بسيارى از مردم و حتى دانش آموختگان عادت دارند حوادث تاريخى را جداى از يكديگر مطالعه كنند كه در اين صورت ممكن است بسيارى از پرسش ها براى آنها بدون پاسخ بماند.
در حالى كه تاريخ، سلسله حوادثى است كه مانند حلقه هاى زنجير به هم پيوسته است؛ هر حادثه بزرگ يا كوچك امروز، «ريشه اى در گذشته» و «آثارى در آينده دارد»، و هر قدر حادثه بزرگ تر باشد، ريشه ها پيچيده تر و آثار فزون تر خواهد بود.
در این میان كتاب هايى كه حوادث خونبار عاشوراى حسينى را شرح مى دهند، غالباً به صورت يك حادثه غم انگيز و جدا از ديگر حوادث تاريخى از آن ياد كرده اند،[1] حال آنکه عاشورا يك «حادثه» نبود بلكه يك «جريان تاريخى» است.[2]
لذا اگر ريشه اين حادثه عظيم را در گذشته تاريخ اسلام بررسى كنيم، عاشورا عظمت و مفهوم ديگرى پيدا مى كند و جزء جزء اين حادثه معنى مى شود و پاسخ بسيارى از پرسش هاى مربوط به آن آشكارتر مى گردد.
بنابراین شایسته است ريشه ها و انگيزه های قيام سالار شهيدان مورد واکاوی قرار گیرد تا همه قشر ها به ويژه نسل جوان فرهيخته با عمق اين حادثه بزرگ تاريخ اسلام آشناتر شده، و عظمت آن را با تمام وجود خود درك كنند.[3]
از اسلام نبوی تا اسلام اموی
اهميت تاريخ زندگى امام حسين(عليه السلام) كه به صورت يكى از شورانگيزترين حماسه هاى تاريخ بشريت درآمده، از اين نظر است که چرا اين قدر به اين حادثه تاريخى كه از نظر «كميت و كيفيت» مشابه فراوان دارد، اهميت داده مى شود؟
چرا امروز كه از «حزب اموى» و دار و دسته آن ها اثرى نيست و قهرمانان اين حادثه مى بايست فراموش شده باشند، حادثه كربلا رنگ ابديت به خود گرفته است؟!
پاسخ اين سؤال را بايد در لا به لاى انگيزه هاى اصلى اين انقلاب جستجو كرد، ما تصور مى كنيم تجزيه و تحليل اين مسأله براى كسانى كه از تاريخ اسلام آگاهى دارند چندان پيچيده و مشكل نيست.
به عبارت روشن تر حادثه خونين كربلا نمودارى از جنگ دو رقيب سياسى بر سر بدست آوردن كرسى زمامدارى يا املاك و سرزمين ها نیست، همچنين اين حادثه از انفجار كينه هاى دو طايفه متخاصم كه بر سر امتيازات قبيله اى در مى گيرد، سرچشمه نگرفته است.
اين حادثه در واقع صحنه روشنى از مبارزه دو مكتب فکرى و عقيدتی در طول تاريخ پر ماجراى بشريت است و آتش این مبارزه از دورترين زمان ها تا امروز، هرگز خاموش نشده است، اين مبارزه ادامه مبارزه تمام پيامبران و مردان اصلاح طلب جهان، و به تعبير ديگر ادامه جنگ هاى «بدر و احزاب» است.[4]
همه مى دانيم هنگامى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) برای آزادى انسان ها از چنگال جهل و بيدادگرى قيام كرد و قشر هاى ستمديده و حقطلبى را كه مهم ترين عناصر تحول بودند، به گرد خود جمع نمود، در اين موقع مخالفان اين نهضت اصلاحى كه در رأس آن ها ثروتمندان بت پرست و رباخوار مكه بودند، صفوف خود را فشرده ساخته، براى خاموش كردن اين ندا، تمام نيروهاى خود را به كار گرفتند، و ابتكار اين تلاش هاى ضد اسلامى در دست «حزب اموى» و سرپرست آنها ابوسفيان بود.[5]
ولى در پايان كار، در برابر عظمت و نفوذ خيره كننده اسلام به زانو درآمده، سازمانشان به كلى از هم پاشيد.[6]
بديهى است اين فروپاشی به معناى ريشه كن شدن و نابودى آن ها نبود، بلكه بنى اميه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه و آله) براى ايجاد يك جنبش ارتجاعى و سوق دادن مردم به دوران قبل از اسلام، كوشيدند تا در دستگاه رهبرى اسلامى نفوذ پيدا كنند، و هر قدر مسلمانان از زمان پيامبر(صلى الله عليه و آله) دورتر مى افتادند، زمينه را مساعدتر مى ديدند.[7]
عاشورا، نتیجه سقیفه و انحراف از اسلام نبوی
بی شک ريشه هاى جريان خونين كربلا را بايد از «سقيفه» پى جويى كرد؛[8] حادثه اى كه پس از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) اتفاق افتاد.[9] و براى زمامدارى مسلمانان، نه شايستگى و تقوى و فضيلت، بلكه «شرافت قبيله اى» آن هم تنها در قريش خلاصه شد.[10]
متأسفانه تكليف مسأله اى با اين اهميت روزى در ميان مشاجره بين انصار و تعداد انگشت شمارى از قريش رقم خورد، و روز ديگر به وصيت خليفه اول و انتخاب شخصى او و ديگر بار به شوراى شش نفره سپرده شد.[11]
اشرافیت قبیله ای
با آمدن اسلام، مردم محورى، جاى قبيله محورى را گرفت، لذا طرفداران پيامبر(صلى الله عليه و آله) و جذب شدگان به اسلام از قبيله و نژاد و زبان و رنگ خاصى نبودند؛ بلكه عرب و عجم، سياه و سفيد، قريشى و غير قريشى، فوج فوج به اسلام رو آورده، و تسليم امر خدا شدند.[12]
با رحلت پيامبر(صلى الله عليه و آله)، اين سنت حضرت نيز دستخوش تغيير شد و كم كم همان قوميت گرايى رخ نمايى كرد، تا در دوران خليفه دوم به اوج رسيد،[13] و اين مطلب مخصوصاً در مناطق تحت نفوذ معاويه به وضوح ديده مى شد. تعصبات قومى جاى انسان محورى را گرفت و همين امر باعث اختلافات و درگيرى ميان قبايل شد. اتحاد و يكپارچگى و وحدت ناشى از انسان محورى به تدريج از ميان مسلمانان رخت بربست و ديگر خبرى از آن جامعه متحد و يكپارچه نبود. امام حسين(عليه السلام) قيام كرد تا دوباره همه مسلمانان را متحد نموده، و يادگار جدش، مردم انسان را حاكم كند.[14]
خویشاوند سالاری
پس از رحلت پیامبر(صلى الله عليه و آله)، معيار ها دستخوش تغيير و تحول شد، و ثروتمندان و صاحبان فرزندان و نيروى انسانى بيشتر هر چند بويى از تقوا نبرده بودند، جاى انسان هاى متقى را گرفته، و به عنوان شخصيت هاى اسلامى معرفى شدند.[15]
پست ها و مقام ها كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه و آله) بر اساس لياقت و ارزش علمى، اخلاقى و معنوى به افراد داده مى شد، به صورت قوم و خويش بازى درآمد، و در ميان اقوام و بستگان بعضى از خلفا تقسيم شد.[16]
هم چنین آزادشدگان دست پيامبر(صلى الله عليه و آله) و فرزندانشان (طلقاء و ابنا طلقاء) كه اسلام را به اجبار و فشار محيط نه از روى ميل و علاقه و اشتياق، پذيرفته بودند سر كار آمدند.[17]
تبعیض و نژاد پرستی
پس از رحلت پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) تبعيض ها شروع شد و در دوران خليفه سوم به اوج خود رسيد.[18]
به گفته «ابن ابى الحديد» «عمر» پس از رسيدن به خلافت، پيشگامان در اسلام را بر ديگران برترى داد و همچنين مهاجرين از قريش را، بر ساير مهاجرين و عموم مهاجران را، بر انصار، و عرب، را بر عجم، و افراد حر و آزاد را، بر بردگان آزاد شده، مقدم داشت و عطاى آن ها را افزون نمود حتى به «ابو بكر» در ايام خلافتش گفته بود: مصلحت اين است كه تفاوت قايل شوى ولى «ابو بكر» نپذيرفت و گفت اين خلاف كتاب الله است.[19]
هنگامى كه نوبت «عثمان» شد تبعيض ها به اوج خود رسيد در آن زمان اقوام و خويشاوندان «عثمان» بر همه برترى داشتند و قسمت عمده بيت المال در ميان آن ها تقسيم مى شد.[20]
امویان بر مسند قدرت
پاره اى از «سنت هاى جاهليت» كه بهدست غير بنى اميه بر اثر علل گوناگونى احيا گرديد، زمينه را براى يك «قيام جاهلى» آماده ساخت.[21] و فرزند ابوسفيان، «معاويه» به دستگاه حكومت اسلامى راه يافت و به زمامدارى يكى از حساس ترين مناطق اسلام (شام) رسيد و از اينجا با دستيارى باقيمانده احزاب جاهليت، زمينه را براى قبضه كردن حكومت اسلام و احياى همه سنت هاى جاهليت هموار ساخت.[22]
معاويه از اموال عمومى مسلمانان و بيت المال مسلمين كه خليفه اول و دوم آن را صرف تقويت ارتش اسلام و تهيه سلاح هاى جنگى براى دفاع از اسلام مى كردند، سفره هاى رنگين مى چيد و انواع غذاهاى چرب و شيرين براى خود و ياران خود در آن جمع مى كرد.[23]
تاريخ به خوبى گوياى اين حقيقت است كه از عصر استيلاى بنى اميه بر بلاد اسلامى، زحمات رسول خدا(صلى الله عليه و آله) و تلاش مجاهدان صدر اسلام در نشر آيين خدا به تاراج رفت؛ ارزش هاى اسلامى زير پا گذاشته شد؛ بدعت و فسق و فجور رايج گشت.[24]
تبعيض و بى عدالتى، ستم و بيدادگرى، شكنجه و آزار مؤمنان[25] و چپاول و غارتگرى، هزينه كردن بيت المال در امور نامشروع، دروغ پردازى و موج سوارى و سپردن حكومت اسلامى به شخصى مثل يزيد،[26] از محو نام رسول الله(صلى الله عليه و آله) حکایت داشت.[27]
لذا خط انحراف از اسلام ناب كه از ماجراى سقيفه آغاز شد، در عصر استيلاى معاويه شدت گرفت، اين موج به قدرى شديد بود كه پاك مردى مانند على(عليه السلام)،[28] به مسلمانان هشدار مى دهد كه همان شرايط عصر «جاهليت» در حال بازگشت است و تأكيد مى كند كه من نيز همچون پيامبر(صلى الله عليه و آله) براى از ميان بردن افكار و رفتار جاهلى، قيام كرده ام، تا پيش از آن كه فرصت ها از دست برود، بيدار شويد و به صراط مستقيم پروردگار و طريقه نورانى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) بازگرديد.[29]
البته تلاش معاويه بر آن بود كه با حفظ ظواهر دينى و در پس پرده نفاق، به مقاصد خويش برسد. هر چند، هر قدر سلطه او قوى تر مى شد، جسارت و عقده گشايى هاى وى نيز، آشكارتر مى گشت؛ ولى با اين حال، همچنان عناوينى همچون «خال المؤمنين»، «صحابى رسول الله» و «كاتب وحى» را يدك مى كشيد.[30]
اگر ابوسفيان در آن جمله عجيب تاريخى خود هنگام انتقال خلافت به بنى اميه و بنى مروان با وقاحت تمام مى گويد: «هان اى بنى اميه! بكوشيد و گوى زمامدارى را از ميدان برباييد (و به يكديگر پاس دهيد)؛ سوگند به آنچه من به آن سوگند ياد مى كنم بهشت و دوزخى در كار نيست! (و قيام محمد يك جنبش سياسى بوده است)».[31]
و يا اگر «معاويه» هنگام تسلط بر عراق در خطبه خود در كوفه مى گويد: «من براى اين نيامده ام كه شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد، من آمده ام بر شما حكومت كنم؛ هر كس با من مخالفت ورزد او را نابود خواهم كرد!».[32]
و اگر يزيد هنگام مشاهده سرهاى آزاد مردانى كه در كربلا شربت شهادت نوشيدند، مى گويد: «اى كاش نياكان من كه در ميدان بدر كشته شدند، در اينجا بودند و منظره انتقام گرفتن مرا از بنى هاشم مشاهده مى كردند ...!».[33]
همه اين ها شواهد گويايى بر ماهيت اين جنبش «ارتجاعى و ضد اسلامى» بود و هرقدر پيش تر مى رفت، بى پرده تر و حادتر مى شد.[34]
سخن آخر: (جلوگیری از بازگشت به جاهلیت، حقیقت قیام عاشوراست)
اما به راستی آيا امام حسين(عليه السلام) در برابر اين خطر بزرگ كه اسلام عزيز را تهديد مى كرد و در زمان «يزيد» به اوج خود رسيده بود، مى توانست سكوت كند و خاموش بنشيند؟ آيا خدا و پيامبر و دامن هاى پاكى كه او را پرورش داده بودند، مى پسنديدند؟[35]
آيا او نبايد با يك فداكارى فوقالعاده و از خودگذشتگى مطلق، سكوت مرگبارى را كه بر جامعه اسلامى سايه افكنده بود، درهم شكسته و قيافه شوم اين نهضت جاهلى را از پشت پرده هاى تبليغاتى «بنى اميه» آشكار ساخته و با خون پاك خود، سطور درخشانى بر پيشانى تاريخ اسلام بنويسد كه براى آينده، حماسه اى جاويد و پرشور باشد؟[36]
لذا امام حسین(عليه السلام) در پى احياى ارزش هاى اسلامى و جلوگيرى از بازگشت به عصر جاهليت و به هدر رفتن تلاشهاى طاقت فرساى رسول خدا(صلى الله عليه و آله) بود. خواه از طريق تشكيل حكومت اسلامى، يا از طريق شهادت.[37]
آرى حسين(عليه السلام) اين كار را كرد و رسالت بزرگ و تاريخى خود را در برابر اسلام انجام داد، و مسير تاريخ اسلام را عوض نمود. او توطئه هاى ضد اسلامى حزب اموى را در هم كوبيد و آخرين تلاش هاى ظالمانه آن ها را خنثى كرد.[38]
اين است چهره حقيقى قيام حسين(عليه السلام) و از اينجا روشن مىشود كه چرا نام و تاريخ امام حسين(عليه السلام) هرگز فراموش نمى شود. [39]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منابع:
1.عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها
2.احکام عزاداری
3. اهداف قيام حسينى
[1] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها، ص27.
[2] احكام عزادارى، ص32.
[3] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها، ص27.
[4] ر.ک: احكام عزادارى، ص14.
[5] همان، ص15.
[6] همان.
[7] همان، ص16.
[8] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها، ص47.
[9] همان، ص115.
[10] همان، ص116.
[11] همان، ص120.
[12] اهداف قيام حسينى، ص52.
[13] جرج جرداق در كتاب الامام على صوت العدالة الانسانية، ج 1، ص 124 درباره تقويت بنىاميه توسط عثمان مىنويسد: «عثمان، هم كليد بيتالمال و هم شمشير سلطان را در دستان بنىاميه قرار داد». (عاشورا، ص 140)؛ (اهداف قيام حسينى، ص52).
[14] اهداف قيام حسينى، ص53.
[15] همان، ص50.
[16] فلسفه شهادت، ص10.
[17] عثمان افراد فاسق و ظالمى چون وليد بن عقبة بن ابىمعيط را والى كوفه، و عبدالله غامربن كريز را والى بصره، و عبدالله بن ابى سرح را والى مصر، و مروان بن حكم را مشاور عالى خويش كرد. مطابق آنچه كه در كتاب الاستيعاب، ص690 و الاغانى، ج 6، ص 356 آمده است، ابوسفيان خود نيز به اين نكته اعتراف كرد، آنجا كه گفته است: «از آن هنگام كه خلافت به دست دو طايفه تيم و عدى( قبيله ابوبكر و عمر) افتاد، من نيز در آن طمع كردم». (عاشورا، ص120)؛ (اهداف قيام حسينى، ص50).
[18] اهداف قيام حسينى، ص50.
[19] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج5، ص310.
[20] همان، ص311.
[21] احكام عزادارى ، ص16.
[22] همان، ص17.
[23] آيين ما (اصل الشيعة)، ص121.
[24] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها، ص230.
[25] همان.
[26] اهداف قيام حسينى، ص65.
[27] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها، ص230.
[28] احكام عزادارى، ص17.
[29] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج3، ص618.
[30] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها، ص230.
[31] استيعاب، ج 2، ص 416( شماره 3017)؛ (احكام عزادارى، ص17).
[32] ارشاد شيخ مفيد، ص 355؛ (احكام عزادارى، ص17).
[33] الغدير، ج 3، ص 260؛ (احكام عزادارى، ص18).
[34] احكام عزادارى، ص18.
[35] همان.
[36] همان.
[37] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها، ص655.
[38] احكام عزادارى، ص18.
[39] همان.