيد.[18]

به گفته «ابن ابى الحديد» «عمر» پس از رسيدن به خلافت، پيشگامان در اسلام را بر ديگران برترى داد و همچنين مهاجرين از قريش را، بر ساير مهاجرين و عموم مهاجران را، بر انصار، و عرب‏، را بر عجم، و افراد حر و آزاد را، بر بردگان آزاد شده، مقدم داشت و عطاى آن ها را افزون نمود حتى به «ابو بكر» در ايام خلافتش گفته بود: مصلحت اين است كه تفاوت قايل شوى ولى «ابو بكر» نپذيرفت و گفت اين خلاف كتاب الله است.[19]

هنگامى كه نوبت «عثمان» شد تبعيض ها به اوج خود رسيد در آن زمان اقوام‏ و خويشاوندان «عثمان» بر همه برترى داشتند و قسمت عمده بيت المال در ميان آن ها تقسيم مى ‏شد.[20]

امویان بر مسند قدرت

پاره ‏اى از «سنت ‏هاى جاهليت» كه به‏دست غير بنى ‏اميه بر اثر علل گوناگونى احيا گرديد، زمينه را براى يك «قيام جاهلى» آماده ساخت.[21] و فرزند ابوسفيان، «معاويه» به‏ دستگاه حكومت اسلامى راه يافت و به زمامدارى يكى از حساس‏ ترين مناطق اسلام (شام) رسيد و از اينجا با دستيارى باقيمانده احزاب جاهليت، زمينه را براى قبضه كردن حكومت اسلام و احياى همه سنت‏ هاى جاهليت هموار ساخت.[22]

معاويه از اموال عمومى مسلمانان و بيت المال مسلمين كه خليفه اول و دوم آن را صرف تقويت ارتش اسلام و تهيه سلاح هاى جنگى براى دفاع از اسلام مى ‏كردند، سفره‏ هاى رنگين مى ‏چيد و انواع غذاهاى چرب و شيرين براى خود و ياران خود در آن جمع مى ‏كرد.[23]

تاريخ به خوبى گوياى اين حقيقت است كه از عصر استيلاى بنى ‏اميه بر بلاد اسلامى، زحمات رسول خدا(صلى الله عليه و آله) و تلاش مجاهدان صدر اسلام در نشر آيين خدا به تاراج رفت؛ ارزش ‏هاى اسلامى زير پا گذاشته شد؛ بدعت و فسق و فجور رايج گشت.[24]

تبعيض و بى ‏عدالتى، ستم و بيدادگرى، شكنجه و آزار مؤمنان[25] و چپاول و غارتگرى‏، هزينه كردن بيت ‏المال در امور نامشروع‏، دروغ ‏پردازى و موج سوارى‏ و سپردن حكومت اسلامى به شخصى مثل يزيد،[26] از محو نام رسول الله(صلى الله عليه و آله) حکایت داشت.[27]

لذا خط انحراف از اسلام ناب كه از ماجراى سقيفه‏ آغاز شد، در عصر استيلاى معاويه شدت گرفت، اين موج به ‏قدرى شديد بود كه پاك مردى مانند على(عليه السلام)،[28] به مسلمانان هشدار مى ‏دهد كه همان شرايط عصر «جاهليت‏» در حال بازگشت است و تأكيد مى‏ كند كه من نيز همچون پيامبر(صلى الله عليه‏ و آله) براى از ميان بردن افكار و رفتار جاهلى، قيام كرده ‏ام، تا پيش از آن كه فرصت‏ ها از دست برود، بيدار شويد و به صراط مستقيم پروردگار و طريقه نورانى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) بازگرديد.[29]

البته تلاش معاويه بر آن بود كه با حفظ ظواهر دينى و در پس پرده نفاق، به مقاصد خويش برسد. هر چند، هر قدر سلطه او قوى‏ تر مى ‏شد، جسارت و عقده گشايى‏ هاى وى نيز، آشكارتر مى‏ گشت؛ ولى با اين حال، همچنان عناوينى همچون «خال المؤمنين»، «صحابى رسول الله» و «كاتب وحى» را يدك مى ‏كشيد.[30]

اگر ابوسفيان در آن جمله عجيب تاريخى خود هنگام انتقال خلافت به بنى ‏اميه و بنى ‏مروان با وقاحت تمام مى‏ گويد: «هان اى بنى ‏اميه! بكوشيد و گوى زمامدارى را از ميدان برباييد (و به يكديگر پاس دهيد)؛ سوگند به آنچه من به آن سوگند ياد مى‏ كنم بهشت و دوزخى در كار نيست! (و قيام محمد يك جنبش سياسى بوده است)».[31]

و يا اگر «معاويه» هنگام تسلط بر عراق در خطبه خود در كوفه مى‏ گويد: «من براى اين نيامده ‏ام كه شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد، من آمده ‏ام بر شما حكومت كنم؛ هر كس با من مخالفت ورزد او را نابود خواهم كرد!».[32]

و اگر يزيد هنگام مشاهده سرهاى آزاد مردانى كه در كربلا شربت شهادت نوشيدند، مى‏ گويد: «اى كاش نياكان من كه در ميدان بدر كشته شدند، در اين‏جا بودند و منظره انتقام گرفتن مرا از بنى ‏هاشم مشاهده مى‏ كردند ...!».[33]

همه اين ها شواهد گويايى بر ماهيت اين جنبش «ارتجاعى و ضد اسلامى» بود و هرقدر پيش‏ تر مى ‏رفت، بى‏ پرده ‏تر و حادتر مى‏ شد.[34]

سخن آخر: (جلوگیری از بازگشت به جاهلیت، حقیقت قیام عاشوراست)

اما به راستی آيا امام حسين(عليه السلام) در برابر اين خطر بزرگ كه اسلام عزيز را تهديد مى‏ كرد و در زمان «يزيد» به اوج خود رسيده بود، مى ‏توانست سكوت كند و خاموش بنشيند؟ آيا خدا و پيامبر و دامن‏ هاى پاكى كه او را پرورش داده بودند، مى ‏پسنديدند؟[35]

آيا او نبايد با يك فداكارى فوق‏العاده و از خودگذشتگى مطلق، سكوت مرگبارى را كه بر جامعه اسلامى سايه افكنده بود، درهم شكسته و قيافه شوم اين نهضت جاهلى را از پشت پرده هاى تبليغاتى «بنى ‏اميه» آشكار ساخته و با خون پاك خود، سطور درخشانى بر پيشانى تاريخ اسلام بنويسد كه براى آينده، حماسه ‏اى جاويد و پرشور باشد؟[36]

لذا امام حسین(عليه السلام) در پى احياى ارزش ‏هاى اسلامى و جلوگيرى از بازگشت‏ به عصر جاهليت‏ و به هدر رفتن تلاش‏هاى طاقت ‏فرساى رسول خدا(صلى الله عليه و آله) بود. خواه از طريق تشكيل حكومت اسلامى، يا از طريق شهادت.[37]

آرى حسين(عليه السلام) اين كار را كرد و رسالت بزرگ و تاريخى خود را در برابر اسلام انجام داد، و مسير تاريخ اسلام را عوض نمود. او توطئه ‏هاى ضد اسلامى حزب اموى را در هم كوبيد و آخرين تلاش ‏هاى ظالمانه آن ها را خنثى كرد.[38]

اين است چهره حقيقى قيام حسين(عليه السلام) و از اينجا روشن مى‏شود كه چرا نام و تاريخ امام حسين(عليه السلام) هرگز فراموش نمى ‏شود. [39]

پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی

دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir

منابع:

1.عاشورا ريشه ‏ها، انگيزه ‏ها، رويداد ها، پيامد ها

2.احکام عزاداری

3. اهداف قيام حسينى

 

 

[1] عاشورا ريشه‏ ها، انگيزه‏ ها، رويداد ها، پيامد ها، ص27.

[2] احكام عزادارى، ص32.

[3] عاشورا ريشه‏ ها، انگيزه‏ ها، رويداد ها، پيامد ها، ص27.

[4]  ر.ک: احكام عزادارى، ص14.

[5] همان، ص15.

[6] همان.

[7] همان، ص16.

[8] عاشورا ريشه‏ ها، انگيزه‏ ها، رويداد ها، پيامد ها، ص47.

[9] همان، ص115.

[10] همان، ص116.

[11] همان، ص120.

[12] اهداف قيام حسينى، ص52.

[13] جرج جرداق در كتاب الامام على صوت العدالة الانسانية، ج 1، ص 124 درباره تقويت ‏بنى‏اميه توسط عثمان مى‏نويسد: «عثمان، هم كليد بيت‏المال و هم شمشير سلطان را در دستان بنى‏اميه قرار داد». (عاشورا، ص 140)؛ (اهداف قيام حسينى، ص52).

[14] اهداف قيام حسينى، ص53.

[15] همان، ص50.

[16] فلسفه شهادت، ص10.

[17] عثمان افراد فاسق و ظالمى چون وليد بن عقبة بن ابى‏معيط را والى كوفه، و عبدالله غامربن كريز را والى بصره، و عبدالله بن ابى ‏سرح را والى مصر، و مروان بن حكم را مشاور عالى خويش كرد. مطابق آنچه كه در كتاب الاستيعاب، ص690 و الاغانى، ج 6، ص 356 آمده است،  ابوسفيان خود نيز به اين نكته اعتراف كرد، آنجا كه گفته است: «از آن هنگام كه خلافت به دست دو طايفه تيم و عدى( قبيله ابوبكر و عمر) افتاد، من نيز در آن طمع كردم». (عاشورا، ص120)؛ (اهداف قيام حسينى، ص50).

[18] اهداف قيام حسينى، ص50.

[19] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج‏5، ص310.

[20] همان، ص311.

[21] احكام عزادارى ، ص16.

[22] همان، ص17.

[23] آيين ما (اصل الشيعة)، ص121.

[24] عاشورا ريشه‏ ها، انگيزه‏ ها، رويداد ها، پيامد ها، ص230.

[25] همان.

[26] اهداف قيام حسينى، ص65.

[27] عاشورا ريشه ‏ها، انگيزه ‏ها، رويداد ها، پيامد ها، ص230.

[28] احكام عزادارى، ص17.

[29] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج‏3، ص618.

[30] عاشورا ريشه‏ ها، انگيزه ‏ها، رويداد ها، پيامد ها، ص230.

[31] استيعاب، ج 2، ص 416( شماره 3017)؛ (احكام عزادارى، ص17).

[32] ارشاد شيخ مفيد، ص 355؛ (احكام عزادارى، ص17).

[33] الغدير، ج 3، ص 260؛ (احكام عزادارى، ص18).

[34] احكام عزادارى، ص18.

[35] همان.

[36] همان.

[37] عاشورا ريشه‏ ها، انگيزه ‏ها، رويداد ها، پيامد ها، ص655.

[38] احكام عزادارى، ص18.

[39] همان.

 

captcha