امام حسن مجتبی علیه السلام که ایشان را کریم اهل بیت علیهم السلام لقب دادهاند، نمونۀ بارزی از یک انسان کامل و رشد یافتۀ مکتب نبوی، علوی و فاطمی است. آن حضرت در ساحت سیره و سخنان و بیانات خویش با درایت و هوشیاری، آموزههای فراوانی را برای مردم بیان فرمودهاند که از جملۀ آن آموزهها میتوان به اخلاق نیکو، مهربانی و مهروزی، صبر و شکیبایی، حفظ زبان، عفو و گذشت، انفاق و اکرام کریمانه، تواضع و فروتنی ... اشاره نمود.
نگاشتۀ حاضر بر آن است تا با استفاده از روش تحلیل محتوای سخنان گوهربار امام حسن مجتبی علیه السلام در منابع شیعی و نیز تحلیل و واکاوی سیرۀ آن حضرت، آموزههایی را استخراج نموده و پیامهای حیاتبخش و نکتههایی ناب را تقدیم دوستداران آن حضرت نماید.
مقابله به مثل یا مقابله به ضدّ؟
عفو و گذشت تنها مسئلهای اخلاقی برای طیکردن فضائل و کمالات اخلاقی نیست، بلکه یکی از مسائل مهمّ اجتماعی است که اگر رعایت شود، بسیاری از نزاعها و کشمکشها خاتمه پیدا میکند.
اساساً انسانهای ضعیف النفس و ضعیف الایمان در این موارد به فکر انتقام میافتند؛ مثلاً اگر کسی به آنها فحّاشی کند، آنها به او فحش شدیدتری میدهند. اگر شخصی به آنها سیلی بزند، با ضربه شدیدتری به طرف مقابل سیلی میزند و از آنجا که انتقامجویی حالت تصاعدی دارد، سبب میشود که طرف مقابل هم به فکر انتقام شدیدتر و سخت تری بیفتد و از این رهگذر، درگیری و اختلاف و نزاع شدّت بیشتری پیدا میکند، تا آنجا که گاه به قتل منجر میشود.
انسانهای با ایمان و متّقی به انتقام نمیاندیشند، بلکه به خاطر جلب رضای خدا به عفو و بخشش و احسان و صلۀ رحم و کمک به دیگران فکر میکنند.
روزی مردی شامی امام حسن علیه السلام را که بر مرکبی سوار بود، مشاهده کرد. با توجّه به تبلیغات سوئی که بنی امیه در شام علیه آن حضرت کرده بودند، به محض دیدن آن حضرت، ناسزاگفتن و توهین به امام مجتبی علیه السلام را شروع کرد. هنگامی که سخنان زشت مرد شامی به پایان رسید، امام به او سلام کرد و لبخندی زد و سپس فرمود:ای پیرمرد! فکر میکنم در این شهر غریب هستی و شاید شبههای برای تو به وجود آمده است که این سخنان را گفتی، به هر حال هر کمکی که از ما بخواهی از تو دریغ نمیکنیم و اگر به منزل ما بیایی، از تو پذیرایی خواهیم کرد!
آن مرد وقتی که این برخورد کریمانۀ امام علیه السلام را دید و آن سخنان مهربانانه را شنید، شروع کرد به گریه و گفت: شهادت میدهم که تو خلیفۀ خداوند بر روی زمین هستی و خداوند میداند که رسالتش را در چه خاندانی قرار دهد.
سپس گفت: «کنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوک أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَی وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَی؛ شما و پدرت مبغوض ترین خلق خدا در نزد من بودید؛ ولی اکنون تو محبوب ترین خلق خدا در نزد من هستی».[1]
آزادی کنیز در ازای یک شاخه گل
در عصر ظهور اسلام، بردهداری در همه جا، به ویژه محیط عربستان، مرسوم بود. در بسیاری از جنگها اسیران جنگی را به بردگی میبردند. اسلام به شدّت با بردگی مخالف بوده و هست.
آری، جامعۀ عصر ظهور اسلام نظام بردگی را کاملاً پذیرفته بود و اسلام هرچند مخالف بردگی بود، ولی نمیتوانست یکباره فرمان آزادی بردگان را صادر کند و لذا طرح آزادی تدریجی بردگان را تدوین و اجرا کرد.[2]
بزرگان دین ما برای عملیشدن این طرح، تلاشهای فراوانی کردند. از جمله فرهنگسازی در آزادی بردگان به عنوان یک فضیلت والای اخلاقی.
روزی یکی از کنیزان امام حسن مجتبی علیه السلام شاخۀ گلی تقدیم آن حضرت کرد؛ حضرت به بهانۀ همین عمل کوچک، آن کنیز را آزاد کرد. پرسیدند: برای یک شاخۀ گل کنیزی را آزاد میکنید؟ فرمود: «کذا أدَّبَنَا اللّهُ؛ خداوند متعال ما را چنین تربیت کرده است».[3]
نتیجه اینکه هرچند دنیای عصر ظهور اسلام نظام بردهداری را پذیرفته بود، اما اسلام با تدوین و اجرای طرح آزادی تدریجی بردگان، آنها را از بردگی نجات داد.[4] برنامههایی مثل تعیین کفّارۀ آزادی برده بر گناهان متعدد، تخصیص بخشی از وجوهات و مالیات شرعی برای آزادی بردگان، ایجاد قراردادهای خرید آزادی در قبال مقدار مشخصی از کار توسط برده برای مالک، حکم صریح به حرامبودن بردهگرفتن افراد آزاد و تعیین ثوابهای بسیار در قبال آزادکردن برده.
اکرام کریمانۀ کریم اهل بیت علیه السلام
این نکته حائز اهمیت است که در روایات اسلامی اهمیت فوق العادهای به یاری ضعیفان و فریادرسی گرفتاران داده شده است.
ازجمله در حدیثی میخوانیم که امام مجتبی علیه السلام در حال اعتکاف بود، کسی خدمتش آمد و عرضه داشت:ای فرزند رسول خدا! فلان کس از من طلبی دارد و میخواهد مرا به زندان بیفکند.
حضرت فرمود: به خدا قسم! در اینجا چیزی همراه من نیست که دین تو را ادا کنم.
آن مرد اصرار کرد. امام علیه السلام کفش خود را پوشید و حرکت نمود.
[راوی میگوید] عرض کردم:ای فرزند رسول خدا! آیا شما اعتکافتان را فراموش کردید [که معتکف نمیتواند از مسجد خارج شود]؟!
فرمود: فراموش نکردم، ولی از پدرم شنیدم که از جدم رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نقل فرمود: «مَنْ سَعَی فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ فَکأَنَّمَا عَبَدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ تِسْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ صَائِماً نَهَارَهُ قَائِماً لَیلَهُ؛[5] کسی که برای انجام حاجت برادر مسلمانش تلاش کند، گویی خداوند عزوجل را نه هزار سال پرستش کرده، درحالیکه روزها روزهدار و شبها شبزندهدار بوده است».[6]
ما باید چگونگی برخورد با مردم و اکرامکردن را از آن حضرت فراگیریم، که نمونۀ دیگر آن داستان ذیل است:
شخص نیازمندی درِ خانه امام حسن مجتبی علیه السلام را کوبید، و خطاب به حضرتش عرض کرد:
لَمْ یبْقَ لِی شَیءٌ یبَاعُ بِدِرْهَمٍ یکفِیک مَنْظَرُ حَالَتِی عَنْ مُخْبِرِی
إِلّا بَقَایا مَاءُ وَجْهِی صُنْتُهُ أَلّا یبَاعَ وَ قَدْ وَجَدْتُک مُشْتَرِی
ای فرزند رسول خدا! هیچ چیزی برایم نمانده که به درهمی فروخته شود. وضع ظاهری ام سخنانم را تصدیق کرده و شهادت بر صدق کلامم میدهد. البتّه اندک آبرویی دارم، که آن را حفظ کرده ام [تا مشتری مناسبی بیابم] و اکنون که تو مشتری مناسبی هستی، آن را به تو عرضه کردهام!
امام حسن علیه السلام صندوقدار خویش را طلبید و پرسید: چه مقدار پول داریم؟ عرض کرد: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به این مرد فقیر بده! سپس آن مرد را طلبید و از وی عذرخواهی کرد که: ما حقّ تو را ادا نکردیم! ولی آنچه داشتیم دادیم. و این شعر را در جواب اشعار او خواند:
خُذِ الْقَلیلَ وَ کنْ کاَنَّک لَمْ تَبِعْ ما صُنْتَهُ وَ کاَنَّنا لَمْ نَشْتَرِ[7]
بنابراین، اکرام مؤمن باید همراه با احترام باشد و او را به زحمت نیندازد و از اکرامهایی که همراه با زحمت و مشقّت است باید پرهیز کرد.
مثلاً مجلس مهمی ترتیب میدهد و اصرار میکند که باید در مجلسی حضور یابد، یا اینکه در مجلس در حضور او از وی تعریف میکند، درحالیکه او از این کار خوشش نمیآید.[8]
الگوی مواسات
مواسات دارای درجاتی است؛ از کم ترین کمک مالی شروع میشود تا آنجا که شخص اموالش را با برادر مؤمنش تنصیف میکند و چنین افرادی در میان اصحاب پیامبر و ائمّه علیهم الصلاة والسلام یافت میشوند. در مورد امام حسن مجتبی علیه السلام آمده است که در طول عمر مبارکش چندین بار این کار را انجام داد.[9] مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی به نقل ازامام صادق علیه السلام میگوید: «امام حسن علیه السلام سه مرتبه تمام دارایی خویش را با فقرا تقسیم کرد، نصف آن را برای خود برداشت و نصف دیگر را به فقرا داد!».[10] و این کار در حقیقت ایثار است.[11]
تواضع و فروتنی
مسئلۀ تواضع در اسلام اهمیت فراوانی دارد. پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم، ائمّۀ معصومین علیهم السلام و بزرگان دین نمونههای کامل تواضع و فروتنی بودهاند.
خداوند متعال به طور مکرّر به این مسئله اشاره کرده است؛ گاه به مسائل کلّی آن پرداخته، و گاه مصادیقش را بیان کرده و به جزئیات آن اشاره نموده است.[12] از جمله در برخی روایات میخوانیم: «امام حسن مجتبی علیه السلام از جایی میگذشتند، به بعضی از فقرا رسیدند که بر روی زمین نشسته و سفرۀ غذای سادۀ خود را پهن کرده و مشغول غذاخوردن بودند. امام علیه السلام در کنار آنها بر روی زمین نشست و با آنها غذا خورد».[13]
از اهلش بپرس
امام کاظم علیه السلام به روایتی از عموی بزرگوارش، امام مجتبی علیه السلام استدلال میکند؛ میفرماید: «وَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِی (ع) إِذَا طَلَبْتُمُ الْحَوَائِجَ فَاطْلُبُوهَا مِنْ أَهْلِهَا قِیلَ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنْ أَهْلُهَا قَالَ الَّذِینَ قَصَّ اللَّهُ فِی کتَابِهِ وَ ذَکرَهُمْ فَقَالَ: «إِنَّما یتَذَکرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»[14] قَالَ هُمْ أُولُو الْعُقُول؛[15] [عمویم] حسن بن علی علیهما السلام فرمود: هنگامی که حاجتی [مادّی یا معنوی] دارید، آن را از اهلش مطالبه کنید. شخصی پرسید:ای فرزند رسول خدا! اهلش چه کسانی هستند؟ فرمود: کسانی که خداوند قصّه و سرگذشت آنها را در قرآن مجید گفته و از آنها یاد کرده است. آنجا که خدا فرموده: «تنها صاحبان عقل و خرد متذکر میشوند» امام علیه السلام سپس فرمود: منظور از اولوا الالباب، صاحبان عقل و خرد است».
همانطور که در این روایت آمده است، اسلام برای عقل و مدیریت و شایستگیها و تجربهها اهمیت زیادی قائل شده است. یکی از مشکلات تمام جوامع بشری این است که پستها بر اساس لیاقتها تقسیم نمیشود، بلکه بر اساس رابطه ها، وابستگیها و جناحبازیها تقسیم میگردد. اگر به روایات معصومین علیهم السلام، به ویژه روایت مورد بحث، عمل کنیم، این بخش از مشکلات مردم حل میشود.[16]
حال امام مجتبی علیه السلام در وقت نماز
علامه مجلسی رحمه الله میفرماید: شکی نیست که آیات و روایات در مورد عفو و کرم و جود و بخشش خداوند فراوان است، به گونهای که با مطالعۀ آنها انسان مسرور شده و به وجد میآید. ولی مبادا این آیات و روایات انسان را مغرور کرده و شیطان وی را بفریبد. سپس به زندگانی انبیا و اولیا و بزرگان استناد میکند که علی رغم توجّه به این دسته از آیات و روایات هرگز مغرور نشده و همواره خائف و راهب بودهاند، و لذا عمرشان را در راه عبادت، و شب و روزشان را در مسیر طاعت سپری کردهاند.[17]
آری، اولیاء اللّه دل به امید بدون عمل، خوش نکردند و لذا امام حسن مجتبی علیه السلام وقتی که از وضوگرفتن فارغ میشد رنگش تغییر میکرد. میپرسیدند: چه شده است؟ میفرمود: بر کسی که میخواهد به درگاه خدا برود، سزاوار است که رنگش تغییر کند.[18]
خلاصه اینکه آیات رحمت و عفو و گذشت خداوند نباید ذرّهای از خوف انسان بکاهد و در عین حال که امیدوار به فضل و رحمت خداست از عدل و مجازاتش خائف باشد که این خوف، او را به سمت ترک گناه هدایت میکند.[19]
فاصلۀ ایمان و یقین
روزی امام علی علیه السلام از فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهما السلام پرسید: میان ایمان و یقین چقدر فاصله است؟ سکوت کردند و جوابی ندادند. این سکوت ناشی از ندانستن جواب نبود، بلکه به عنوان احترام به پدر بود.
حضرت علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمود: حسن جان جواب بده.
امام حسن علیه السلام عرض کرد: بین آنها یک وجب فاصله است.
امام علی علیه السلام فرمود: چطور؟
امام حسن علیه السلام عرض کرد: چون ایمان چیزی است که با گوشمان شنیده ایم و قلبمان پذیرفته است اما یقین آن است که با چشممان میبینیم و به مقام شهود میرسیم [و بین گوش و چشم، یک وجب فاصله است].[20]
جمع دنیا و آخرت
امام حسن مجتبی علیه السلام میفرماید: «اعْمَلْ لِدُنْیاک کأَنَّک تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِک کأَنَّک تَمُوتُ غَداً؛[21]برای دنیا آنچنان کار کن که گویا تا ابد زندهای و برای آخرت آنچنان کار کن که گویا فردا خواهی مرد».
در این نگاه، دنیا نه تنها در برابر آخرت نیست، بلکه دقیقاً در مسیر آخرت قرار دارد، لذا اهتمام به امر دنیا تا جایی است که گویا همیشه در دنیا میماند و توجه به آخرت نیز تا آنجا است که گویا عمر دنیا سرآمده است. این نوع نگرش، ویژۀ دین اسلام است و در هیچ مکتب و آئینی نظیر ندارد. به همین دلیل در این فرهنگ، کار و تلاش نه تنها مورد تأکید و تشویق قرار میگیرد، بلکه عبادتی بزرگ محسوب میشود.[22]
آنجا که از دنیا و مواهبش نکوهش شده، منظور کسانی هستند که این زندگی را هدف خود قرار داده و آخرت را به دنیا میفروشند و برای رسیدن به دنیا از هیچ خلاف و جنایتی ابا ندارند. امّا از کسانی که از این دنیا و مواهب آن به عنوان وسیلهای برای رسیدن به سعادت و تکامل معنوی استفاده میکنند تعریف و تمجید شده است. لذا انسان باید در زندگی سعی کند تا دنیا را وسیله و پل و مزرعه برای رسیدن به آخرت قرار دهد نه اینکه خدای نکرده دنیا هدفش باشد.[23]
سکوت نجاتبخش
با توجه به خطراتی که از آزادگذاشتن زبان دامنگیر انسان میشود بزرگان اخلاق سکوت را در مواردی که سخنگفتن ضرورتی ندارد به عنوان یکی از طرق پیشگیری از آن خطرات بزرگ شمردهاند و دربارۀ آن روایات فراوانی از پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم و ائمۀ اهل بیت علیهم السلام رسیده است.[24] از جمله در حدیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام میخوانیم: «نِعْمَ الْعَوْنُ الصَّمْتُ فِی مَوَاطِنَ کثِیرَةٍ وَ إِنْ کنْتَ فَصِیحا؛ سکوت یاور خوبی است در بسیاری از موارد، هرچند سخنگویی فصیح باشی».[25]
بدیهی است پرحرفی که نقطۀ مقابل سکوت است انسان را لاابالی بار میآورد، زیرا لغزشهای انسان را زیاد میکند.[26] در این میان سکوت درمان بسیاری از رذائل اخلاقی است. حسد، کینهتوزی، سخنچینی، ریاکاری، ناشکری، تهمت، دروغ، برتریجویی، و بسیاری دیگر از رذائل اخلاقی است که از طریق سخن اعمال میشود و سکوت میتواند به عنوان یک راه پیشگیری در تمام این موارد بهکار گرفته شود. به همین دلیل در روایات اسلامی مدح و ستایش زیادی نسبت به سکوت شده است.[27]
البته اهمّیت سکوت و آثار سازنده و مثبت آن در جلوگیری از اشتباهات و مصونماندن از انواع گناهان به این معنی نیست که سخنگفتن همه جا نکوهیده و مذموم باشد، و انسان از همه چیز لب فرو بندد، چراکه این خود آفت بزرگ دیگری است.
هدف از ستایش سکوت در [آموزههای دینی]، باز داشتن از پرگویی و سخنان لغو و بیهوده و گفتارهای اضافی و غیر لازم است وگرنه در بسیاری از موارد، سخنگفتن، واجب و لبفروبستن و سکوت، حرام مسلّم است.[28]
رمز عزت نفس
یکی از اصولی که در زندگی همۀ امامان علیهم السلام وجود داشت، عزت نفس و دوری از ذلت بود. قرآن هم عزت را از آن خود و رسولش و مؤمنان میداند: «وَللَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ».[29]
عزّت نفس، همان علوّ طبع و بزرگ منشی است که انسان را از هرگونه خواری دور میکند. یکی از مهمّ ترین راههای بهدستآوردن عزّت، دوری از گناه و نافرمانی خداست. امام حسن علیه السلام در این زمینه میفرمایند: «إِذَا أَرَدْتَ عِزّاً بِلَا عَشِیرَةٍ وَ هَیبَةً بِلَا سُلْطَانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیةِ اللَّهِ إِلَی عِزِّ طَاعَةِ اللَّه؛[30] هرگاه خواستی عزّت داشته باشی بدون اینکه فامیل داشته باشی، و عظمت بدون سلطنت داشته باشی، از ذلت معصیت خداوند به سوی عزّت طاعت او خارج شو».
هیچ کس بر اثر طاعت، کوچک نشده و هیچ کس بر اثر معصیت بزرگ نشده است. بنی امیه و بنی عباس خواستند امامان علیهم السلام را که در مسیر طاعت خدا بودند کوچک کنند، اما موفّق نشدند، چراکه هر کسی که در مسیر طاعت خداست عزیز میشود و هر کسی که در مسیر معصیت خدا قرار دارد ذلیل خواهد شد.[31]
ارزش و آثار تفکر
تفکر، حیات قلب انسان بصیر است، اگر تدبّر از بین رفت، روح بصیرت رخت برمی بندد، و قلب بینا از بینایی باز میایستد، انسانی که دارای باطنی بینا و ضمیری روشن است، تا مادامی که تفکر میکند این بینایی را دارا است.[32]
امام حسن مجتبی علیه السلام در این زمینه میفرماید: «التَّفَکرَ حَیاةُ قَلْبِ الْبَصِیر؛[33] تفکر موجب زندهشدن قلب بیناست». در حدیث دیگری از آن حضرت میخوانیم: «عَلَیکمْ بِالْفِکرِ فَإِنَّهُ حَیاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ وَ مَفَاتِیحُ أَبْوَابِ الحِکمَة؛ بر شما باد به اندیشیدن که موجب حیات قلبِ بینا میشود و کلید درهای دانش است».[34]
وقتی آدمی از تفکر یاری جوید، علم و حکمت را بیرون کشد؛[35] حکمت، حیات قلب مرده است؛ یعنی ارواح و افکاری که بر اثر جهل همچون مردگان هیچ حرکت و اثر مثبتی ندارند، در پرتو علم و حکمت جان میگیرند و زنده میشوند و به حرکت درمیآیند.
حکمت، چشمان کوردلان و گوشهای ناشنوایان را بینا و شنوا میکند و حقایقی را که به خاطر فروافتادن پردههای جهل بر چشم و گوش ناآگاهان قابل دیدن و شنیدن نبود برای آنها روشن میسازد به گونهای که چهرۀ حق را در سرتاسر آفرینش میبینند و آوای تسبیح موجودات را میشنوند و پیام رهبران الهی را درک میکنند.[36]
یادآوری نعمتهای خداوند
هرگاه شکر نعمتهای پروردگار و تسبیح او خلق و خوی انسان گردد به نحوی که به هنگام بهرهگیری از هر نعمتی بیاد منعم حقیقی و مبدء آن نعمت باشد، نه در ظلمت غفلت فرو میرود و نه در پرتگاه غرور میافتد، بلکه مواهب مادی برای او پلی میشوند به سوی خدا!.
در روایتی از امام مجتبی حسن بن علی علیهما السلام آمده است که مردی در حضور آن حضرت به هنگام سوار شدن بر مرکب گفت: «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا؛[37] پاک و منزّه است کسی که این را مسخّر ما ساخت». امام فرمود: اینچنین به تو دستور داده نشده است، دستور این است که بگویی «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِلْإِسْلَامِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلینَا بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا فِی خَیرِ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ ... تَقُولُ سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا الْآیةَ».[38]
اشاره به اینکه در آیه تنها دستور به گفتن «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا» داده نشده بلکه قبلا دستور تذکر و یادآوری نعمتهای بزرگتر خداوند داده شده؛ نعمت هدایت به سوی اسلام، نعمت نبوت پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم، نعمت قرارگرفتن در زمره بهترین امتها، سپس تسبیح خداوند بر تسخیر این مرکب!
قابل توجه اینکه از پارهای از روایات استفاده میشود که هر کس این جمله را «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ وَ إِنَّا إِلی رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ» به هنگام سوارشدن بر مرکب بگوید به فرمان خدا آسیبی به او نخواهد رسید. این مطلب در حدیثی در کتاب کافی از ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده است.[39]
چقدر تفاوت است میان این تعلیمات سازندۀ اسلام با آنچه از گروهی هوسران و مغرور دیده میشود که مرکبهای خود را وسیلۀ خودنمایی و فخرفروشی و گاه وسیلهای برای انواع گناهان قرار میدهند! چنانکه «زمخشری» در «کشاف» از بعضی از سلاطین نقل میکند که او سوار بر مرکب مخصوصش شده بود، و از شهری به شهر دیگر میرفت، و یک ماه در میان آن دو فاصله بود، آن قدر شراب میخورد که هرگز پیمودن راه را متوجه نشد، تنها هنگامی از مستی به هوش آمد که به مقصد رسیده بود![40]
سخن آخر: (راضی به رضای حق باشیم)
مقام تسلیم که مقام والا و ارزشمندی است در روایات اسلامی انعکاس وسیعی دارد از جمله امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند: «مَنِ اتَّکلَ عَلَی حُسْنِ الِاخْتِیارِ مِنَ اللَّهِ لَمْ یتَمَنَ أَنَّهُ فِی غَیرِ الْحَالِ الَّتِی اخْتَارَهَا اللَّهُ لَه؛[41] کسی که معتقد است خداوند خیرش را میخواهد [زیرا خداوند با مخلوقات عداوتی ندارد، از آنها بینیاز است، نسبت به همه چیز آگاه است] آرزو نمیکند درحالی غیر از آنچه حال فعلی اوست بوده باشد».
طبق این روایت مقام تسلیم بدین معناست: «راضی باشد به آنچه خداوند نسبت به آن راضی است، و تسلیم خواست و مشیت و مقدّرات الهی باشد».
توضیح اینکه مشکلات و ناملایمات بشر گاه بر اثر قصور و کوتاهی و جهل و نادانی اوست، که در این صورت مقصّر خود اوست و ارتباطی به مقدّرات الهی ندارد.
ولی گاه از حوزۀ اختیار وی بیرون و جز مقدّرات پروردگار است، که اینجا باید تسلیم باشد؛ چون خداوند، رحمان و رحیم و عادل و عالم وغنی است، و هیچ دلیلی ندارد که چیزی بر خلاف مصلحت انسان در نظر بگیرد.
چون که تو خواسته ای، باد فدای ره تو سر من، پیکر من، اکبر من، اصغر من[42]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منابع:
1. آداب معاشرت در اسلام
2. گفتار معصومین علیهم السلام
[1] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج43، ص344؛ (آداب معاشرت در اسلام، ص۲۰۲).
[2] ر.ک: تفسير نمونه، ج21، ص416، تفسير سورۀ محمّد و کتاب «اسلام و آزادى بردگان».
[3] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج44، ص195.
[4] جایگاه عقلانیت در اسلام، ص۴۵.
[5] وسائل الشيعة (ط- قم)، ج10، ص550.
[6] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج2، ص452.
[7] منتهى الآمال، ج۱، ص۴۱۷ و ۴۱۸.
[8] کشتی نجات (چهل حدیث از امام حسن عسکری علیه السلام، ص۱۲۸.
[9] بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۳۹؛ (آداب معاشرت در اسلام، ص۵۴).
[10] منتهى الآمال، ج۱، ص۴۱۷؛ (حسن خلق، ص۷۹).
[11] آداب معاشرت در اسلام، ص۵۴.
[12] شرح مسائل مربوط به تكبّر و تواضع در قرآن و روايات را در كتاب «اخلاق در قرآن»، ج۲، ص۱۹ به بعد مطالعه فرماييد.
[13] بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۵۲، ح۲۸ (به نقل از سيرۀ چهارده معصوم، ص۲۹۴)؛ (کشتی نجات (چهل حدیث از امام حسن عسگری (ع)، ص۱۵).
[14] رعد، آیه19.
[15] الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص19.
[16] جایگاه عقلانیت در اسلام، ص۲۰۲.
[17] مرآة العقول، ج۸، ص۳۶.
[18] بحارالانوار، ج۷۰، ص۴۰، ح ۷۲.
[19] چهل حدیث اخلاقی، ص۱۲۳.
[20] ر.ک: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج67، ص182؛ (چهل حدیث اخلاقی، ص۱۷۲).
[21] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج44، ص139.
[22] دائرة المعارف فقه مقارن، ج2، ص42.
[23] گفتار معصومين علیهم السلام، ج2، ص151.
[24]، زندگی در پرتو اخلاق، ص۷۵.
[25] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج1، ص117؛ (اخلاق در قرآن، ج1، ص304).
[26] زندگی در پرتو اخلاق، ص۷۸.
[27] اخلاق در قرآن، ج۳، ص۲۹۲.
[28] همان، ج1، ص304.
[29] منافقون، آيه8.
[30] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج44، ص139.
[31] گفتار معصومين علیهم السلام، ج2، ص36.
[32] اخلاق اسلامی در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج۱، ص۴۸۸.
[33] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج74، ص135.
[34] همان، ج75، ص115؛ (پیام امام امیرالمومنین علیه السلام، (20 جلدی)، ج۱۲، ص71).
[35] جامع السعادات، ج3، ص244؛ (گفتار معصومين علیهم السلام، ج1، ص166).
[36] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج5، ص474.
[37] زخرف، آیه13.
[38] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج73، ص292.
[39] نور الثقلين(ط- قم)، ج4، ص594.
[40] تفسير نمونه، ج21، ص24.
[41] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج75، ص106.
[42] سوگندهاى پر بار قرآن، ص462.