بی شک آداب و رسومی که در عید نوروز ميان مردم معمول است و به شكل سنت ملى در ميان ايرانيان و كشورهاى ديگرى درآمده ، در شمار امورى است كه اسلام به صورت كلى، بر آن، تأكيد نهاده است.[1]
سنت هایی پسندیده از قبیل نظافت، خانه تكانى، كمك به ارحام و بستگان و افراد نيازمند و آبرومند براى تهيه لباس و وسايل اوليه زندگى که بسيار پرثمر و مفيد است، و نیز ديد و بازديد و صله رحم و ملاقات دوستان و رفع كدورت ها و بيرون ريختن غم و اندوه ها از دل و آماده شدن براى فعاليت هاى مختلف ثمربخش در سال نو، و مانند اينها ، همه و همه از جمله جنبه های مثبت مراسم نوروزى است.[2]
لیکن در این میان ، بیش از همه باید به سنت زیبای دعای تحویل سال اشاره کرد؛ دعایی سراسر معنوی و شور انگیز، که سبب شده است مردم همواره این دعا را در لحظه تحویل سال در مساجد و اماکن متبرکه به صورت دسته جمعی و انفرادی بخوانند.[3]
بی شک دعایی كه درایام نوروز زمزمه مى شود، و عطر آن تمام مساجد و مراكز عبادى مؤمنان را در سراسر جهان فرامی گیرد،[4] تفسيرى جز عشق مردم به پروردگار، و شوق آنها براى رسيدن به محبوب ندارد.[5] و نشانه اى ديگر از رحمت و عطوفت اسلامى است. بدين شكل كه مسلمانان براى رفع مشكلات خود و همه انسان ها دست نياز به سوى آن احد بى نياز دراز مى كنند.[6]
نکتۀ مهم این است که این دعای نورانی نبايد تنها از زبان انسان صادر شود بلكه بايد از تمام وجود انسان برخيزد و قلب و روح از طريق دعا باید پيوند نزديك با خدا پيدا كند و همانند قطره اى كه به اقيانوس بى پايان مى پيوندد اتصال معنوى با آن مبدأ بزرگ قدرت بيابد و زبان در اين قسمت، صرفاً نماينده تمام ذرات هستى و اعضا و جوارح باشد ، همۀ این امور از ضرورت شرح و بررسی مضامین آن دعای ارزشمند حکایت دارد؛[7] چرا که تبیین دعای نورانی تحویل سال با تمام جزئيات با توجه به طلب حاجات از خداوند،علاوه بر آنکه نشان می دهد انسان تا چه حد به خداوند متعال محتاج و نيازمند است، عشق و علاقه مردم به خداوند را بیش از پیش آشکار می سازد.[8]
سند دعای «یا مقلب القلوب و الابصار»
مرحوم علامه مجلسى رحمه الله، دعاى تحویل سال را جزء اعمال روز اول فروردين شمرده است.[9] شیخ عباس قمی نیز آن را در کتاب مفاتیح الجنان نقل کرده است؛ لذا در برخى از كتب آمده است كه در وقت تحويل سال، اين دعا را كه مضمون خوب و سازنده اى دارد، بخوانند:[10] «يا مقلب القلوب و الأبصار، يا مدبر الليل و النهار، يا محول الحول والأحوال، حول حالنا إلى احسن الحال؛[11] اى كسى كه تحول دل ها و گردش چشم ها در دست توست. اى تدبير كننده شب و روز و اى تغيير دهنده سال و حال؛ حال ما را به بهترين حال، تغيير ده!»[12]
مفهوم قلب در بیان قرآن
در فراز ابتدایی دعای تحویل سال می خوانیم: «يا مقلب القلوب و الأبصار ؛[13] اى كسى كه تحول دل ها و گردش چشم ها در دست توست.»[14]
« قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است:[15]
1. به معنى عقل و درك چنان كه در قرآن مى خوانيم:« إن في ذلك لذكرى لمن كان له قلب ؛[16] در اين مطالب تذكر و يادآورى است براى آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند».[17]
2. به معنى روح و جان، چنان که در قرآن آمده است:« و إذ زاغت الأبصار و بلغت القلوب الحناجر؛[18] هنگامى كه چشم ها از وحشت فرو مانده و جان ها به لب رسيده بود».[19]
3. به معنى مركز عواطف:« سألقي في قلوب الذين كفروا الرعب ؛[20] بزودى در دل كافران ترس ايجاد مى كنم». و در جاى ديگر از کلام وحی مى خوانيم:« فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك ؛[21] ... اگر سنگدل بودى از اطرافت پراكنده مى شدند».[22]
قلب مركز ادراكات یا همان«مغز و دستگاه اعصاب است»، لذا هنگامى كه مطلب فكرى براى ما پيش مى آيد احساس مى كنيم با مغز خويش آن را مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم. (اگر چه مغز و سلسله اعصاب در واقع وسيله و ابزارى هستند براى روح).[23]
از سوی دیگر قلب، مركز عواطف است یعنی همان قلب صنوبرى كه در بخش چپ سينه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مى گذارد، اولين جرقه از قلب شروع مى شود.[24]
ما بالوجدان هنگامى كه با مصيبتى روبرو مى شويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مى كنيم، و هم چنان وقتى كه به مطلب سرورانگيزى بر مى خوريم فرح و انبساط را در همين مركز احساس مى كنيم.[25]
البته درست است كه مركز اصلى«ادراكات» و« عواطف» همگى روان و روح آدمى است ولى عكس العمل هاى جسمى آنها متفاوت است؛ عكس العمل درك و فهم نخستين بار در دستگاه مغز آشكار مى شود، ولى عكس العمل مسائل عاطفى از قبيل محبت، عداوت، ترس، آرامش، شادى و غم در قلب انسان ظاهر مى گردد، به طورى كه به هنگام ايجاد اين امور به روشنى اثر آنها را در قلب خود احساس مى كنيم.[26]
نتيجه اينكه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب و مسائل عقلى به قلب (به معنى عقل يا مغز) نسبت داده شده، سخنى به گزاف نرفته است.[27]
از همه اينها گذشته قلب به معناى عضو مخصوص نقش مهمى در حيات و بقاى انسان دارد، به طورى كه يك لحظه توقف آن با نابودى همراه است، بنابراين چه مانعى دارد كه فعاليت هاى فكرى و عاطفى به آن نسبت داده شود.[28]
بصیرت از دیدگاه قرآن
«بصير» از بصر (بر وزن سفر) به معناى عضو بينائى يعنى چشم است[29]، و گاه به قوه بينائى نيز گفته شده، و به همين مناسبت به معناى قوه ادراك و بينائى درون نيز بصيرت و بصر اطلاق شده است، چنانكه در قرآن کریم[30] مى خوانيم: «فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد؛ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشمت تيزبين است».[31]
لذا گاهى واژه «بصير» به افراد نابينا، اطلاق مى شود، ظاهرا اين استعمال به خاطر آن است كه افراد نابينا غالبا از نيروى ادراك قوى ترى بهره مندند، و فقدان حس بينائى خود را با قوت تفكر و بصيرت، جبران مى كنند؛[32] همانگونه كه ما در فارسى نيز به افراد نابينا، روشندل مى گوئيم.[33]
لذا «بصيرت » به سه معناى «چشم» و «نيروى چشم» و «قوه ادراك و علم» اطلاق شده است[34]،[35] همانگونه که «أبصار» جمع «بصر» به معناى بينايى و چشم است.[36]،[37]
«بصيرت» و «ابصار» كه به معناى بينايى است گاه با چشم ظاهر صورت مى گيرد و جنبه حسى دارد، و گاه با چشم درون و عقل خرد و به معناى ادراكات عقلى است.[38] همانگونه که از مجموع كلمات اهل لغت و موارد استعمال آن استفاده مى شود كه اين واژه نخست به معناى عضو بينائى، و سپس قوه بينائى است، و بعد به معناى درك باطنى و علم به كار رفته است.[39]
قرآن مجيد گاه مى گويد: « بل الأنسان على نفسه بصيرة؛[40] انسان نسبت به خويشتن بصيرت و آگاهى دارد »و گاه به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد: « قل هذه سبيلى أدعوا إلى الله على بصيرة أنا ومن اتبعنى؛[41] به مردم بگو: اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همگان را به سوى خدا دعوت مى كنيم» مسلماً در تمام اين موارد بصيرت به معناى آگاهى هايى است كه از طريق خرد براى انسان پيدا مى شود.[42]
دلیل جمع بودن «ابصار» و «قلوب»
در آيات قرآن[43] و حتی دعاهایی هم چون دعای تحویل سال، قلب و بصر غالباً به صورت جمع (قلوب و ابصار) آمده است، اما به راستی نكته آن چيست؟[44]
بعضى از مفسران گفته اند قلب و بصر به معناى اسمى «عضو خاص» استعمال شده، از اين جهت به صورت جمع آمده است.[45]
هم چنین در پاسخ به این پرسش می توان از طریق وجه ذوقى و علمى به آن پاسخ گفت و آن اينكه تنوع ادراكات قلبى و مشاهدات با چشم ، فوق العاده زیاد است و به خاطر اين مسأله، قلوب و ابصار بصورت جمع ذكر شده است.[46] چرا که هر فردى با قلب و فكر خود چيزهاى گوناگون را درك مى كند و همچنين با چشم، الوان، اشكال و اندازه ها را احساس مى كند و چون مدركات اين دو عضو متعدد و فوق العاده متنوعند، از اين لحاظ گويا هر فردى از ما داراى قلب ها و چشم هاست.[47]
در فيزيك جديد نيز مى خوانيم امواج نورها و رنگ هايى كه قابل رؤيت هستند از ميليون ها مى گذرد.[48] لذا تنوع چيزهايى كه با چشم ديده مى شود و همچنين امورى را كه انسان با فكر خود درك مى كند فوق العاده تنوع دارند.[49]
خدا مقلب القلوب است
شك نيست كه منظور از قلب ، دگرگونی در روح و عقل است و اما اينكه خدا چگونه ميان انسان و روح و عقل او قرار مى گيرد از دعای «يا مقلب القلوب و الأبصار ؛[50] اى كسى که گردش دل ها و فكرها به دست تو است.»[51]
بی شک هنگامى كه انسان توبه مى كند و ايمان به خدا مى آورد دگرگونى عميقى در سراسر وجودش پيدا مى شود، و به خاطر همين تحول و انقلاب درونى، سيئات اعمالش در آينده تبديل به حسنات مى شود،و اين توفيق الهى را در سايه ايمان و توبه پيدا مى كند.زیرا خداوند به لطف و كرمش و فضل و انعامش بعد از توبه كردن؛ سيئات اعمال او را محو مى كند، و به جاى آن حسنات مى نشاند.[52] و اینچنین خدا او را مشمول لطف و هدايتش قرار می دهد و انقلاب روحى تمام عيار، براى انسان حاصل می شود.[53]
آری خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همه موجودات احاطه دارد در عين اينكه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها هم جدا و بيگانه نمى باشد، مرگ و حيات، علم و قدرت، آرامش و امنيت، توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و به همين دليل نه انسان چيزى را مى تواند از او مكتوم دارد و نه كارى را بى توفيق او انجام دهد و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از غير او تقاضا كند، چرا كه او مالك همه چيز است و محيط به تمام وجود انسان! [54]
از بهار طبیعت تا بهار قلب ها
«قلب» به معناى «دگرگون كردن» و حركت از حالى به حالى دیگر است و به روح و عقل و علم و فهم و شعور اطلاق مى گردد، و اين به خاطر آن است كه هم قلب جسمانى و هم قلب روحانى دائما در دگرگونى و حركت و تغيير است، چنان كه بعضى از ارباب لغت گفته اند:[55]
ماسمى القلب الامن تقلبه والرأى يصرف بالانسان اطوارا![56]
«قلب» را به اين خاطر قلب ناميده اند كه دائما دگرگون مى شود و عقيده و رأى انسان را به اشكال مختلف در مى آورد».[57]
حال این انقلاب و دگرگونی در طبیعت نیز رخ می دهد؛ در فصل زمستان نگاهى به چهره طبيعت مى كنيم همه جا بوى مرگ مى دهد درختان كاملا از برگ و گل و ميوه برهنه شده، و چوب خشك بى هيچ حركتى بر جاى باقى مانده، نه گلى مى خندد، نه شكوفه اى مى شكفد و نه جنبش حيات در كوه ها و صحراها به چشم مى خورد.[58]
لیکن وقتی فصل بهار فرا مى رسد، هوا ملايم مى شود، قطرات باران حيات بخش نازل مى گردد، يك مرتبه جنبشى در سراسر طبيعت آشكار مى شود: گياهان مى رويند، درختان برگ مى آورند، شكوفه ها و گل ها ظاهر مى شوند، پرندگان بر شاخه هاى درختان جاى مى گيرند، و شور «محشر» بپا مى شود![59]
آری در طبیعت بهاری، حقيقت شكافته شدن دانه هاى گياهان و جوانه زدن يكى از حساس ترين و در عين حال زيباترين لحظه وجود گياه را تشکیل می دهد و درست شبيه لحظه تولد انسان از مادر است، اين لحظه حساس از عجائب قدرت خدا است، لحظه تقلب و دگرگونى و تغيير شكل و گام نهادن از جهانى به جهانى ديگر، به راستی اين چه نيروئى است كه به جوانه فوق العاده ظريف اين قدرت را مى بخشد كه ديوار محكم هسته و دانه را بشكافد، سرفراز و سربلند از آن بستر استراحت برخيزد، و از آن ظلمتكده رحم مادر خويش گام بيرون نهد و به جلوه گرى پردازد؟![60]
البته اين منظره زيبا كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مى بينيم به همين حال باقى نمى ماند، بلکه فصل خزان فرا مى رسد برگها پژمرده مى شوند، شاخه ها عريان مى شوند، و آواى حيات به خاموشى مى گرايد.[61]
لذا عيد نوروز يك عيد طبيعى در جهان آفرينش است؛ و دگرگونی فصل زمستان به سوی طبیعت بهاری، همراه با حيات طبيعت به فرمان خدا شروع مى شود، شكوفه ها و برگ ها و گل ها بر شاخسار درختان آشكار مى گردد و نشاط و جنبش و حركت در تمام عالم حيات آغاز مى شود، همگام و همراه شدن با اين پديده عالم آفرينش، همگامى با سنت هاى الهى است.[62]
زندگى پر زرق و برق انسان ها نيز همين گونه است. اين نعمت هاى گوناگون، اين پست ها و مقام ها و مانند آن نيز جاودانى نيستند، روزى فرا مى رسد كه به جز يك قبرستان خشك و خاموش از اين جامعه ها چيزى باقى نمى ماند لذا طرح دعای «يا مقلب القلوب و الأبصار ؛[63] اى كسى كه تحول دل ها و گردش چشم ها در دست توست.»[64] به شدت معنادار می شود.[65]
چرا که آيينه قلب تا زنگار هوا و هوس دارد، چهره حقيقت در آن منعكس نمى شود و تا انسان در سياه چال طبيعت زندانى است به آسمان حقيقت پرواز نمى كند و تا گرد و غبار فضاى اطراف او را پر كرده، جمال دل آراى يار را هرچند به او نزديك باشد، نمى بيند و چه زيبا مى گويد، حافظ:[66]
تو كز سراى طبيعت نمى روى بيرون كجا به كوى طريقت گذر توانى كرد
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
صفای قلب و بصیرت از كدورات ظلمت طبيعت و پليدى هاى معاصى و پاك كردن نفس از رسوم عادات و زشتى هاى شهوت و بالجمله زدودن زنگارهايى كه بر قلب نشسته است، زنگارهايى كه قرآن مى فرمايد: «بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون؛[67] بلكه زنگ نهاده بر دل هاى آنها (مكذبان) آنچه انجام دادند» در فراز« یا مقلب القلوب و الابصار» به منزله صيقل دادن آينه از زنگارهاو كثافات است.[68]
هم چنین دگرگونی های مرتبط با طبیعت، موید نشانه هاى آخرت در زندگى همين دنيا است: باز گشت زمين مرده به حيات در فصل بهار، بارور شدن درختانى كه در فصل زمستان از كار افتاده بود و مشاهده عظمت قدرت خدا در مجموعه آفرينش، همگى دليل بر امكان زندگى پس از مرگ است.[69]
اگر زندگى بعد از مرگ مفهوم نداشت ما اين صحنه را هر سال در برابر چشم خود نمى ديديم، اگر زندگى بعد از مرگ امرى محال، و سخنى جنون آميز باشد، به صورت يك امر حسى در برابر چشمانمان تكرار نمى شود. چه فرق مى كند حيات زمين بعد از مرگ يا حيات انسان بعد از مردن؟[70]
حال وقتی قلب آدمى همچون آيينه است و وجود هستى پروردگار همچون آفتاب عالمتاب. اگر اين آيينه را زنگار هوى و هوس تيره و تار كند نورى در آن منعكس نخواهد شد، اما هنگامى كه دعای «يا مقلب القلوب و الأبصار ؛[71] اى كسى كه تحول دل ها و گردش چشم ها در دست توست.»[72] در پی آنیم تا قلوب انسان ها، در پرتو تقوا و پرهيزگارى صيقل داده شود و زنگارها از ميان برود، نور خيره كننده آن آفتاب پرفروغ در آن منعكس مى شود و همه جا را روشن سازد و از این طریق حیات طیبه انسان در دنیا و آخرت محقق گردد.[73]
دل حرم خداست در حرم خدا غير خدا را منشان!
اين حالت كه به هنگام ظهور مشكلات به ياد خدا بيفتند و در راحتى او را فراموش كنند، حالت بسيارى از مردم است، در اين گونه افراد، طبيعت ثانوى، فراموشكارى است و عدم توجه به واقعيات زندگى.[74]
بنا بر اين توجه به خدا و واقعيات زندگى، يك حالت استثنايى براى آنها محسوب مى شود كه نياز به عوامل فوق العاده دارد، ما دام كه آن حالت فوق العاده [75] موجود است به ياد خدا هستند، اما به محض اينكه بر طرف شد به طبيعت انحرافى خود بازمى گردند، و خدا را به دست فراموشى مى سپرند.[76]
خلاصه كمتر كسى را مى توان پيدا كرد كه در مشكلات سخت و طاقت فرسا به پيشگاه با عظمت خدا سر فرود نياورد ولى مى دانيم اين بيدارى و« توجه اضطرارى»، بى ارزش است.[77]
افراد با ايمان و مسلمانان راستين، آنها هستند كه در راحتى و بلا، در سلامت و بيمارى، در فراوانى و قحطى، در زندان و بر تخت قدرت، و خلاصه در همه حال به ياد او مى باشند، و اصولاً اين تغيير حالات به هيچوجه آنها را دگرگون نميسازد.[78]
حال درخواست از درگاه خدای متعال مبني بر انقلاب در قلب و بصيرت، نشانه آن است كه انسان به سبب نسيان از ياد حق و انس با دنيا و هواهاي نفساني، نيازمند تحول قلبي و روشنايي چشمان دل است؛ به بیان نورانی امام صادق عليه السلام که فرمود:«القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله ؛ قلب حرم خداست، غير خدا را در حرم خدا ساكن مكن».[79]،[80] و نيز تغيير و تحول در نگرش و بصيرت آدمي« المؤمن ينظر بنور الله؛ «انسان با ايمان با نور خدا نگاه مى كند» اشاره به این حقيقت است که دگرگونی واقعی در قلوب و ابصار به دست او است و تنها فضل و عنايت خداي رحمان است كه ميتواند با دو دست جلال و جمال خويش آیینه دل را از غبار اغيار بزدايد و آن را به نور بصیرت مزین کند.[81]
«نوری» که تنها قرآن و تعليمات پيامبر صلى الله عليه و آله نيست، بلكه علاوه بر اين، ايمان به خدا، بينش و درك تازه اى به انسان مى بخشد؛ افق ديد انسان را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع فرو مى برد.[82]
در پرتو اين نور و بصیرت قلبی مى توان راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كرد، و از بسيارى اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع، و به علت تفكر محدود مادى، و يا غلبه خودخواهى و هوى و هوس، گرفتار آن مى شوند مصون و محفوظ ماند.[83]
ثبات قدم و استحکام در دینداری پس از دگرگونی
گفتنی است از جمله شرایط تقلب قلب این است كه گام هاى ما استوار باشد تا از جا كنده نشود و فرار نكنيم، در حقيقت فراز نخست دعا جنبه باطنى و درونى داشت لیکن ثبات قدم از نتائج تحقق کامل دگرگونی است.[84]
اينجا است كه بايد خود را به خدا سپرد و از او هدايت خواست.حتى در بعضى از روايات آمده است كه شخص پيامبر اسلام ص نيز خود را به خدا مى سپرد، و بسيار اين دعا را تكرار مى كرد:«يا مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك ؛ اى كسى كه دل ها را مى گردانى قلب من را بر دين خودت ثابت بدار»[85]
ذکری برای رسیدن به آرامش و از بین رفتن اضطراب
جمله كوتاه و پر معنای «يا مقلب القلوب و الأبصار؛[86] اى كسى كه تحول دل ها و گردش چشم ها در دست توست»[87] از يك سو، اشاره به اهميت دگرگونی و تقلب قلب در جهان هستى و مسايل زندگى مى كند كه سبب بصيرت كامل و معرفة الله مى شود و از سوى ديگر، اشاره به تداوم ياد خدا مى نمايد، كه سبب احياى قلوب و آرامش دل هاست[88]
این مسأله از آن جهت است که قلب در اصل به معنى تغيير و تحول و به اصطلاح قلب و انقلاب است، و از آنجا كه فكر و عقل انسان دائما در حال دگرگونى است به آن« قلب » گفته شده است، و به همين دليل در آيات قرآن روى مساله سكينه و آرامش دل، و يا اطمينان قلب تكيه شده است، «هو الذي أنزل السكينة في قلوب المؤمنين ؛ او كسى است كه آرامش را در دل مؤمنين نازل كرد»[89] و یا «ألا بذكر الله تطمئن القلوب ؛ آگاه باشيد ياد خدا مايه آرامش دل ها است»[90] آرى اين موجود ناآرام را تنها ياد خدا آرامش مى بخشد.[91]
لذا هم آبادى و دگرگونی دل ها و هم آرامش آن در سايه ذكر خداست نه تنها ذكر لفظى، بلكه ذكر عملى آن گونه كه در روايات وارد شده كه امام باقر عليه السلام فرمود: «سه چيز است كه انجام آن از مشكل ترين كارهاست و سومين آن را «ذكر الله على كل حال؛ ذكر خدا در هر حال» بيان فرمود سپس در تفسير ذكر چنين مى فرمايد: «و هو أن يذكر الله عز و جل عند المعصية يهم بها فيحول ذكر الله بينه و بين تلك المعصية و هو قول الله عز و جل؛ «إن الذين اتقوا إذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فإذا هم مبصرون [92]؛ ذكر خدا آن است كه چون تصميمى بر معصيت مى گيرد خداوند عز و جل را ياد كند و ياد خدا ميان او و آن معصيت حائل شود و اين همان چيزى است كه خداوند عز و جل در قرآن فرموده است: پرهيزكاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند؛ و (در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و) در اين هنگام بينا مى شوند».[93]،[94]
به راستى هنگامى كه انسان اين كلمات پرمعنا را مى خواند كه چگونه اولياء الله در پرتو بندگى و عبوديت، به جاهايى مى رسند كه به جز خدا نبيند، در فكر فرو مى رود كه اين انسان چه لياقت بزرگى دارد اگر قدر آن را بداند و استعداد خويش را به فعليت برساند.[95]
رمزگشایی خداشناسی در بهار دلها
انسان سه مرحله را در مسير معرفة الله مى پيمايد تا به مقصد رسد، نخست مرتبه«تفكر»، سپس مرحله«يقين» و علم و بعد از آن مرحله«ايمان» و به اصطلاح عقد قلب است، از نظر شرافت، ايمان در مرحله اول، يقين در مرحله دوم، و تفكر در مرحله سوم قرار دارد؛ به تعبير ديگر آنها كه اهل ايمانند از مشاهده آيات الهى به اين مرحله عالى صعود مى كنند؛ لذا پس از فراز ابتدایی دعای تحویل سال در ایجاد انقلاب و دگرگونی در انسان؛[96] مشاهدات آیات الهی مورد اشاره قرار گرفته تا اینچنین دگرگونی انسان با ایمان پیوند بر قرار نماید؛ لذا می خوانیم:«يا مدبر الليل و النهار؛ [97] اى كسى كه تدبير كننده شب و روزی ».[98]
در بیان این فراز نورانی باید گفت گرچه كنه ذات خداوند از دسترس عقول بشر خارج است؛ ولى اثبات اصل وجود او از طريق مطالعه در نظام آفرينش و تدبير بسيار حكيمانه اى كه بر آن حاكم است كاملاً ممكن است.[99]
اين همان چيزى است كه در روايات ديگر اسلامى نيز به آن اشاره شده كه درباره كنه ذات خدا نينديشيد، بلكه درباره آثار قدرت و عظمت و علم او در جهان انديشه كنيد و اين همان مسأله ای است كه قرآن مجيد پايه خداشناسى را بر آن قرار داده و صاحبان انديشه و «اولو الالباب» را به تفكر در آن در همه حال دعوت مى كند و مى فرمايد: «ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب* الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا؛ مسلما در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است-/ همان ها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه بر پهلو خوابيده اند ياد مى كنند، و در اسرار آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند (و مى گويند:) بارالها! هرگز اينها را بيهوده نيافريده اى!».[100]،[101]
آرى اين دگرگونى ليل و نهار، و اين آمد و رفت روشنايى و تاريكى با آن نظم خاص و تدريجيش كه دائما از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى شود، و به كمك آن فصول چهارگانه به وجود مى آيد، و درختان و گياهان و موجودات زنده مراحل تكاملى خود را در پرتو اين تغييرات تدريجى، گام به گام طى مى كنند، اينها نشانه ديگرى از ذات و صفات متعالى او هستند.[102]
اگر اين تغيير تدريجى نبود، و يا اين تغييرات توام با هرج و مرج صورت مى گرفت و يا اصلا هميشه روز، و يا هميشه شب بود، حيات و زندگى از صفحه كره زمين به كلى برچيده مى شد و اگر فرضا وجود داشت دائما دچار آشفتگى و نابسامانى بود[103]،[104]
در حقیقت اختلاف شب و روز ممكن است به معنى آمد و شد آنها بوده باشد كه هر يك«خلف» و جانشين ديگرى مى شود، و نيز ممكن است به معنى اختلاف و تفاوت تدريجى آنها باشد كه فصول چهارگانه سال را به وجود مى آورد، و گردش حيات را در جهان گياهان تحت نظام دقيقى رهبرى مى كند.در هر حال همه اين مسائل مى تواند راهنماى طريق معرفت پروردگار باشد.[105]
تحويل سال و تحويل حال
«حول» در لغت به معنای حركت و تحول و به معنى دگرگون شدن چيزى است، و حول به كسى مى گويند كه مى تواند مسائل را زير و رو كند و از تجارب مختلف در آن بهره گيرى نمايد.[106]
«حول»یعنی «هو تحرك فى دور؛ حركت دورانى داشتن»، چون دوران دارد، و دوباره به جاى اول بازمى گردد و «حواله» را نيز بدين جهت حواله مى گويد كه يك حركت دورانى در آن وجود دارد، بدهكار طلبكار را به شخص ثالثى حواله مى دهد و او پرداخت مى كند و سپس با بدهكار محاسبه مى نمايد،.[107]،[108]
جمله معروف:«يا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الى احسن الحال؛[109] اى دگرگون كننده سال و زمان ها و حالات انسان ها! حال ما را به بهترين حالات تغير ده، و به احسن حالات دگرگون ساز» به همين معنا است. اگر سال را هم عرب «حول» مى گويد به همين اعتبار است؛ زيرا تحول و دگرگونى به وجود آمده، و سال گذشته تبديل به سال جديد شده است.[110] و انسان از زمانى به زمان ديگر متحول مى شود و حركت مى كند.[111]
سخن آخر:( از وقوع احسن التقویم تا حصول احسن الحال)
بی شک خداوند انسان را از هر نظر موزون و شايسته آفريد، هم از نظر جسمى، و هم از نظر روحى و عقلى؛ چرا كه هر گونه استعدادى را در وجود او قرار داده، و او را براى پيمودن قوس صعودى بسيار عظيمى آماده ساخته، و با اين كه انسان «جرم صغيرى» است، «عالم كبير» را در او جا داده و آن قدر شايستگى ها به او بخشيده، كه لايق خلعت «لقد كرمنا بنى آدم» شده است.[112]
لذا در قرآن کریم می خوانیم:« لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم[113] ؛ما انسان را در بهترين صورت آفريديم!»[114]
ولى همين انسان با تمام اين امتيازات اگر از مسير حق منحرف گردد چنان سقوط مى كند كه به «اسفل سافلين» كشيده مى شود؛«ثم رددناه اسفل سافلين[115]؛ سپس او را به پايين ترين مرحله باز گردانديم»[116]
چرا چنين نباشد در حالى كه موجودى است مملو از استعدادهاى سرشار كه اگر در طريق صلاح از آن استفاده كند بر بالاترين قله افتخار قرار مى گيرد، و اگر اين همه هوش و استعداد را در طريق فساد به كار اندازد بزرگترين مفسده را مى آفريند و طبيعى است كه به «اسفل سافلين» كشيده شود.«مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى تمام نشدنى است»[117]
لذا انسان متصف به زيور «أحسن تقويم» كه آفريده مبارك «أحسن الخالقين» است، بايسته است كه خود را در پرتو تحول قلبي و تطهير آينه دل به نور بصيرت و معرفت بيارايد و در سايهسار تدبير دنيا و آخرت و پرهيز از افراط و تفريط در بهرهمندي از نعمات ظاهري و باطني، به «أحسن الحال» نايل گردد لذا در دعای تحویل سال زمزمه می کند: حول حالنا إلى احسن الحال؛[118] حال ما را به بهترين حال، تغيير ده!»[119]
آری گاهى انسان بر اثر كثرت كار از حال خودش هم غافل مى شود؛ و لهذا اين دعا انسان را به ياد خودش هم مى آورد و به او تذكر مى دهد كه براى مشكلات روحى و[120] جسمى، مادى و معنوى خودت مخصوصاً در زمان هاى با ارزشى هم چون شروع سال جدید، چاره اى بينديش و پرده هاى غفلت را كنار بزن. و از كسى كمك بخواه كه بر انجام هر كارى قادر و تواناست. بنابراين، سر ديگر اهميت فوق العاده این دعا، رهانيدن انسان از غفلت است.[121]
همانگونه که در دعای پس از نمازهای روزانۀ ماه مبارک رمضان در پیشگاه خداوند متعال عرضه می داریم؛«اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک; خدایا، بدی حال ما را به خوبی حال خود تغییر ده »[122]
در حقیقت کمال ما انسان ها در همین است که سوء حال را به حسن حال و حسن حال را به احسن حال تبدیل کنیم احسن الحال بودن برای ما یعنی رسیدن به تمام آن کمالات به قدر ظرفیت وجودی مان; زیرا ما حالی احسن و برتر از آن نداریم . تحویل حال به احسن الحال همان تغییر سوء حال انسان به حسن حال الهی است; و این تغییر وقتی تحقق می یابد که بدانیم مسائل مهم و سرنوشت ساز زندگى انسان بر محور ايمان و عمل صالح دور مى زند، اگر بخواهيم در آسمان سعادت پرواز كنيم، و به اوج قله احسن الحال صعود نماييم، اگر مايل باشيم از صف زيانكاران خارج شويم، اگر از ظلمت و تاريكى متنفر و مشتاق رسيدن به نور و روشنايى هستيم، اگر اشتياق بهشت و نعمت هاى آن را داريم، همه اينها در سايه ايمان و عمل صالح ممكن الوصول خواهد بود.[123]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
[1] كليات مفاتيح نوين ؛ ص907.
[2] همان.
[3] بیانات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ درس خارج فقه؛ مسجد اعظم قم؛26/12/1388.
[4] آيين رحمت ؛ ص40.
[5] سوگندهاى پر بار قرآن ؛ ص259.
[6] آيين رحمت ؛ ص40.
[7] پيدايش مذاهب ؛ ص96.
[8] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 5 ؛ ص601.
[9] زاد المعاد؛ ص؛ 531.
[10] كليات مفاتيح نوين ؛ ص908.
[11] زاد المعاد؛ ص؛ 531.
[12] كليات مفاتيح نوين، ص: 909 .
[13] زاد المعاد؛ ص؛ 531.
[14] كليات مفاتيح نوين، ص: 909.
[15] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 12 ؛ ص646.
[16] سوره ق؛ آیۀ37.
[17] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 12 ؛ ص646.
[18] سوره احزاب؛ آيه 10.
[19] تفسير نمونه ؛ ج 1 ؛ ص88.
[20] سوره انفال؛ آیۀ12.
[21] سوره آل عمران؛ آيه 159.
[22] تفسير نمونه ؛ ج 1 ؛ ص88.
[23] همان.
[24] همان.
[25] همان.
[26] همان؛ص89.
[27] همان.
[28] همان.
[29] ر.ک: مفردات راغب.
[30] سوره ق؛آیۀ22.
[31] پيام قرآن ؛ ج 4 ؛ ص112.
[32] ر.ک: مفردات راغب.
[33] پيام قرآن ؛ ج 2 ؛ ص426.
[34] ر.ک: مفردات راغب.
[35] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص145.
[36] سورۀ يونس؛ آيه 31( تفسیر نمونه؛ج 8؛ ص 343)؛سورۀ قصص؛ آيه 43(تفسیر نمونه؛ ج 16؛ ص 110)؛ سورۀ ص؛آيه 45( تفسیر نمونه؛ج 19؛ 326).
[37] لغات در تفسير نمونه ؛ ص19.
[38] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص152.
[39] همان ؛ ج 4 ؛ ص112.
[40] سورۀ قيامت؛ آیۀ 14.
[41] سورۀ يوسف؛ آیۀ 108.
[42] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص152.
[43] «ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة؛ خدا بر دل ها و گوش هاى آنان مهر نهاده؛ و بر چشم هايشان پرده اى افكنده شده!»؛( سوره بقره؛آيه 7).
[44] تفسير نمونه ؛ ج 1 ؛ ص89.
[45] پاسخ به پرسشهاى مذهبى ؛ ص516.
[46] تفسير نمونه ؛ ج 1 ؛ ص90.
[47] پاسخ به پرسشهاى مذهبى ؛ ص516.
[48] تفسير نمونه ؛ ج 1 ؛ ص90.
[49] پاسخ به پرسشهاى مذهبى ؛ ص517.
[50] زاد المعاد؛ ص 531.
[51] كليات مفاتيح نوين، ص: 909.
[52] تفسير نمونه ؛ ج 15 ؛ ص160.
[53] همان ؛ ج 1 ؛ ص199.
[54] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج 2 ؛ ص143.
[55] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص142.
[56] همان.
[57] همان.
[58] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان ؛ ص364.
[59] همان؛ ص 365.
[60] پيام قرآن ؛ ج 4 ؛ ص329.
[61] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج 3 ؛ ص26.
[62] كليات مفاتيح نوين ؛ ص907.
[63] زاد المعاد؛ ص 531.
[64] كليات مفاتيح نوين، ص: 909.
[65] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج 3 ؛ ص26.
[66] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 7 ؛ ص549.
[67] سوره مطفقين؛ آيه 15.
[68] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 1 ؛ ص243.
[69] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج 3 ؛ ص433.
[70] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان ؛ ص365.
[71] زاد المعاد؛ ص 531.
[72] كليات مفاتيح نوين، ص: 909.
[73] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص516.
[74] تفسير نمونه ؛ ج 12 ؛ ص192.
[75] همان.
[76] همان؛ ص 193.
[77] همان.
[78] همان.
[79] بحارالانوار؛ ج 70؛ ص 25؛ ح 27.
[80] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص337.
[81] همان.
[82] تفسير نمونه ؛ ج 5 ؛ ص426.
[83] همان.
[84] همان ؛ ج 2 ؛ ص245.
[85] تفسير مراغى؛ ج 3؛ص 102.
[86] زاد المعاد؛ ص؛ 531.
[87] كليات مفاتيح نوين، ص: 909 .
[88] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 3 ؛ ص546.
[89] سورۀ فتح؛آیۀ4.
[90] سورۀ رعد؛ آیۀ 28.
[91] تفسير نمونه ؛ ج 22 ؛ ص285.
[92] سورۀ اعراف؛ آيه 201.
[93] بحارالانوار؛ ج 90؛ ص 151؛ ح 6.
[94] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 9 ؛ ص476.
[95] همان؛ ج 8؛ ص 363.
[96] تفسير نمونه ؛ ج 21 ؛ ص232.
[97] زاد المعاد؛ ص 531.
[98] كليات مفاتيح نوين، ص: 909.
[99] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 7 ؛ ص35.
[100] سوره آل عمران؛ آيات 190 و 191.
[101] اعتقاد ما ؛ ص14.
[102] تفسير نمونه ؛ ج 1 ؛ ص559.
[103] « اختلاف» ممكن است به معنى« آمد و شد» باشد، زيرا از ماده«خلف و خلاف» به معنى جانشين شدن يكديگر است، و نيز ممكن است به معنى تفاوت و كم و زياد شدن مقدار شب و روز باشد، و يا هر دو، و به هر حال اين نظم خاص آن كه داراى آثار بسيار حساب شده اى است نمى تواند تصادفى و بدون دخالت ذات عالم قادرى باشد ، لذا در آيات متعددى از قرآن از دلائل ذات پاك خدا شمرده شده است.
[104] تفسير نمونه ؛ ج 1 ؛ ص559.
[105] همان ؛ ج 14 ؛ ص291.
[106] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 2 ؛ ص453.
[107] ر.ک:مقائيس اللغه.
[108] بررسى طرق فرار از ربا ؛ ص12.
[109] زاد المعاد؛ ص؛ 531.
[110] حيله هاى شرعى و چاره جويى هاى صحيح ؛ ص12.
[111] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج 15، ص: 291.
[112] سورۀ تين؛ آيه 4(تفسیر نمونه؛ ج 27؛ ص 165).
[113] سورۀ تين؛ آيه 4.
[114] تفسير نمونه ؛ ج 27 ؛ ص138.
[115] سورۀ تین؛آیۀ5.
[116] تفسير نمونه ؛ ج 27 ؛ ص137.
[117] «الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون».سورۀ تین؛آیۀ 6.
[118] زاد المعاد؛ ص 531.
[119] كليات مفاتيح نوين، ص: 909.
[120] والاترين بندگان ؛ ص233.
[121] همان؛ ص 234.
[122] همان ؛ ص233.
[123] سوگندهاى پر بار قرآن ؛ ص226.