بیستم ذی الحجه مصادف است با ولادت هفتمین امام شیعیان جهان، امام موسی کاظم علیه السلام. به این مناسبت، در نگاشتۀ حاضر احادیث نورانی ایشان را بازخوانی و تبیین خواهیم کرد.
تو خود حجاب خودی
امام کاظم علیه السلام در روایت نورانی میفرماید: «لَیسَ بَینَهُ وَبَینَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَیرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَاسْتَتَرَ بِغَیرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لا اِلَهَ اِلاَّ هُوَ؛ در میان او و خلقش هیچ حجابی نیست، جز اینکه خلق خودشان حجاباند. او در عین اینکه از دید ظاهر ما دور است حجابی ندارد و در عین اینکه مستور است ستری ندارد. هیچ معبودی جز او نیست».[1]
حجاب را به اعمال انسانها تفسیر کردهاند که مانع از مشاهدۀ معنوی ذات پروردگار میشود، همانگونه که در دعای ابوحمزه آمده است: «وَأَنَّک لَاتَحْجُبُ عَنْ خَلْقِک وَلَکنْ تَحْجُبُهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَک؛ تو از خَلقت محجوب و پنهان نیستی، مگر اینکه اعمال [زشت] آنها تو را از نظر آنان محجوب دارد».
بدون شک هوی و هوسها، آرزوهای دور و دراز و خودخواهیها و خودپرستیها هر کدام حجابی هستند که چشم بصیرت انسان را از مشاهدۀ جمال و جلال خدا محجوب میدارند.[2]
این حجابها، بتهای گوناگونی است که با دست خود ساخته، و با هوا و هوس خویشتن پرداخته، و به بتخانۀ دل سپردهایم و به گفتۀ بزرگان: «کلُّ ما شَغَلَک عَنِ اللّهِ فَهُوَ صَنَمُک؛ آن چه تو را به خود مشغول دارد و از خدا غافل کند بت توست!».
بت ساختیم در دل و خندیدیم بر کیش بد برهمن و بودا را!
عجب اینکه خدا به ما از خود ما نزدیک تر است؛ ولی چرا ما از او دوریم؟ او در کنار ماست چرا ما مهجوریم؟ آری «یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم»!
و این بزرگ ترین درد ما و مشکل ماست و بدترین حرمان ما، هرچند راه درمان روشن است.[3]
به یقین حجابی بدتر از حجاب خودخواهی، خودبرتربینی، و خودمحوری نداریم، به تعبیر بعضی از بزرگان اخلاق، «انانیت» بزرگ ترین مانع سالکان راه خداست، و طریق نیل به لقاء اللّه ریشهکنساختن «انانیت» میباشد؛ ولی این کار، کار آسانی نیست، چراکه به یک معنا جداشدن از خویشتن است![4]
به گفتۀ حافظ:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
و در جایی دیگر میگوید:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز[5]
ولی این امر با ممارستها و خودسازیها و استمداد از حق و توسّل به ذیل عنایات اولیای الهی میسّر میشود. آری، آری، تا علف هرزههای محبّت و عشق به غیر خدا از دل کنده نشود نهال محبّت و عشق او رشد و نموّ نخواهد کرد!.[6]
یک همسایۀ خوب
امام کاظم علیه السلام در تفسیر همسایگی خوب فرمودند: «لَیسَ حُسْنُ الْجِوَارِ کفَّ الْأَذَی وَلَکنْ حُسْنُ الْجِوَارِ صَبْرُک عَلَی الْأَذَی؛ معاشرت خوب با همسایه [تنها به] اذیتنکردن وی نیست، بلکه با تحمّل مشکلاتی که از سوی همسایه ایجاد میشود، حاصل میگردد».[7]
امروز همسایۀ شما بنّایی، میهمانی، جشن، مجلس روضه، مجلس ختم و برنامههای دیگری دارد که رفت و آمدها و سروصداها شما را اذیت میکند. طبق روایت مذکور باید آن را تحمّل کرد؛ زیرا در آینده این قبیل برنامهها ممکن است برای شما اتّفاق بیفتد که همسایه باید آن را تحمّل کند.
تحمّل مشکلات همسایگان، معاشرت نیکو با آنان، ایجاد رابطۀ صمیمی و رفت و آمد با همسایهها، چه بسا باعث نجات همسایه از مرگ شود؛ همانگونه که نداشتن رابطۀ صحیح با هم و خبر نداشتن از حال یکدیگر، ممکن است به مرگ همسایه منتهی گردد!
از این روایت استفاده میشود که اسلام بر خلاف تبلیغات ناآگاه، دین صلح و دوستی و عاطفه و رحمت و محبّت است.
امّا در دنیای خالی از معنویت و دین که عواطف مرده است، همسایهها از حال هم خبر ندارند. گاه سالیان درازی در کنار هم زندگی میکنند، ولی نسبت به یکدیگر هیچ شناختی ندارند. متأسّفانه این مطلب اختصاص به همسایهها ندارد، بلکه اعضای یک خانواده هم ممکن است سالهای سال از یکدیگر بیخبر باشند. ما باید شبانهروز خدا را شکر کنیم که به اسلام رهنمون شدهایم؛ به دینی که از عواطف و احساسات سرشار است و این حالت در عموم مسلمانان وجود دارد.[8]
مدارا با مردم
موسی بن بکر[9] از حضرت ابوالحسن علیه السلام چنین نقل میکند: «اَلتَّوَدُّدُ إِلَی النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ وَالرِّفْقُ نِصْفُ الْمَعِیشَةِ؛ جوشیدن با مردم و اظهار محبّت به آنان نصف عقل و مداراکردن با آنان نیمی از زندگانی است».[10]
گفتنی است اخیراً مبلّغان مسیحی و برخی از روحانیون اهل سنّت، برای تبلیغ از روش تبلیغ خانه به خانه و چهره به چهره استفاده میکنند؛ یعنی به جای اینکه در مجالس عمومی به سخنرانی و تبلیغ بپردازند، به صورت خصوصی با تکتک افراد، چهره به چهره بحث میکنند. تجربه نشان داده است که نتیجۀ اینگونه تبلیغها بهتر، و اثر آن بیش تر است.
اخیراً در میان مبلّغان مکتب اهل البیت نیز این روش مورد استفاده قرار گرفته، و برخی از مبلّغان علاوه بر روش سنّتی، به این نوع تبلیغ روی آوردهاند. این کار، نوعی «تودّد الی الناس» به شمار میرود که نصف عقل شمرده شده است. این روش، مخصوصاً در مورد جوانان که دوست دارند به آنها بهاء داده شود، تأثیرگذارتر است.
نقطۀ مقابل «مرافقت» که در بخش دوم روایت نسبت به آن تأکید شده، «سختگیریکردن» است. مردم از اطراف انسانهای سختگیر پراکنده میشوند؛ لذا در روایات اسلامی به مدارا با مردم توصیه شده است. البتّه منظور از آسانگیری، تساهل و تسامح به معنی زیر پا گذاشتن احکام شرع نیست، بلکه آسانگیری در مقام اجرای احکام است. [11]
کلید رزق و روزی
امام کاظم علیه السلام فرمود: «أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَالصِّدْقُ یجْلِبَانِ الرِّزْقَ وَالْخِیانَةُ وَالْکذِبُ یجْلِبَانِ الْفَقْرَ وَالنِّفَاقَ؛ بازگرداندن امانت و صداقت و راستگویی رزق و روزی را جذب میکند و خیانت در امانت و دروغگویی، سبب فقر و نفاق میشود».[12]
احکام و برنامههای دین، تنها به منظور نجات از دوزخ در روز قیامت و جهان آخرت نیست، بلکه انسان اگر در این دنیا هم به دنبال زندگی سالمی است، باید موازین دینی را در زندگی اجرا کند. در برخی از آیات قرآن و روایات معصومان علیهم السلام به این جنبه از دین پرداخته شده و آثار و برکات دنیایی عمل به دستورات دینی بیان شده و روایت پیش گفته نمونهای از آن است.
حال بین ادای امانت و صداقت، با ثروت و زیادشدن روزی از یک سو، و از سوی دیگر بین خیانت در امانت و کذب و دروغ، با فقر و فلاکت و نفاق چه رابطهای وجود دارد؟ چگونه آن دو روزی را جلب، و این دو روزی را کم میکنند؟
پاسخ این سؤال روشن است؛ چون اساس زندگی مردم بر اعتماد است و از سویی سرمایههای کوچک برای اقتصاد جامعه کارساز نیست؛ هنگامی که مردم به همدیگر اعتماد کرده و سرمایههای کم به هم پیوسته و زیاد شود، سود فراوانی نیز به دست آمده و روزی جلب میشود؛ مثلاً بانکها در سایۀ جلب اعتماد مردم، میلیاردها تومان سرمایه جمع کرده و سودهای کلان میبرند. اگر امانتدار خوبی نبودند و مردم آنها را صادق نمیدانستند، پول خود را در اختیار آنها قرار نمیدادند. این نکته و ضرورت اعتماد در همه جا مصداق مییابد.[13]
غیبت چیست؟
امام کاظم علیه السلام میفرماید: «مَنْ ذَکرَ رَجُلاً مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِیهِ مِمَّا عَرَفَهُ النَّاسُ لَمْ یغْتَبْهُ وَمَنْ ذَکرَهُ مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِیهِ مِمَّا لَایعْرِفُهُ النَّاسُ اغْتَابَهُ وَمَنْ ذَکرَهُ بِمَا لَیسَ فِیهِ فَقَدْ بَهَتَهُ؛ اگر کسی پشت سر دیگری چیزی بگوید که در او هست و مردم آن را میدانند، این غیبت نیست و اگر پشت سر کسی چیزی بگوید که در او هست، ولی مردم نمیدانند، غیبت کرده است و اگر چیزی بگوید که در او نیست [مثلاً کسی اخلاق تند ندارد و عصبانی نیست، حال پشت سر او بگویند: او عصبانی است] این بهتان است».[14]
روایت سه حالت را بیان میکند:
۱. کسی چیزی دربارۀ دیگری میگوید که مردم میدانند و در او هست، این غیبت نیست.
۲. صفاتی را که در او هست و مردم نمیدانند میگوید، که این غیبت است.
۳. صفاتی را که در او نیست به او نسبت میدهند، این بهتان است.[15]
گاه در تفسیر غیبت اشتباهی صورت میگیرد؛ مثلاً هنگامی که به شخصی که مرتکب غیبت میشود به عنوان نهی از منکر اعتراض میشود، میگوید: «آنچه گفتم جزء صفات اوست!» چنین شخصی توجّه ندارد که غیبت همان طرحکردن عیب موجود و پنهانی در غیبتشونده است و اگر در او وجود نداشته باشد، در واقع به او تهمت زده است.
البته غیبت استثنائاتی دارد مثلاً کسی که علناً گناه و معصیت میکند و به اصطلاع متجاهر به فسق است، اگر شخصی فسق او را مطرح کند، داخل در تعریف غیبت نیست و موضوعاً از غیبت خارج است؛ چون پرده از عیب پنهانی و مخفی او برداشته نمیشود، امّا غیبت «در مقام مشورت» یا به عنوان «نهی از منکر» یا به عنوان «تظلّم» و مانند آن، داخل در تعریف غیبت است؛ ولی از حکم آن استثنا شده و حرام نیست.
امّا نکتۀ مهم این است که خیلیها صریحاً گناه نمیکنند، امّا از استثناها به عنوان ابزاری جهت ورود به گناه سوء استفاده میکنند؛ مثلاً صریحاً غیبت نمیکنند، امّا از مسیر استثناهای غیبت، آلوده آن میگردند.[16]
کیفیت زندگی
بسیار اتفاق میافتد که بین کمیت و کیفیت، تعارض واقع میشود. اگر به کمیتِ عمل توجّه شود، از کیفیت آن کاسته میگردد و چنانچه به کیفیت عمل توجّه شود، مقدار آن زیاد نخواهد شد. در چنین مواردی ترجیح با کدام است؟
به عنوان مثال انتخاب دوستان فراوانی که ممکن است در میان آنها انسانهای ناباب و مشکوکی باشند، بهتر است، یا قناعت به یکیدو دوست خوب و مطمئن که قابل اتکاء و مورد اعتماد باشند؟
خلاصه اینکه در تعارض بین کمیت و کیفیت در امور مادّی و معنوی، کدام یک را باید ترجیح داد؟
عقل میگوید: کمترِ با کیفیتِ بالاتر، بهتر از بیشترِ با کیفیتِ پایین است. این مطلب به قدری واضح و روشن است که در ضرب المثلها نیز آمده است.
ضرب المثل قدیمی معروف «یک ده آباد بِه از صد ده خراب»[17] به همین مطلب اشاره دارد.
قرآن مجید نیز این حکم عقل را تأیید کرده است، آنجا که میفرماید: «تَبارَک اَلَّذِی بِیدِهِ اَلْمُلْک وَهُوَ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ * اَلَّذِی خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَاَلْحَیاةَ لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْغَفُورُ؛ پربرکت و زوالناپذیر است کسی که حاکمیت و مالکیت [جهان هستی] به دست اوست و او بر هر چیز تواناست. آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک از شما بهتر عمل میکند، و او توانا و آمرزنده است».[18]
آری، قرآن کریم نیز کیفیت را بر کمیت ترجیح داده است. در روایات مختلف نیز همین مطلب تأیید شده است.[19]
امام کاظم علیه السلام به هشام فرمود: «یا هِشَامُ! قَلِیلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعَالِمِ مَقْبُولٌ مُضَاعَفٌ؛ای هشام! عملِ کمِ باکیفیتِ شخصِ عالم، قبول میشود و مضاعف میگردد».[20] هرچه علم و عقل بالاتر رود، ثواب و ارزش عمل هم بیشتر میشود. به همین دلیل گاه ثواب عملی دو برابر، گاه ده برابر، گاه صد برابر، گاه هزار برابر و گاه بیشتر است. تا جایی که یک ضربت شمشیر برابر با عبادت تمام انسانها و جنیان از ابتدای خلقت تا قیام قیامت میشود: «لَضَرْبَةُ عَلِی خَیرٌ مِّنْ عِبادَةِ الثَّقَلَینِ؛ ضربت علی در جنگ خندق از عبادت تمام جنّ و انس با ارزش تر است».[21]
امام کاظم علیه السلام در جملۀ بعد فرمود: «وَکثِیرُ الْعَمَلِ مِنْ أَهْلِ الْهَوَی وَالْجَهْلِ مَرْدُودٌ؛ عملِ زیادِ بدون کیفیتی که شخصِ جاهلِ تابع هوی و هوس، انجام دهد مردود و قبولناشدنی است».[22]
جالب اینکه «جهل» و «هوای نفس» در کنار هم قرار گرفتهاند، یعنی این دو ملازم یکدیگرند. هرجا جهل و نادانی باشد هوای نفس هم خواهد بود و بالعکس.
از این فراز روایت نتیجه میگیریم که تلاوت یک جزء قرآن همراه با تدبّر و تفکر و فهم مضمون و محتوای آن، بهتر از یک ختم قرآن بدون تفکر و تدبر است.
دو رکعت نماز مستحبّی همراه با حضور قلب و تفکر و تعقّل در عظمت و بزرگی خدا، از دهها رکعت نماز مستحبّی با عجله و بدون حضور قلب ارزشمندتر است.
هزار تومان انفاق به قصد قربت و رضای خدا، بهتر از هزاران تومان انفاق همراه با ریا و ایذاء و منّت است.
تولید محصولات محدود و معدود با کیفیت عالی، بهتر از تولید محصولات فراوان بیکیفیت است. و در یک جمله: «کیفیت بر کمیت مقدّم است».[23]
شادکردن دل دیگران
یکی از مشکلات مردم که آنها را از کار و زندگی بازمیدارد، غم و اندوه و افسردگی است. امروزه متأسّفانه هرکس به نوعی گرفتار آن است و این گرفتاری دارای علل و عوامل مختلفی است؛ نظیر مشکلات اقتصادی، خانوادگی، بیماری، ورشکستگی، عقبافتادگی تحصیلی، دردسرهای ازدواج و مانند آن و اگر در رفع آنها تلاش نشود باعث بروز بیماری افسردگی میشود.
در این میان انسانهای مؤمن متوکّل نه تنها خود در برابر مشکلات تسلیم نمیشوند، بلکه برای حلّ اندوه و غم دیگران نیز سعی و تلاش میکنند.
یکی از اصحاب امام کاظم علیه السلام خدمت حضرت عرض کرد: از شیعیان شما و ساکن ری هستم. فرماندار ری از شیعیان شماست که تقیه میکند. مالیات سنگین ظالمانهای برای من تعیین شده که اگر شما نامهای برای ایشان بنویسی، مشکل من حل خواهد شد.
حضرت نامهای به این مضمون برای او نوشت: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ تَحْتَ عَرْشِهِ ظِلاًّ لا یسْکنُهُ إِلَّا مَنْ أَسْدَی إِلَی أَخِیهِ مَعْرُوفاً أَوْ نَفَّسَ عَنْهُ کرْبَةً أَوْ أَدْخَلَ عَلَی قَلْبِهِ سُرُوراً وَهَذَا أَخُوک وَالسَّلام؛ به نام خداوند بخشندۀ مهربان. آگاه باش که خداوند در زیر عرشش سایبانی دارد که در آنجا سکنا نمیگزیند، مگر کسی که چیز مفیدی برای برادر مؤمنش فراهم کند؛ یا غم و غصّهای را از دوش او بردارد؛ یا قلبش را شاد کند و این شخص برادر دینی توست. والسلام».[24]
آن شخص وقتی نامه حضرت را دید، آن را بوسید و بر دیده نهاد و مشکل آن فرد گرفتار را حل کرد. و این ادخال سرور عملی است.[25]
سخن آخر: (بنده است یا آزاد؟!)
در حالات حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نوشتهاند که یک جملۀ آن حضرت انسان گنهکاری را که غرق در گناه بود نجات داد.
شخصی به نام «بِشر» بود که ثروت فراوانی داشت و در خانهای وسیع و بزرگ زندگی میکرد و همانند برخی از ثروتمندانِ از خدا بیخبر، به عیشونوش میپرداخت و صدای ساز و آواز از خانهاش بلند بود.
روزی امام هفتم علیه السلام از جلوی خانهاش عبور میکرد. از کنیزش که برای بیرون گذاشتن زبالهها جلوی در خانه بود، پرسید: صاحب این خانه بنده (برده) است یا آزاد؟ کنیز عرض کرد: آقاجان! این چه سؤالی است که میپرسید؟! مگر میشود با این همه ثروت و دارایی بنده باشد! امام علیه السلام فرمود: درست میگویی، اگر بنده بود از مولایش میترسید!
وقتی کنیز به خانه بازگشت، بِشر از او علّت تأخیرش را پرسید.
کنیز گفتگوی مذکور را برای مولایش نقل کرد. بشر با شنیدن سخن امام علیه السلام تفکری کرد و تکانی خورد و با پای برهنه به دنبال امام علیه السلام دوید. خدمت آن حضرت رسید و اظهار ندامت و پشیمانی نمود و به طور جدّی از گذشتهاش توبه کرد و به مسیر تازهای گام نهاد و یکی از زهّاد معروف جهان اسلام شد و چون در لحظۀ بیداری با پای برهنه خدمت امام علیه السلام رسید، بشر «حافی» لقب گرفت. نقل میکنند که از آن به بعد، همواره با پای برهنه راه میرفت.[26]
به هر حال، یک موعظۀ امام کاظم علیه السلام چنین انقلابی در بشر حافی ایجاد کرد.[27]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منابع:
1. عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)
2. آداب معاشرت در اسلام
[1] الوافی(ط - اصفهان)، ج1، ص403، ح3؛ (عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج1، ص61).
[2] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج2، ص198.
[3] رمز موفقیت، ص۱۳۷.
[4] همان، ص138.
[5] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج2، ص198.
[6] رمز موفقیت، ص۱۳۸.
[7] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج75، ص320، ح3.
[8] آداب معاشرت در اسلام، ص۱۲۵.
[9] موسى بن بکر اهل کوفه بود و از نظر اعتقادى واقفى محسوب مى شد. او روایات فراوانى از امام صادق و حضرت کاظم علیهما السلام نقل کرده است (جامع الرواة، ج۲، ص۲۷۲).
[10] الکافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص643، ح5.
[11] آداب معاشرت در اسلام، ص۲۴۴.
[12] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج75، ص327، ح4.
[13] آداب معاشرت در اسلام، ص۱۸۳.
[14] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج72، ص245، ح6.
[15] نکات اخلاقی، ص۲۵.
[16] آداب معاشرت در اسلام، ص371.
[17] امثال و حکم دهخدا، ج۴، ص۲۰۴۳.
[18] ملک، آیه۱و۲.
[19] شرح این مطلب را در تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۳۱۷ مطالعه فرمایید.
[20] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج67، ص112، ح14.
[21] همان، ج39، ص2، ح14.
[22] همان، ج67، ص112، ح14.
[23] جایگاه عقلانیت در اسلام، ص۱۵۱.
[24] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج48، ص174، ح16.
[25] آداب معاشرت در اسلام، ص۱۲۲.
[26] منتهى الامال، ج۲، ص۲۲۳.
[27] طرحی نو در مسائل اخلاقی، ج۱، ص۱۲۴.