اسلام یک آیین اجتماعی فراگیر است و دستورات فراوان اجتماعی دارد، و لازمه اجراییکردن آن تشکیل حکومت دینی است.[1] [اما حکمرانی نیازمند تمهیدات اصول خاصی است که باید مدنظر خطمشیگذاران و مدیران عالی قرار گیرد]؛ همان اصولی که حکومت حقّ و عدالت علی علیه السلام [علیرغم] مخالفتهای شدید سران دنیاپرست [در پی] حفظ [آن بود]، هر چند به قیمت مخالفتها، کارشکنیها و سرانجام شهادتش تمام شود.
هدف امام حکومتکردن به هر قیمت نبود، بلکه حکومت را برای حفظ اصول و ارزشها لازم میدانست، هر چند موقعیت و حتّی جان او در این راه قربانی شود و البتّه درک این واقعیت برای کسانی که با فرهنگ انبیاء و اولیاء آشنا نیستند، آسان نیست.[2]
مهمّترین منبعی که در این [نگاشته] مورد استفاده قرار گرفته، «نهج البلاغه» است و مملوّ است از نکات برجسته پیرامون این بحث که ابعاد این مسئله را تذکر میدهد.[3]
به عکس آنچه بعضی فکر میکنند، مشکل بزرگ جامعه ما، مشکل «کمبودها» نیست؛ مشکل «ضعف بعضی از مدیریتها» است؛ لذا نکتهای که یادآوری آن لازم به نظر میرسد این است که مهم در امر مدیریت و [حکمرانی]، «دانستن» این اصول و ضوابط و قواعد نیست، بلکه مهم «به کار بستن» آنهاست که آن هم کار نسبتاً دشواری است، «و بدون زیر بنای اعتقادی و خودسازی و تقوی و تهذیب نفس میسّر نیست!».
هر گاه [مدل حکمرانی] با الهام از مبانی معنوی اسلام و دستورهای جامع الاطراف و حرکتآفرین آن اصلاح گردد، به سرعت میتوانیم ضعفها را به یاری خدا جبران کنیم و برمشکلات پیروز شویم.[4]
خاستگاه حکومت
مسئلۀ عدالت به قدری مهم است که امیر مؤمنان علی علیه السلام آن را به عنوان هدف اصلی حکومتش معرّفی میکند، آنجا که میگوید: «اللَّهُمَّ إِنَّک تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یکنِ الَّذی کانَ مِنَّامُناْفَسَةً فی سُلْطانٍ وَلَاالْتِماسَ شَیءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَلکنْ لِنَرِدَ الْمَعالِمَ مِنْ دینِک وَنُظْهِرَ الْإِصْلاحَ فی بِلادِک فَیأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِک وَتُقامَ الْمُعَطَّلةُ مِنْ حُدوُدِک؛ خدایا تو میدانی آنچه از ما در گرفتن زمام حکومت به دست واقع شد، به خاطر رغبت در امر حکومت و سلطنت نبود، و نه برای بهدستآوردن متاع دنیا، هدف این بود که تعالیم دینت را زنده کنیم، و صلح و مسالمت را در شهرهایت آشکار سازیم، تا بندگان مظلوم تو احساس امنیت کنند، و حدود و قوانین تو را بر پا سازیم!».[5]
در واقع امام علیه السلام در این چهار جمله، که به پیشگاه خداوند به عنوان انگیزههای اصلی پذیرش بیعت، عرضه میدارد، هم اشاره به برنامههای معنوی و ارزشی حکومت مینماید و هم برنامههای مادّی و ظاهری.
در درجه اوّل باید نشانههای دین که مسیر راه مردم را به سوی خدا مشخص میکند و بر اثر حکومتهای خودکامه محو شده است به جای خود بازگردد، آنگاه اصلاحات در تمام شؤون اجتماعی اعم از سیاسی و اقتصادی و اخلاقی آشکار شود و چنگال ظالمان از گریبان مظلومان جدا شود و حدود الهی اجرا گردد به گونهای که ستم دیدگان احساس امنیت و آرامش کنند.[6]
[در این زمینه] ابن عباس میگوید: در ذی قار - شهر یا منزلی در نزدیکی بصره - بر علی علیه السلام وارد شدم، امام درحالیکه مشغول وصلهکردن کفش خود بود رو به من کرد و فرمود: «ارزش این کفش چه قدر است؟» گفتم: «بهایی ندارد [بسیار کمارزش است]». فرمود: «به خدا سوگند! همین کفش بیارزش، برای من، از حکومت بر شما بهتر است؛ مگر اینکه با این حکومت حقّی را بهپا دارم یا باطلی را دفع کنم.[7]
اهتمام در حفظ بیت المال
دقّت فوق العاده در صرف اموال بیت المال به عنوان یک ودیعه مهمّ الهی که حسابرسی سختی در روز قیامت دربارۀ آن خواهد شد، از ویژگیهای دیگر این فرهنگ است. تا آنجا که در داستان معروف امیر مؤمنان علی علیه السلام و برادرش عقیل خواندهایم که حتّی او حاضر نشد کمترین تبعیضی میان برادر نیازمند خود و دیگر مسلمانان قائل شود و حتّی بهوسیلۀ «حَدیده مُحْماة» (آهن تفتیده) که نزدیک دست برادر خود برد، به او هشدار داد و وی را از عذاب الهی در قیامت برحذر داشت، عذابی که گیرنده و دهنده را دربرمیگیرد.[8]
در بینش دینی در صرفِ بیت المال و جلوگیری از تضییع آن تأکید فراوانی شده است، تا آنجا که امیرمؤمنان علی علیه السلام برای برخی از کارگزاران خویش نوشت: «أَدِقُّوا أَقْلَامَکمْ وَ قَارِبُوا بَینَ سُطُورِکمْ وَ احْذِفُوا عَنِّی فُضُولَکمْ وَ اقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعَانِی وَ إِیاکمْ وَ الْإِکثَارَ فَإِنَّ أَمْوَالَ الْمُسْلِمِینَ لَا تَحْتَمِلُ الْإِضْرَار؛ نوک قلمها را تیز کنید تا خطوط را باریکتر بنویسید و فاصله سطرها را کم کنید و مطالب اضافی را حذف کنید و سخنان اصلی را بنویسید و از لفّاظی و شاخ و برگهای بیهوده بپرهیزید و از پرگویی خودداری کنید چرا که اموال مسلمانان تحمّل این همه ضرر و زیان را ندارد»![9]
و یا تعبیرات امام علیه السلام در [نامة چهل و یکم نهج البلاغه] در این زمینه [برای فرماندار مُتَخَلِّف] که فوق العاده کوبنده و پر معناست و برای بیان چنین مقصدی جملههایی از این بهتر تصور نمیشود؛ تعبیر به «أَسْرَعْتَ الْکرَّةَ؛ به سرعت حمله نمودی» و «عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ؛ با شتاب بر آن پریدی» و تعبیر به «اخْتَطَفْتَ؛ آنها را ربودی» و تشبیه به گرگ چالاکی که بزغاله مجروح استخوان شکستهای را برباید و تعبیر به «تُرَاثَک مِنْ أَبِیک وَأُمِّک؛ اموال بیتالمال را همچون میراث پدر و مادر شمردی» همه و همه گویای زشتی فوق العاده اعمال اوست.[10]
[در تاریخ میخوانیم] امام علیه السلام از طریق بعضی از عیون خود از قصد خیانت «زیاد» در بیت المال آگاه شد و نامهای[11] شدید اللحن را برای او نوشت که خراج را باید به طور کامل به بیت المال بپردازد و نزد امام علیه السلام بفرستد و امام علیه السلام او را تهدید کرد که اگر از این کار خودداری نماید او را شدیداً مجازات خواهد کرد.
از این نامه و مانند آن روشن میشود که امام علیه السلام عُمّال و مراقبینی بر تمام مسئولان حکومتی گماشته بود که مسائل مهمّ را مرتباً گزارش میدادند، و اگر مسئولی پا از مأموریت خود فراتر مینهاد امام علیه السلام به او هشدار میداد.[12]
پرهیز از ثروتاندوزی
آن حضرت برخلاف خلیفه پیشین، کمترین چیزی برای خود نیاندوخت و روزی خطاب به مردم فرمود: «دَخَلْتُ بِلَادَکمْ بِأَشْمَالِی هَذِهِ وَ رَحْلَتِی وَ رَاحِلَتِی هَا هِی فَإِنْ أَنَا خَرَجْتُ مِنْ بِلَادِکمْ بِغَیرِ مَا دَخَلْتُ فَإِنَّنِی مِنَ الْخَائِنِین؛ من به سرزمین شما وارد شدم با این لباس و این اثاث مختصر و این مرکب، و اگر از سرزمین شما به غیر از این خارج شوم [و چیزی از بیت المال مسلمین را با خود ببرم]، از خائنانم!».[13]
سادهزیستی
رهبران جامعه هم برای همدردی با مستمندان و هم برای فراموشنکردن درد و رنج بیچارگان باید به حداقلّ از زندگی و تمتّعات دنیوی قناعت کنند، تا هم از رنج مستضعفان جامعه بکاهند و هم برای رفع محرومیت از آنان، تلاش مضاعفی نمایند.[14]
همانگونه که امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیث معروف خود فرمود: «اللَّهَ فَرَضَ عَلَی أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ یقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ لِکیلَا یتَبَیغَ عَلَی الْفَقِیرِ فَقْرُه؛ به یقین خداوند بر پیشوایان عادل، واجب فرموده که خود را با مردم تهیدست برابر قرار دهند، تا تهیدستی بر فقیر سنگینی نکند و او را از پای در نیاورد».[15]
همچنین آن حضرت در نامهاش به عثمان بن حنیف مینویسد: «أأقْنَعُ مِن نَفسِی بأنْ یقالَ هذا أمیرُالمُؤمِنینَ، ولا أُشْارِکهم فی مکارِه الدَّهرِ، أوْ أکونُ أُسْوَةً لَهُم فی جُشُوبَةِ العَیشِ؛ آیا من به همین رضایت دهم که به من «امیرمؤمنان» گفته شود؛ ولی با آنان [مستمندان] در سختیهای روزگار شریک نباشم و یا الگوی آنان در دشواریهای زندگی نگردم؟!».[16]
حمایتگری از فقرا
نکتۀ مهمّ دیگر که آن را به عنوان [اصل] حاکم بر نظام اجرائی حکومت اسلامی مطرح میکنیم، اهمیت فوق العادهای است که در فرهنگ حکومت اسلامی به «قشرهای محروم جامعه» داده شده است.[17]
در عهد نامه مالک اشتر که در کوتاهترین عبارت؛ رساترین برنامههای کشورداری پیریزی شده، هنگامیکه از گروههای هفتگانه اجتماعی و وظائف و حقوق آنها سخن به میان میآید، سخن با آرامش خاص پیش میرود، اما همین که به قشرهای محروم و ستمدیده میرسد، گفتار امام چنان اوج میگیرد که گویا از پردۀ دل فریاد میکشد: «اللَّهَ اللَّهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَی مِنَ الَّذِینَ لَا حِیلَةَ لَهُمْ وَ الْمَسَاکینِ وَ الْمُحْتَاجِینَ وَ ذَوِی الْبُؤْسِ وَ الزَّمْنَی؛ زنهار زنهار خدا را خدا را، ای مالک اشتر در طبقۀ پایین محروم نیازمندان؛ رنجدیدگان، ازکارافتادن ...». سپس به او دستور میدهد که شخصاً و بدون وساطت دیگران وضع آنها را در سراسر کشور اسلام زیر نظر بگیرد و اجازه دخالت دربارۀ آنها را به کس دیگر ندهد، بهطور مداوم از آنها سرکشی کند، تا مشکلات همگی با سرپنجۀ عدالت گشوده شود.[18]
از این مهمّتر اینکه تأمین نیازهای حیاتی افراد جامعه توسط دولت اسلامی، تنها به افراد مسلمان اختصاص ندارد، بلکه اهل ذمه و هر کس را که در پناه دولت اسلامی زندگی میکند نیز شامل میشود.
در روایتی میخوانیم: پیرمرد نابینایی که از مردم کمک میخواست از کنار امیرمؤمنان علیه السلام عبور کرد، امام علیه السلام فرمود: این چه وضعی است؟ پاسخ دادند: او مسیحی است. امام علیه السلام فرمود: تا سن پیری و کهنسالی از او کار کشیدهاید و حالکه از کار افتاده است، محرومش کردهاید؟! زندگی او را از بیت المال تأمین کنید».[19]
حکمرانی وحدت
هنگامیکه نیروهای یک ملت در مسیر اختلاف گام بردارند، الفت و محبّت به پراکندگی و عداوت تبدیل شود و آتش اختلاف کلمه و تفرّق افکار از میان آنها زبانه کشد.
به جای اینکه با دشمنی که قصد نابودی آنها را دارد بجنگند، به جنگ با خود میپردازند و نیروهایشان در این راه به هدر میرود. خداوند نیز دست مرحمتش را از سر آنها بر میدارد و لباس ذلّت بر اندامشان میپوشاند.[20]
امام علیه السلام در بخشی از سخنانش اشاره به گروهی از اقوام پیشین کرده میفرماید: «فَانْظُرُوا إِلَی مَاصارُوا إلَیهِ فی آخِرِ أُمورِهِم، حِینَ وَقَعَتِ الفُرقَةُ، و تَشَتَّتِ الأُلْفَةُ، وَاخْتَلَفَتِ الکلِمَةُ، والأَفْئِدَةُ، وَتَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِینَ، وَتَفَرَّقُوا مَتحارِبِینَ، قَدْ خَلَعَ اللَّهُ عَنْهُم لِباسَ کرامَته، و سَلَبَهُمْ غَضارَةَ نِعْمَتِه، وَ بَقِی قَصَصُ أَخبَارِهِمْ فِیکم عِبَراً لِلمُعتَبِرینَ؛ حال بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید. در آن هنگام که در میان آنها جدایی افتاد، الفتشان به پراکندگی گرایید و اهداف و دل هایشان از هم دور شد و به گروههای مختلفی تقسیم شدند و در پراکندگی به نبرد باهم پرداختند [آری در این هنگام بود که] خدا لباس کرامت خود را از تنشان بیرون کرد و وسعت و شادابی نعمت را از آنها برگرفت، تنها چیزی که از آنها باقی ماند سرگذشتشان در میان شما بود که درس عبرتی است برای عبرتگیرندگان».[21]
امام علیه السلام در کلامی نورانی و کوتاه و پرمعنا دیگر به یکی از عواقب سوء اختلاف اشاره میکند و میفرماید: «الْخِلَافُ یهْدِمُ الرَّأْی؛ اختلاف، تصمیمگیری و تدبیر را نابود میکند»[22]
اتاق شیشهای
میدانیم یکی از مشکلات حکومتها این است که بسیاری از مردم از جزئیات مسائلی که در جامعه میگذرد ناآگاهاند و گاه زمامدار عادل دست به اقداماتی برای حل مشکلات و اصلاح امور میزند که دلیلش بر آنها مخفی است.
همین امر موجب بدگمانی مردم میشود و اگر این بدگمانیها روی هم متراکم گردد، ممکن است مردم را از حکومت جدا سازد، ازاینرو هرگاه والی و زمامدار احساس کند سوء ظنی برای مردم دربارۀ مسئلهای پیدا شده، باید آشکارا دلیل منطقی کار خود را بیان دارد تا آنها آرامش فکر پیدا کنند و سوء ظنشان برطرف گردد.[23]
امام دستوری مهم را صادر میفرماید که بسیاری از مشکلات حکومت را کم میکند. میفرماید: «وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیةُ بِک حَیفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِک، وَاعْدِلْ عَنْک ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِک، فَإِنَّ فِی ذَلِک رِیاضَةً مِنْک لِنَفْسِک، وَرِفْقاً بِرَعِیتِک، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَک مِنْ تَقْوِیمِهِمْ عَلَی الْحَقِّ؛ هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بیعدالتی ببرند، عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را نسبت به خود [دربارۀ آنچه موجب بدبینی شده] اصلاح کن، زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقی تو میشود و از سوی دیگر ارفاق و ملاطفتی است دربارۀ رعیت و سبب میشود که بیانِ عذر خود، تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حقّ است برساند».
این نکته نیز قابل توجّه است که امام علیه السلام برای افشاگری در موارد سوء ظن رعیّت، دو فایده مهم ذکر فرمود: اوّل: رفع سوء ظن مردم از طریق بیان واقعیتها و شرح امکانات و تنگناها. دوم: ریاضت نفس والی و زمامدار، زیرا او با این عمل، گویی خود را در اختیار مردم گذارده و از اوج قدرت فرود آمده و همچون یک دوست و برادر، با آنها متواضعانه سخن میگوید و این تواضع مایه ریاضت نفس و پرورش روح و اخلاق زمامدار است.
امروز با توجّه به گستردگی رسانهها، معمولًا با مصاحبه یا دادن بیانیه در اینگونه موارد اقدام میکنند؛ ولی آنها که عذر موجهی ندارند به زودی رسوا میشوند و پایههای قدرتشان به لرزه درمیآید.[24]
مقابله با آقازادهها
واقعیت تلخ و گستردۀ تاریخی این است که همواره دنیاپرستان و فرصتطلبان خود را به مراکز قدرت نزدیک میکنند و با اظهار اخلاص و فداکاری کامل به آنها تقرب میجویند تا بهوسیلۀ آنها بخشهایی از بیت المال در اختیار آنان و منسوبانشان قرار بگیرد و بر دوش مردم مظلوم سوار شوند و اموال و منافع آنها را غارت کنند. امام به مالک اشتر هشدار میدهد که مراقب این گروه باشد: «ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبِطَانَةً، فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَتَطَاوُلٌ، وَقِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ؛ [اضافه بر این گاه] برای زمامدار، خاصان و صاحبان اسرار [و نزدیکان و اطرافیانی] است که خودخواه و برتری طلبند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمیکنند».
سپس دستور قاطعی در این زمینه صادر کرده در ادامه سخن میفرماید: «فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِک بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْک الْأَحْوَالِ، وَلَا تُقْطِعَنَ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیتِک وَحَامَّتِک قَطِیعَةً وَلَا یطْمَعَنَّ مِنْک فِی اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ، تَضُرُّ بِمَنْ یلِیهَا مِنَ النَّاسِ، فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَک یحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَی غَیرِهِمْ، فَیکونَ مَهْنَأُ ذَلِک لَهُمْ دُونَک، وَعَیبُهُ عَلَیک فِی الدُّنْیا وَالآْخِرَةِ؛ ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن برکن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینی از اراضی مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادی به سود آنها منعقد سازی که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد؛ خواه در آبیاری یا عمل مشترک دیگر. به گونهای که هزینههای آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط برای آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد».[25]
رضایت مردم
امام علیه السلام به نکتۀ مهمی میپردازد که در حیات امروز بشر و شکلگیری حکومتها، اثرش از هر زمان آشکارتر است؛ میفرماید: «وَلْیکنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیک أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ، وَأَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ، وَأَجْمَعُهَا لِرِضَی الرَّعِیةِ؛ باید محبوبترین کارها نزد تو اموری باشد که در جهت رعایت حقّ از همه کاملتر و از نظر عدالت شاملتر و از نظر رضایت عمومی مردم جامعتر باشد».
بدیهی است هنگامیکه خداوند از حکومتی راضی و خلق خدا از آن خشنود باشند، دوام و بقای آن تضمین شده است.
آنچه در جملۀ کوتاه بالا آمد در واقع زیربنای حکومتهای پایدار را تشکیل میدهد. اگر [رضایت] اکثریت مردم که چرخهای زندگی اجتماعی با دست و بازوی آنها در حرکت است، بیش از همه زحمت میکشند و بیش از همه به کشورشان علاقهمندند [حاصل نشود] آن هنگام است که پایههای حکومت به لرزه درمیآید، و به گفته شاعر:
نفسها ناله شد در سینه آهسته آهسته فزون تر گر شود این نالهها فریاد میگردد
چنانچه نارضایتیها ادامه پیدا کند، منتهی به قیام و انقلابها خواهد شد.[26]
لذا امام علیه السلام به نکتۀ مهمی اشاره میکند که سبب بقای دولتها، حکومتها و مدیریتهاست. میفرماید: «وَإِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَینِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ، وَظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِیةِ؛ [بدان] برترین چیزی که موجب روشنایی چشم زمامداران میشود، برقراری عدالت در همۀ بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعایا به آنهاست».[27]
مهربانی با مردم
امیر مؤمنان علی علیه السلام در نامۀ خود به محمد بن ابی بکر چنین میفرماید: «فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَک، وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَک، وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَک، وَ آسِ بَینَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَة؛ بالهای خود را برای آنها فرود آر! و در برابر آنها نرمش کن و چهرۀ خود را گشاده دار، و میان آنان حتی در نگاهکردن مساوات کن».[28]
همچنین امام علیه السلام برای اینکه مالک را به حکومت بر دلها تشویق کند، دستور رحمت و محبّت و لطف را دربارۀ رعایا صادر میکند[29] و میفرماید: «وَأَشْعِرْ قَلْبَک الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیةِ وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَاللُّطْفَ بِهِمْ؛ و قلب خویش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعیت قرار ده».[30]
آن حضرت در دستور دیگر که در واقع تأکیدی است بر آنچه در دستور قبل بیان شد میفرماید: «وَلَا تَکونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَک فِی الدِّینِ، وَإِمَّا نَظِیرٌ لَک فِی الْخَلْقِ؛[31] و در مورد آنان همچون درندهای مباش که خوردنشان را غنیمت شماری، زیرا آنها دو گروهند: یا برادر دینی تواند و یا انسانهایی که در آفرینش شبیه تو هستند [در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشماری]».[32]
علی علیه السلام در این فرمان این محبّت و مدارا و رحمت و لطف را وظیفه رئیس حکومت اسلامی میشناسد.[33] بیشک پایه حکومت صحیح، مقتدر و عادلانه، بر قلوب و دلهای مردم است نه بر شمشیرها و نیزهها. آنها که بر دلها حکومت دارند، کشورشان امن و امان است و آنها که بر شمشیر تکیه میکنند دائماً در خطرند.[34]
توجه ویژه به نیروهای مسلح
امام علیه السلام دربارۀ نیروی نظامی و انتظامی [به عنوان] مهمترین رکن جامعه میفرماید: «فَالْجُنُودُ، بِإِذْنِ اللَّهِ، حُصُونُ الرَّعِیةِ، وَزَینُ الْوُلَاةِ، وَعِزُّ الدِّینِ، وَسُبُلُ الْأَمْنِ وَلَیسَ تَقُومُ الرَّعِیةُ إِلَّا بِهِمْ؛ اما سپاهیان به اذن پرودگار دژها و پناهگاههای رعیت و زینت زمامداران و عزت دین و راههای امنیتاند و قوام رعیت جز بهوسیلۀ آنها ممکن نیست».[35]
امام علیه السلام در این چند جملۀ کوتاه، پنج اثر مثبت و نتیجۀ پربار برای وجود لشکریان مؤمن بیان میفرماید:
نخست اینکه آنها دژهای رعیتاند. اشاره به اینکه برای محفوظماندن از آسیب دشمنان و خطرات آنها پناهگاهی لازم است و آن پناهگاه لشکریان مقتدرند، زیرا هرگونه ضعف و فتور در آنها سبب طمع دشمنان میشود و انواع مشکلات را برای جامعه مسلمین پدید میآورد.
در جملۀ دوم آن را زینت زمامداران میشمرد، زیرا زمامداری در نظر مردم محترم است که صاحب قدرت و نفوذ باشد و قدرت و نفوذ در درجه اوّل از طریق لشکری نیرومند و سر بر فرمان حاصل میشود.
جملۀ سوم که لشکر نیرومند را سبب عزت و قدرت دین میشمرد، اشاره روشنی به این حقیقت دارد که امور معنوی مردم نیز بدون وجود ارتشی نیرومند برای احقاق حقوق و اجرای حدود و بسط و گسترش عدل و داد سامان نمیپذیرد.
چهارمین جمله که در آن سخن از طرق امنیت به وسیله لشکریان نیرومند به میان آمده، اشاره به این است که یک لشکر قوی نه تنها دشمنان خارج را به عنوان «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکم»[36] میترساند، بلکه دشمنان داخل نیز از او میترسند.
جملۀ پنجم که میفرماید: قوام رعیت جز به وسیلۀ آنها امکان پذیر نیست؛ این عبارت ممکن است به منزلۀ نتیجهگیری از چهار جملۀ قبل باشد. این احتمال نیز هست که جملۀ مستقلی باشد و آن اینکه در بسیاری از مواقع ارتشها به یاری مردم میشتابند؛ در زلزلهها، سیلابها و حوادث تلخِ غیر مترقبه، دولت ناچار است نیروی نظامی را به کمک مردم بفرستد.[37]
عدالت و دوری از ظلم
به گفتۀ طه حسین، در کتاب «علی و بنوه»، دستگاه معاویه، با مکر و حیله کار میکرد و دین و فکر مردم را با پول میخرید [و برای حفظ موقعیت خویش، هر کاری را روا میدانست]، درحالیکه علی علیه السلام اهل اینگونه زد و بندهای سیاسی نبود و حقّ و عدالت و دین را بر همه چیز ترجیح میداد. بیجهت، چیزی به کسی نمیبخشید و اطاعت مردم را با مال خریداری نمیکرد.
شاهد گویای این سخن، گفتار خود امام علیه السلام است،[38] که در پاسخ به کسانی که از سر دلسوزی، خدمت امام علیه السلام عرض کردند: سزاوار است اموال بیت المال را در آغاز حکومت خود در میان رؤسا و اشراف و سران قبائل و افرادی که میتوانند ضرباتی بر پایه حکومت وارد کنند، تقسیم کنی و آنها را نسبت به دیگران سهم بیشتری دهی، تا پایههای حکومتت محکم شود. امام علیه السلام در پاسخ آنها به دو نکته اشاره فرمود: نخست اینکه: من هرگز نمیتوانم از طریق ظلم و ستم و تبعیض و دادن حقّ کسی به دیگری پایههای حکومت خود را محکم کنم و از طریق گناه به حقّ و عدالت برسم: «اتَأمُرُنی انْ اطْلُبَ النَّصَرَ بِالجَوْرِ فیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیهِ؛ [39] آیا به من پیشنهاد میکنید که برای پیروزی خود، از جور و ستم در حقّ کسانی که بر آنها حکومت میکنم، استمداد جویم؟!».
مگر هدف حکومت، اجرای عدالت نیست؟ چگونه شما پیشنهاد میکنید که با ظلم و ستم، پایههای حکومت را محکم کنم؟! این تناقضی است آشکار، و پیشنهادی است بر خلاف رضای پروردگار! سپس افزود: «وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِیرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْماً؛ به خدا سوگند! من گرد چنین کاری نمیگردم مادامیکه شب و روز پشت سر هم درآیند، و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب دارند!».[40]
عدالتجویی شگفتانگیز علی علیه السلام ایجاب میکرد که ثروتهای کلانی که عمّال بنی امیه در دوران حکومت عثمان به ناحق به چنگ آورده بودند، مصادره کرده و به بیت المال برگرداند.
این بود که آن حضرت در روز دوم حکومت خویش به طور رسمی اعلام کرد: «وَاللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّساءُ وَ مُلِک بِهِ الْاماءُ لَرَدَدْتُهُ؛ به خدا سوگند! اگر اموال بیت المال را بیابم که مهر زنان شده و یا کنیزانی خریده باشند، آن را به بیت المال برمیگردانم».[41]
حاکمیت مردمی
ارتباط مستقیم با مردم، آن هم ارتباطی صمیمانه و واقعی، نه تشریفاتی و ظاهری، از نکات مهمّ دیگری است که در این فرمان برآن تکیه شده و به مالک اشتر به عنوان زمامدار آشنا با فرهنگ اسلام چنین دستور میدهد: «وَاجْعَلْ لِذَوِی الْحاجاتِ مِنْک قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فیه شَخْصَک وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عامّاً فَتَتَواضَعُ فیه لِلّهِ الَّذی خَلَقَک وَ تُقْعِدَ عَنْهُمْ جُنْدَک وَ اعْوانَک مِنْ احْراسِک وَ شُرَطِک حَتّی یکلِّمَک مُتَکلِّمُهُمْ غَیرَ مُتَتَعْتِعٍ فَانّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) یقُولُ فی غَیرِ مَوْطِنٍ: "لَنْ تُقَدَّسَ امَّة لایؤخَذُ لِلضَّعیفِ فیها حَقُّهُ مِنَ الْقَوی غَیرَ مُتَتَعْتِعٍ"؛ برای ارباب رجوع وقتی مقرّر کن که شخصاً به نیازهای آنها رسیدگی کنی، در یک مجلس عمومی و همگانی که برای آنها تشکیل میدهی بنشین، و برای خداوندی که تو را آفریده است تواضع کن [درها را بگشا] و مأموران و محافظان و لشکریان را از اطراف خود دور کن، تا هر کس میخواهد سخنی بگوید بدون ترس و لکنت زبان حرفهای خود را با تو در میان نهد، چرا که من این سخن را بارها از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنیدم که میفرمود: "ملّتی که حقّ ضعیفان را از زورمندان با صراحت نگیرد، هرگز پاک و پاکیزه نمیشود"».[42]
امام علیه السلام در بخش از عهدنامه خود دربارۀ لزوم رابطۀ نزدیک میان والی و تودههای مردم میفرماید: «وَأَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَک عَنْ رَعِیتِک، فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ، وَقِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ؛ و اما بعد [از این دستور] هیچگاه خود را در زمانی طولانی از رعایا پنهان مدار، زیرا پنهانماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعی کماطلاعی نسبت به امور [مردم و کشور] میشود».[43]
در حدیث دیگری از امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: «أَیمَا وَالٍ احْتَجَبَ عَنْ حَوَائِجِ النَّاسِ، احْتَجَبَ اللَّهُ یوْمَ الْقِیامَةِ عَنْ حَوَائِجِهِ؛ هر والی که خود را از برآوردن نیاز مردم پنهان دارد، خداوند در قیامت از حوائج خود آنها را پنهان میدارد».[44]
آزادی
امام علیه السلام هشدار میدهد که در بازگرداندن روح آزادی و مساوات و عدالت کمترین انعطافی نباید نشان داد، بلکه اصولاً مقام والای حکومت را در درجۀ نخست برای همین امر پذیرفته است،[45] و آن کس که گمان می برد علی علیه السلام روی این موضوع معاملهای خواهد کرد، سخت در اشتباه است و علی علیه السلام را نشناخته است.[46]
آن حضرت در توصیهای مهم میفرماید: «وَ لَا تَکنْ عَبْدَ غَیرِک وَ قَدْ جَعَلَک اللَّهُ حُرّاً؛[47] برده دیگری مباش، خداوند تو را آزاد آفریده است».
این جمله از مهمّترین و درخشندهترین وصایای امام علیه السلام است که سزاوار است با آب طلا نوشته شود و همواره نصب العین باشد. آری خداوند انسان را آزاد آفریده و نباید این آزادی و آزادگی را با هیچ بهای مادی معاوضه کند حتی گاه باید با زندگی محدود و مشقتبار مادی بسازد و تن به بردگی این و آن ندهد.
این سخن هم دربارۀ افراد صادق است و هم دربارۀ ملتها؛ چه بسیارند ملتهای ضعیف و ناتوانی که آزادی خود را برای مختصر درآمدی از دست میدهند، حال آنکه افراد با شخصیت و ملتهای آزاده ترجیح میدهند از جان خود بگذرند و بردۀ دیگران نشوند.[48]
نظارت بر کارگزاران
امیر مؤمنان علی علیه السلام، در دوران حکومتش، بهوسیلۀ گروهی از افراد مورد اعتماد که آنها را به عنوان بازرس برای رسیدگی به اوضاع کارمندان و کارکنان در شهرهای مختلف گماشته بود، با خبر میشد؛ لذا میبینیم، در نامههای خود روی گفتههای آنها تکیه کرده و به آن استناد میفرماید و بعضی از مأموران خود را به جهت انجام کار خلاف به شدّت توبیخ میکند. این نامهها فراوان است.[49]
حضرت به «سهیل بن حنیف» میفرماید: به من خبر رسیده که در مجلس اشراف که فقرا در آن شرکت نداشتهاند، شرکت کردی.[50]
به شریح قاضی نامهای نوشت که: «بَلَغَنِی أَنَّک ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمانِین دِینَاراً، وَ کتَبْتَ لَهَا کتَاباً، وَ أَشْهَدْتَ فِیهِ شُهُوداً؛ به من خبر رسیده که خانهای را به 80 دینار خریدهای و سند آن را هم نوشته و بر آن شاهد گرفتهای».[51]
در میان نامههای امام علیه السلام به کارگزاران خود این قبیل نامهها کم نیست و همگی نشان میدهد که امام علیه السلام نهایت تدبیر را در امر کشورداری رعایت میکرده است.[52]
نظام تشویق و تنبیه
علی علیه السلام در فرمان معروفش به «مالک اشتر» که یک دستور العمل جامع کشورداری است میفرماید: «لایکونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَک بِمَنْزِلَةٍ سَواءٍ فَإِنَّ فِی ذلِک تَزْهِیداً لِا هْلِ الإِحْسانِ فِی الْإِحْسانِ وَ تَدْرِیباً لِا هْلِ الْاسائَةِ عَلَی الْاسائَةِ؛ هیچگاه نباید نیکوکار و بدکار در نظر تو یکسان باشند، زیرا این امر، سبب میشود که نیکوکاران به کار خود بیرغبت شوند و بدکاران، جسور و بیپروا».[53]
آنچه امام علیه السلام در این دستور بیان کرده یکی از اصول مهم مدیریت است؛[54] در واقع هیچ حکومتی نمیتواند، بدون تشویق خادمان و مجازات و کیفر خطاکاران به پیروزی برسد.[55] زیرا ادامۀ نیکوکاری انگیزه میخواهد و بازایستادن از کار خلاف نیز انگیزهای میطلبد.[56]
توجه ویژه به دستگاه قضایی
امام علیه السلام در بخشی از نامۀ خود به مالک اشتر بحث مهمّی دربارۀ قضات بیان داشته و آن را از بحثهای دیگر مستقل کرده تا اشارهای به استقلال قضایی باشد که در دنیای امروز به آن اهمّیت زیادی میدهند و قوۀ قضائیه را قوۀ مستقلی در برابر قوۀ اجرایی (دولت) و قوۀ قانونگذاری میشناسند. اضافه بر این ذکر ویژگیهای قضات [و دقت در گزینش قضات، از آن جهت دارای اهمیت است] که قوّۀ قضائیه در مقابل نزاعهای داخلی ضامن امنیتی درونی است.[57]
شایان توجّه اینکه امام علیه السلام در مورد مسئلۀ تأمین زندگی هم دربارۀ قضات حساسیت نشان داده که باید زندگی فرد فرد کارمندان قضایی تأمین باشد تا برای حقوق مردم توجّه ویژهای اعمال شود.
آن حضرت به نکتۀ مهمی اشاره میکند که قاضی برای آزادی در انشای حکم حقّ نباید هیچگونه فشار اجتماعی و گروهی روی او باشد؛ به تعبیر دیگر قضات باید از هر نظر مصون باشند تا استقلال قضایی را از دست ندهند.[58]
مشورت
حکومت [دینی] هر چند از نوع حکومت الهی است، اما با این حال مأمور به مشورت با مردم بوده است تا بعد مردمی آن نیز حفظ شود.[59]
خطرناکترین پرتگاهی که بر سر راه «مدیران» و [حاکمان] قرار دارد، «استبداد به رأی» و احساس بینیازی از مشورت و نظرات دیگران است. همانگونه که امام علیه السلام فرمود: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَاْیهِ، هَلَک وَ مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ، شارَکها فی عُقُولِها؛ کسی که استبداد رأی داشته باشد، به هلاکت میرسد و هرکس با مردان بزرگ مشورت کند، در عقل و دانش آنها شرکت جوید».[60]
و نیز آن حضرت میفرماید: «وَ الْاسْتِشارَةُ عَینُ الْهِدایةِ وَ قَدْ خاطَرَ مَنِ اسْتَغْنی بِرَأْیهِ؛ مشورت عین هدایت است، و کسی که خود را بینیاز از نظرات دیگران بداند، مطمئِنّاً به خطر خواهد افتاد».[61]
طرد چاپلوسان
بزرگترین خطری که بر سر راه مدیران است، این است که به سراغ افرادی بروند که تنها نقطه قوّتشان این است که چشم و گوش بسته، تسلیم فرمانند؛ و دائماً با زبان حال و قال به این بیت مترنّمند:
بندگانیم جان و دل بر کف چشم بر امر و گوش بر فرمان!
درست است که شرط پیشرفت امر مدیریت و فرماندهی انضباط نفرات و همکاران است؛ ولی، این بدان معنی نیست که مدیران به سراغ «بله قربان گو»ها بروند.
ترجیح اینگونه افراد نالایق که به خاطر کمبودهای روحی و فکری، همیشه چشم و گوش بسته تسلیمند، در تمام طول تاریخ بشر، بلای بزرگی برای همه زمامداران و مدیران و فرماندهان بوده است.
نباید فراموش کرد که این نوع گزینش، تنها از «روح استبداد» سرچشمه میگیرد، و مستبدّان همیشه ترجیح میدهند که افرادی را در اختیار داشته باشند که بیچونوچرا تسلیم فرمانند. آنها حاضر نیستند با افرادی کار کنند که گهگاه اظهار نظر، و چونوچرا، و از آن بالاتر انتقاد کنند؛ هر چند منطقی و سازنده باشد نه مخرّب و ویرانگر.[62]
از اینجاست که مولای متّقیان علی علیه السلام به یکی دیگر از آفات زمامداران و مردم میپردازد و آن اینکه رابطۀ آنها با یکدیگر رابطۀ تملّق و چاپلوسی و کتمان حقایق تلخ به جهت ناخوشایندبودن آن و ترک انتقاد سالم و سازنده است، میفرماید: «فَلا تُکلِّمُونی بِما تُکلَّمْ بِهِ الْجَبابِرَةُ، وَلاتَتَحَفَّظُوا مِنّی بِما یتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبادِرَةِ، وَلاتُخالِطُونی بِالْمُصانَعَةِ؛ با من آنگونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته میشود سخن نگویید و آنگونه که مردم خود را در برابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ میکنند محدود نسازید و به طور تصنّعی و منافقانه با من رفتار نکنید».[63]
تربیت
حکومت پیوندی است در میان امام و امّت، همانند پیوند سر با بدن که بدون همکاری نزدیک و هماهنگی کامل، هرگز سامان نمییابد.
به تعبیر دیگر، حاکمان الهی در عین اینکه نمایندگان خدا در میان امّتها هستند، نمایندگان مردم برای تأمین مصالح آنها نیز میباشند و به همین دلیل سنگینترین حقوق را امام بر امّت و امّت بر امام دارد.[64]
در «نهج البلاغه» نیز میخوانیم که علی علیه السلام در شرح حقوق مردم بر رئیس حکومت میفرماید: «وَ تَعْلِیمُکمْ کیلا تَجْهَلُوا، وَ تَأْدِیبُکمْ کیما تَعْلمُوا؛ از حقوق شما بر من این است که شما را تعلیم دهم تا از جهل رهایی یابید و تربیت کنم تا آگاه شوید».[65]
امنیت
حکومتهای الهی مقدمه و ابزاری هستند برای تأمین اهداف بعثت انبیاء، از جمله فراهم ساختن امنیت اجتماعی به عنوان مقدمهای برای وصول به اهداف دیگر.[66]
این مسئله در روایات اسلامی به اندازهای اهمیت دارد، که حتی حکومت ظالم، مقدم بر هرج و مرج و بی حکومتی شمرده شده؛ چنانکه از امیر مؤمنان علی علیه السلام میخوانیم: «وَالٍ ظَلُومٌ غَشُومٌ خَیرٌ مِنْ فِتْنَةٍ تَدُوم؛ زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه [و هرج و مرجی] که پیوسته در جامعه وجود داشته باشد».[67]
این به خاطر آن است که اگر دسترسی به حکومت عادل نباشد حدّاقل حکومت ظالم برای حفظ خویش مجبور است امنیت را حفظ کند و مرزهای کشورش را از تجاوز دشمنان محفوظ نگهدارد؛ درحالیکه اگر قید و بند حکومت برداشته شود همه چیز بههم میریزد و افراد فاسد و مفسد، اموال مردم را به تاراج میبرند و خون بیگناهان را بیحساب میریزند، و دشمنان به آسانی در قلمرو آن کشور نفوز میکنند و آنها را تحت سلطه خویش درمیآورند.[68]
[در اهمیت امنیت در اسلام همین بس] هنگامیکه به امام امیرالمؤمنین علیه السلام خبر دادند که غارتگران سپاه معاویه به شهر مرزی انبار ریخته، اموال مسلمانان و غیرمسلمانان را غارت کردهاند، فرمود: «به من خبر دادهاند که بعضی از مردان آنها به خانه زن مسلمان و زن غیرمسلمانی که معاهد بوده و باید جان و مال و ناموسش در پناه اسلام محفوظ بماند وارد شده و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشوارههای آنان را از تنشان بیرون آورده، درحالیکه هیچ وسیلهای برای دفاع از خود، جز گریه و التماسکردن نداشتهاند... اگر به خاطر این حادثه دردناک، مسلمانی از روی تأسف دقّ کند و بمیرد ملامت نخواهد شد، بلکه از نظر من شایسته و سزاوار است».[69]
نظارت مردم بر حاکمیت
امام علیه السلام در وصیت پربار خود میفرماید: «لَا تَتْرُکوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْی عَنِ الْمُنْکرِ فَیوَلَّی عَلَیکمْ شِرَارُکمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یسْتَجَابُ لَکمْ؛ امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد، سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمیگردد».
آیا در میان حاکمیت اشرار و ترک امر به معروف و نهی از منکر تنها یک رابطۀ معنوی و مجازات الهی است و یا رابطۀ ظاهری هم وجود دارد؟
به نظر میرسد که پیوند اینها با یکدیگر به صورت منطقی قابل اثبات است، چراکه یکی از مصادیق مهم امر به معروف و نهی از منکر اقدام به این دو در برابر حاکمان وقت است که اگر خلافی مرتکب شوند عامّۀ مردم به آنها تذکر دهند و اگر معروفی را ترک کنند از آنها مطالبه نمایند. اگر این دو ترک شود و حاکمان هیچگونه مانع و اعتراضی در برابر خود نبینند جسور میشوند و اشرار بر جامعۀ اسلامی مسلّط میگردند.[70]
سخن آخر: (عمران و آبادی)
این بحث را با سخنی از امیرمؤمنان علی علیه السلام که در آغاز فرمان مالک اشتر آمده و اهداف حکومت اسلامی در آن به روشنی ترسیم شده است پایان میدهیم، آنجا که[71] آن حضرت در صدر منشور کشورداری خود از مالک اشتر میخواهد تا به آبادانی شهرها و مراکز آن بپردازد: «... وَاسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا، وَعِمَارَةَ بِلَادِهَا».[72]
مردی امیرمؤمنان علیه السلام را دید درحالیکه هستههای خرمای فراوانی در کنارش بود. از آن حضرت پرسید: «یا أَبَا الْحَسَنِ مَا هَذَا مَعَک فَیقُولُ نَخْلٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَیغْرِسُهُ فَلَمْ یغَادَرْ مِنْهُ وَاحِدَة؛[73] این هستهها به چه کار میآید»؟ امام پاسخ داد: «اگر خدا بخواهد هزاران اصله خرماست». آنگاه همۀ آنها را کاشت و همۀ آنها سبز و بارور شدند. آن حضرت زمینهای زراعی و نخلستانهای فراوانی را احداث و وقف کرد. او با اموال خود بیش از هزار برده را خریداری و در راه خدا آزاد کرد و بین راه مکه و کوفه، چاههای فراوانی حفر نمود و آب آن را در اختیار حجّاج نهاد و ... .[74]
آنچه در بالا آمد گوشههایی از «فرهنگ حاکم بر نظام اجرائی اسلام» است که میتواند به عنوان نمونهبرداری از مجموعۀ این فرهنگ مورد بررسی قرار گیرد و دقّت در آن، ابعاد این حکومت الهی و مردمی را نشان میدهد؛ و نیز از مطالعۀ آن میتوان به این حقیقت پیبرد که آنچه در حال حاضر به عنوان حکومت اسلامی شناخته میشود، هنوز تا رسیدن به شکل اصلی این حکومت فاصلۀ بسیاری دارد، هر چند در مسیر آن و به سوی این هدف حرکت میکند.[75]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منابع:
1. پیام امام امیر المومنین علیه السلام
2. پیام قرآن
[1] اهداف قیام حسینى، ص85.
[2] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج4، ص213.
[3] مدیریت و فرماندهى در اسلام، ص10.
[4] همان، ص13.
[5] نهج البلاغه، خطبه 131؛ (مدیریت و فرماندهى در اسلام، ص155).
[6] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج5، ص421.
[7] همان، ج2، ص292.
[8] پیام قرآن، ج10، ص131.
[9] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج73، ص49؛ (دائرة المعارف فقه مقارن، ج2، ص351).
[10] نهج البلاغه، نامۀ41؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج10، ص122).
[11] همان، نامۀ 20.
[12] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج9، ص246.
[13] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج40، ص325؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج4، ص207).
[14] دائرة المعارف فقه مقارن، ج2، ص483.
[15] نهج البلاغه، خطبه 209؛ (دائرة المعارف فقه مقارن، ج2، ص414).
[16] همان، نامه 45؛ (دائرة المعارف فقه مقارن، ج2، ص482).
[17] پیام قرآن، ج10، ص137.
[18] نهج البلاغه، نامۀ 53؛ (ترجمه گویا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه، متن و ترجمه، ج1، ص2).
[19] تهذیب الاحكام، ج6، ص292، ح811؛ (دائرة المعارف فقه مقارن، ج2، ص340).
[20] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج7، ص464.
[21] نهج البلاغه، خطبه 192؛ (پیام قرآن، ج1، ص183).
[22] همان، حکمت 215؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج13، ص653).
[23] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج11، ص103.
[24] نهج البلاغه، نامه 53؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج11، ص104).
[25] همان، نامه53؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج11، ص99).
[26] همان؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج10، ص401).
[27] همان؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج10، ص474).
[28] همان، نامه 27؛ (تفسیر نمونه، ج11، ص136).
[29] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج10، ص379.
[30] نهج البلاغه، نامه 53.
[31] همان.
[32] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج10، ص379.
[33] پیام قرآن، ج10، ص358.
[34] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج10، ص379.
[35] نهج البلاغه، نامه 53.
[36] سورۀ انفال، آیه 60.
[37] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج10، ص454.
[38] همان، ج2، ص84.
[39] نهج البلاغه، خطبه 126.
[40] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج5، ص307.
[41] نهج البلاغه، خطبه 15. مراجعه شود به؛ (پیام امام، ج1، ص525)؛ (عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویداد ها، پیامدها، ص146).
[42] همان، نامه 53؛ (پیام قرآن، ج10، ص137).
[43] همان، نامه 53؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج11، ص90).
[44] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج72، ص345؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج11، ص95).
[45] نهج البلاغه، خطبه 3.
[46] همان، نامه45؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج1، ص48).
[47] همان، نامه ۳۱.
[48]پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج9، ص623.
[49] مدیریت و فرماندهى در اسلام، ص114.
[50] نهج البلاغه، نامه 45.
[51] همان، نامه 3؛ (گفتار معصومین(ع)، ج2، ص225).
[52] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج10، ص181.
[53] نهج البلاغه، نامه 53.
[54] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج10، ص435.
[55] از تو سوال مى كنند (مجموعه سوالات قرآنى از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله)، ص225 .
[56] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج10، ص435.
[57] همان، ص486.
[58] همان، ص495.
[59] پیام قرآن، ج10، ص29.
[60] نهج البلاغه، حكمت 161.
[61] همان، حكمت 202؛ (مدیریت و فرماندهى در اسلام، ص49).
[62] مدیریت و فرماندهى در اسلام، ص116.
[63] نهج البلاغه، خطبه 207؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج8، ص267).
[64] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج2، ص349.
[65] نهج البلاغه، خطبه 34؛ (دائرة المعارف فقه مقارن، ج1، ص542).
[66] پیام قرآن، ج10، ص24.
[67] غرر الحكم و درر الكلم، ص729.
[68] پیام قرآن، ج10، ص17.
[69] نهج البلاغه، خطبه 27؛ (پیام قرآن، ج10، ص361).
[70] همان، نامه 47.
[71] پیام قرآن، ج10، ص24.
[72] نهج البلاغه، نامه 53.
[73] الكافی (ط - الإسلامیة)، ج5، ص75.
[74] دائرة المعارف فقه مقارن، ج2، ص479.
[75] پیام قرآن، ج10، ص138.