یکی از مهمّترین ویژگیهای دین مبین اسلام به عنوان آخرین و کاملترین دین، اهمیت دادن به علم و دانش است. لذا در آیات و روایات متعدد اسلامی به ارزش و اهمیت والای علم اشاره شده است.
در نگاشتۀ حاضر جایگاه و اهمیت علم در اسلام با توجه به تأکیدات مکرر آیات قرآن کریم و احادیث معصومین علیهم السلام مورد واکاوی قرار میگیرد.
اهمیت مقام علم
مقام علم بسیار والاست و کافی است برای اهمیت مقام علم به این نکته توجّه کنیم که برای همه چیز حدّی هست، ولی اسلام برای علم حدّی معین نکرده و از نظر زمان و مکان و معلّم و مقدار تلاش نامحدود است.
نامحدود از نظر زمان، زیرا میفرماید: «أُطْلِبُوا العِلْمَ مِنَ المَهْدِ إِلَی اللَّحَدِ؛ از گهواره تا گور دانش بجوی».[1]
نامحدود از نظر مکان، زیرا میفرماید: «اُطْلُبُوا اَلْعِلْمَ وَلَوْ بِالصِّینِ؛ به دنبال علم و دانش بروید، هر چند در سرزمین چین باشد».[2] چین نقطه انتهایی آبادی در دنیای آن روز بود.
نامحدود از نظر مقدار تلاش، زیرا میفرماید: «اُطْلُبُوا اَلتَّعَلُّمَ وَلَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَشَقِّ الْمُهَجِ؛ به دنبال علم و دانش بروید هرچند با ریختن خون دل و فرو رفتن در گردابها باشد».[3] یعنی اگرچه در راه علم شهید شوید.
نامحدود از نظر معلّم، زیرا میفرماید: «اَلْحِکْمَةُ ضَالَّةُ اَلْمُؤْمِنِ یأْخُذُهَا حَیثُ وَجَدَهَا؛ علم و دانش گمشده فرد با ایمان است، نزد هرکس باشد گمشده خود را مطالبه میکند».[4]
به همین جهت میگوییم در مقابل علوم غربیها تعصّبی نداریم و معتقدیم علم محترم است و وطن ندارد. در گذشته آنها بر سر علوم دانشمندان اسلام نشستند و امروز اگر ما از علوم آنها استفاده کنیم و چیزی به آن اضافه کنیم، اشکالی ندارد.[5]
اهمیت علم در روایات
برخلاف آنچه بیخبران میپندارند و مذهب را عامل تخدیر میشمرند، مهمّترین دعوت انبیا به سوی علم و دانش بوده است و بیگانگی خود را با جهل در همه جا اعلام کردهاند. علاوه بر آیات قرآن که از هر فرصتی برای بیان این حقیقت استفاده میکند، تعبیراتی در روایات اسلام دیده میشود که بالاتر از آن دربارۀ اهمیت علم تصوّر نمیشود.
در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم میخوانیم: «لاَ خَیرَ فِی اَلْعَیشِ إِلاَّ لِرَجُلَینِ عَالِمٍ مُطَاعٍ أَوْ مُسْتَمِعٍ وَاعٍ؛ زندگی جز برای دو کس فایده ندارد: دانشمندی که نظرات او اجرا شود، و دانشطلبانی که گوش به سخن دانشمندی دهند».[6]
در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام میخوانیم: «إِنَّ اَلْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ اَلْأَنْبِیاءِ وَذَاکَ أَنَّ اَلْأَنْبِیاءَ لَمْ یورِثُوا دِرْهَماً وَلاَ دِینَاراً وَإِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِیثَ مِنْ أَحَادِیثِهِمْ فَمَنْ أَخَذَ بِشَیءٍ مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً فَانْظُرُوا عِلْمَکُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ فَإِنَّ فِینَا أَهْلَ اَلْبَیتِ فِی کُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً ینْفُونَ عَنْهُ تَحْرِیفَ اَلْغَالِینَ وَاِنْتِحَالَ اَلْمُبْطِلِینَ وَتَأْوِیلَ اَلْجَاهِلِینَ؛ دانشمندان وارثان پیامبراناند، چراکه پیامبران درهم و دیناری از خود به یادگار نگذاشتند، بلکه علوم و احادیثی از آنها به یادگار ماند، هرکس بهرهای از آن داشته باشد بهرۀ فراوانی از میراث پیامبران دارد، امام علیه السلام سپس میافزاید: بنگرید علم خود را از چه کسی میگیرید [از علمای واقعی، یا عالم نماها؟]، بدانید در میان ما اهل بیت در هر عصری افراد عادل و مورد اعتمادی هستند که تحریف غلوّکنندگان، و ادعاهای بیاساس منحرفان، و توجیهات جاهلان را از این آیین پاک نفی میکنند».[7]
مفهوم علم در قرآن
در قرآن کریم میخوانیم: «وَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِی ما کانَ یدْعُوا إِلَیهِ مِنْ قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ * أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَقائِماً یحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لایعْلَمُونَ إِنَّما یتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ؛ هنگامی که انسان را زیانی رسد پروردگار خود را میخواند، و به سوی او باز میگردد، اما هنگامی که نعمتی از خود به او عطا کند، آنچه را به خاطر آن قبلاً خدا را میخواند، به فراموشی میسپرد، و برای خداوند شبیههایی قرار میدهد، تا مردم را از راه او منحرف سازد، بگو چند روزی از کفرت بهره گیر که از اصحاب دوزخی! * آیا چنین کسی با ارزش است یا کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت میترسد، و به رحمت پروردگارش امیدوار است، بگو آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟ تنها صاحبان مغز متذکر میشوند».[8]
در این دو آیه اشارتهای لطیفی به نکتههای جالبی شده است. از جمله علم و آگاهی اضطراری که به هنگام نزول بلا حاصل میشود و انسان را به مبدأ آفرینش پیوند میدهد، در صورتی مصداق حقیقی علم است که بعد از فرو نشستن طوفان حادثه ادامه یابد. لذا آیات فوق کسانی را که در لحظه بلا بیدار میشوند و بعد از آن در فراموشی فرو میروند، در صف جاهلان قرار داده. بنابراین عالمان واقعی آنها هستند که در همه حال به او توجه دارند.
هم چنین علم در این آیه و آیات دیگر قرآن به معنی دانستن یک مشت اصطلاحات یا روابط مادی در میان اشیاء، و به اصطلاح «علوم رسمی» نیست. بلکه منظور از آن معرفت و آگاهی خاصی است که انسان را به «قنوت» یعنی اطاعت پروردگار، و ترس از دادگاه او و امید به رحمت خدا دعوت میکند. این است حقیقت علم. علوم رسمی نیز اگر در خدمت چنین معرفتی باشد علم است، و اگر مایۀ غرور و غفلت و ظلم و فساد در ارض شود و از آن «کیفیت و حالی» حاصل نشود، «قیل و قالی» بیش نیست.[9]
شهید راه علم
مقام شهید برای کسی است که در راه تحصیل علم از دنیا برود.[10] از پیامبر گرامی صلّی الله علیه وآله وسلّم نقل شده است: «إِذَا جَاءَ اَلْمَوْتُ طَالِبَ اَلْعِلْمِ وَهُوَ عَلَی هَذِهِ اَلْحَالِ مَاتَ شَهِیداً؛ کسی که در طریق تحصیل علم از دنیا برود شهید از دنیا رفته است».[11]
امیرمؤمنان علی علیه السلام میفرماید: «مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ عَلَی فِرَاشِهِ وَهُوَ عَلَی مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَحَقِّ رَسُولِهِ وَأَهْلِ بَیتِهِ مَاتَ شَهِیداً؛ کسی که در بستر از دنیا رود، اما معرفت حق پروردگار و معرفت واقعی پیامبر او و اهل بیتش را داشته باشد، شهید از دنیا رفته است».[12]
اخلاق و علم
براساس آیۀ دوم سورۀ جمعه: «هُوَ اَلَّذِی بَعَثَ فِی اَلْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ اَلْکِتابَ وَاَلْحِکْمَةَ؛ و کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان بر انگیخت که آیاتش را بر آنها میخواند و آنها را تزکیه میکند و به آنان کتاب [قرآن] و حکمت میآموزد». معلوم میشود که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آمده است تا انسانها را هم در زمینۀ علم و دانش، و هم اخلاق و عمل، پرورش دهد، تا به وسیلۀ این دو بال، در اوج آسمان سعادت پرواز کنند و مسیر الی اللّه را پیش گیرند و به مقام قرب او نائل شوند. این تعبیر ضمن اینکه نشان میدهد این دو امر در یکدیگر تأثیر متقابل دارند [اخلاق زاییدۀ علم است همان گونه که علم زاییدۀ اخلاق است] اصالت تربیت را مشخص میسازد، البته منظور، علوم حقیقی است نه اصطلاحی در لباس علم.[13]
پرسش از اهل علم
در آیۀ چهل و سوم سورۀ نحل میخوانیم: «فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛ اگر نمیدانید، از آگاهان بپرسید». این آیه بیانگر یک اصل اساسی اسلامی در تمام زمینههای زندگی مادّی و معنوی است و به همۀ مسلمانان تأکید میکند که آنچه را نمیدانند از اهل اطلاعش بپرسند و در مسائلی که آگاهی ندارند دخالت نکنند.
بنابراین، قرآن نه تنها «مسئلۀ تخّصص» را در زمینۀ مسائل اسلامی و دینی به رسمیت شناخته، بلکه در همۀ زمینهها مورد قبول و تأکید قرار داده است. روی این حساب بر همۀ مسلمانان لازم است که در هر عصر و زمان، افراد آگاه و صاحب نظر در همۀ زمینهها داشته باشند، که اگر کسانی مسائلی را نمیدانند، به آنها مراجعه کنند.
ولی ذکر این نکته نیز لازم است که باید به متخصصان و صاحبنظرانی مراجعه کرد که صداقت و درستی و بینظری آنها ثابت و محّقق است. آیا ما هرگز به یک طبیب آگاه و متخصص در رشتۀ خود که از صداقت و دستکاریاش در همان کار خود، مطمئن نیستیم مراجعه میکنیم؟ لذا در مباحث مربوط به تقلید و مرجعیت، صفت عدالت را در کنار اجتهاد و یا اعلمیت قرار دادهاند، یعنی مرجع تقلید هم باید عالم و آگاه به مسائل اسلامی باشد و هم با تقوا و پرهیزکار.[14]
علم، بنیان ایمان
خداوند در آیۀ پنجاه و ششم سورۀ روم میفرماید: «وَقالَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَاَلْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اَللّهِ إِلی یوْمِ اَلْبَعْثِ؛ ولی کسانی که علم و ایمان به آنها داده شده میگویند: شما به فرمان خدا تا روز قیامت [در عالم برزخ] درنگ کردید».
مقدم داشتن «علم» بر «ایمان» به این دلیل است که علم پایۀ ایمان است. این که منظور از «اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَاَلْإِیمانَ» چه کسانی هستند، بعضی از مفسران آن را به فرشتگان الهی، که هم دارای علم اند و هم ایمان، اشاره دانستهاند، و جمعی دیگر به مؤمنان آگاه، و معنی دوم ظاهرتر است. همچنین اینکه در بعضی از روایات، به فرزندان امیرمؤمنان علی علیه السلام و ائمۀ طاهرین علیهم السلام تفسیر شده، از قبیل بیان مصداقهای روشن است و معنی گستردۀ آیه را محدود نمیکند.[15]
«علم»، معیار برتری انسان
در آیۀ پانزدهم سورۀ نمل چنین آمده است: «وَلَقَدْ آتَینا داوُدَ وَسُلَیمانَ عِلْماً وَقالاَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِی فَضَّلَنا عَلی کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ اَلْمُؤْمِنِینَ؛ و ما به داود و سلیمان، دانشی عظیم دادیم، و آنان گفتند: ستایش مخصوص خداوندی است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری بخشید».
بسیاری از مفسران در اینجا خود را به زحمت انداخته اند که ببینند این کدام علم بوده که در اینجا به صورت سر بسته بیان شده و خداوند به داود و سلیمان علیهما السلام عطا فرموده. بعضی آن را به قرینۀ آیات دیگر علم قضاوت و داوری دانستهاند: «وَآتَیناهُ اَلْحِکْمَةَ وَفَصْلَ اَلْخِطابِ؛ [هم] دانش به او دادیم و [هم] داوری عادلانه»،[16] و «وَکُلاًّ آتَینا حُکْماً وَعِلْماً؛ ما به هر یک از آنان [شایستگی] داوری، و علم فراوانی دادیم».[17] بعضی نیز به قرینۀ آیات مورد بحث که از منطق الطیر [گفتار پرندگان] سخن میگوید، این علم را علم گفتوگو با پرندگان دانستهاند، و بعضی دیگر به قرینۀ آیاتی که از علم بافتن زره و مانند آن سخن میگوید، خصوص این علم را مورد توجه قرار دادهاند.
ولی روشن است که «علم» در اینجا معنی گسترده و وسیعی دارد که علم توحید و اعتقادات مذهبی و قوانین دینی، و همچنین علم قضاوت، و تمام علومی را که برای تشکیل چنان حکومت وسیع و نیرومندی لازم بوده است دربرمیگیرد. زیرا تأسیس یک حکومت الهی بر اساس عدل و داد، حکومتی آباد و آزاد، بدون بهرهگیری از یک علم سرشار امکانپذیر نیست. بنابراین، قرآن مقام علم را در جامعۀ انسانی و در تشکیل حکومت، نخستین سنگ زیر بنا دانسته و به دنبال این جمله از زبان داود و سلیمان علیهما السلام چنین نقل میکند: «وَلَقَدْ آتَینَا دَاوُودَ وَسُلَیمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ؛ و آنها گفتند: حمد و ستایش از آن خداوندی است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری بخشید».[18]
علم و دانش، سبب شناسایی حق
در جریان داستان حضرت موسی بن عمران علیه السلام هنگامی که «سحره» معجزۀ حضرت موسی علیه السلام یعنی تبدیل شدن عصای آن حضرت به اژدها را با چشمان خویش مشاهده کردند: «فَأُلْقِی السَّحَرَةُ ساجِدِینَ»،[19] آنچنان تحت تأثیر جاذبۀ معجزۀ موسی علیه السلام قرار گرفتند که گویی بیاختیار بر زمین افتاده و سجده کردند و همراه با این عمل که دلیل روشن ایمان آنها بود با زبان نیز گفتند: «قالُوا آمَنّا بِرَبِّ اَلْعالَمِینَ؛ ما به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم»،[20] و برای اینکه جای هیچ ابهام و تردیدی باقی نماند و فرعون نتواند این سخن را تفسیر دیگری کند، اضافه کردند: «رَبِّ مُوسی وَ هارُونَ؛ پروردگار موسی و هارون».[21]
و این نشان میدهد که برنامۀ افکندن عصا و گفتوگو با ساحران را هر چند موسی علیه السلام انجام داد اما برادرش هارون در کنار او ایستاده و آمادۀ هرگونه پشتیبانی از برادر بود.
این دگرگونی عجیب که در روحیۀ ساحران پیدا شد و آنها در یک لحظۀ کوتاه از ظلمت مطلق به روشنایی خیرهکنندهای گام نهادند و به تمام منافعی که از فرعون انتظار داشتند پشت پا زدند، و از این هم عجیبتر، جان خود را نیز به خطر افکندند، همه به خاطر این بود که آنها علم و دانشی داشتند و در پرتو آن توانستند حق را از باطل بشناسند و دست به دامن حق زنند.[22]
آیۀ 19 سورۀ رعد، مردم را به فراگیری علم دعوت میکند: «أَفَمَنْ یعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ اَلْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمی إِنَّما یتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبابِ؛ پس، آیا کسی که میداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند کسی است که نابیناست؟! تنها خردمندان متذکّر میشوند».
چه تعبیر جالبی؟ نمیگوید: آیا کسی که میداند این قرآن بر حق است مانند کسی است که نمیداند؟! بلکه میگوید: آیا کسی که این را میداند همانند اعمی است؟ این تعبیر اشارۀ لطیفی است به اینکه ندانستن این واقعیت به هیچ وجه امکانپذیر نیست، مگر اینکه چشم دل انسان به کلی از کار افتاده باشد، وگرنه چگونه ممکن است دارندۀ چشم بینا و سالم، چهرۀ آفتاب را نبیند؟! که عظمت این قرآن درست همانند نور آفتاب است. لذا در پایان آیه اضافه میکند: «إِنَّما یتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبابِ؛ تنها کسانی متذکر میشوند که اولوا الالباب و صاحبان مغز و اندیشهاند».
«الباب» جمع «لب» به معنی «مغز» هر چیز است، بنابراین نقطۀ مقابل «اولوا الالباب» افراد بیمغز و پوک و میانتهی و بیمحتوا هستند.
این آیه به گفتۀ بعضی از مفسران بزرگ، با تأکید هر چه بیشتر، مردم را به فراگیری علم و مبارزه با جهل دعوت میکند، چراکه افراد فاقد علم را نابینا و أعمی شمرده است.[23]
علم حقیقی
در آیۀ چهل و نهم سورۀ عنکبوت میخوانیم: «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیناتٌ فِی صُدُورِ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَما یجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الظّالِمُونَ؛ ولی این آیات روشنی است که در سینۀ کسانی که دانش به آنها داده شده جای دارد و آیات ما را جز ستمکاران انکار نمیکنند».
تعبیر به «آیات بینات» بیانگر این واقعیت است که نشانههای حقانیت قرآن در خود آن به چشم میخورد و در پیشانی آیات میدرخشد و دلیل آن با خود آن است. درحقیقت همچون آیات تکوینی که انسان از مطالعۀ آن بدون نیاز به چیز دیگر به حقیقت پی میبرد، این آیات تشریعی نیز از نظر ظاهر و محتوا چنان است که خود دلیل صدق خویش است.
از این گذشته، طرفداران این آیات و طالبان و دلدادگان آن، کسانی هستند که بهرهای از علم و آگاهی دارند، هرچند دستشان تهی و پایشان برهنه است.
به تعبیر روشنتر: یکی از راههای شناخت اصالت یک مکتب، بررسی حال مؤمنان به آن مکتب است، اگر گروهی نادان یا شیاد، دور کسی را گرفتند، به نظر میرسد که او نیز از همین قماش باشد، اما اگر کسانی که اسرار علوم در سینههای آنها نهفته است اعلام وفاداری به مکتبی کردند دلیل بر حقانیت آن است، و ما میبینیم گروهی از علمای اهل کتاب و شخصیتهای باتقوای ممتازی همچون ابوذرها و سلمانها، مقدادها و عماریاسرها و شخصیت والایی همچون علی علیه السلام حامیان و عاشقان مکتب اسلام بودند.
در روایات زیادی که از طرق اهل بیت علیهم السلام وارد شده این آیه به ائمۀ اهل بیت علیهم السلام تفسیر گردیده، این به معنی انحصار نیست، بلکه بیان مصداق روشنی است برای «اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ».[24]
و اگر میبینیم در بعضی از روایات، تصریح شده که منظور خصوص امامان است، درحقیقت اشاره به مرحلۀ علم کامل قرآن میباشد که در اختیار آنهاست و هیچ مانعی ندارد که علما و دانشمندان بلکه تودههای فهمیدۀ مردم بهرهای از این علوم قرآن داشته باشند. همچنین این آیه نشان میدهد که علم و دانش منحصر به آنچه در کتاب میخوانند و از محضر استاد میآموزند نیست، چراکه پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم طبق صریح آیات گذشته، به مکتب نرفت و خط ننوشت، ولی برترین مصداق «اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ» بود، پس در ورای علم رسمی، علمی است برتر و والاتر که از سوی پروردگار به صورت نوری در قلب آدمی القا میشود که: «اَلعِلْمُ نورٌ یقْذِفُهُ اللّهُ فِی قَلْبِ مَن یشاء»[25] و این جوهرۀ علم است و علوم دیگر پوستۀ علم.[26]
سخن آخر: (خداوندا! بر علم من بیفزا)
در آیۀ 114 سورۀ طه میخوانیم: «وَلا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یقْضی إِلَیکَ وَحْیهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً؛ و [ای پیامبر] نسبت به [تلاوت] قرآن، پیش از آن که وحی بر تو تمام شود شتاب مکن، و بگو: پروردگارا! علم مرا افزون کن!».
از آنجا که نهی از عجله هنگام دریافت وحی ممکن است این توّهم را ایجاد کند که از کسب علم بیشتر، نهی شده، بلافاصله با جملۀ «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً؛ بگو: پروردگارا! علم مرا زیاد کن» جلوی این پندار گرفته شده است، یعنی شتابزدگی درست نیست، ولی تلاش برای افزایش علم لازم است.
بعضی از مفسران نیز گفته اند که در جملۀ اول به پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داده شده که در فهم همه جانبۀ آیات، پیش از تبیین آن در آیات دیگر عجله نکند و در جملۀ دوم دستور داده شده که از خدا آگاهی بیشتر نسبت به ابعاد مختلف آیات قرآن را بخواهد.
به هر حال جایی که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهی مأمور باشد که تا پایان عمر، از خدا افزایش علم بطلبد، وظیفۀ دیگران کاملاً روشن است. درحقیقت از نظر اسلام، علم هیچ حد و مرزی را نمیشناسد، افزونطلبی در بسیاری از امور مذموم است، ولی در علم ممدوح میباشد، افراط بد است ولی افراط در علم معنی ندارد.
بر این اساس، در منطق اسلام، کلمۀ «فارغ التحصیل» یک کلمۀ بیمعنی است؛ یک مسلمان راستین هرگز تحصیل علمش پایان نمیپذیرد، همواره دانشجوست و طالب علم، حتی اگر برترین استاد شود.
در روایتی از پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم میخوانیم که فرمود: «إِذَا أَتَی عَلَی یوْمٌ لاَ أَزْدَادَ فِیهِ عِلْماً یقَرِّبُنِی إِلَی اَللَّهِ، فَلاَ بَارَکَ اَللَّهُ لِی فِی طُلُوعِ شَمْسِهِ؛ آن روز که فرا رسد و علم و دانشی که مرا به خدا نزدیک کند بر علم من افزوده نشود طلوع آفتاب آن روز بر من مبارک مباد».[27]
باز در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم میخوانیم: «أَعْلَمُ اَلنَّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ اَلنَّاسِ إِلَی عِلْمِهِ وَأَکْثَرُ اَلنَّاسِ قِیمَةً أَکْثَرُهُمْ عِلْماً وَأَقَلُّ اَلنَّاسِ قِیمَةً أَقَلُّهُمْ عِلْماً؛ داناترین مردم کسی است که دانش مردم را بر دانش خود بیفزاید، و گرانبهاترین مردم کسی است که از همه داناتر باشد و کمبهاترین مردم کسی است که دانشش از همه کمتر باشد».[28] و این است ارزش و [اهمیت] علم از دیدگاه تعلیمات اسلام.[29]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منبع:
تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه
[1] نهج الفصاحة، (ط - تهران)، ص218، ح326.
[2] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج1، ص177، ح55.
[3] أعلام الدین فی صفات المؤمنین (ط - قم)، ص303.
[4] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج2، ص105، ح16.
[5] مشکات هدایت، ص214.
[6] الکافی (ط - الإسلامیة)، ج1، ص33، ح7.
[7] همان، ص32، ح2؛ (تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه، ص36).
[8] زمر، آیات8–9.
[9] تفسیر نمونه، ج19، ص395.
[10] ر.ک: تفسیر نمونه، ج21، ذیل آیات 4-7 سورۀ محمد.
[11] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج1، ص186، ح11.
[12] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج52، ص144، ح63؛ (تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه، ص37).
[13] تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه، ص37.
[14] همان، ص38.
[15] همان، ص39.
[16] ص، آیه20.
[17] انبیاء، آیه79.
[18] نمل، آیه15؛ (تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه، ص40).
[19] شعراء، آیه46.
[20] همان، آیه47.
[21] همان، آیه48.
[22] ر.ک: تفسیر نمونه، ج15، ذیل آیۀ 46 سورۀ شعراء.
[23] ر.ک: تفسیر نمونه، ج10، ذیل آیۀ 19 سورۀ رعد. ص41؛ (تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه، ص41).
[24] ر.ک: تفسیر نمونه، ج16، ذیل آیۀ 49 سورۀ عنکبوت.
[25] مصباح الشریعة (ط- بیروت)، ص16.
[26] تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه، ص54.
[27] نهج الفصاحة (ط - تهران)، ص177، ح126.
[28] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج1، ص164، ح1.
[29] تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه، ص58.