انحصار طلبی و ویژه خواری؛مهمترین دلیل فاصلۀ طبقاتی
در ادامۀ دعای ابوحمزۀ ثمالی می خوانیم:«وَ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى اسْئَلُهُ فَيُعْطينى ، وَ انْ كُنْتُ بَخيلًا حينَ يَسْتَقْرِضُنى ؛و حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه از او مى خواهم و عطايم مى كند، اگر چه در آن هنگام كه از من طلب انفاق كند بخل ورزم»[1]
تأمل در این فراز از دعای ابوحمزه ثمالی موید کلام آسمانی است که می خوانیم:«إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُود؛[2] همانا انسان در برابر نعمت هاى پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است».[3]
انسان بخيل حاضر نيست ديگران از او بهره مند شوند. بعضى به قدرى بخيل هستند كه نه تنها خودشان از كمك به ديگران بخل مى ورزند، بلكه اگر ديگرى هم بخواهد به نيازمندى كمك كند برايشان سخت است [4]
انسان هاى انحصارطلب همه چيز را براى خود مى خواهند و لذا از كمك به ديگران استنكاف مى ورزند. اروپايى ها و آمريكايى ها كه ثروت و حكومت [5]و علم و دانش و اختراعات و ابتكارات و انرژى هسته اى و خلاصه همه چيز را براى خود مى خواهند و دوست دارند ملل ديگر در خدمت آنها باشند انسان هاى انحصارطلبى هستند.[6]
لذا آميخته شدن اين رذيله اخلاقى با مسائل اقتصادى يكى از اسباب فقر در جهان سوم و فزونى فاصله ميان ملت هاى كم درآمد و سرمايه دار است.[7] البته اگر دامنه نابرابرى ها به اينجا برسد كه عده اى، در توزيع منابع اوليه، امكانات زيستى و مشاغل و فرصت هاى اجتماعى بيش از حقّ و توان و استعداد خود مطالبه كنند، در آن صورت جامعه در معرض طغيان ها و آشوب هاى شديد اجتماعى قرار مى گيرد.[8]
قرآن مى فرمايد: « «هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَّنْ يَبْخَلُ ... وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ؛ آرى، شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى شويد؛ ولى بعضى از شما بخل مى ورزند ...وهرگاه سرپيچى كنيد خداوند گروه ديگرى را جايگزين كند».[9]،[10]
تعبير به «يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ» اشاره به بروز تنش هاى فوق العاده اجتماعى و سقوط اقوام و ملل دارد و گوياى اين واقعيت است كه بى توجّهى نسبت به تأمين نيازهاى طبقه ضعيف چقدر مى تواند خطرناك باشد، زيرا سبب پديدآمدن انقلاب هاى اجتماعى توسط طبقه ضعيف بر ضد طبقه مستكبر شده، طومار زندگى آنان را در هم مى پيچد و اقوام ديگر را به جاى آنان مى نشاند.[11]
حقیقت دعا و اسرار اجابت
«وَ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى اناديهِ كُلَّما شِئْتُ لِحاجَتى ، وَاخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّى بِغَيْرِ شَفيعٍ فَيَقْضى لى حاجَتى؛و حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه براى هر خواسته ام مى خوانمش و در هر زمان اسرارم بى واسطه با او خلوت مى كنم و او خواسته ام را اجابت مى كند»[12]
خداوند در قران کریم مى فرمايد: « «أُدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛ مرا بخوانيد تا (دعايتان را) اجابت كنم ».[13]
البته برای اینکه دعاى ما يك دعاى توخالى و تنها گردش زبان نباشد بايد آن را با«اعمال نيك» خود همراه سازيم، تا به كمك آن، رحمت الهى شامل حالمان گردد و دعايمان به ثمر رسد.[14] لذا دعايى به اجابت مى رسد كه از سينه پاك و قلب پرهيزكار برخيزد، بنابراين اگر بخشى از دعا به اجابت رسد و بخشى نرسد معلول آلودگى نيّت بوده است و رواياتى كه مى گويد يكى از شرايط استجابت دعا توبه از گناه است نيز به همين معنا اشاره دارد.[15]
در حديثى آمده است: شخصى به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت:طبق آیۀ«ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛ مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم»[16]، من خدا را مى خوانم امّا دعايم مستجاب نمى شود.[17]
امام صادق عليه السلام فرمود: آيا فكر مى كنى خداوند از وعده خود تخلّف كرده؟عرض كرد: نه. فرمود: پس علّت عدم استجابت دعا چيست؟ عرض كرد: نمى دانم.امام عليه السلام فرمود: ولى من مى دانم كسى كه اطاعت خدا كند در آنچه امر به دعا كرده، و جهت دعا را رعايت كند، اجابت خواهد كرد، عرض كرد: جهت دعا چيست ؟فرمود: نخست حمد خدا مى كنى، و نعمت او را يادآور مى شوى، سپس شكر مى كنى، بعد درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرستى، سپس گناهانت را به خاطر مى آورى و اقرار مى كنى و از آنها به خدا پناه مى برى و توبه مى نمايى، اين است جهت دعا.[18]
هم چنین توصیف خداوند به «سميع الدعاء[19]»، گرچه «سميع» به معناى شنونده است، ولى درواقع به معناى كسى است كه هم مى شنود و هم قبول و اجابت مى كند، و اين به خاطر آن است كه اگر كسى عملًا پاسخ مثبت به چيزى ندهد گوئى نشنيده است.[20]
شفاعت فقط از آن خداست
تأمل در فراز «...وَاخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّى بِغَيْرِ شَفيعٍ... و در هر زمان اسرارم بى واسطه با او خلوت مى كنم... »[21] حاکی از این مسأله است که شفيع على الأطلاق و بالذات خالق و مدبّر عالم هستى است زيرا شفاعت نيز نوعى تدبير و ربوبيّت و تربيت است، بنابراين نبايد به غير ذات پاك او پناه برد، حال اگر كسى از انبياء و اولياء مقام شفاعت را پيدا كنند حتماً از ناحيه اوست، همان گونه كه مقام حاكميت و هدايت و مربى بودن آنها نيز از سوى خدا اعطا مى شود.[22]
لذا قرآن کریم «شفيع » را فقط خدا معرّفى مى كند. مانند: «مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ ولىّ وَ لَاشَفِيعٍ»؛ هيچ سرپرست و شفاعت كننده اى براى شما جز خداوند نيست».[23] و نیز «قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا»؛ بگو: تمام شفاعت تنها از آنِ خداست».[24]،[25]
به هر حال اطلاق واژه شفيع در مورد خداوند، مخصوصاً در قيامت، به خاطر آن است كه سلطه مطلقه، از آن او است، و هيچ كس بدون اجازه و اذن او قادر بر انجام كارى نيست، حتّى شفاعت شفيعان همچون پيامبران و امامان و فرشتگان و مؤمنان راستين تنها با اجازه او ممكن است «مَنْ ذَاالَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ الّا باِذْنِهِ» .[26]
به همين دليل خداوند به پيامبرش خطاب كرده مى فرمايد:« قُلْ للَّهِ الشَّفاعَةُ جَمْيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْارْضِ ؛[27]بگو: تمام شفاعت تنها از آنِ خداست، (زيرا) حاكميّت آسمانها و زمين از آنِ اوست».[28]
بنابراين چون اجازه شفاعت را خدا مى دهد، شفيع واقعى او است، گوئى خداوند نزد خود براى بندگانش شفاعت مى كند و اين بالاترين مرحله بزرگوارى است.[29]
آیا استمداد از غیر خدا شرک است؟
«الْحَمْدُللَّهِ الَّذى لا ادْعُو غَيْرَهُ، وَلَوْ دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لى دُعآئى؛حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه غيراو را نخوانم و اگر غير او را مى خواندم خواسته ام را پاسخ نمى داد»[30]
با توجه به این کلام نورانی امام سجاد(علیه السلام) باید اذعان نمود از دريچه ديد موحّد، خداوند سرچشمه تمام قدرت ها و نيروها است[31]و هر حركت و كوششى كه در جهان صورت مى گيرد سرانجام به علّت نخستين اين جهان يعنى ذات خداوند ارتباط مى يابد؛ بنابراين، موحّد همه قدرت ها و پيروزى ها را از او مى داند.[32]
لذا اگر كسى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند مشرك است، ولى اگر از او شفاعتى بخواهد كه كار خود او است و خدا به او داده، هيچ اثرى از شرك در آن نيست، بلكه عين ايمان و توحيد است.[33]
مفهوم حقیقی دعا به معنى عبادت در قران کریم به خوبی بیان شده است آنجا که می خوانیم: «... فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»[34] که تعبير به «مع اللَّه» (همراه با خدا) نشان مى دهد، منظور اين است كه كسى را همتا و شريك خدا نپنداريد و عبادت نكنيد.[35]
بنابراین روى آوردن به درگاه اين بزرگواران و برگزيدگان خداوند بدان معنا نيست كه ما از خود آنها حل مشكل را مستقلًّا طلب كنيم؛ بلكه دست توسّل به سوى آنان مى گشاييم تا ما را نزد خداوند مورد شفاعت قرار داده، براى حل مشكل ما از خداوند قادر مطلق چاره جويى كنند؛ زيرا ما معتقديم كه اين بزرگواران اگر كارى مى كنند به اذن خداوند است.[36]
به هر حال معتقدان به دعا و توسّل، بزرگان و اوليا را شريك خدا نمى دانند، بلكه آنها را به درگاه خداوند شفيع قرار مى دهند و به عبارت ديگر، ما همان اعتقادى را داريم که در قرآن کریم[37] درباره حضرت مسيح على نبيّنا و آله و عليه السلام آمده است: «وَ اذْ تَخْلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِاذْنى فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونَ طَيْراً بِاذْنى وَ تُبْرِئُ الْاكْمَهَ وَ الْابْرَصَ بِاذْنى وَ اذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِاذْنى ...»؛ هنگامى كه به فرمان من، از گل چيزى به صورت پرنده مى ساختى، و در آن مى دميدى، و به فرمان من پرنده اى مى شد؛ و به فرمان من كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را شفا مى دادى؛ و نيز مردگان را به فرمان من زنده مى كردى ....».[38]در اين آيه شريفه زنده كردن مردگان، شفاى بيماران، آفرينش پرندگان، همه به حضرت مسيح نسبت داده شده است؛ ليكن همه آنها با اذن و دستور خداوند متعال بوده است.[39]
سخن آخر:(امید به رحمت الهی؛ رمز پویایی زندگی)
«وَالْحَمْدُ للَّهِ الَّذى لا ارْجُو غَيْرَهُ، وَلَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لَأَخْلَفَ رَجآئى؛ و حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه به غير او اميد ندارم و اگر به غير او اميد داشتم نااميدم مى كرد»[40]
بدیهی است پرهيزكاران يكپارچه اميد و شوق نسبت به ثواب الهى هستند، خوف و رجا به آنان اجازه تعلق و دلبستن به اين دنيا را نمى دهد[41]، در این بین نيروى محركه همان رجا و اميد به رحمت الهى است و نيروى دافعه همان خوف از عذاب او است. اين دو نيرو بايد هماهنگ عمل كنند ولى اگر اميد تنها باشد اين اميد گناه پرور، و زير لواى اين اميد دست به هر معصيت و جنايتى خواهد زد و خواهد گفت خدا ارحم الراحمين است و بالاخره در اثر عدم نيروى كنترل كننده، ترمزى براى اعمال او نبوده و به پرتگاه سقوط خواهد كرد.[42]
طمع در رأفت و رحمت الهى آنچنان است که امام سجاد (عليه السلام) در فراز دیگر از دعای ابوحمزه ثمالی مى فرمايند: «فَانَّما اسْئَلك لَقَديم الرِّجاء لَك وَ عَظيم الطَّمَعَ فيكَ الَّذى اوْ جَبْتَه عَلى نَفْسَكَ مِنَ الرأفة و الرَّحمة؛همانا به خاطر قدم اميد به تو و عظمت طمع (بندگان) در وجود تو طلب مى كنم آنچه را كه واجب كردى بر نفس خودت كه رأفت و رحمت است».[43] البته اين طمع ممدوح و اميد به اين رحمت و ثواب و قرب الهى و دخول در جنّت به صرف طمع حاصل نمى شود. آن امام سجاد (عليه السلام)، كه طمع در رحمت الهى دارد، به وظائف و تكاليف الهى نيز عمل كرده، و چنين توقعى دارد.[44]
لذا امیدواری به رحمت واسعه الهی ، پرهيزكاران و توكل كنندگان كه سرانجام لطف الهى آنها را مى گيرد، از پيچ و خم مشكلات عبور مى دهد، و به افق تابناك سعادت رهنمون مى کند سختى هاى معيشت را برطرف مى سازد، و ابرهاى تيره و تار مشكلات را از آسمان زندگى آنها كنار مى زند.[45]
تحقق این مهم، ایمان و دین داری را در جامعه رقم خواهد زد و اینچنین شخص با ايمان، در اثر اتكاى به خدا و روز رستاخيز و فانى نشدن پس از مرگ يك حالت آرامش و اطمينان خاطر پرارزشى پيدا مى كند و با داشتن اين تكيه گاه ثابت و محكم مى تواند با مشكلات زندگى بجنگد و ناملايمات را در خود هضم كند، و خود را تسلى دهد، و در نتيجه روح ياس و نااميدى كه كشنده احساسات است از خود دور سازد، و با پشتكار و جديت بيشترى به فعاليت هاى خود ادامه دهد.[46]
بی جهت نیست که «انتحار و خودكشى » كه معمولًا ناشى از يأس و اضطراب و نگرانى، و نداشتن مايه تسلى خاطر است، در ميان طبقه دينداران به ندرت اتفاق مى افتد در حالى كه در ميان دور افتاده گان از عقايد و تعليمات مذهبى ، بسيار معمول است، مخصوصاً در نقاطى كه در اثر استيلاى روح مادى گرى، اخلاق رو به ضعف نهاده است خودكشى و انتحار رقم گيج كننده پيدا كرده است.[47]
دانشمند روان شناس آمريكايى «ديل كارنگى » در كتاب خود «آيين زندگى » مى نويسد: «در آمريكا عده كسانى كه انتحار مى كنند به مراتب زيادتر از عده بيمارانى است كه از پنج بيمارى خطرناك و مهلك تلف مى شوند!چرا؟ ... جوابى جز نگرانى ندارد! ...»[48]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
[1] كليات مفاتيح نوين ؛ ص717.
[2] سوره عادیات؛ آیه 6.
[3] پيام قرآن ؛ ج 8 ؛ ص111.
[4] داستان ياران: مجموعه بحث هاى تفسيرى حضرت آيت الله العظمى مكارم شيرازى (مدظله) ؛ ص105.
[5] همان.
[6] داستان ياران: مجموعه بحث هاى تفسيرى حضرت آيت الله العظمى مكارم شيرازى (مدظله)، ص: 106.
[7] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 2 ؛ ص382.
[8] همان؛ ص341.
[9] سورۀ محمد؛ آيه 38. ر. ك: تفسير المنير؛ ج 13؛ ص 465.
[10] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 2 ؛ ص341.
[11] همان.
[12] كليات مفاتيح نوين ؛ ص717.
[13] سوره غافر؛ آيه 60.
[14] تفسير نمونه ؛ ج 6 ؛ ص211.
[15] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 9 ؛ ص593.
[16] سورۀ غافر؛ آيه 60.
[17] گفتار معصومين(علیهم السلام) ؛ ج 1 ؛ ص122.
[18] همان.
[19] سورۀ آل عمران؛آیۀ38.
[20] قرطبى؛ ج 2؛ ص 1314 ، روح البيان؛ ج 2؛ ص 30 ، روح المعانى؛ ج 3؛ص 128 ذيل آيه مورد بحث.
[21] كليات مفاتيح نوين ؛ ص717.
[22] پيام قرآن؛ ج 6؛ ص 387.
[23] سوره سجده؛آيه 4.
[24] سوره زمر؛ آيه 44.
[25] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص248.
[26] سوره بقره؛ آیۀ 255.
[27] سوره زمر؛آیۀ44.
[28] پيام قرآن ؛ ج 4 ؛ ص379.
[29] همان.
[30] كليات مفاتيح نوين ؛ ص717.
[31] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص51.
[32] همان.
[33] تفسير نمونه ؛ ج 1 ؛ ص246.
[34] سوره جن؛آیۀ18.
[35] وهابيت بر سر دو راهى ؛ ص109.
[36] مثالهاى زيباى قرآن ؛ ج 1 ؛ ص268.
[37] سوره مائده؛آیۀ110.
[38] مثالهاى زيباى قرآن ؛ ج 1 ؛ ص269.
[39] اين مطلب در آيه 49 سوره آل عمران از زبان خود حضرت عيسى عليه السلام نيز نقل شده است.
[40] كليات مفاتيح نوين ؛ ص717.
[41] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 1 ؛ ص213.
[42] همان ؛ ص214.
[43] بحار الانوار؛ ج 89؛ ص 89، ميزان الحكمه؛ ج 5؛ ص 555.
[44] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 2 ؛ ص220.
[45] تفسير نمونه ؛ ج 24 ؛ ص235.
[46] فيلسوف نماها ؛ ص64.
[47] همان؛ص65.
[48] همان.