شرح حدیث«سلسله الذهب» از منظر معظم له

شرح حدیث«سلسله الذهب» از منظر معظم له


حدیث سلسله الذهب چیست؟/ چرا لا إله إلّا اللّه قلعه محكم پروردگار است؟/ امامت؛ شرط توحید/ امامان؛ پناهگاه مطمئن‌

یکی از مهمترین اتفاقاتی که در طی هجرت امام رضا علیه السلام به ایران رخ داد، سخنرانی آن حضرت در نیشابور و ایراد حدیثی بود که به حدیث سلسله الذهب معروف شد. این حدیث کوتاه که رابطه امامت و توحید و به نوعی فلسفه سیاسی تشیع را تبیین می کند سرشار از درسهاى عالى معرفت و شناخت است لذا براى كسانى كه با دقّت و حضور قلب و با توجّه به مضمون و محتوايش، آن را زمزمه مى كنند، يك دوره درس امامت و ولايت عاشقانه است. از سوی دیگر حاوى يك دوره كامل معارف و عقايد، مخصوصاً درس توحيد و يكتاپرستى خالص است؛ از این رو از جایگاه والایی از حیث اهمیت در میان احادیث برخوردار است.و شایسته است به بهترین وجه ممکن مورد واکاوی قرار گیرد.[1]

حدیث سلسله الذهب چیست؟

حدیث سلسلة الذهب حدیثی است که امام رضا علیه اسلام هنگام ورود به نیشابور در مورد ولایت اهل بیت علیه السلام به عنوان شرط توحید بیان فرموده است.[2]

راویان این حدیث همگی امامان معصوم‌اند تا به پیامبر صل الله علیه و آله و سرانجام به خداوند می‌رسد. به همین دلیل این حدیث را «سلسله الذهب» به معنای «زنجیرۀ زرّین» توصیف کرده‌اند.[3]

«شيخ صدوق»  به سند خود از «اسحاق بن راهويه» نقل كرده كه گفت:«لَمّا وافی أبُو الحَسَنِ الرِّضا علیه السلام  بِنَیسابورَ و أرادَ أن یخرُجَ مِنها إلَی المَأمونِ اجتَمَعَ إلَیهِ أصحابُ الحَدیثِ، فَقالوا لَهُ: یابنَ رَسولِ اللّهِ، تَرحَلُ عَنّا و لا تُحَدِّثُنابِحَدیثٍ فَنَستَفیدَهُ مِنک؟! وقتى امام رضا عليه السلام وارد نيشابور شد و خواست از آن جا حركت كند، راويان احاديث خدمت آن حضرت جمع شدند و عرض كردند:[4]اى پسر رسول خدا از نزد ما مى روى بدون آن كه براى ما حديثى بيان فرمايى كه از آن بهره مند شويم؟»[5]

 «وکانَ قَد قَعَدَ فِی العُمارِیةِ، فَأَطلَعَ رَأسَهُ و قالَ؛ آن بزرگوار سر مباركش را از داخل محملى كه در آن نشسته بود بيرون آورد و فرمود[6]: « سَمِعتُ أبی موسَی بنَ جَعفَرٍ یقولُ: سَمِعتُ أبی جَعفَرَ ابنَ مُحَمَّدٍ یقولُ: سَمِعتُ أبی مُحَمَّدَ بنَ عَلِی یقولُ: سَمِعتُ أبی عَلِی بنَ الحُسَینِ یقولُ: سَمِعتُ أبِی الحُسَینَ بنَ عَلِی بنِ أبی طالِبٍ یقولُ: سَمِعتُ أبی أمیرَ المُؤمِنینَ عَلِی بنَ أبی طالِبٍ یقولُ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ(ص) یقولُ: سَمِعتُ جَبرَئیلَ یقولُ: سَمِعتُ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ یقولُ:شنيدم از پدرم موسى بن جعفر عليهما السلام كه فرمود: شنيدم از پدرم جعفربن محمّد عليهما السلام، كه فرمود: شنيدم از پدرم محمّدبن على عليهما السلام كه فرمود: شنيدم از پدرم على بن الحسين عليهما السلام كه فرمود: شنيدم از پدرم حسين بن على عليهما السلام كه فرمود: شنيدم از پدرم امير مؤمنان على بن ابى طالب عليهما السلام كه فرمود: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: شنيدم از جبرئيل كه گفت: شنيدم از خداوند عزّوجلّ كه فرمود:«لاالهَ الَّا اللَّهُ حِصْنى ، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى امِنَ مِنْ عَذابى ؛لا اله الا اللَّه قلعه محكم من است، هر كس در اين قلعه وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود». امام عليه السلام [7]پس از بيان اين حديث حركت فرمود، وقتى شتر آن حضرت به راه افتاد، مجدّداً سر مبارك خود را از محمل بيرون آورد و فرمود: «بِشُرُوطِها وَ انَا مِنْ شُرُوطِها؛ با شرايطش و من از آن شرايط هستم»![8]،[9]

چرا «لا إله إلّا اللّه» قلعه محكم پروردگار است؟[10]

در زمانه ای به سر می بریم که عمدتاً احساس پوچى و بى هدف بودن زندگى، احساس نداشتن پناهگاه در مشكلات طاقت فرسا، تصوير وحشتناك از چهره مرگ، و بدبينى آزار دهنده و گاه ترس از آينده جهان، و آينده زندگى شخصى، پیامدهای مختلفی به همراه داشته است.[11]

«يونگ» استاد معروف روانكاوى در این زمینه می گوید: «دو سوّم بيمارانى كه از سراسر جهان به من مراجعه كرده اند افراد با سواد و موفقى هستند كه درد بزرگ يعنى پوچى و بى معنا بودن زندگى آنها را رنج مى دهد، علّت اين است كه بشر قرن بيستم به خاطر پيشرفت تكنولوژى و كوته نظرى و تعصّب، مذهب را از دست داده، و سرگشته در جستجوى روح خويش است، و تا مذهبى نيابد آسايش ندارد، چرا كه بى مذهبى سبب بى معنا بودن و پوچى زندگى مى شود![12]،[13]

این چالش در حالی است  که ايمان به سراى ديگر، و زندگى جاويدان در آن عالم توأم با آرامش و عدالت مى تواند به اين نگرانى ها پايان دهد.[14] چرا که در عالم بيكران هستى تنها پناهگاه خدا است و مؤثر بالذات فقط او است و ديگران در برابر قدرت او قدرتى ندارند.[15]

از این رهگذر خداپرستى جزء فطرت انسان است، و هر انسانى بالفطره در درون دل به خداوند ايمان دارد.[16] و از درون هر دلى راهى به سوى خدااست، و مرغ روح هر انسانى آوايى از او سر مى دهد.[17]

عالم همه به سوى او در حركت است. در عمق جان هركس شكوفه اى از عرفان ذات و صفاتش ظاهر است، و در دل هر انسانى گلى از معرفت او مى خندد.[18]

لذا توحيد، عصاره همه معتقدات و همه برنامه هاى فردى و اجتماعى سعادتبخش انسان است؛ توحيد تنها يك اصل از اصول دين نيست بلكه خميرمايه همه اصول و فروع اسلام است.[19]

اگر در يك مثال ساده تعليمات دين را از اصول و فروع به دانه هاى گوهرى تشبيه كنيم بايد توحيد را به آن ريسمانى تشبيه كرد كه اين دانه ها را به هم پيوند مى دهد و از مجموع آن گردنبند پرارزش و زيبايى مي سازد.[20]

و يا اينكه اگر هر يك از تعليمات دين را به يكى از اعضاء پيكر انسان تشبيه كنيم بايد بگوئيم توحيد روحى است كه در مجموع اين پيكر دميده است.[21]

در مسألۀ معاد و نبوت، اين واقعيت به ثبوت رسيده است كه آنها جدا از توحيد نيستند يعنى هنگامى كه خدا را با همه صفاتش بشناسيم مى دانيم چنين خدايى بايد پيامبرانى بفرستد، و نيز حكمت و عدالت او ايجاب مى كند كه دادگاه عدل و رستاخيزى وجود داشته باشد، مسائل اجتماعى و كل جامعه انسانى و هر چه در ارتباط با آن است بايد پرتوى از توحيد و وحدت باشد تا سامان يابد.[22]

به همين دليل در کلام نورانی امام رضا علیه السلام در حدیث سلسله الذهب مى خوانيم:« لا اله الا اللَّه قلعه محكم پروردگار است»، «فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى امِنَ مِنْ عَذابى؛ هر كس در آن وارد شود از عذاب و كيفر الهى در امان است.[23]

همانگونه كه پيامبر صلی الله علیه و آله در آغاز اسلام فرمود: «قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا؛ اگر طالب رستگارى هستيد زير پرچم توحيد درآئيد».[24]

کلام نورانی امام رضا علیه السلام بدیل آیۀ «لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ[25]؛جز خدا پناهگاه و شفاعت كننده اى وجود ندارد» [26] به شمار می آید؛«همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست»،(لا إِلهَ إِلَّا هُوَ[27]) و تنها پناهگاه اوست [28] به نحوی که نبايد بر غير او تكيه كرد، و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار داد[29]

لذا در قرآن کریم می خوانیم:« فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ[30]؛ پس به سوى خدا بگريزيد كه من از سوى او براى شما بيم دهنده اى آشكارم» [31]

تعبير به «فرار» در جائى گفته مى شود كه انسان از يك سو با موجود يا حادثه وحشتناكى رو برو شده، و از سوى ديگر پناهگاهى در نقطه اى سراغ دارد، لذا با سرعت تمام از محل حادثه دور مى شود و به نقطه امن و امان روى مى آورد،کلام آن حضرت نیز موید این فراز قرآنی است که باید از شرك و بت پرستى كه عقيده وحشتناكى است گریخت و به توحيد خالص كه منطقه امن و امان واقعى است روى آورد.[32]

به راستی چه كسى در اين حقيقت شك دارد كه با قبول اصل توحيد و ساختن جامعه اى توحيدى بر اساس قبول رهبرى پيامبران و پاك سازى محيط از گناه و آراستگى به ارزش هاى انسانى، جامعه به سوى هدف تكاملى خود پيش مى رود و محيطى امن و امان، آكنده از صلح و صفا و آباد و آزاد به وجود مى آيد.[33]،[34]

لذا موحّدان و انسان هاى خدا پرست بر خلاف جوامع اومانیستی( انسان محور)، تكليفشان مشخّص و معلوم است و دچار تحيّر و سرگردانى نيستند، زیرا موحّدان دل به يك معبود، مقصود، پناهگاه ، يار و ياور بسته اند و در مشكلات به خداوند يكتا پناه مى برند و حوايج و نيازمندي هاى خود را فقط از او طلب مى كنند؛ اميدشان به اوست و سر بر فرمان او نهاده اند و تكليفشان روشن و مشخّص است و تنها به وظيفه الهى مى انديشند![35]

بر این اساس باید در سايه چنين خدايى قرار گرفت و از نور الهى بهره مند گرديد و مسير زندگى خود را با آن روشن ساخت؛ چرا كه تمام قدرت ها و عزّت ها و ذلّت ها به دست اوست؛ اگر تمام دنيا چيزى را اراده كنند و او چيز ديگرى، اراده او محقّق مى شود.[36]

امامت؛ شرط توحید

امام رضا علیه السلام در فراز پایانی حدیث سلسله الذهب امامت را شرط توحید عنوان نموده و فرمود: «بِشُرُوطِها وَ انَا مِنْ شُرُوطِها؛ با شرايطش و من از آن شرايط هستم»![37]،[38]

تأمل در این فراز نورانی نشان می دهد که پذيرش رهبرى ائمه اهل بيت علیه السلام ضامن بقاء خط توحيد و روش اصيل اسلام و ادامه عمل صالح است .[39]به عبارت دیگر مساله امامت در كلمه توحيد درج است چرا كه توحيد شاخه هايى دارد كه يكى از شاخه هايش توحيد در حاكميت و ولايت و رهبرى است، و مى دانيم امامان ولايت و رهبرى خود را از سوى خدا مى گيرند، نه اينكه از خود استقلالى داشته باشند.[40]

لذا  مسأله خلافت و امامت بعد از پيامبر خدا صلی الله علیه و آله يكى از اساسى ترين مباحث دينى است، مسأله اى كه از نظر دينى سرنوشت ساز مى باشد و به هيچ وجه جنبه شخصى ندارد و بر خلاف آنچه برخى ناآگاهان مى انديشند تنها يك بحث تاريخى مربوط به گذشته نيست، بلكه آثار زيادى براى امروز و فردا و فرداها دارد و مى تواند در بسيارى از مسائل مربوط به اصول و فروع اسلام اثر بگذارد .[41] چرا که وظيفه امام اجراى دستورات الهى است در حالى كه وظيفه رسول ابلاغ اين دستورات مى باشد، به تعبير ديگر، رسول«ارائه طريق» مى كند ولى امام« ايصال به مطلوب» مى نمايد.[42]

شالودۀ معرفتی امامت بر مبنای تقوا، راستگويى، محوريّت در يگانه پرستى، عصمت از لغزش ها و فتنه ها، طهارت از پليدي ها و آلودگي ها استوار است و خداوند ائمه معصومین علیهم السلام را از لغزشها دور داشته و از فتنه هاى دين امنيّت بخشيده و از هر گونه آلودگى گناه پاك ساخته است، از این جهت امامان علیهم السلام اركان توحيد خداوند و راهنمايان به صراط مستقيم او هستند.[43] 

لذا امام على بن موسى الرضا عليه السلام؛ الهام بخش پيروان مكتب اهلبيت عليهم السلام در مسأله «امامت»، فرمود:«انِّ الِأمامَةَ زَمامُ الدّينِ وَ نَظامُ المُسْلِمينَ وَ صَلاحُ الدُّنيا وَ عَزِّ المؤمنينَ، انَّ الِأمامَةِ اسُّ الاسْلام النّامى و فَرعُهُ السّامى، بِالِأمامِ تَمامُ الصَّلاة وَالزَّكات وَالصَّيامَ و الْحجّ وَالْجَهاد وَ تَوْفيرُ الفيْئ وَ الصَّدَقات و إِمضاءُ الْحُدود وَالاحْكام، وَ مَنْعُ الثُّغُور و الأطْراف، الِامامُ يَحِلُّ حَلالَ اللَّه، وَ يَحْرُمُ حَرامَ اللَّه، وَ يُقيمُ حُدُودَاللَّه، وَ يَذُبُّ عَنْ دينِ اللَّه، وَ يَدْعوا إَلى سَبيلِ ربَّه بِالحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَالحُجَّةِ الْبالِغَةِ[44]؛ «امامت» زمام دين و نظام مسلمين، و صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است؛ امامت اساس اسلام بارور، و شاخه بلند آن است؛ با امام، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد كامل مى شود، و اموال بيت المال و انفاق به نيازمندان فراوان مى گردد؛ و اجراى حدود و احكام، و حفظ مرزها و جوانب كشور اسلام به وسيله امام صورت مى گيرد.[45] امام، حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مى شمرد (و تحقق مى بخشد) و حدود الهى را برپا مى دارد؛ و از دين خدا دفاع مى كند، وبه سوى پروردگارش به وسيله دانش و اندرز نيكو و دليل رسا و محكم دعوت مى كند».[46]

بنابراین كسانى كه دم از توحيد مى زنند ولى عمل آنها بوى شرك مى دهد و دستورات پيامبران را زير پا می گذارند  و به غير خدا تكيه دارند، و ولايت اولياى الهى را انكار مى كنند و در عين حال خود را موحد مى پندارند، اينها در روز قيامت قسم ياد مى كنند كه ما موحد بوده ايم ولى به زودى به آنها مى فهمانند كه آنها در باطن جزء مشركان بودند.[47] همانگونه که در قرآن کریم آمده است:«ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ ؛[48] سپس پاسخ و عذر آنها، چیزی جز این نیست که می‌گویند: «به خداوندی که پروردگار ماست سوگند که ما مشرک نبودیم!»[49]

در این زمینه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:«انَّ اللَّهَ خَلَقَ الانْبِياءَ مِنْ شَجَرٍ شَتّى وَ خَلَقَنى وَ عَليّاً مِنْ شَجَرَةٍ واحِدةٍ فَانَا اصْلُها وَ عَلَىٌّ عليه السلام فَرْعُها، وَ فاطِمةُ لِقاهُها وَالْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثِمارَها، وَاشياعُنا اوْراقُها، فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ اغْصائِها نَجا، وَ مَنْ زاغَ هَوى، وَلَوْ انَّ عابِداً عَبَدَاللَّهَ الْفَ عامٍ، ثُمَّ الْفَ عامٍ، ثُمَّ الْفَ عامٍ، ثُمَّ لَمْ يُدْرِكْ مَحَبَّتَنا اكَبَّهُ اللَّهُ عَلى مِنْخَرَيْهِ فى النّار؛خداوند پيامبران را از درختان (ريشه هاى) متعدّدى آفريد، و من و على را شجره واحده، من ريشه آن هستم، و على عليه السلام شاخه آن، و حسن و حسين عليهم السلام ميوه هاى آن، و شيعيان ما برگ هاى آن هستند، پس هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن درآويزد نجات مى يابد، و هر كس منحرف گردد سقوط مى كند؛ و اگر عبادت كننده اى خدا را يك هزار سال، و سپس يك هزار سال ديگر، باز هم يك هزار سال ديگر، عبادت كند، و محبّت ما را نداشته باشد خداوند او را به صورت در آتش مى افكند»![50]،[51]

بر این اساس در باره فطرى بودن«معرفة اللَّه و توحيد» بحثهاى قابل ملاحظه اى وارد شده است كه در بعضى تاكيد بعضى نيز به عنوان« ولايت » آمده است.[52]چنانكه در حديثى از ابوبصير از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير آيه  «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا؛[53]اين سرشت الهى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده » فرمود: الْوَلايَةُ؛[54]منظور ولايت است»[55]

در حقيقت فطرت توحيد نمى تواند از دیگر اصول اعتقادى از جمله امامت جدا باشد، چرا كه چنين خداوند حكيمى بندگان را عبث نيافريده، مسلّماً تكاليف و برنامه هايى براى تكامل آنها قرار داده كه بايد به وسيله رسولانش ابلاغ گردد، و به وسيله جانشينان آن رسول حفظ شود، و از طريق ولايت و تأسيس حكومت الهى اجرا گردد، و نتائج آن در جهان ديگر ظاهر شود.[56]

سخن آخر:(امامان؛ پناهگاه مطمئن)

مكتب اهل بيت علیه السلام، طبق فرمان پيامبر صلی الله علیه و آله بعد از قرآن بايد پناهگاه مسلمانان بوده باشد؛[57] از تعبيرات جالبى كه از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در كتاب هاى اهل سنّت و شيعه نقل شده چيزى است كه در حديث معروف «سفينه نوح» آمده است.[58]

در اين حديث ابوذر مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله چنين فرمود: «الا ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح، من ركبها نجى و من تخلف عنهاغرق!؛ خاندان و اهل بيت من همچون كشتى نوحند كه هر كس از آن استفاده كرد نجات يافت، و هر كس از آن جدا شد غرق شد».[59]،[60]

اين حديث كه از احاديث مشهور است لزوم پيروى مردم را از على عليه السلام و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از رحلت آن حضرت نيز مؤكّداً بيان مى دارد.[61]

با توجه به اين كه كشتى نوح تنها پناهگاه و وسيله نجات به هنگام وقوع آن طوفان عظيم و عالم گير بود، اين حقيقت مسلم مى شود كه امت اسلام در طوفان هايى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله وزيدن گرفت، تنها راهشان تمسك جستن به ذيل ولاءِ اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و هست.[62]

هم چنین در تبیین جایگاه مقام امامت در فراز پایانی حدیث سلسله الذهب می توان به کلام نورانی امام علی علیه السلام استناد نمود که فرمود:«هم موضع سرّه، و لجا[63] امره، و عيبة[64] علمه، و موئل [65] حكمه، و كهوف [66] كتبه، و جبال دينه؛آنها محلّ اسرار خدايند و پناهگاه فرمان او و ظرف علم او و مرجع احكامش و جايگاه حفظ كتابهاى آسمانى او هستند و كوههاى استوار دينند»[67]

 فراز دوّم از روایت مذکور نشان می دهد  آنها پناهگاه امر الهى هستند. منظور از امر در اين جا فرمانهاى تشريعى خداوند است كه مردم در كسب اين اوامر و اطاعت از آنها بايد به پيشوايان معصوم از اهل بيت پيامبر  پناه ببرند.[68] در غیر این صورت نماز بدون درود و صلوات بر آنها باطل است، چرا موقعيت آنها به عنوان توحید و صراط مستقيم شناخته شده است.[69]

در حقیقت حضرت علی علیه السلام ، توصيفى از آل پيامبر و امامان اهل بيت مى كند و در عباراتى كوتاه و بسيار پر معنى، موقعيّت آنان را بعد از پيامبر روشن مى سازد و با هشت جمله پى در پى، در واقع آنچه را در حديث ثقلين و حديث سفينه نوح و حديث نجوم آمده است توضيح مى دهد.[70]

در اين احاديث معروف كه در كتب و منابع اصلى شيعه و اهل سنّت نقل شده موقعيّت اهل بيت به روشنى بيان شده است. در حديث ثقلين، اهل بيت پيامبر بعد از قرآن مهمترين وسيله هدايت و نجات شمرده شده اند كه هرگز ميان آنان و قرآن جدايى نمى افتد و در حديث دوّم تشبيه به كشتى نوح كه تنها مايه نجات از غرقاب به هنگام طوفان بود گرديده اند و در حديث سوّم به منزله ستارگان آسمان كه مايه هدايت( در ظلمات برّ و بحر) مى باشد شمرده شده اند.[71]

ائمه معصومین علیهم السلام كسانى هستند كه در روايات متواتر ثقلين دركنار قرآن قرار گرفته اند، و اين دو به عنوان دو وسيله نجات بخش از گمراهى معرفى شده اند؛ دو وسيله اى كه تا دامنه قيامت در ميان امت اسلامى باقى خواهند ماند و مسلمانان بايد به آن دو پناه ببرند.[72]

بی شک كسانى كه به عنوان كشتى نجات، و ستارگان فروزان هدايت معرفى شده اند از همه برترند، اوصافى كه در غالب منابع معروف و مشهور فريقين آمده است.[73]

و اين مسلمانانند كه بايد دور راز تعصّب ها و پيش داورى ها راه نجات خود را برگزينند.يعنى دست به دامن آل محمد صلى الله عليه و آله زنند وبا هدايت و رهبرى آنها به سرمنزل مقصود و سعادت برسند، و آنها كه اين همه اشارات و تصريحات را با آن همه مدارك مستند ناديده مى گيرند يا توجيه و تأويل و تفسير به رأى مى كنند خود بايد پاسخگوى آن باشند.[74]

پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی

دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (دام ظلّه) makarem.ir.

 


[1] والاترين بندگان ؛ ص232.

[2] كليات مفاتيح نوين، ص: 465.

[3] همان.

[4] همان ؛ ص464.

[5] همان؛ ص 465.

[6] همان.

[7] همان ؛ ص464.

[8]  عيون اخبار الرضا؛ ج 2؛ ص 135؛ ح 4 ، بحارالانوار؛ ج 49؛ ص 123؛ ح 4.

[9] كليات مفاتيح نوين، ص: 465.

[10] فهرست موضوعى تفسير نمونه ؛ ص60.

[11] پيام قرآن ؛ ج 5 ؛ ص329.

[12] ر.ک: معاد از نظر روح و جسم؛ ج 1؛ ص 44.

[13] پيام قرآن ؛ ج 5 ؛ ص329.

[14] همان.

[15] تفسير نمونه ؛ ج 3 ؛ ص179.

[16] داستان ياران: مجموعه بحث هاى تفسيرى حضرت آيت الله العظمى مكارم شيرازى (مدظله) ؛ ص185.

[17] پيام قرآن ؛ ج 3 ؛ ص15.

[18] همان.

[19] تفسير نمونه ؛ ج 12 ؛ ص576.

[20] همان.

[21] همان.

[22] همان؛ ص 577.

[23] همان.

[24] همان.

[25] سورۀ انعام؛آیۀ51.

[26] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج 1 ؛ ص598.

[27] سورۀ توبه؛آیۀ129.

[28] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج 2 ؛ ص268.

[29] همان ؛ ص259.

[30] سورۀ ذاریات؛آیۀ50.

[31] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج 4 ؛ ص550.

[32] همان.

[33] ر.ک: تفسير نمونه؛ ذيل آيه 3 سوره هود.

[34] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص128.

[35] مثالهاى زيباى قرآن ؛ ج 2 ؛ ص195.

[36] همان.

[37] عيون اخبار الرضا؛ ج 2؛ ص 135، ح 4 ، بحارالانوار، ج 49؛ ص 123؛ ح 4.

[38] كليات مفاتيح نوين، ص: 465.

[39] تفسير نمونه ؛ ج 20 ؛ ص271.

[40] همان ؛ ج 21 ؛ ص45.

[41] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 1 ؛ ص334.

[42] تفسير نمونه، ج 1، ص: 441.

[43] كليات مفاتيح نوين ؛ ص206.

[44]  اصول كافى؛ ج1؛ ص 200.

[45] پيام قرآن، ج 9، ص: 23.

[46] همان.

[47] تفسير نمونه ؛ ج 5 ؛ ص188.

[48] سورۀ انعام؛آیۀ24.

[49] تفسير نمونه ؛ ج 5 ؛ ص185.

[50]  شواهد التّنزيل؛ ج 1؛ص 428؛ ح 588.

[51] پيام قرآن ؛ ج 9 ؛ ص387.

[52] تفسير نمونه ؛ ج 16 ؛ ص428.

[53] سورۀ روم؛آیۀ30.

[54] بحارالانوار؛ ج 3؛ ص 277 ؛ح2.

[55] پيام قرآن ؛ ج 3 ؛ ص151.

[56] همان.

[57] تفسير نمونه، ج 6، ص: 103.

[58] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان ؛ ص297.

[59]  مستدرك حاكم؛ ج 3؛ ص 151.

[60] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان، ص: 298.

[61] همان.

[62] همان.

[63] « لجأ» و« ملجأ» به معنى پناهگاه است.

[64] « عيبة» به معناى صندوق يا چيزى است كه اشيا را در آن پنهان مى كنند و در اصل از ماده عيب گرفته شده و از آنجا كه معمولا عيوب را كتمان مى كنند واژه مزبور به آن معنى كه ذكر شد، آمده است.

[65] « مؤئل» از ماده« وأل»( بر وزن سهل) به معناى پناهگاه و محل نجات آمده است.

[66] « كهوف» جمع« كهف» به معناى غار است، ولى بعضى گفته اند كهف به معناى غار وسيع است و از آنجا كه انسانها در بسيارى از اوقات به غارها پناه مى بردند مفهوم پناهگاه يا محل حفظ نيز در آن وجود دارد.

[67] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 1 ؛ ص297.

[68] همان؛ص299.

[69] پيام قرآن ؛ ج 9 ؛ ص389.

[70] همان.

[71] همان.

[72] همان؛390.

[73] همان.

[74] همان.

captcha