تاريخ بشر حوادث تلخ و شيرين بى شمارى را به ياد دارد و تاريخ سازان فراوانى را در دل خويش پرورش داده است، ولى كمتر حادثه اى را همانند حادثه عاشوراى سال 61 هجرى با پى آمد هاى گسترده اش به خود ديده و كمتر تاريخ سازانى همچون تاريخ سازان كربلا را به ياد مى آورد.[1]
در این میان خصایصی هم چون وفادارى، جانبازى، جوانمردى، شهامت، غیرت، سقایت، ستم ناپذيرى، صبر، تسليم در برابر قضاى الهى و عبوديت حق در عالی ترين درجه [چهره ای به یاد ماندنی از حضرت عباس علیه السلام ارائه داده] است.[2]
نگاهى گذرا به زندگى و كلمات و رفتارهايى كه از آن حضرت به يادگار مانده،[3] می تواند سرآغازى باشد براى شناخت بیش از پیش شهیدان کربلا، تا [عاشقانش] از آن در زندگى خود الگو بگيرند و حماسه آفرینی عاشورایی قمر بنی هاشم در وجودشان نقش بندد و بر عزت و سربلندى و شهامتشان بيفزايد.[4] چرا كه عاشورا تعلق به همه اعصار و قرون دارد.[5]
عزت مندی و سازش ناپذیری در برابر دشمن
«عزت» در اصل نقطه مقابل «ذلت» است، و آن حالتى است كه انسان را مقاوم و شكست ناپذير می سازد.[6] لذا افراد قوى و نيرومند كه غلبه بر آنها مشكل است يا غير ممكن، عزيز ناميده می شوند. [7]
حقيقت عزّت در درجه نخست قدرتى است كه در دل و جان انسان ظاهر می شود، و او را از خضوع و تسليم و سازش در برابر طاغيان و ياغيان باز می دارد.[8]
قدرتى كه با داشتن آن هرگز اسير شهوات نمی شود، و در برابر هوا و هوس سر فرود نمی آورد. قدرتى كه او را به مرحله نفوذ ناپذيرى در برابر «زر» و«زور» ارتقا می دهد.[9]
آيا اين قدرت جز از ايمان به خدا، يعنى ارتباط با منبع اصلى قدرت و عزت سرچشمه می گيرد؟ اين در مرحله فكر و عقيده و روح و جان.[10]
و اما در مرحله عمل، عزت از اعمالى سرچشمه می گيرد كه داراى ريشه صحيح و برنامه و روش حساب شده باشد و به تعبير ديگر آن را در عمل صالح می توان خلاصه كرد؛ اين دو است كه به انسان سر بلندى و عظمت می دهد و به او عزت و شكست ناپذيرى می بخشد.[11]
و به راستی حضرت ابوالفضل علیه السلام پیرو امام زمان خویش، حضرت سیّد الشهداء علیه السلام است که در روایتی معروف فرمود: «مَوْتٌ فِى عِزّ خَيْرٌ مِنْ حَيَاةٍ فِى ذُلّ؛[12] مردن با عزت بهتر است از زنده ماندن با ذلت»، و یا سخن ديگر آن حضرت که فرمود: «ألا و إنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قد تَرَكَني بينَ السِّلّةِ و الذَّلّةِ، و هَيهاتَ لَهُ ذلكَ مِنّي، هَيهاتَ مِنّا الذلّةُ، أبَى اللّهُ ذلكَ لَنا و رسولُهُ و المؤمنونَ و حُجورٌ طَهُرَت و جُدودٌ طابَت، أن نُؤثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ على مَصارِعِ الكِرامِ؛[13] آگاه باشيد اين ناپاک ناپاک زاده، مرا در ميان «شمشير» و «ذلت» مخيّر ساخته، و چه دور است كه او به مقصد خود برسد، و چه دور است از من كه تن به ذلت بدهم نه خدا اين را می پسندد و نه پيامبرش و نه مؤمنان راستين و نه پدران و نياكان پاک و مادران پاک دامن، آرى آنها هرگز اجازه نمی دهند كه تسليم در برابر فرومايگان را بر قربانگاه بزرگواران (و به خون خفتن افتخار آميز آنان) ترجيح دهم».[14] این نگاه و بیان امام علیه السلام الهام بخش قمر بنی هاشم علیه السلام در روز عاشورا بود.
لذا يكى از عالی ترين خصيصه هايى كه در قمر بنی هاشم وجود داشت، ذلت ناپذيرى و نستوهى آن حضرت بود؛[15] دشمن هر چه تلاش كرد كه او را به تسليم وادار كند و يا حتى سخنى از ایشان، در تأييد خلافت يزيد بشنود، موفق نشد. عباس بن علی علیهما السلام، حسرت شنيدن یک كلمه حاكى از پشيمانى يا ضعف را بر دل دشمن باقى گذاشت.[16]
و اینچنین آن حضرت در اوجی از عزت نفس و نستوهى شربت شهادت را نوشيد که رد امان نامه «شمر» توسط حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام[17] نمونه اى از اين حقيقت است.[18]
گفتنی است روز نهم محرم وقتى كه شمر براى قمر بنى هاشم حضرت عباس عليه السلام امان نامه آورد، عباس علیه السلام نه تنها به شدت آن را رد كرد،[19] بلکه دست و پا و حتى جان خويش را عاشقانه در راه خدا داد و شربت شهادت نوشيد، و با اين عمل نشان داد كه در برابر زر و زور تسليم نمی شود و شكست ناپذير است که امروزه براى ما یک دنيا درس آموزنده است.[20]
ابن ابى الحديد در سخنی چنين آورده است كه مردى روز عاشورا با عمر سعد بود، شخصى به او گفت: واى بر تو آيا شما فرزندان رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم را كشتيد؟ او چنين جواب داد: اگر تو هم آنچه را ما ديديم مشاهده مى كردى، كارى جز كار ما انجام نمی دادى! گروهى به ما يورش بردند كه قبضه هاى شمشير را محكم در دست داشتند و همچون شيران به ما حمله ور شدند؛ سواران را از چپ و راست به خاک می ريختند و همگى آماده شهادت بودند، نه امان می پذيرفتند، نه علاقه اى به مال داشتند، و نه چيزى ميان آنها و شهادت مانع می شد؛ اگر دير جنبيده بوديم همه ما را نابود می كردند؛ حال بگو غير از اين كارى كه ما انجام داديم چه می توانستيم انجام دهيم!»[21]
[چه بسا مردمان، حکومت ها و مسئولانی] غالباً از ترس ذلت، ذليل می شوند، و از ترس ظلم، تن به ظلم و ستم می دهند و جباران و ظالمان نيز از همين نقطه ضعف استفاده می كنند.[22]
حال آنکه [سازش ناپذیری حضرت ابالفضل العباس علیه السلام]، به همه مسلمانان این درس را می دهد كه عزت خود را در همه شئون زندگى اعم از شئون اقتصادى و فرهنگى و سياسى و مانند آن، در دوستى با دشمنان اسلام نجويند، بلكه تكيه گاه خود را ذات پاک خداوندى قرار دهند كه سرچشمه همه عزت هاست، و غير خدا از دشمنان اسلام نه عزتى دارند كه به كسى ببخشند و نه اگر می داشتند قابل اعتماد بودند، زيرا هر روز كه منافع آنها اقتضا كند فوراً صميمی ترين متحدان خود را رها كرده و به سراغ كار خويش می روند كه گويى هرگز با هم آشنايى نداشتند، چنان كه تاريخ معاصر شاهد بسيار گوياى اين واقعيت است![23]
ادب؛ نقطه عطف زندگی حضرت عباس علیه السلام
اصولاً دين مجموعه اى است از آداب: ادب در برابر خدا، ادب در مقابل پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و پيشوايان معصوم عليهم السلام؛ ادب در مقابل استاد و معلم، و پدر و مادر، و عالم و دانشمند.[24]
ادب همان برخوردهاى شايسته و ارتباط هاى آميخته با احترام و بزرگوارى است؛ ادب گاهى در برابر خلق خدا، و گاهى در برابر خداست، و در هر صورت يكى از بزرگترين سرمايه هاى انسانى است كه رمز موفقيت در همه زمينه ها می باشد.[25]
در این زمینه حضرت على عليه السلام می فرمايد: «رعايت ادب همچون لباس نو، فاخر و زينتى است». و در جاى ديگر می فرمايد: «ادب انسان را از افتخارات پدران و نياكان بی نياز می كند».[26]
هم چنین اميرمؤمنان على عليه السلام از ادب به عنوان بالاترين ميراثى را كه پدر براى فرزندش باقى می گذارد یاد نموده، لذا می فرمايد: «خَيرُ ما وَرَّثَ الآباءُ الأبناءَ الأدَبُ؛[27]بهترين ميراثى كه پدران براى فرزندان می گذارند ادب است».[28]
و به راستی مگر نه این است که حضرت ابالفضل علیه السلام پرورش یافته ی مکتب روح افزای حضرت علی علیه السلام است، و اینچنین [آن حضرت] در تمام آنچه از نياكان پاک خود به ارث برده بود نمونه و شخصى ممتاز شد: هم از دانش فراوان و هم از روحيات بلند، هم نظرهاى ثاقب، و هم بلند طبعى و اباى نفس، هم ادب و خشوع و ده ها فضيلت ديگر كه از كوه وجودش سرچشمه می گرفت، آرى او همه اينها را دارا بود.[29]
[در کربلا نیز آن حضرت] همیشه شرط ادب را نسبت به امام خویش نگه می داشت و كمترين سخنى كه نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و [در تعظيم سیّد الشهداء علیه السلام] به شدت کوشید؛[30] لذا همیشه ایشان را «یا سیدی و مولای؛ آقای من، سرور من» و یا «فِداکَ رُوحُ أَخیکَ یا سَیِّدی!؛ جان برادرت فدايت، اى سرورم!» خطاب می کرد.[31]
اطاعت محض از ولی؛ مرام عباس بن علی علیهم السلام
امام به منزله قلب عالم انسانيت است،[32]و طبق آیه ی شریفه: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ؛[33] اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر (خدا) و پيشوايان (معصوم) خود را»، اطاعت از اولى الامر در رديف اطاعت از خدا و رسولش مطلقا واجب شمرده شده است.[34]
مفهوم ولايت اين نيست كه انسان با دستورات آن بزرگواران گزينشى برخورد كند؛ بلكه ولايت حقيقى آن است كه در همه چيز و در هر حال، سر بر فرمان آن بزرگواران باشد و آنها كه تنها در گفتار، يا پاره اى از رفتارهاى فردى و اجتماعى تابع اهل بيت اند مواليان حقيقى نيستند؛ مدعيانى هستند در لباس موالى![35] چرا که بدون ولايت، هر چند به ظاهر دين عمل شود و پوسته اعمال و عبادات انجام شود، ولى بی شک به مرحله قبول و پذيرش درگاه الهى نمی رسد.[36]
ولايت پذیری در واقعه ی کربلا نیز به معنى یک دوستى ساده و يا اعتقاد خشک نبود، بلكه هدف قبول رهبرى امام حسین علیه السلام در مسائل اعتقادى و عملى و اخلاقى و اجتماعى است.[37]
بر این اساس پیام شهادت حضرت ابوالفضل علیه السلام، تنها مسأله نهادن جان بر سر اهداف سیّد الشهداء علیه السلام نيست، مهم تر از آن سطح بالاى معرفت آن حضرت نسبت به مقام امام عليه السلام و آمادگى بى قيد و شرط، براى انجام فرمان آن حضرت، و درک صحيح معناى ولايت است كه در لا به لاى كلمات آن حضرت موج می زند.[38]
اینگونه است که عباس بن علی علیهما السلام در سال 61 هجری قمری، در راستای تبعيت از امام خویش، رو در روى افرادی كه كمر براى در هم شكستن اسلام بسته بودند ايستاد.[39]
لذا وقتی امام علیه السلام در شب عاشورا فرمود: «فَهذَا اللَّیْلُ قَدْ أَقْبَلَ فَقُومُوا وَ اتَّخِذُوه جَمَلا، وَلْیَأْخُذْ کُلُّ رَجُل مِنْکُمْ بِیَدِ صاحِبِهِ أَوْ رَجُل مِنْ إِخْوَتِی وَ تَفَرَّقُوا فِی سَوادِ هذَا اللَّیْلِ وَ ذَرُونِی وَ هؤُلاءِ الْقَوْمَ، فَإِنَّهُمْ لا یَطْلُبُونَ غَیْرِی، وَ لَوْ أَصابُونِی وَ قَدَرُوا عَلى قَتْلی لَما طَلَبُوکُمْ؛ اكنون اين شب است كه رو آورده، برخيزيد و از تاريكى آن به همانند یک مركب استفاده كنيد، (و از اينجا دور شويد) و هر یک از شما دست دوستش يا دست یک تن از مردان مرا بگيريد و در اين سياهى شب پراكنده شويد و مرا با اين گروه دشمن تنها بگذاريد، كه آنان تنها مرا می طلبند و اگر بر من دست يابند و مرا به قتل برسانند، ديگر به سراغ شما نخواهند آمد!».[40] قبل از همه عباس بن على علیهما السلام، به امام عليه السلام عرض كرد: براى چه دست از تو برداريم؟ براى اين كه پس از تو زنده بمانيم؟ خدا نكند هرگز چنين روزى را ببينيم![41]
و یا سخنان آن حضرت در کنار شریعه ی فرات که گفت: «یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ هُونِی*** وَبَعْدَهُ لا کُنْتِ أَنْ تَکُونِی؛ اى نفس (عباس)! زندگى پس از حسين عليه السلام خوارى و ذلت است، مبادا پس از او زنده بمانى»، و زمانی که سپاه خون آشام ابن سعد اطرافش را گرفتند. عباس علیه السلام اين رجز را می خواند: «نَفْسِی لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقا؛ من جانم را سپر فرزند زاده پيامبر پاكيزه خوى قرار داده ام»[42] همه و همه نشان می دهد آن حضرت، به عشق سوختن گرد امام عصر خود، و با علم و آگاهى به استقبال شهادت شتافت و شهد آن را همچون آب حيات نوشيد و در جوار قرب حق به زندگى جاويدان رسيد.[43]
سخن آخر: (شهادتی که کمر حسین علیه السلام را شکست)
دشمن خود را باخته بود، توان مقابله رويارویی با قمر بنی هاشم را نداشت، لذا پشت درخت ها كمين كرده بودند. «نوفل ازرق» دست راست قمر بنی هاشم را قطع نمود و آن جناب مشک را به دوش چپ نهاد و پرچم و شمشير را به دست چپ گرفت و اين رجز را خواند:
«وَاللَّهِ إنْ قَطَعْتُمُ یَمینی إِنِّی أُحامِی أَبَداً عَنْ دینِی
وَ عَنْ إِمامٍ صادِقِ الْیَقینِ نَجْلِ الْنَّبِیِّ الطَّاهِرِ الْأَمینِ؛
به خدا سوگند! اگر چه دست راستم را قطع نموديد، ولى من پيوسته از دينم حمايت می کنم و از امامى صادق الايمان كه فرزند پيامبر پاک و امين است، حمايت می کنم».[44]
آنگاه «نوفل ارزق» و «حكيم بن طفيل» از كمينگاه بر آن حضرت حمله كردند و دست چپ او را از بدن جدا كردند. آن حضرت پرچم را به سينه خود چسبانيد و اين رجز را خواند:
«یا نَفْسُ لا تَخْشَ مِنَ الْکُفَّارِ وَأَبْشِری بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ
مَعَ النَّبِیِّ السَّیِّدِ الُمخْتارِ قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِمْ یَسارِی
فَأَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّ النَّار؛
اى نفس! از كفار هراسى نداشته باش، تو را بشارت باد بر رحمت خداوند جبران كننده و همنشينى با پيامبر بزرگ و برگزيده. اينان دست چپم را به ستم قطع كردند، خدايا حرارت آتش را به آنان بچشان».[45]
آنگاه بنا به قولى، مشک را به دندان گرفت، چيزى نگذشت كه تيرى بر مشک اصابت كرد و آب هاى آن فرو ريخت. تير ديگرى بر سينه مباركش اصابت كرد و بعضى نوشته اند تيرى بر چشم حضرت نشست و مردى از قبيله تميم با عمود آهنين بر فرق مباركش زد كه از اسب به زمين افتاد «وَنادى بِأعْلى صَوْتِهِ: أَدْرِکْنی یا أَخِی؛ با صداى بلند فرياد زد: برادر مرا درياب».[46]
هنگامى كه عباس عليه السلام شهيد شد امام حسين عليه السلام فرمود: «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی؛ اينك كمرم شكست و راه چاره بر من محدود شد».[47]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منابع:
1. عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها
2. تفسیر نمونه
[1] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها؛ ص 29.
[2] همان.
[3] همان؛ ص 30.
[4] همان؛ ص 28.
[5] همان.
[6] ر.ک: سوره بقره، آيه 206؛ (تفسیر نمونه، ج 2، ص 94)؛ سوره فاطر، آيه 10؛ (تفسیر نمونه، ج 18، ص 212)؛ (لغات در تفسير نمونه، ص 379).
[7] پيام امام امير المومنين عليه السلام؛ ج 10؛ ص 453.
[8] تفسير نمونه؛ ج 18؛ ص 197.
[9] همان.
[10] همان.
[11] همان.
[12] بحار الانوار؛ ج 44؛ ص 192.
[13]بحار الانوار؛ ج 45؛ ص 83.
[14] پيام امام امير المومنين عليه السلام؛ ج 2؛ ص 579.
[15] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها؛ ص 32.
[16] همان.
[17] ارشاد، ص 440.
[18] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها؛ ص 33.
[19] همان؛ ص 447.
[20] تفسير نمونه؛ ج 18؛ ص 198.
[21] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 263؛ (پيام امام امير المومنين عليه السلام؛ ج 2؛ ص 580).
[22] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها؛ ص 520.
[23] تفسير نمونه؛ ج 4؛ ص 170.
[24] برگزيده تفسير نمونه؛ ج 4؛ ص 495.
[25] يكصد و پنجاه درس زندگى؛ ص 114.
[26] تفسير نمونه؛ ج 22؛ ص 142.
[27] غرر الحكم؛ ص 393.
[28] يكصد و پنجاه درس زندگى؛ ص 114.
[29] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه؛ متن و ترجمه (ج 1)؛ ص 34.
[30] اخلاق در قرآن؛ ج 1؛ ص 136.
[31] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها؛ ص 492.
[32] اخلاق در قرآن، ج 1؛ ص 389.
[33] سوره نساء، آيه 59.
[34] آيات ولايت در قرآن؛ ص 111.
[35] پيام امام امير المومنين عليه السلام، ج4، ص319.
[36] آيات ولايت در قرآن؛ ص 69.
[37] تفسير نمونه؛ ج 19؛ ص 41.
[38] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها؛ ص 468.
[39] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه؛ نص ج 3؛ ص 484.
[40] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 169- 170؛ (عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها؛ ص 392).
[41] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها؛ ص 396.
[42] همان؛ ص 494.
[43] همان؛ ص 394.
[44] همان؛ ص 495.
[45] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 117 و بحارالانوار، ج 45، ص 40؛ (عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها؛ ص 495).
[46] ابصار العين؛ ص 30؛ (عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها؛ ص 495).
[47] عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويداد ها، پيامد ها؛ ص 495.