مسئلۀ مرگ از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

مسئلۀ مرگ از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی


مرگ چیست؟ / چرا می‌میریم؟  / سختی جان دادن / لمس ترسناک مرگ / بی‌خبری / لحظۀ مرگ! / آخر خط‌

بدترین راه مبارزه با واقعیت‌ها، فرار از درک آنها و یا به دست فراموشی سپردن آنهاست. کم‌عقلی از این بالاتر نمی‌شود که چیزی را که هرگز ما را فراموش نمی‌کند، فراموش کنیم، و یا انتظار تجدید نظر از مطلبی که حتمی و غیر قابل اجتناب است داشته باشیم.

چرا به مسئلۀ مرگ و صدها مسئلۀ مهم مربوط به آن نیندیشیم‌؟ درحالی‌که مسلم‌ترین و قطعی‌ترین حادثه‌ای که در زندگی آیندۀ ما رخ می‌دهد همین مسئله است.

هنگامی که تاریخ را ورق می‌زنیم و می‌بینیم بزرگ‌ترین زورمندان بشر، اسکندرها و چنگیزها و ناپلئون‌ها، و نیرومندترین دانشمندان و قوی‌ترین شعرا و نویسندگان، همگی در آستانش زانو زدند و سر تسلیم در برابرش فرود آوردند، معقول نیست که ما آن را فراموش کنیم، یا از آن بهراسیم و بی‌دلیل از آن بترسیم.

همان‌طور که پیشوای بزرگ اسلام امیر مؤمنان علی علیه السلام در بیان مستدل خود می‌فرماید: «وَکَیفَ غَفَلْتُکُمْ عَمَّا لَیسَ یغْفِلُکُمْ وَطَمَعُکُمْ فِیمَنْ لَیسَ یمْهِلُکُمْ‌؛ چگونه از چیزی غافل می‌شوید که او از شما غافل نخواهد بود، و طمع در چیزی می‌کنید، که هیچ‌گاه شما را مهلت نمی‌دهد»؟![1]

پس چه بهتر که برای دریافت پاسخ‌های صحیح و منطقی به معماهای مربوط به پایان زندگی، با شجاعت و واقع‌بینی گام جلو بگذاریم و به بررسی دقیق این مسائل بپردازیم.[2]

مرگ چیست؟

درحالی‌که بسیاری مرگ را به عنوان فنا و نیستی و پایان یافتن همه چیز می‌پندارند، و به همین دلیل از آن سخت بیمناکند و در وحشتند، قرآن مجید حقیقت آن را به عنوان‏ «تَوَفّی» - قبض کردن و دریافت داشتن روح انسان به وسیلۀ ذات پاک پروردگار، یا به تعبیر دیگر انتقال از عالمی حقیر و کوچک به جهانی بزرگ و والا - تفسیر کرده و می‌فرماید: «اللَّهُ یتَوفَّی الْانْفُسَ حینَ مَوْتِها؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می‌کند».[3]

سپس برای اینکه نمونه‌ای از مرگ را در زندگی این جهان ارائه دهد، می‌افزاید: «وَالَّتی لَمْ تَمُت فی مَنامِها؛ و نیز ارواحی را که نمرده‌اند به هنگام خواب می‌گیرد».[4]

و در ادامه می‌خوانیم: «فَیمْسِکُ الَّتِی قَضی‏ عَلَیهَا الْمَوْتَ‏ وَیرْسِلُ الْأُخْری‏ إِلی‏ أَجَلٍ مُسَمًّی؛ سپس ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده نگه می‌دارد [و هرگز از خواب بیدار نمی‌شوند] و ارواح دیگری را [که هنوز باید زندگی این دنیا را ادامه دهند] بازمی‌گرداند تا سرآمد معینی».[5]

هدف قرآن بیان این حقیقت است که: همان‏گونه که در عالم خواب روح انسان نابود نمی‌شود، بلکه موقتاً رابطۀ آن با بدن ضعیف می‌گردد، و به همین دلیل می‌تواند در عوالمی سیر کند، همین‌طور با مردن نیز فنائی در کار نیست، بلکه آزاد شدن روح و سیر در عوالم بزرگ دیگر است.

این نکته نیز قابل توجه است که آیۀ فوق با هماهنگ شمردن «خواب» و «مرگ» به همۀ انسان‌ها هشدار می‌دهد چگونه از مرگ غافل می‌شوید درحالی‌که برادر مرگ در هر شبانه‌روز به سراغ شما می‌آید و آن را به خوبی لمس می‌کنید! در حال خواب از این جهان بیگانه می‌شوید و از تمام زندگی و مقام و هستی خود موقتاً جدا می‌گردید؛ مرگ نیز یک خواب جاودانی است، و خواب یک مرگ موقت.

لذا مرگ یک امر عدمی نیست بلکه مرگ از نظر قرآن یک امر وجودی و انتقال از جهانی به جهان دیگر است.

در روایات نیز، تعبیرات مختلفی دربارۀ حقیقت مرگ شده است. از امام سجاد علیه السلام دربارۀ مرگ سؤال شد؛ امام فرمود: «لِلْمُؤْمِنِ کَنَزْعِ ثِیابٍ وَسِخَةٍ قَمِلَةٍ وَفَکِّ قُیودٍ وَأَغْلاَلٍ ثَقِیلَةٍ وَاَلاِسْتِبْدَالِ بِأَفْخَرِ اَلثِّیابِ وَأَطْیبِهَا رَوَائِحَ وَأَوْطَإِ اَلْمَرَاکِبِ وَآنَسِ اَلْمَنَازِلِ وَلِلْکَافِرِ کَخَلْعِ ثِیابٍ فَاخِرَةٍ وَاَلنَّقْلِ عَنْ مَنَازِلَ أَنِیسَةٍ وَاَلاِسْتِبْدَالِ بِأَوْسَخِ اَلثِّیابِ وَأَخْشَنِهَا وَأَوْحَشِ اَلْمَنَازِلِ وَأَعْظَمِ اَلْعَذَابِ؛ مرگ برای مؤمن مانند کندن لباس چرکین و پر حشره است، و گشودن غل و زنجیرهای سنگین، و تبدیل آن به فاخرترین لباس‌ها، و خوشبوترین عطرها، و راهوارترین مرکب‌ها و مناسب‌ترین منزل‌هاست، و برای کافر مانند کندن لباسی است فاخر، و انتقال از منزل‌های مورد علاقه، و تبدیل آن به چرک‌ترین و خشن‌ترین لباس‌ها، و وحشتناک‌ترین منزل‌ها و بزرگ‌ترین عذاب‌ها».[6]

از امام جواد علیه السلام همین سؤال شد، حضرت فرمودند: «هُو النُّومُ الّذی یأتیکُم کُلَّ لیلَةٍ إلّا أنَّهُ طَویلٌ مُدَّتُهُ‌، لا ینتَبَهُ مِنْهُ إِلَّا یومَ القیامةِ‌...؛ مرگ همان خوابی است که هر شب به سراغ شما می‌آید، جز اینکه مدّتش طولانی است و انسان از آن بیدار نمی‌شود تا روز قیامت...».[7]

در حدیث دیگری آمده که: موسی بن جعفر علیه السلام به دیدار کسی که در حال مرگ بود، و به کسی پاسخ نمی‌گفت، رفت. حاضرین عرض کردند:‌ای فرزند رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دوست داریم حقیقت مرگ را برای ما شرح دهی و بگویی بیمار ما الان در چه حالی است‌؟ امام فرمود: «اَلْمَوْتُ هُو الْمَصْفاةُ یصَفّی المؤمنینَ مِنْ ذُنوبِهِم فیکونُ آخِرُ ألَمٍ یصیبُهُم کَفَّارَةَ آخِرِ وِزْرٍ بَقِی عَلَیهِمْ‌...؛ مرگ وسیلۀ تصفیه است که مؤمنان را از گناهان پاک می‌کند، و آخرین ناراحتی این عالم است و کفارۀ آخرین گناهان آن‌هاست، درحالی‌که کافران را از نعمت‌هایشان جدا می‌کند، و آخرین لذّتی است که به آنها می‌رسد و آخرین پاداش کار خوبی است که احیاناً انجام داده‌اند، امّا این شخص محتضر به کلی از گناهانش پاک شد و از معاصی بیرون آمد و خالص گشت آن چنان که لباس چرکین با شستشو پاک می‌شود، و او هم اکنون شایستگی آن را پیدا کرده که در سرای جاوید معاشر ما اهل ‌بیت باشد».[8]

پس بنابر آیات و روایات، مرگ «انتقال» است، نه «فنا» و نابودی. پیامبر گرامی صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمودند: «ما خُلِقْتم للفَناء، بَل خُلِقْتُم للبقا وانّما تَنْتَقِلوُنَ مِنْ دار الی دار؛ شما خلق نشدید برای فنا و نابودی، بلکه خلق شدید تا باقی بمانید، و همانا منتقل می‌شود [در وقت مرگ] از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر».[9]

چرا می‌میریم؟

زندگی انسان به هر حال محدود است، و هر حیاتی با مرگ همراه خواهد شد، در اینجا سؤالی که پیش می‌آید این است که هدف از این حیات و مرگ چیست؟

قرآن مجید چنین می‌گوید: «تَبارَکَ الَّذی بِیدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلی‏ کُلِّ شَی‏ءٍ قَدیرٌ * الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَکُمْ ایکُمْ احْسَنَ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزیزُ الغَفُورُ؛ زوال‌ناپذیر و پربرکت است کسی که حکومت جهان هستی به دست اوست، و بر همه چیز قادر است * همان کسی که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک بهتر عمل می‌کنید و او عزیز و غفور است».[10]

در اینجا نخست آفرینش مرگ و حیات را به عنوان نشانه‌ای از قدرت بی‌پایانش معرّفی می‌کند، سپس می‌فرماید: هدف از این آفرینش آزمایش حسن عمل است، آزمایشی که به معنای پرورش انسان‌ها و هدایت آنها به سوی مسیر قرب پروردگار است.[11]

از این آیه چند امر استفاده می‌شود: «مرگ» اگر به معنی فنا و نیستی باشد، مخلوق نیست. چراکه خلقت به امور وجودی تعلق می‌گیرد، ولی – همان‌گونه که بیان شد - حقیقت مرگ انتقال از جهانی به جهان دیگر است، و این قطعاً یک «امر وجودی» است که می‌تواند مخلوق باشد.

و اگر مرگ در اینجا قبل از حیات ذکر شده بخاطر تأثیر عمیقی است که توجه به مرگ در حسن عمل دارد.

منظور از آزمایش خداوند به این معنی که انسان‌ها را به میدان عمل می‌کشد تا ورزیده و آزموده و پاک و پاکیزه شوند و لایق قرب خدا گردند.[12] قابل توجه اینکه هدف آزمایش حُسن عمل معرفی شده، نه کثرت عمل، مهم آن است که عمل خالصانه و برای خدا مفید و جامع باشد.

به این ترتیب عالم میدان آزمایش بزرگی است برای همۀ انسان‌ها. وسیلۀ آزمایش، مرگ و حیات، و هدف این آزمون بزرگ رسیدن به حسن عمل است.

و اگر می‌بینیم بعضی از مفسران «أَحْسَنُ عَمَلًا» را در این جا به معنی یاد مرگ کردن، یا آماده برای مرگ شدن، و امثال آن تفسیر کرده اند در حقیقت اشاره به مصداق‌هایی از این معنی کلی است.[13]

سختی جان دادن

از لحظۀ دردناک و سکرات مرگ تعبیرات مختلفی شده است: گاهی «سَکْرَةُ الْمَوْتِ‌»[14] تعبیر شده، که «سکرة» به معنای حالتی است شبیه مستی که بر اثر شدّت حادثه‌ای دست می‌دهد و انسان را مغلوب می‌سازد. گاهی به «غَمَرَاتِ الْمَوْتِ»[15] یعنی سختی‌های مرگ و گاهی به «إِذا بَلَغَت‌ِ الحُلقُوم‌َ»[16] یعنی رسیدن روح به حلقوم، و گاهی به «اذا بَلَغَتِ التَّراقِی»[17] یعنی رسیدن روح به تراقی که استخوان‌های اطراف گلوگاه باشد، تعبیر شده است. از مجموع این تعبیرات استفاده می‌شود که این حالت انتقال برای همه سخت است.[18] حال یا به خاطر مشاهدۀ اوضاع و شرایط بعد از مرگ، و قرار گرفتن در برابر نتیجۀ اعمال و ترس از سرنوشت نهایی است و یا به خاطر جدایی از دنیا و افراد و کسان و اشیاء مورد علاقۀ او.[19]

حضرت علی علیه السلام لحظات جان دادن را چنین ترسیم و می‌فرماید: «اِجْتَمَعَتْ عَلَیهِمْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ‌، وَحَسْرَةُ الْفَوْتِ‌...؛ سکرات مرگ، و حسرت از دست دادن نعمت‌های دنیا، به آنها هجوم می‌آورد، اعضای بدنشان به سستی می‌گراید و رنگ از چهرۀ آنها می‌پرد، سپس پنجۀ مرگ در آنها نفوذ بیشتر می‌کند، آنچنان که زبانش از کار می‌افتد، درحالی‌که در میان خانواده خود قرار دارد، با چشم می‌بیند و با گوش می‌شنود، در این می‌اندیشد که عمر خویش را در چه راهی تباه کرد؟ دوران زندگی خود را در چه راهی گذراند؟ به یاد ثروت‌هایی می‌افتد که بدون توجّه به حلال و حرام بودن جمع‌آوری می‌کرد، و هرگز در طریق تحصیل آنها نیندیشید، انگشت حسرت به دهان می‌گیرد، و دست خود را از پشیمانی می‌گزد، چراکه به هنگام مرگ مسائلی بر او روشن می‌شود که تا آن زمان مخفی مانده بود، او در این حال نسبت به آنچه در دوران زندگی به شدّت به آن علاقه داشت بی‌اعتنا می‌شود، آرزو می‌کند ای‌کاش کسانی که در گذشته به ثروت او غبطه می‌خوردند و بر آن حسد می‌ورزیدند، این اموال در اختیار آنان بود و نه او».[20]

از روایات استفاده می‌شود که حتّی انبیاء و مردان خدا که نه دلبستگی به دنیا داشتند، و نه وحشتی از آینده، و به همین دلیل از آرامش خاصی در این لحظه برخوردار بودند، از مشکلات و شدائد این لحظه انتقالی بی‌نصیب نبودند. چنانکه در حالات پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم می‌خوانیم که در واپسین لحظات عمر مبارکش دست در ظرف آبی می‌کرد و به صورت می‌کشید و «لا الهَ الّا اللَّه»‏ می‌گفت، و می‌فرمود: «انَّ لِلْمَوْتِ سَکَراتٍ؛ مرگ سکرات و شدائدی دارد».[21]

از علی علیه السلام نیز نقل شده که فرمود: «إِنَّ لِلْمَوْتِ غَمَرَاتٍ هِی أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَی عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْیا؛ مرگ شدائد و سختی‌هایی دارد، شدیدتر از آن چه در وصف بگنجد، یا با معیار عقل مردم دنیا سنجیده شود».[22]

اینها همه از یک سو، از سوی دیگر این نکته نیز از آیات استفاده می‌شود که جدایی روح از بدن به طور تدریجی صورت می‌گیرد، و این خود مزید بر وحشت است، که اگر ناگهانی و در یک لحظه بود تحملش آسان‌تر بود.

چنانکه در قرآن می‌خوانیم: «کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِی * وَقِیلَ مَنْ راقٍ * وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ * وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ؛ چنین نیست [که این لجوجان می‌گویند، آنها هرگز ایمان نمی‌آورند] تا جان به گلوگاهشان برسد * و گفته شود: آیا کسی هست که این بیمار را از مرگ نجات دهد؟ * در این هنگام یقین به فراق [از دنیا] پیدا می‌کند * [و از شدت جان دادن] ساق پاهایش به هم می‌پیچد».[23]

هنگامی که جان به گلوگاه برسد، دستگاه تنفس از کار می‌افتد، و با از کار افتادن دستگاه تنفّس، کمبود اکسیژن سبب خفگی و از کار افتادن مغز می‌شود.

در این هنگام حاضران جزع و فزع و بی‌تابی می‌کنند، و برای بازگرداندن او تلاش‌های بیهوده‌ای به کار می‌برند. ولی کاری از دست کسی ساخته نیست. چیزی نمی‌گذرد که انسان محتضر برای همیشه از این دنیا جدا می‌شود، و جسم بی‌جانش در گوشه‌ای قرار می‌گیرد. گویی هرگز اهل این دنیا نبوده است![24]

لمس ترسناک مرگ

داستان «آب حیات‏» با آب‌وتاب فراوان در همه جا مشهور است. نیز از قدیم‌ترین ایام، بشر در جستجوی چیزی به نام «اکسیر جوانی‏» بوده است، و برای آن افسانه‌ها به هم بافته و آرزوها در دل پرورانده است.

این همه گفتگو، از یک چیز حکایت می‌کند و آن مسئله وحشت آدمی از مرگ، و عشق به ادامۀ حیات و فرار از پایان زندگی است. افسانۀ اکسیر جوانی نیز منعکس کنندۀ وحشت از پیری و فرسودگی و بالاخره پایان زندگی و مرگ است.

بیشتر مردم از نام مرگ می‌ترسند؛ از مظاهر آن می‌گریزند و از اسم گورستان متنفرند و با زرق‌وبرق دادن به قبرها می‌کوشند ماهیت اصلی آن را به دست فراموشی بسپارند. نیز برای فراری دادن افراد از هر چیز خطرناک، روی آن می‌نویسند: «خطر مرگ‏» و در کنار آن هم عکس یک‏ جفت استخوان مردۀ آدمی به حالت «ضربدر»! در پشت یک جمجمه که خیره و بی‌روح به انسان نگاه می‌کند قرار می‌دهند.

آثار وحشت انسان از مرگ در ادبیات مختلف دنیا فراوان دیده می‌شود؛ تعبیراتی همچون «هیولای مرگ‏»، «سیلی اجل‏»، «چنگال موت‏» و ده‌ها مانند آن همه نشانه‌های این وحشت و اضطراب همگانی است.

ضرب المثل‌های مملوّ از اغراق، همانند «هرچه خاک فلانی است عمر تو باشد»! یا به هنگامی که می‌خواهند کسی را با کسی که از دنیا رفته است در جنبۀ مثبتی تشبیه کنند می‌گویند: «دور از شما فلانی هم چنین بود» و یا «زبانم لال! بعد از شما چنین و چنان می‌شود».

ترتیب‌اثر دادن به هر چیز که احتمال مرگ را دور کند و یا در طول عمر مؤثر باشد، اگرچه صددرصد خرافی و بی‌اساس به نظر برسد، و همچنین دعاهایی که با کلمۀ دوام خلود، جاویدان بودن مانند «دامَ عُمْرَه، دامَ مَجْدُه، دامَتْ بَرَکَاتُهُ وَخَلَّدَ اللَّهُ مُلْکُه»، یا خدا عمر یک روزه تو را هزار سال کند، و یا صد سال به این سال‌ها! ... هر کدام نشانۀ دیگری از این حقیقت (ترس از مرگ) است.

البته انکار نمی‌توان کرد که افراد نادری هستند که از مرگ به هیچ‌وجه وحشت ندارند و حتی با آغوش باز به استقبال آن می‌شتابند، اما تعداد آنها کم است و تعداد واقعی به مراتب کمتر از آنهایی است که چنین ادعایی را دارند!

اکنون باید دید سرچشمۀ این ترس و وحشت از کجاست؟

اصولاً انسان از «عدم‏» و «نیستی‏» می‌هراسد. از فقر می‌ترسد، چون نیستی ثروت است. از بیماری‏ می‌ترسد، چون نیستی سلامت است.

بنابراین اگر انسان از مرگ می‌ترسد به خاطر این است که مرگ در نظر او «فنای مطلق‏» و نیستی همه چیز است.

البته از نظر فلسفی، این طرز روحیه چندان دور و بیراه نیست، زیرا انسان «هستی» است، و هستی با هستی آشناست اما با «نیستی» هیچ‌گونه تناسب و سنخیت ندارد؛ باید از آن بگریزد و فرار کند، چرا فرار نکند؟

همۀ اینها صحیح است اگر مرگ به معنی نیستی و فنا و پایان همه چیز تفسیر شود. اما اگر مرگ را هم‌چون تولد جنین از مادر، یک تولد ثانوی بدانیم و معتقد باشیم با عبور از این گذرگاه سخت به جهانی گام می‌گذاریم که از این جهان بسیار وسیع‌تر، پرفروغ‌تر، آرام‌بخش‌تر و مملو از انواع نعمت‌هایی است که در شرایط کنونی و در زندگی فعلی برای ما قابل تصور نیست، در این صورت مسلماً دل‌انگیز و رؤیایی، زیبا و دوست‌داشتنی است.

جمعی دیگر نیز هستند که از مردن وحشت دارند، به خاطر اینکه پروندۀ اعمال خود را سیاه و تاریک می‌بینند. اینها نیز حق دارند از مرگ بترسند، زیرا به مجرمی می‌مانند که از پشت میله‌های زندان آزاد شده و به سوی چوبۀ دار می‌رود.

اما آنها که نه مرگ را فنا می‌بینند، نه پروندۀ تاریک و سیاه دارند، چرا از مرگ بترسند؟ چرا از مرگ در راه هدف‌های پاک وحشت داشته باشند؟ چرا؟[25]

بی‌خبری

در خطبۀ 46 نهج البلاغه اشاره‌ای به مسئلۀ پنهان بودن مرگ شده است: «فَإِنَّ‏ أَجَلَهُ‏ مَسْتُورٌ عَنْه‏؛ زیرا مرگ انسان، از نظرش پنهان است‏». این یکی از رازهای مهمّ خلقت است، هیچ‌کس نمی‌داند یک ساعت دیگر زنده است یا در صف مردگان؟ امروز «مخبر» است و فردا «خبر»، امروز در مجلس یادبود دوستش شرکت می‌کند و فردا دوستان دیگر در مجلس یادبود او هستند.

بی‌شکّ اگر پایان عمر هر کس بر او روشن بود سرچشمۀ مفاسد بی‌شماری می‌شد که «امام صادق علیه السلام» در توحید معروف «مفضّل» به آن اشاره فرموده: «تَأَمَّلِ اَلْآنَ یا مُفَضَّلُ مَا سُتِرَ عَنِ اَلْانسانِ عِلْمُهُ مِنْ مُدَّةِ حَیاتِهِ فَإِنَّهُ لَوْ عَرَفَ مِقْدَارَ عُمُرِهِ وَکَانَ قَصِیرَ اَلْعُمُرِ لَمْ یتَهَنَّأْ بِالْعَیشِ مَعَ تَرَقُّبِ اَلْمَوْتِ وَتَوَقُّعِهِ لِوَقْتٍ قَدْ عَرَفَهُ بَلْ کَانَ یکُونُ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَدْ فَنِی مَالُهُ أَوْ قَارَبَ اَلْفَنَاءَ فَقَدِ اِسْتَشْعَرَ اَلْفَقْرَ وَاَلْوَجَلَ مِنْ فَنَاءِ مَالِهِ وَخَوْفِ اَلْفَقْرِ عَلَی أَنَّ اَلَّذِی یدْخُلُ عَلَی اَلْانسانِ مِنْ فَنَاءِ اَلْعُمُرِ أَعْظَمُ مِمَّا یدْخُلُ عَلَیهِ مِنْ فَنَاءِ اَلْمَالِ لِأَنَّ مَنْ یقِلُّ مَالُهُ یأْمُلُ أَنْ یسْتَخْلِفَ مِنْهُ فَیسْکُنُ إِلَی ذَلِکَ وَمَنْ أَیقَنَ بِفَنَاءِ اَلْعُمُرِ اِسْتَحْکَمَ عَلَیهِ اَلْیأْسُ وَإِنْ کَانَ طَوِیلَ اَلْعُمُرِ ثُمَّ عَرَفَ ذَلِکَ وَثِقَ بِالْبَقَاءِ وَاِنْهَمَکَ فِی اَللَّذَّاتِ وَاَلْمَعَاصِی وَعَمِلَ عَلَی أَنَّهُ یبْلُغُ مِنْ ذَلِکَ شَهْوَتَهُ ثُمَّ یتُوبُ فِی آخِرِ عُمُرِهِ وَهَذَا مَذْهَبٌ لاَ یرْضَاهُ اَللَّهُ مِنْ عِبَادِهِ؛‌ای مفضّل! دربارۀ مخفی بودن مدّت حیات انسان، بیندیش! اگر انسان مقدار عمر خود را می‌دانست [از دو حال خارج نبود] اگر عمرش کوتاه بود، همان مقدار از عمر به خاطر انتظار مرگ بر او گوارا نبود، بلکه به کسی می‌ماند که دارایی‌اش به پایان رسیده و پیوسته احساس فقر می‌کند و در ترس و وحشت است، این در حالی است که فنای عمر از فنای مال مهم‌تر می‌باشد، زیرا مال جانشین دارد امّا عمر جانشینی ندارد، و اگر عمر او طولانی بود و از آن آگاه می‌شد، احساس امنیت و بقا می‌کرد و غرق معاصی و گناهان می‌گردید، به این امید که بهرۀ کافی از شهوات ببرد، و هنگامی که پایان عمرش نزدیک می‌شود، به توبه بنشیند، این چیزی است که خداوند از بندگانش نمی‌پسندد [به همین دلیل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش همیشه در میان خوف و رجا باشند، همان حالتی که از یک سو به انسان آرامش می‌دهد و از سوی دیگر هشدار و سبب تکامل او می‌گردد]».[26]

لحظۀ مرگ!

از قرآن به خوبی استفاده می‌شود لحظۀ مرگ، لحظۀ سخت و دردناکی است ولی از روایات اسلامی استفاده می‌شود که این لحظه بر مؤمنان راستین آسان می‌گذرد، درحالی‌که برای افراد بی‌ایمان سخت دردناک است.

از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام می‌خوانیم که فرمود: «لِلْمُؤْمِنِ کَأَطْیبِ طِیبٍ یشَمُّهُ فَینْعُسُ لِطِیبِهِ وَینْقَطِعُ اَلتَّعَبُ وَاَلْأَلَمُ عَنْهُ وَاَلْکَافِرِ کَلَسْعِ اَلْأَفَاعِی وَلَدْغِ اَلْعَقَارِبِ وَأَشَدَّ؛ مرگ نسبت به مؤمن همچون عطر بسیار خوش‌بویی است که آن را می‌بوید و حالتی شبیه خواب به او دست می‌دهد، و درد و رنج به کلی از او قطع می‌شود! و نسبت به کافر مانند گزیدن افعی‌ها و عقرب‌ها و یا شدیدتر از آن است».[27]

شخص بدکار و ستمگر در لحظۀ مرگ و جدایی از دنیا هنگامی که چشم برزخی گشوده می‌شود و قسمتی از اسرار پشت پردۀ غیب بر انسان آشکار می‌گردد و نتیجۀ اعمال خویش را با چشم می‌بیند، دست خود را خالی از حسنات، و پشت خویش را سنگین از بار گناهان مشاهده می‌کند، از گذشتۀ خویش به شدّت نادم و پشیمان می‌گردد، و به فکر جبران می‌افتد.[28]

قرآن مجید می‌فرماید: «حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ اَلْمَوْتُ قالَ رَبِّ اِرْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلاّ...؛ [آنها همچنان به راه غلط خود ادامه می‌دهند] تا زمانی که مرگ یکی از آنها فرا رسد، می‌گوید «پروردگارا! مرا بازگردانید؛ * شاید در برابر آنچه ترک کردم [و کوتاهی نمودم] عمل صالحی انجام دهم [ولی به او می‌گویند:] چنین نیست».[29]

سخن آخر: (آخر خط)

از آیات متعددی از قرآن مجید استفاده می‌شود که پروندۀ اعمال با مرگ‏ بسته می‌شود. حتّی از آیات قرآن برمی‌آید که به هنگام نزول عذاب استیصال [مانند عذاب‌هایی که برای ریشه‌کن کردن اقوام فاسد پیشین فرستاده می‌شد] درهای توبه بسته می‌شود، و راهی برای جبران اعمال زشت گذشته، باقی نمی‌ماند. چرا که انسان در چنین شرایطی در آستانۀ انتقال قطعی از دنیا و گام نهادن در برزخ قرار گرفته است.

در داستان اقوام پیشین می‌خوانیم: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ * فَلَمْ یکُ ینْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَخَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ؛ هنگامی که عذاب ما را دیدند گفتند: هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم، و به معبودهایی که همتای او می‌شمردیم کافر شدیم * امّا ایمان‌شان در این زمان که عذاب ما را مشاهده کردند سودی به حال آنها نداشت، این سنّت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا می‌کند و در آنجا کافران زیانکار شدند».[30]

نیز می‌دانیم هنگامی که فرعون در لابه‌لای امواج خروشان نیل گرفتار شد، و مرگ را به چشم خود دید، اظهار ایمان کرد. اظهاری که از سر صدق بود، ولی چون درهای توبه بسته شده بود، به او پاسخ داده شد: «الْآنَ وَقَدْ عَصَیتَ قَبْلُ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛ الآن اظهار ایمان می‌کنی، درحالی‌که قبلا عصیان کردی و از مفسدان بودی؟!».[31]

از این آیات به خوبی نتیجه می‌گیریم که این یک سنّت تخلف‌ناپذیر الهی است که پروندۀ اعمال با مرگ یا زمانی که انسان در آستانۀ مرگ قطعی قرار می‌گیرد بسته می‌شود، و راهی به سوی بازگشت و جبران نیست.[32]

پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
 makarem.ir

منابع:
1. گفتار معصومین علیهم السلام

2. پیام قرآن


[1] نهج البلاغه، خطبه ۱۸۸.

[2] معاد و جهان پس از مرگ، ص۲۲.

[3] زمر، آیه42.

[4] همان.

[5] همان.

[6] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏6، ص155، ح9.

[7] همان؛ (گفتار معصومین علیهم السلام، ج۲، ص۱۶۵).

[8] معانی الأخبار (ط - قم)، ص289، ح6؛ (گفتار معصومین علیهم السلام، ج۲، ص۱۶۶.

[9] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏6، ص249، ح87؛ (اخلاق اسلامی در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص222).

[10] ملک، آیه1.

[11] پیام قرآن، ج‏5، ص342.

[12] برای مطالعه بیشتر ر.ک: تفسیر نمونه، ج1، ذیل آیه 155 سوره بقره.

[13] تفسیر نمونه، ج‏24، ص318.

[14] ق، آیه19.

[15] انعام، آیه93.

[16] واقعه، آیه83.

[17] قیامت، آیه26.

[18] گفتار معصومین علیهم السلام، ج‏2، ص167.

[19] پیام قرآن، ج‏5، ص344.

[20] نهج ‌البلاغه، خطبۀ ۱۰۹؛ (گفتار معصومین علیهم السلام، ج۲، ص۱۶۷).

[21] تاج العروس من جواهر القاموس(ط- بیروت)، ج‏6، ص537.

[22] عیون الحکم و المواعظ (ط - قم)، ص158، ح3420.

[23] سورۀ قیامت، آیۀ 29-29.

[24] پیام قرآن، ج‏5، ص346.

[25] معاد و جهان پس از مرگ، ص30.

[26] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏58، ص259، ح8؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج‏3، ص59).

[27] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏6، ص172، ح50؛ (تفسیر نمونه، ج‏25، ص312).

[28] پیام قرآن، ج‏5، ص346.

[29]  مؤمنون، آیات۹۹-۱۰۰؛ انعام، آیه28؛ فاطر، آیه37؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج‏9، ص579).

[30]  مؤمن، آیات84-85.

[31]  یونس، آیه91.

[32] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج‏2، ص471.

captcha