آموزه‌های امام حسین علیه السلام از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

آموزه‌های امام حسین علیه السلام از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی


ارزش سلام / انسان نیازمند به خدا  / خطا مکن و عذر مخواه / دوری از بحث‌های بی فایده / راز بزرگی / زشت ترین عصیان / سلطه شیطان بر انسان، بدترین عاقبت / صفای دل / فضل خدا / هدف وسیله را توجیه می‌کند؟ / عالم محضر خداست‌

بی‌شک واقعۀ عاشورا پیام‌ها و آموزه‌های سترگی برای زندگی بشریت به همراه دارد و گفتار و رفتار امام حسین علیه السلام الگوی مبارزان و سیاست‌ورزان قرار گرفته است، اما در این بین آموزه‌های دینی، اخلاقی، اقتصادی، اعتقادی، عرفانی و معرفتی آن حضرت نیز از ویژگی‌های خاصّی برخوردار است که هر انسانی را به کمال رهنمون می‌سازد؛ در این نگاشته به نحو مختصر برخی از آموزه‌های آن حضرت مرور شده است.

ارزش سلام

در حدیثی‏ از امام حسین علیه السلام می‌خوانیم که فرمود: «لِلسَّلَامِ‏ سَبْعُونَ‏ حَسَنَةً تِسْعٌ‏ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدِئِ وَ وَاحِدَةٌ لِلرَّادِّ؛ سلام هفتاد حسنه دارد که شصت و نه حسنه آن از کسی است که سلام کرده و یک حسنه از آن کسی که پاسخ می‌گوید».[1]

در میان تحیت هایی که اقوام مختلف دارند، «سلام» درود و تحیت اسلامی، درخشندگی خاصی دارد؛ زیرا هم خوش‌آمد است و هم نشانۀ صلح و صفا و دوستی، و هم تقاضای سلامتی از خداوند متعال برای طرف مقابل، به همین دلیل درود بهشتیان نیز سلام است و فرشتگانِ رحمت با سلام به استقبال نیکان و پاکان می‌شتابند، اما متأسفانه جمعی از مسلمانان به گمان این‌که سلام‌نکردن دلیل شخصیت، و سلام‌کردن‏ دلیل کوچکی است، از انجام این سنّت اسلامی سرباز می‌زنند و از فضیلت بزرگی که در حدیث فوق آمده خود را محروم می‌سازند.[2]

علّت اینکه برتری و فضیلت از آنِ کسی است که ابتدا به سلام کند، به این سبب است که شخص دوم هرکاری کند جنبۀ پاداش عمل دارد، درحالی‌که شخص اوّل، بدون این‌که خدمتی به او بشود اقدام به نیکی کرده و مطلقاً جنبۀ پاداش نداشته است، بنابراین شخص اوّل بر دومی برتری دارد.[3]

اضافه بر این، کسی که ابتدا به سلام و تحیت یا کار نیک می‌کند، یک فضیلت اخلاقی دیگری را نیز برای خود آشکار ساخته، و آن مسئلۀ تواضع در برابر برادر دینی است، درحالی‌که پاسخ‌گوینده تواضع خاصی ندارد، جزء اینکه حق‏شناسی می‌کند.[4]

انسان نیازمند به خدا

براهین فلسفی به روشنی ثابت می‌کند که ذات پاک خداوند واجب الوجود و غیر او همه ممکن الوجودند و همۀ کائنات پیوسته، فیض وجود را از او می‌گیرند؛ نه اینکه خداوند آن‌ها را ایجاد می‌کند و می‌توانند به ‌طور مستقل مدتی به وجود خود ادامه دهند، بلکه هر لحظه وجود خود را از او می‌گیرند، همان گونه که لامپ‌ها به ‌واسطۀ اتصال به مبدأ مولّد برق لحظه ‌به ‌لحظه روشنایی را از آن کسب می‌کنند، به‌گونه ای که اگر رابطۀ آن‌ها یک لحظه بریده شود خاموش می‌شوند. به تعبیر دیگر، ممکن الوجود سر تا پا نیاز است و احتیاج.

اگر ممکنات بعضی به بعض دیگر نیازمند شوند، هنگامی که سلسلۀ مراتب را دنبال می‌کنیم می‌بینیم آن هم به ذات بی‌نیاز واجب الوجود باز می‌گردد.

از نظر تجربیات عادی نیز همین است. هنگامی که به سر تا پای خود و تمام اطراف خود نگاه کنیم جز نیاز و حاجت چیزی به چشم نمی خورد و هنگامی که راه برطرف‌کردن نیازها را دنبال کنیم، باز می‌بینیم به ذات خداوندی بر می‌گردد که از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق است.

قرآن مجید نیز در یک جملۀ گویا می‌فرماید: «یا أَیهَا اَلنّاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ إِلَی اَللّهِ وَاَللّهُ هُوَ اَلْغَنِی اَلْحَمِیدُ؛ ای مردم! شما همگی نیازمند خدایید؛ تنها خداوند است که بی‌نیاز و ستوده است».[5]

البته فقر شاخه‌های زیادی دارد که از همه مهمّ‌تر فقر ذاتی است که انسان در اصل وجودش نیازمند واجب الوجود است و سپس فقر علمی و فرهنگی، فقر مادی و اقتصادی، فقر اخلاقی و روانی که با کمک اسبابی که خداوند آفریده می‌توان از آن‌ها کاست.

امام حسین علیه السلام در دعای معروف عرفه عرضه می‌دارد: «اِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَای فَکیفَ لَاأَکونُ فَقِیراً فِی فَقْرِی؛ خداوندا! من هنگامی که غنیّ باشم در واقع فقیر و نیازمندم، پس چگونه هنگامی که فقیرم، فقیر نباشم‌؟». احساس فقر الی اللّه و عدم نیاز به غیر او به انسان چنان شخصیت والایی می‌دهد که حاضر نیست سر در برابر مخلوقی خم کند و از خداوند غنی بی‌نیاز غافل شود.[6]

یکی از تفسیرهای مشهور این روایت همان احساس فقر ذاتی نسبت به خداوند است که مایۀ افتخار است،[7] نه فقر به معنای تنگدستی و نیاز به مخلوق، که روایات[8] در مذمت آن وارد شده است‏.

به تعبیر شاعر:
هرچه جز عشق حقیقی، شد وبال‏           هرچه جز معشوق باقی، شد خیال!
هست در وصلت غنا اندر غنا               هست در هجرت غم و فقر و عنا![9]

خطا مکن و عذر مخواه

امام حسین علیه السلام فرمود: «إِیاک وَما تَعتَذِرُ مِنْهُ فَانَّ الْمُؤْمِنَ لا یسِیئی وَلا یعْتَذِرُ وَالْمُنافِقُ کلَّ یوْم یسِیئی وَیعْتَذِرُ؛ کار بدی مکن که ناگریز از عذرخواهی‏ باشد، زیرا انسان با ایمان، نه بدی می‌کند و نه عذر می‌خواهد، ولی منافق همه روز بد می‌کند و پوزش می‌طلبد».[10]

آنچه امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه آورده سخنی است کاملًا منطقی و عقل‌پسند؛ اشاره به این‌که انسان مؤمن آگاه نباید به سراغ کاری برود که او را برای عذرخواهی سرافکنده سازد. چرا انسان مرتکب خطایی شود که ناچار دست تقاضا به بندگان خدا بردارد و از آن‌ها عذرخواهی کند، هرچند عذر، عذر قابل قبولی باشد![11] زیرا عذر هرچند صادقانه باشد در برابر انسان دیگر، خلاف عزّت و کرامت انسانی است؛ چه بهتر که انسان مرتکب خلافی نشود و در برابر دیگران عزیز و سربلند باشد.[12]

از کلام حکیمانۀ فوق استفاده می‌شود که عذر بر دو گونه است: عذر صادق و عذر کاذب. عذر صادق آن است که صدور خطا از انسان به سبب مشکلی از مشکلات عرفیه باشد که انسان را در تنگنا قرار داده و به سبب آن مرتکب خطایی شده است و گاهی براثر عدم دقت و عدم مطالعه در عواقب کار و امثال آن خطا از انسان سر می‌زند.

عذر کاذب آن است که انسان بدون دلیل موجهی اقدام به کار خلافی مانند ظلم و ستم و غیبت و آزار و پیمان‌شکنی و بی‌وفایی و امثال آن کرده است. بدون شک چنین عذری عزتی ندارد. اگر عزتی باشد در عذر صادقانه است؛ ولی با این حال اگر انسان کاری نکند که ناچار به عذرخواهی صادقانه باشد، عزیزتر و آبرومندتر است.[13]

دوری از بحث‌های بی‌فایده

جدال و مراء را عمدتاً می‌توان به دو بخش تقسیم کرد، جدال و مراء مثبت یعنی بحث‌های منطقی و گفتگو برای تبیین مسائل و توضیح حقایق و آگاهی از نقطه ‏نظرهای یکدیگر و رسیدن به واقعیات از این طریق.

و مراء و جدال منفی یعنی بحث‌های پرخاشگرانه و ستیزه‌جویانه‌ای که هدف صحیحی را دنبال نمی کند، و در مسیر روشن‌شدن حقایق نیست، بلکه هدف از آن‏ اعمال خصومت یا تعصّب و لجاج و برتری‌جویی و خودنمایی و اظهار فضل در برابر دیگران است.[14]

از آثار منفی این اخلاق رذیله ایجاد عداوت و دشمنی در میان دوستان و فراموشی یاد خدا و کشیده‌شدن به انواع دروغ‌ها است. دلیل آن هم روشن است، زیرا کسی که می‌خواهد با جدال و مراء بر دوستان خود غلبه کند و برتری بجوید، آن‌ها را بر ضدّ خود تحریک می‌کند و غالباً گفتار آن‌ها به تحقیر و دشنام یکدیگر می‌کشد و این‌ها بدترین اسباب نفاق و جدایی است. حتی گاهی برای توجیه سخنان خود به انواع دروغ‌ها متوسل می‌شوند که این خود بلای بزرگ دیگری است. مجموع این‌ها سبب می‌شود که انسان از خدا دور گردد و در دام شیطان گرفتار شود.[15]

به همین دلیل در احادیث[16] می‌خوانیم که انسان به حقیقت ایمان دست نمی یابد تا زمانی که مراء و جدال را ترک گوید، هرچند خود را بر حق بداند. زیرا سخنان ستیزه‌جویانه در مسائل حق نیز سبب انواع خصومت‌ها و عداوت‌ها است و گاه انسان را به انواع گناهان دیگر مانند تحقیر مؤمن و اهانت از طریق سخن یا اشارات دست و چشم و ابرو و دروغ و کذب و تکبر و برتری‌جویی آلوده می‌کند.[17]

لذا در مباحث اخلاق اسلامی بحثی تحت عنوان تحریم «جدال و مراء» می‌بینیم. تحریم «جدال و مراء» گذشته از جنبه‌های معنوی و اخلاقی، برای همین است که در اینگونه بحث‌ها هرگز پیشرفت فکری حاصل نمی شود.[18] از این رو باید‏ از افراد لجوج و متعصب پرهیز و از گفتگو با افرادی که خواه ناخواه انسان را به مراء و جدال می‌کشانند دوری کرد.[19]

در حدیثی‏ آمده است که مردی به امام حسین‏ علیه السلام عرض کرد بنشین تا در مسائل دینی با یکدیگر مناظره [و جرّ و بحث] کنیم. امام در پاسخ او فرمود: «یا هَذَا أَنَا بَصِیرٌ بِدِینِی‏ مَکشُوفٌ‏ عَلَی هُدَای فَإِنْ کنْتَ جَاهِلًا بِدِینِک فَاذْهَبْ وَاطْلُبْهُ مَا لِی وَلِلْمُمَارَاةِ وَإِنَّ الشَّیطَانَ لَیوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَینَاجِیهِ وَیقُولُ نَاظِرِ النَّاسَ فِی الدِّینِ کیلَا یظُنُّوا بِک الْعَجْزَ وَالْجَهْل...؛ ای مرد! من نسبت به دینم آگاهم و هدایتم برای من روشن است، تو اگر نسبت به دینت جاهل هستی برو و تحقیق کن! مرا با مراء چکار و [بدان] شیطان پیوسته انسان را وسوسه می‌کند و در گوش او می‌گوید با مردم در دین مناظره و جر و بحث کن، تا گمان نکنند تو جاهل و ناتوان هستی».[20]

راز بزرگی

«جود» و «سخاوت» از فضائل مهم اخلاقی است. هر اندازه‏ «بخل» نشانۀ پستی و حقارت و ضعف ایمان و فقدان شخصیت‏ است، «جود» و «سخاوت» نشانۀ ایمان و شخصیت‏ والای انسان است.[21] مطالعۀ تاریخ زندگی سخاوتمندان و بخیلان و مقایسۀ آن دو با یکدیگر و احترام و آبرو و شخصیتی که گروه اول داشتند و ذلّت و بدنامی که دامن‌گیر گروه دوم بوده است، نیز مؤید این معناست.[22]

بذل و بخشش سبب آبرو و شخصیت در جامعۀ انسانی در دنیا می‌شود.[23] انسان از طریق جود و بخشش، بزرگ می‌شود و هرقدر سخاوتش بیشتر باشد عظمتش بیشتر خواهد بود.[24] سخاوت از اسباب مهم سرافرازی در آخرت خواهد بود.[25]

جملۀ نورانی «مَنْ‏ جَادَ سَاد؛ کسی که جود و بخشش کند، بزرگ و آقا می‌شود»،[26] که از حضرت حسین‏ علیه السلام نقل شده، و تدریجاً به صورت ضرب المثلی در آمده، گواه بر این معناست، و تجربیات روزمره همه ما نیز بر این معنا شهادت می‌دهد.[27]

زشت‌ترین عصیان

نافرمانی مولا همیشه زشت است، ولی زشت ترین حالات نافرمانی و عصیان این است که انسان نعمت‌های او را وسیله نافرمانی وی قرار دهد؛ به‌راستی چه اندازه زشت است که انسان مشمول نعمتی از سوی دیگری شود و همان نعمت را بردارد و بر ضدّ او اقدام کند!

انسان هر گناهی که می‌کند به یقین با استفاده از یکی از نعمت‌های الهی است؛ چشم، گوش، دست، پا، فکر، قدرت و مواهب دیگر همه نعمت‌های پروردگارند و انسان بدون استفاده از این‌ها نمی تواند کار خلافی انجام دهد. بنابراین انسان منصف نباید هیچ گناهی کند، زیرا هر گناهی مرتکب شود با استفاده از یکی از نعمت‌های خداست و این کار بسیار شرم‌آور است.[28]

در حدیثی امام حسین علیه السلام در پاسخ کسی که گفت: من مرد گناهکاری هستم و نمی توانم ترک معصیت کنم مرا موعظه ای کن. فرمود: «افْعَلْ‏ خَمْسَةَ أَشْیاءَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِک لَا تَأْکلْ رِزْقَ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّانِی اخْرُجْ مِنْ وَلَایةِ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّالِثُ اطْلُبْ مَوْضِعاً لَا یرَاک اللَّهُ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَک الْمَوْتِ لِیقْبِضَ رُوحَک فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِک وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَک مَالِک فِی النَّارِ فَلَا تَدْخُلْ فِی النَّارِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ؛ پنج چیز را انجام بده، سپس هرچه می‌خواهی گناه کن. [نخست آن‌که] روزی خدا را مخور و هرچه می‌خواهی گناه کن. [دوم] از ولایت خدا بیرون رو و هرچه می‌خواهی گناه کن. [سوم] محلی را طلب کن که خدا تو را در آنجا نبیند و هر گناهی می‌خواهی انجام ده. [چهارم] هنگامی که فرشته مرگ به سراغ تو می‌آید تا قبض روحت کند او را از خود دور کن، سپس هر گناهی می‌خواهی انجام ده. [پنجم] هنگامی که مالک دوزخ تو را وارد آن می‌کند مقاومت کن و داخل در آتش مشو و هر گناهی می‌خواهی انجام ده».[29]

امام علیه السلام در این حدیث، این مرد گنهکار را متوجه این نکته می‌کند که او در همه حال تحت سلطۀ الهی است، چگونه شرم نمی کند و دست به سوی گناه می‌برد.[30]

سلطۀ شیطان بر انسان، بدترین عاقبت

قرآن مجید در آیۀ ١٩ سورۀ مجادله، دربارۀ گروهی از منافقان می‌فرماید: «اِسْتَحْوَذَ عَلَیهِمُ اَلشَّیطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکرَ اَللّهِ أُولئِک حِزْبُ اَلشَّیطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَلشَّیطانِ هُمُ اَلْخاسِرُونَ‌؛ شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آن‌ها برده است، آنان حزب شیطان‌اند، بدانید حزب شیطان زیانکاران‌اند».

باید توجه داشت که گاهی انسان از شیطان پیروی می‌کند سپس پشیمان می‌شود و استغفار می‌کند، ولی گاهی شیطان بر انسان سلطه می‌یابد و همان‌طور که در آیۀ شریفۀ بالا آمد، یاد خدا را فراموش می‌کند و جزء حزب شیطان می‌شود که در این صورت نجاتش بسیار مشکل خواهد شد.

سلطۀ شیطان بر انسان به ‌قدری خطرناک است که گاه او را به قیام در برابر امام معصوم و قتل او دعوت می‌کند. همان‌گونه که در داستان غم‌انگیز کربلا آمده است که امام حسین علیه السلام روز عاشورا خطاب به لشکر کوفه چنین فرمود: «إِنَّکمْ زَحَفْتُمْ‏ إِلَی‏ ذُرِّیتِهِ‏ وَعِتْرَتِهِ تُرِیدُونَ قَتْلَهُمْ لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیکمُ الشَّیطَانُ فَأَنْسَاکمْ ذِکرَ اللَّهِ الْعَظِیم؛ شما برای کشتن فرزندان و ذرّیۀ رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم هجوم آورده‌اید! به‌یقین شیطان بر شما سلطه پیدا کرده و شما را از یاد خداوند بزرگ غافل ساخته است».[31]

«استحوذ» از مادۀ «حوذ» - بر وزن حوض - در اصل به ‌معنای قسمت پشت ران شتر است و از آنجا که ساربان هنگام راندن شترها بر پشت ران آن‌ها می‌زند این واژه به ‌معنای تسلط‌یافتن و به ‌سرعت‌راندن آمده است، بنابراین، استحواذ شیطان یعنی سلطۀ شیطان بر انسان.[32]

صفای دل

امروز بسیاری از مردم جهان سعی دارند غذای آن‌ها از هر نوع آلودگی ظاهری به دور باشد. غذاها را در ظرف‌های سرپوشیده و دور از دست‌های آلوده، و گرد و غبار نگهداری می‌کنند. البته این کار بسیار خوبی است، ولی به این مقدار نباید قناعت کرد. بلکه باید غذاها از آلودگی به حرام، ربا، غشّ و تقلّب و هرگونه آلودگی باطنی نیز پاک باشد.

در روایات اسلامی تاکید فراوانی روی غذای حلال و تاثیر آن در صفای قلب شده است.[33] در حدیث معروف امام حسین‏ علیه السلام در روز عاشورا آمده است که بعد از ایراد آن سخنان داغ و پر محتوا و گیرا در برابر لشکر لجوج و قساوتمند کوفه، هنگامی که ملاحظه کرد آن‌ها حاضر به سکوت و گوش‌دادن به سخنانش نیستند، فرمود: «مُلِئَتْ‏ بُطُونُکمْ‏ مِنَ‏ الْحَرَامِ‏ وَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِکم؛ شکم‌های شما از غذاهای حرام پر شده است، [لذا شما حاضر به شنیدن سخن حقّ نیستید]، در نتیجه خداوند بر دل‌های شما مهر زده است [و هرگز حقایق را درک نمی‌کنید!]».[34]

از این حدیث به خوبی استفاده می‌شود که رابطّ نزدیکی میان تغذیه و روحیات و اخلاقیات وجود دارد. البته هرگز نمی گوییم غذاها «علّتِ تامّه» برای اخلاق خوب یا بد است. بلکه همین اندازه می‌دانیم که طبق روایت فوق، یکی از عوامل زمینه‌ساز پاکی و اخلاق، تغذیه است. از نظر رابطۀ معنوی آثار خوردن غذای حرام غیر قابل انکار است؛ غذای حرام قلب را تاریک و روح را ظلمانی می‌کند و فضائل اخلاقی را ضعیف می‌سازد.[35]

عزت نفس و درخواست‌نکردن از دیگران

شکی نیست که از اصول اخلاقی در اسلام، غنای نفسانی و عزّت و کرامت روحی به نحو شایسته است. انسانی که به حضرت حقّ، معرفت شایسته پیدا کند و یقین داشته باشد که زمام همه امور در دست خدا و وابسته به لطف و رحمت اوست و حول و قوّه و نفع و ضرری جز آنچه از طریق او به انسان می‌رسد وجود ندارد و تنها او سبب ‏ساز و سبب سوز است، خویشتن را بی‌نیاز از همه چیز و هر کس، غیر از او می‌بیند و به غنا و کرامت نفسانی می‌رسد که بالاترین و بهترین بی‌نیازی است‏.[36]

شعاع این عزّت و بی‌نیازی، همه شئون حیات انسان را فرا می‌گیرد و مظاهر آن در همه شئون جامعه اسلامی مشاهده می‌شود؛ از جمله زندگی اقتصادی و مسائل مالی‏.[37]

در حدیثی‏ از امام حسین‏ علیه السلام می‌خوانیم که شخصی خدمت آن حضرت رسید و تقاضایی کرد امام علیه السلام فرمود: «إِنَ‏ الْمَسْأَلَةَ لَا تَصْلُحُ‏ إِلَّا فِی غُرْمٍ فَادِحٍ أَوْفَقْرٍ مُدْقِعٍ أَوْحَمَالَةٍ مُقَطَّعَةٍ فَقَالَ الرَّجُلُ مَا جِئْتُ إِلَّا فِی إِحْدَاهُنَّ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ دِینَارٍ؛ سؤال و تقاضا شایسته نیست مگر در بدهکاری سنگین یا فقر ناتوان‌کننده یا دیۀ ثابت و مسلّم. سائل عرض کرد: من به دلیل یکی از این سه چیز خدمت شما رسیده‌ام. امام علیه السلام امر فرمود یکصد دینار به او دادند».[38] هر دینار یک مثقال طلا بود.

از کلام حکیمانۀ بالا استفاده می‌شود که افراد باایمان حتی‌الامکان و تا زمانی که به شدت گرفتار نشده‌اند، از کسی چیزی تقاضا نکنند و مناعت طبع و تعفّف را نگاه دارند.[39]

فضل خدا

در بسیاری از دعاها از خدا تقاضا می‌کنیم: با عدل خود با ما رفتار مکن، بلکه با فضل خود رفتار کن، زیرا عدل تو موجب کیفرهای زیادی خواهد شد، ولی فضل تو همه را مشمول عفو قرار می‌دهد.

قرآن مجید می‌گوید: «وَلَوْ یؤاخِذُ اَللّهُ اَلنّاسَ بِما کسَبُوا ما تَرَک عَلی ظَهْرِها مِنْ دَابَّة وَلکنْ یؤَخِّرُهُمْ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اَللّهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصِیراً؛ اگر خداوند مردم را به‌سبب کارهایی که مرتکب شده‌اند مجازات کند، جنبنده‌ای را بر پشت زمین باقی نخواهد گذاشت، ولی به لطفش آن‌ها را تا سرآمد معینی تأخیر می‌اندازد و مهلت اصلاح می‌دهد، امّا هنگامی که اجل آنان فرا رسد، خداوند هر کس را به مقتضای عملش جزا می‌دهد، به‌یقین خداوند نسبت به بندگانش بیناست».[40]

آری، اگر فضل خدا از ما گرفته شود و معیار، تنها اعمال ما باشد، همگی مشکل خواهیم داشت، همانگونه که در دعای نورانی عرفه نیز آمده است که امام حسین علیه السلام به پیشگاه خدا عرضه می‌دارد: «فَإِنْ تُعَذِّبْنِی فَبِذُنُوبِی یا مَوْلَای [یا إِلَهِی‏] بَعْدَ حُجَّتِک عَلَی وَإِنْ تَعْفُ عَنِّی‏ فَبِحِلْمِک وَجُودِک وَکرَمِک؛ اگر مرا مجازات کنی، مقتضای گناهان من است، ای مولای من! بعد از آنکه حجّتت بر من تمام شد، و اگر مرا عفو کنی، مقتضای حلم و جود و کرم توست».[41]

گویی امام علیه السلام در این جمله، عفو و عدل الهی را مرکبی راهوار شمرده، عدل مرکبی است نگران‌کننده، درحالی‌که عفو مرکبی است آرام‌بخش و از خداوند تقاضا می‌کند که مرا بر آن مرکب آرام‌بخش سوار کن تا آسوده خاطر به جوار قرب تو آیم و فارغ البال از مجازات‌های دردناک در سایه لطف تو قرار گیرم، و این همان مضمون جمله معروفی است که به عنوان دعا در نمازها و غیر نمازها خوانده می‌شود: «اَللّهم عامِلْنا بِفَضْلِک وَلا تُعامِلْنا بِعَدْلِک».[42]

نکتۀ قابل توجه این است که انسان همیشه در معرض لغزش‌هاست، هر روز که بر او می‌گذرد ممکن است دچار لغزش یا لغزش هایی شده باشد، و اگر همۀ آن‌ها در طول عمر جمع شود، مجازات دردناکی را می‌طلبد و آتشی می‌افروزد که جز با عفو و فضل و لطف پروردگار خاموش نمی شود.

چه کسی می‌تواند بگوید که در تمام عمر و حتی در تمام یک سال، من لغزشی نداشتم‌؟ بنابراین اگر خدا با عدل خود بخواهد با ما رفتار کند، حساب همۀ ما روشن است و اینجاست که باید پیوسته پناه به عفو و فضل خدا ببریم.

البته توبه راهی برای نجات است، ولی توبۀ یک شخص، همواره دارای شرایط لازم نیست و همیشه انسان توفیق توبه را پیدا نمی کند.[43]

حقیقت مطلب این است که هیچ کس بدون تفضل الهی به جایی نمی رسد. زیرا اعمالی که ما انجام می‌دهیم همه به کمک ابزارهایی است که او در اختیار ما قرار داده و توفیقی است که او به ما عطا فرموده. در واقع ما چیزی از خود نداریم که به پیشگاه خدا عرضه کنیم و به‌ عنوان طلبکار تقاضای پاداش نماییم.

اضافه بر این، خداوند نعمت‌های فراوان ظاهری و باطنی و مادی و معنوی به ما داده که ما هرچه او را اطاعت و عبادت کنیم، حقّ شکر آن‌ها ادا نمی شود. بنابراین ما همیشه در برابر او بدهکاریم نه طلبکار؛ هرچند تمام عمر را به اطاعت و عبادت بگذرانیم.

همانگونه که در دعای عرفه آمده است که حضرت امام حسین علیه السلام بعد از ذکر نعمت‌‌های مختلف خداوند عرضه می‌دارد: «وَأَنَا أَشْهَدُ... أَنْ لَوْ حَاوَلْتُ وَ اِجْتَهَدْتُ مَدَی اَلْأَعْصَارِ وَاَلْأَحْقَابِ لَوْ عُمِّرْتُهَا أَنْ أُؤَدِّی شُکرَ وَاحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِک مَا اِسْتَطَعْتُ ذَلِک إِلاَّ بِمَنِّک اَلْمُوجِبِ عَلَی شُکراً آنِفاً جَدِیداً؛ من توانایی ندارم که در تمام عمر شکر حتی یکی از نعمت‌های تو را به ‌جا آورم، مگر اینکه مرا در شکرکردن یاری کنی که این خود نعمت دیگری است و نیاز به شکر جدیدی دارد».[44]

بنابراین در واقع همه تفضّل است، هرچند تفضّل الهی در مورد کسانی که فرمان او را اطاعت می‌کنند و دارای ایمان و عمل صالح هستند با تفضّل او نسبت به دیگران متفاوت است، حتی کسانی که اعمال صالح دارند به تفاوت اعمالشان، صلاحیت دریافت تفضّلشان متفاوت است.[45]

هدف وسیله را توجیه می‌کند؟

امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «کتَبَ رَجُلٌ إِلَی اَلْحُسَینِ علیه السلام عِظْنِی بِحَرْفَینِ فَکتَبَ إِلَیهِ مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیةِ اَللَّهِ کانَ أَفْوَتَ لِمَا یرْجُو وَأَسْرَعَ لِمَجِیءِ مَا یحْذَرُ؛ شخصی به امام حسین علیه السلام نامه نوشت که مرا با کلمات کوتاهی موعظه کن، حضرت در پاسخش نوشت: کسی که برای به مقصدرسیدن از گناه استفاده کند ناکام شده و به ‌سرعت در آنچه از آن می‌ترسند گرفتار می‌شود».[46]

تفاوتی بین ما خداپرستان و مکاتب مادّی وجود دارد، ما معتقدیم برای رسیدن به یک مقصدِ خوب باید از راه و وسایل خوب استفاده کرد. به‌عنوان مثال، مقدّمۀ واجب و مستحب نمی تواند حرام باشد، ولی پیروان مکاتب مادّی معتقدند، هدف منافع شماست و از هر وسیله‌ای برای آن می‌توانید استفاده کنید. برای مثال، در دنیای امروز یک روز امثال صدّام را تقویت می‌کنند و یک روز طالبان را، و یک روز با آن‌ها مبارزه می‌کنند و یا بیمارستان‌ها را تخریب کرده و کودکان را می‌کشند و هر کاری را برای رسیدن به منافع خاصّ خود انجام می‌دهند.

ما فقط در یک مورد استثنا داریم و آن هم استثنای منقطع است، به این معنا که اگر اهمّ و مهمّ الهی باشد، اهم را مقدّم می‌داریم، به ‌عنوان مثال، هنگامی ‌که جان انسان در خطر است، می‌تواند از غذای حرام استفاده کند و این کار او گناه نیست. چراکه آن هم برای حفظ منافع الهی است، پس این، عوض‌شدن موضوع است.[47]

سخن آخر: (عالم محضر خداست)

توجّه به مبدأ آفرینش و حضور پروردگار در تمام زندگی انسان‌ها سبب می‌شود که انسان مراقب اعمال و رفتار خویش باشد، و هوای نفس را تا آنجا که می‌تواند کنترل کند، چراکه عالم‏ محضر خداست، و در محضر خداوند کریم، گناه کردن و راه خلاف پیمودن عین ناسپاسی است.[48]

عجیب است که انسان از مردم کوچه و بازار خجالت بکشد؛ ولی از خدایی که «عالم الخفیة والاسرار» است شرم نداشته باشد و این نشانۀ ضعف ایمان است و عدم توجّه به این حقیقت است که همه جای عالم‏ محضر خداست.[49]

امام حسین علیه السلام در بخشی از دعای عارفانۀ عرفه می‌فرماید: «عَمِیت عَینٌ لا تَراک عَلَیهِ رَقیباً؛ [50]خدایا! چشمی که تو را مراقب خود نمی بیند کور باد!». چنین شخصی ایمان ندارد که خداوند هر لحظه شاهد و ناظر اعمال اوست.

معنای این سخن این است که اگر می‌خواهی اهل اخلاق باشی و به قرب الهی برسی و مشکلات اخلاقی و معنوی ات حل شود، همیشه خداوند را مراقب خود بدان.[51]

پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir

منابع:
1. پیام امام امیر المومنین علیه السلام

2. عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)


[1] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏75، ص120؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج‏12، ص380).

[2] یکصد و پنجاه درس زندگى (فارسى)، ص135.

[3] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج‏12، ص380.

[4] همان، ص381.

[5] فاطر، آیه١٥.

[6] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج2، ص90.

[7] «الْفَقْرُ فَخْرِی‏ وَ بِهِ أَفْتَخِر؛ فقر، افتخار من است و به آن مى ‏بالم‏»؛ (بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏69، ص30).

[8] الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص307؛ بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏69، ص45.

[9] پیام قرآن، ج‏3، ص66.

[10] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏75، ص120؛ (یکصد و پنجاه درس زندگى (فارسى)، ص96).

[11] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج‏14، ص651.

[12] همان، ص652.

[13] همان، ص653.

[14] اخلاق در قرآن، ج‏3، ص289.

[15] همان، ص285.

[16] ر.ک: بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏27، ص107/ بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏74، ص112.

[17] اخلاق در قرآن، ج‏3، ص285.

[18] تفسیر نمونه، ج‏16، ص310.

[19] اخلاق در قرآن، ج‏3، ص293.

[20] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏2، ص135؛ (اخلاق در قرآن، ج‏3، ص283).

[21] اخلاق در قرآن، ج‏2، ص385.

[22] همان، ص397.

[23] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج‏5، ص580.

[24] همان، ج‏7، ص93.

[25] همان، ج‏5، ص580.

[26] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏75، ص121.

[27] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج‏5، ص580.

[28] همان، ج‏14، ص658.

[29] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏75، ص126.

[30] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)،ج2، ص409.

[31] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏45، ص5؛( عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)،ج3، ص119.

[32] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)،ج3، ص117.

[33] تفسیر نمونه، ج‏12، ص375.

[34] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏45، ص8.

[35] اخلاق در قرآن، ج‏1، ص214.

[36] «خَیْرَ الْغِنَى‏ غِنَى‏ النَّفْس‏»؛ (بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏21، ص211).

[37] دائرة المعارف فقه مقارن، ج‏2، ص110.

[38] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏75، ص118.

[39] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج‏14، ص763.

[40] فاطر، آیه٤٥.

[41] إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج‏1، ص345؛ عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)،ج3، ص180.

[42] شرح الکافی الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندرانی) (ط- السلامیه)، ج‏10، ص191؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج‏8، ص463).

[43] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج3، ص179.

[44] إقبال الأعمال (ط- الاسلامیه)، ج1، ص۳۳۹.

[45] عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، ج3، ص322.

[46] وسائل الشیعة(ط- قم)، ج۱۶، ص۱۵۳.

[47] نکات اخلاقی، ص۲۱۸.

[48] اخلاق در قرآن، ج‏1، ص342.

[49] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج‏11، ص339.

[50] بحار الأنوار (ط- بیروت)، ج۹۵، ص۲۱۶.

[51] طرحی نو در مسائل اخلاقی، ج۱، ص۲۲۰.

captcha