در عصری به سر می بریم که بصيرت و بينائى در مواجهه با حوادث و پيشامدها به علت هجوم روز افزون پروپاگاندای رسانه ای غرب و اعمال نظر قدرت های استکباری، در هاله ای از ابهام و تردید قرار گرفته است، لذا برخی افراد با پيدا شدن حادثه اى در شك ترديد فرو مى روند و از حق كناره مى گيرند.[1]
اين نارسايى فكر و عدم بصيرت و نابينايى ، از اعمال نادرست انسان و دشمنى و عصيان در برابر حق نشأت می کیرد ک روح فرد را تاريك، و چشم بصيرت و گوش شنواي او را از كار می اندازد.[2]
این چالش در حالی است که همۀ تلاش و کوشش انبیای الهی و برنامه زندگى مردان بزرگ، براى وصول مردم به بصیرت و آگاهی بوده است چرا که خداوند چشم بصيرت آنها را روشن و كانون دل آنان را مركز تصميم و اخلاص براى حفظ مصالح مردم قرار داده است.[3]
بنابراین بهره گیری از شاخصه ها و نشانه های مهم و بنیادین بصيرت می تواند دستگيره مطمئن هدايت و مولفۀ مهم عبور از امواج متلاطم شهوات محسوب شود، به نحوی که می توان مدعی شد انسان به مطمئن ترين دستگیره ها چنگ زده و از رشته هاى نجات به محكم ترين آنها متمسّك شده و در مقام يقين به آنجا رسيده كه حقايق را همانند نور آفتاب مى بيند.[4]
مفهوم بصیرت
«بصيرت » از ریشه «بصر» به معناى «نيروى چشم» و «قوه ادراك و علم» استعمال شده است.[5]،[6]
واژه «بصر»، هم به معنى عضو بينائى (چشم) و هم به معنى قوه بينائى به كار مى رود. [7] چنانكه در قرآن کریم مى خوانيم[8]: فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد؛ ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشمت تيزبين است». و به همين مناسبت به قوه ادراك و بينائى درون نيز بصيرت اطلاق شده است.[9]
بعضى از ارباب لغت،[10] معنى اصلى «بصر» را نورى كه به وسيله آن، موجودات را مى توان مشاهده كرد، دانسته اند، معناى ديگر آن را نیز علم و دانش ذكر كرده اند.[11]
هم چنین واژ ۀ بصر به معنی آگاهى بر چيزى است.[12]،[13] لذا «بصيرت » به درك و آگاهى درونى گفته مى شود[14]، همچنانکه در آيات قرآن نيز اين واژه در اين معنا به كار رفته است مانند: «قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة[15]؛ بگو اين راه من است كه به سوى خدا دعوت مى كنم با آگاهى».[16]
گاهى واژه «بصير» به افراد نابينا، اطلاق مى شود، ظاهرا اين استعمال به خاطر آن است كه افراد نابينا غالبا از نيروى ادراك قوى ترى بهره مندند، و فقدان حس بينائى خود را با قوت تفكر و بصيرت، جبران مى كنند؛[17] همانگونه كه ما در فارسى نيز به افراد نابينا، روشندل مى گوئيم.[18]
لذا واژه «بصيرت» بالخصوص در «ادراك قلبى و علم» به كار مى رود، خواه از طريق مشاهده حسى حاصل شود، يا از طريق علم و عقل.[19]در کتب لغت[20] نیز «بصيرت» به معناى اعتقاد قلبى است، البته بعضى آن را به معناى ذكاوت و هوش تفسير كرده اند.[21]
شناخت ولایت در پرتو پیوند امت و امامت
تاريخ بسيار به خاطر دارد كه گاهى يك ملت در پرتو رهبرى يك رهبر بزرگ و شايسته در صف اول در جهان قرار گرفته، و گاه همان ملت با همان نيروهاى انسانى و منابع ديگر به خاطر رهبرى ضعيف و نالايق آن چنان سقوط كرده كه شايد كسى باور نكند اين همان ملت پيشرو است.[22]
به عنوان نمونه اعراب در برهه ای از زمان به علت فقدان رهبری لایق، در جهل و بدبختى و فساد و ذلت و نكبت و پراكندگى و انحطاط غوطه ور بودند ، ولى با ظهور رهبری الهى؛ يعنى پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنان راه ترقى و تكامل و عظمت را با سرعت پيمودند كه دنيايى را در شگفتى فرو بردند، آرى اين است نقش رهبر در آن زمان و اين زمان و هر زمان.[23]
البته خداوند براى هر عصر و زمانى رهبرى براى نجات و هدايت انسان ها قرار داد، چرا كه حكمت او ايجاب مى كند فرمان سعادت بدون ضامن اجرا نباشد، و از این رهگذر فلسفه اعتقاد شيعه به وجود يك امام معصوم در هر عصر و زمان آشکار می شود، آن گونه كه حضرت على علیه السلام فرمود: «اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم للَّه بحجة،اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا، لئلا تبطل حجج اللَّه و بيناته؛ آرى به خدا سوگند صفحه روى زمين هرگز از رهبرى كه با حجت الهى قيام كند خالى نشود، خواه ظاهر و آشكار باشد يا (بر اثر نداشتن پيروان كافى) ترسان و پنهان، تا نشانه هاى الهى و دلائل فرمان او از ميان نرود[24]،[25]
اما مهم اين است كه مردم رهبرشان را بشناسند، و در دام رهبران گمراه و فاسد و مفسد گرفتار نشوند كه نجات از چنگالشان دشوار است.[26]
از این رو در هر عصر و زمانى امام معصومى وجود دارد كه برای کسب بصیرت و آگاهی بايد او را شناخت، و رهبرى او را پذيرا شد.[27] البته اثبات امامت يكايك امامان علیهم السلام علاوه بر طريق فوق از طريق نصوص و رواياتى كه از هر امام سابق نسبت به امام لاحق رسيده و همچنين از طريق اعجاز آنها نيز محقق است.[28]
حضرت علی علیه السلام در خطبه ای با اشاره به داستان جنگ «جمل» و حوادث دردناك آن می فرماید:«الا و ان الشيطان قد جمع حزبه، و استجلب خيله و رجله، و ان معى لبصيرتى : ما لبست على نفسى، و لا لبس على ؛[29]،[30] آگاه باشيد! شيطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پياده هاى لشكرش را فراخوانده است، ولى من آگاهى و بصيرت خود را همراه دارم، نه حقيقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه ديگرى بر من مشتبه ساخته است»[31]
تأمل در کلام نورانی آن حضرت آنجا که فرمود: «من آگاهى و بصيرت خود را همراه دارم، نه حقيقت را بر خود مشتبه [32]ساخته ام و نه ديگرى بر من مشتبه ساخته است»[33] ناظر بر این حقيقت است که سرچشمه گمراهى هر كسى يكى از سه چيز است: نخست اين كه بصيرت و آگاهى كافى نسبت به كارى كه مى خواهد اقدام كند نداشته باشد و ناآگاهانه وارد معركه اى شود كه بر خلاف رضاى خدا و فرمان حق است.[34]
ديگر اين كه در عين آگاهى، هوا و هوس ها حجابى بر ديده حقيقت بين، بيفكند و انسان را گرفتار اشتباه كند و چه بسيارند كسانى كه از گناه بودن چيزى آگاهند ولى بر اثر وسوسه هاى نفس و انگيزه هاى شيطانى، مجوزهايى براى خويش درست مى كنند و گاه، آن گناه را به عنوان يك وظيفه واجب پنداشته، به آن آلوده مى شوند، و به گفته قرآن «و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا؛ آنها كه تلاش هايشان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده، با اين حال، مى پندارند كار نيك انجام مى دهند».[35]
سوم اين كه اجازه به شياطين انس و جن بدهد كه در او نفوذ كنند و حقيقت را مشتبه سازند. هيچ يك از اين سه چيز در وجود مبارك آن حضرت راه نداشت چرا كه تمام درهاى خطا و انحراف را از درون و برون به روى وسوسه گران بسته بود و با هوشيارى آميخته با تقوا، حقيقت را آن چنان كه هست در مى يافت و در سايه آن به پيش مى رفت.[36]
و یا در زیارت نامه برخی از شهدای کربلا که خود نماد کامل بصیرتند، پیروی از امام زمان ، به عنوان رمز بصیرت، بیان شده است؛ در زیارت نامه حضرت اباالفضل علیه السلام این اسطورۀ بصیرت و ولایتمداری آمده است: «...وَانَّكَ مَضَيْتَ عَلى بَصيرَةٍ مِنْ امْرِكَ، مُقْتَدِياً بِالصَّالِحينَ، وَمُتَّبِعاً لِلنَّبِيّينَ[37]؛... و با بصيرت و آگاهى از عاقبت كارت، عمرت را سپرى كردى در حالى كه به صالحان اقتدا كرده و از پيامبران پيروى نمودى».[38]
بی جهت نیست که عدم شناخت امام، در جامعه اسلامی، آنچنان زيانبار است كه انسان را در سرحد دوران كفر و جاهليّت قرار مى دهد.[39] لذا در روایتی آمده است: «من مات ولا يعرف امامه مات ميتة جاهلية؛ كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرگ جاهليّت است».[40]،[41] چرا که مهمترين ركن امامت ، علم و حكمت است [42]
در این زمینه امام رضا علیه السلام در کلامی نورانی فرمود:« «الْعِلْمَ حَيَاةُ الْقُلُوبِ مِنَ الْجَهْلِ وَ ضِيَاءُ الْأَبْصَارِ مِنَ الظُّلْمَة؛[43] همانا به سبب علم دل ها از جهل نجات پيدا ميكند و زنده مى شود و ديدها بصير و روشن و بدن هاى ضعيف قوى مى گردد» حديث مذكور علم را هم مايهي حيات قلب ميداند نور چشم ها در فضاي تاريك».[44]
البته باید دانست مسأله امامت تنها مسأله ديروز ما نيست، مسأله امروز جهان اسلام و مسأله رهبرى امت است كه عامل بقاء و استمرار نبوت، و مسأله سرنوشت اسلام است.[45]،[46]
البته نخست به سراغ مسأله رهبرى در كل جهان هستى، و بعد در جهان انسانيت، و سپس رهبرى امامان معصوم عليهم السلام و در نهايت مسأله حكومت و رهبرى نايبان آنها باید رفت.[47]
لذا در عصر غیبت ، مسئله رهبرى متوقف نمى شود،[48] بلکه براى اين دوران نيز پيش بينى لازم در اسلام شده است و از طريق «ولايت فقيه»، رهبرى، براى فقيهى كه جامع الشرايط و داراى علم و تقوى و بينش سياسى در سطح عالى باشد تثبيت شده است و بر مبنای شناخت چنين رهبرى، به روشنى می توان به بصیرت و آگاهی دست یافت.[49]
این مسأله مهم از آن جهت است که جانشين امامان معصوم عليهم السلام فقهاى صالح و واجد شرايط هستند،[50] بنابراين ولايت فقيه همان تداوم خط انبيا و اوصياى آنها است، و رهبرى فقيه جامع الشرايط دليل بر اين است كه جوامع اسلامى بدون سرپرست رها نشده اند بلکه باید با شناخت جایگاه ولی فقیه جامعه اسلامی و تبعیت از مقام ولایت، به بصیرت و آگاهی رهنمون شد و از بحران ها و چالش ها عبور کرد .[51]،[52]
تجزیه و تحلیل مسائل در سایۀ اندیشه ورزی
تفكر و انديشه مبدأ علم و دانش و آگاهى به حقايق است؛[53] «فكر» در واقع به معناى «تجزيه و تحليل » مسائل مختلف براى راهيابى به عمق آنهاست، و طريقى است براى فهم بهتر و بيشتر.[54]
حضرت علی علیه السلام در این زمینه می فرماید: «لسان العاقل وراء قلبه، و قلب الأحمق وراء لسانه؛ زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان او است.»[55] يعنى خردمندان نخست مى انديشند، سپس سخن مى گويند ولى سفيهان، نخست سخن مى گويند سپس پيرامون صحت و بطلان كلام خود انديشه مى كنند!![56]
لذا چالاكى فكر و انديشه، بصيرت و دقت در تحلیل وقایع مختلف جامعه را به همراه دارد؛[57] چرا که بصيرت به معناى آگاهى هايى است كه از طريق خرد براى انسان پيدا مى شود.[58] و شخص در پرتو آن وقایع و بحران های مختلف را با موفقیت پشت سر می گذارد.[59]
اینگونه است که قرآن کریم مردم جاهلى را به سبب تقليد از گذشتگان مورد نكوهش قرار داده و از آنها مى خواهد با بصيرت و استدلال حركت كنند و همچنين صريحاً از پيروى از آنچه را كه بدان علم ندارند، نهى مى كند:«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ».[60]،[61]
بنابراین فرد با بصیرت هرگز نبايد آن چنان ظاهر بين باشد كه تنها به قيافه هاى حق به جانب نگاه كند و از اهداف اصلى بى خبر باشد، بلکه مسلمان كسى است كه نفاق و منافق را در هر زمان، در هر مكان، و در هر لباس و چهره بشناسد.[62]
هم چنین مسلمان راستين كسى نيست كه آنچنان سطحى باشد كه فريب ظواهر رسانه های بیگانه و فضای مجازی را بخورد، بلکه بايد با دقّت در عوامل و دست هاي پشت پرده به ماهيّت اصلى آنها پى ببرد، و چهره باطنى افراد و جریانات را در پشت چهره ظاهرى ببيند.[63]
بصیرت این نیست كه هر ندايى از هر حلقومى برخاست، همين اندازه كه ظاهراً حق به جانب باشد، بپذيرد و به آن لبيك گويد؛ مسلمان كسى نيست كه هر دستى به سويش دراز شد، آن را بفشارد و هر حركتی را مشاهده كرد، با آن همگام شود و پای هر پرچمى سينه زند و به سوى آن جذب گردد.[64]
بلکه مسلمان بايد هوشيار، آگاه، واقع بين، آينده نگر و اهل تجزيه و تحليل در همه مسائل اجتماعى و سیاسی باشد؛ ديوها را در لباس فرشته بشناسد؛ گرگ ها را در لباس چوپان تشخيص دهد و خود را براى مبارزه با اين دشمنان دوست نما آماده سازد.[65]
برای تحقق این امور یا باید عالم بود و تمام جوانب را در نظر گرفت و مسائل مهم را دقيقا تحليل كرد و ريشه هاى حوادث و نتايج آن را مورد بررسى قرار داد، که این مهم نیازمند تجربه كافى در مسائل مهم فردى و اجتماعى است، يعنى علاوه بر عقل نظرى، باید از عقل عملى بهره گرفت تا با بصیرت و ذكاوت و عقل و هوش، به نحو مستقل بتوان مسائل را تحليل نمود.[66]
و یا اینکه باید «مستمع» خوبى براى دانشمندان و متفکران و نظریه پردازان جامعۀ اسلامی بود ، و با حضور قلب به سخنان آنها گوش فرا داد و حقايق را از طريق ارشاد و راهنمائى آنها فرا گرفت.[67]
اینچنین است که با تفکر و اندیشه ورزی و بهره گیری از هوش و ذكاوت و تيزبينى، انسان در مواجهه با آثار و نشانه ها و حوادث و قرائن، به مثابۀ سياستمداران كهنه كار و حرفه اى، در تجزیه و تحليل مسائل اجتماعی و سیاسی موفق عمل نماید.[68]
عبرت آموزی؛ لازمۀ کسب بصیرت
شك نيست كه اين جهان دار عبرت است و تاريخ پيشينيان مملو از درس هاى عبرت آموز. هرگاه انسان چشم بينا و گوش شنوا داشته باشد مى تواند سرنوشت آينده خود را در آيينه تاريخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببيند.[69]
ريشه «عبرت » در اصل به معناى عبور از چيزى است و چون حوادث عبرت انگيز انسان را از چيزى به چيز ديگر كه همانند است عبور مى دهد به آن عبرت مى گويند،[70] زیرا سرنوشت افراد در زندگى، غالبا شبيه هم است و به تعبير ديگر: «تاريخ همواره تكرار مى شود!» و هر كسى مى تواند بخش هايى از سرنوشت خود را در آينه زندگى ديگران تماشا كند[71]
منظور از عبرت آموزی اين است كه انسان حادثه اى را كه مى بيند نخست به مقدماتى كه آن را تشكيل داده و آثارى كه بر آن مترتب مى شود توجه كند سپس مشابه آن را در زندگى خود در نظر بگيرد كه اين مايه ابصار و بصيرت است و هنگامى كه از آن قاعده اى كلى براى خود و ديگران بسازد، اين فهم واقعى حادثه است كه به صورت علمى قابل قبول در روح و جان انسان جايگزين مى شود.[72]
امام علی عليه السلام در فرازی فرمود:«رحم الله امرأ تفكر فاعتبر، و اعتبر فأبصر؛ رحمت خدا بر آن كس باد كه انديشه كند و عبرت گيرد و بينا شود!» .[73]
به يقين، منظور امام عليه السلام تفكر در مسائلى است که سبب بيدارى و هشيارى انسان ها است؛ لذا كسى كه عبرت گيرد و پند بياموزد، بينا مى شود و به جاى ظواهر اشيا و حوادث ، باطن آنها را مى نگرد و به ريشه ها و نتيجه ها فكر مى كند و راه نجات را در سايه اين تفكر و عبرت و بينايى پيدا مى كند و به تعبير ديگر: انسان با تفكر و انديشه در حوادث امروز و ديروز، با يك سلسله حقايق آشنا مى شود و با منطبق ساختن آنها بر امورى كه در پيش دارد، راه صحيح را پيدا مى كند.[74]
لذا فراز قرآنی«فاعتبروا يآ أولي الأبصار؛ پس عبرت بگیرید ای صاحبان چشم» بسیار معنادار است؛كسانى كه حوادث را به خوبى مى بينند، و با چشم باز موشكافى مى كنند، و به عمق آن مى رسند. در حقيقت «أولى الأبصار» كسانى هستند كه آمادگى گرفتن درس هاى عبرت را دارند؛ و از حوادث بهره بردارى لازم را انجام می دهند.[75]،[76]
آری اگر انسان با چشم عبرت به اطراف خود بنگرد به حقايق اين عالم آشنا مى شود، سپس به تحليل آن حقايق مى پردازد و اسباب و نتايج آن را درك مى كند و كسى كه به اسباب و نتايج آن حقايق آشنا مى گردد عالم مى شود؛ يعنى راه را به سوى مقصد پيدا مى كند. در واقع پيوند ناگسستنى میان چشم عبرت داشتن، تحليل حوادث كردن و عالم و آگاه شدن وجود دارد.[77]
البته تحقق این مهم در گرو تقوا است به نحوی که از حوادث تاريخى و آنچه با چشم خود مى بيند، عبرت گيرد و از هشدارها درس آموزد، گوش به امر و نهى الهى نهد و دعوت حق را اجابت كند؛ اگر لغزشى پيدا كرد، راه توبه پيش گيرد و همواره گام در جاى گام هاى رهبران الهى گذارد، که در این صورت وقتی چشم مى گشايد حقايقى را به او در مسير راه نشان مى دهند، به خوبى مى بيند.[78]
ولى افسوس كه هواى نفس و حب ذات، پرده اى در برابر چشمان او مى كشد و مانع گوش او از شنيدن پيام هاى تاريخ مى شود و عجب اين كه اين درس ها را به ديگران مى دهد ولى خود در عمل از آنها بى بهره است.[79]
در حقیقت بسيارند كسانى كه بايد همه حوادث دردناك را خودشان بيازمايند، و طعم تلخ شكستها را شخصا بچشند، و هرگز از وضع ديگران عبرت نمى گيرند.[80]
حال آنکه باید از گذشتگان عبرت گرفت؛ از آثار فرعونها و نمرودها و قيصرها و كسرى ها كه يك روز با قدرت عجيب حكومت مى كردند و امروز جز مشتى خاك از آنها باقى نمانده، در هر طرف نمايان است. كاخهاى ويران شده آنها، قبرستانهاى خاموش، تخت و تاجهاى به تاراج رفته، هر كدام به زبان بى زبانى به نسل موجود و نسلهاى آينده درس عبرت مى دهد.[81]
بسيارى از افرادى كه در كربلا حاضر شدند و در لشكر عمرسعد قرار گرفتند، و با حسين بن على (عليه السلام) و امام وقت خود جنگيدند، به خاطر گرفتن پول و مقام ناچيز به اين كار اقدام كردند، آنها دين خود را فروختند.[82]
در انقلاب اسلامى نیز كه به رهبرى امام فقيد، خمينى كبير به وقوع پيوست چه بسيار افراد به ظاهر متدين که سالیان سال در نظام اسلامی خدمت کرده بودند در راستای حب مقام و ریاست طلبی فتنه ها آفریدند، و علیه اسلام و ولایت، گردن کشی کردند! [83]
كاش فتنه گران دين خود را مى فروختند و دنياى خود را آباد مى كردند، لیکن دين خود را بر باد دادند و دنیاى ديگران را آباد کردند که اين نهايت بدبختى است![84]
آری، و این تاريخ است كه تكرار مى شود و حوادث صحراى كربلا مكرر به نمايش در می آید، ولى با بازيگرانى ديگر و اين ما هستيم كه بايد از تاريخ عبرت بگيريم.[85]
سخن آخر:(دشمن شناسی؛ مولفۀ اساسی در بصیرت افزایی)
در خاتمه باید مهم ترين مسائل سرنوشت ساز انسان یعنی دشمن شناسی اشاره کرد؛ زیرا در راهى كه انسان به سوى پيروزى ها مى رود هميشه پرتگاه ها و بيراهه هايى وجود دارد كه اگر آنها را به خوبى نبيند و نشناسد و پرهيز نكند چنان سقوط مى كند كه اثرى از او باقى نمى مانَد. در اين راه مهم ترين مسأله شناخت حق و باطل، شناخت نيك و بد، شناخت دوست و دشمن ، شناخت مفيد و زيان بخش و شناخت عوامل سعادت يا بدبختى است. اگر به راستى انسان اين حقايق را بشناسد رسيدن به مقصد براى او آسان است.[86]
مشاهده چهره حق و باطل و تفکیک میان دوست و دشمن از طريق بصیرت امکان پذیر است.[87] مشكل اين است كه در بسيارى از اين گونه موارد انسان گرفتار اشتباه مى شود، باطل را به جاى حق مى پندارد و دشمن را به جاى دوست برمى گزيند و بيراهه را به جاى شاهراه.[88]
برای برون رفت از این چالش نورانيّت و روشن بينى حاصل ازياد خدا دل را بيدار مى كند، روح را صفا مى بخشد و چشم بصيرت را بينا مى سازد و در پرتوى آن، انسان، حق را حق مى بيند و باطل را باطل و قادر به تشخيص دوست و دشمن سعادت خود مى شود.[89]
در این میان ضرورت شناخت آمريكاى متكبّر به عنوان محور شرارت و بزرگ ترین دشمن جوامع بشری ضروری است[90]
به راستى اگر تمام مردم جهان در سراسر كره زمين به اين دستورالعمل عمل كنند و با بصیرت دشمن واقعی خود را بشناسند و علیه او قیام کنند؛ بدون شك بهشت را در همين دنيا شاهد خواهيم بود. چرا كه تمام بدبختى ها، زورگويى ها، استعمارگري ها، تجاوز به حقوق ديگران، پايمال كردن حق طبقه ضعيف جوامع، به خاطر آن است كه آمريكا، كه به حق شيطان بزرگ است، دنيا را به آتش كشيده، فقط به فكر منافع خود است، و براى رسيدن به آن مرتكب هر جنايتى مى شود.[91]
حال هنگامى كه عمل به يك فضیلت مهم به نام بصیرت در دشمن شناسی اين آثار گسترده را در سطح جهان از خود به جاى بگذارد، بى شك پياده كردن تمام دستورالعمل هاى راهبردی اسلام، دنيا را متحوّل مى كند.[92]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (دام ظلّه) makarem.ir
[1] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه ؛ نص ج 3 ؛ ص515.
[2] تفسير نمونه ؛ ج 8 ؛ ص300.
[3] آيين ما (اصل الشيعة) ؛ ص42.
[4] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 3 ؛ ص547.
[5] ر.ک: مفردات .
[6] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص145.
[7] ر.ک: صحاح اللغه ؛ تفسير نمونه ؛ ج 23 ؛ ص491 .
[8] سوره ق؛آیۀ22.
[9] پيام قرآن ؛ ج 4 ؛ ص112و
[10] مصباح.
[11] پيام قرآن ؛ ج 2 ؛ ص426.
[12] مقاييس اللغه.
[13] پيام قرآن، ج 2، ص: 427.
[14] مفردات .
[15] سورۀ يوسف؛آیۀ 108.
[16] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص146.
[17] مفردات.
[18] پيام قرآن ؛ ج 2 ؛ ص426.
[19] التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ ماده« بصر».
[20] لسان العرب.
[21] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص146.
[22] برگزيده تفسير نمونه، ج 2، ص: 658.
[23] تفسير نمونه ؛ ج 12 ؛ ص205.
[24] نهج البلاغه؛ ك قصار؛ ش 147.
[25] تفسير نمونه ؛ ج 12 ؛ ص206.
[26] همان ؛ ص205.
[27] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان، ص: 308.
[28] همان.
[29] « ارشاد»؛ صفحه 118 .
[30] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 1 ؛ ص479.
[31] همان ؛ ص482.
[32] همان ؛ ص481.
[33] همان؛ ص482.
[34] همان.
[35] سوره كهف ؛ آيه 104.
[36] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 1 ؛ ص482.
[37] كامل الزيارات؛ب85؛ ص256؛ ح 1 ، بحارالانوار؛ ج 98؛ ص 277؛ح 1.
[38] كليات مفاتيح نوين ؛ ص388.
[39] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان، ص: 308.
[40] بحارالانوار؛ ج 6؛ ص 16.
[41] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان ؛ ص307.
[42] آيات ولايت در قرآن ؛ ص458.
[43] جوامع الحكم، عطاردي ، ص 200.
[44] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص28.
[45] امامت و رهبرى ؛ ص 13.
[46] پيام قرآن ؛ ج 9 ؛ ص19.
[47] همان.
[48] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان ؛ ص227.
[49] همان.
[50] پيام قرآن ؛ ج 10 ؛ ص140.
[51] ر.ک:« طرح حكومت اسلامى».
[52] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان، ص: 228.
[53] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 4 ؛ ص72.
[54] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص150.
[55] نهج البلاغه؛ ك قصار؛ ش 40.
[56] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 4 ؛ ص367.
[57] همان ؛ ج 13 ؛ ص614.
[58] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص152.
[59] در جستجوى خدا ؛ ص175.
[60] سورۀ اسراء؛ آيه 36.
[61] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص491.
[62] چهره منافقان در قرآن با استفاده از تفسير پر ارزش نمونه ؛ ص136.
[63] تفسير نمونه ؛ ج 8 ؛ ص144.
[64] همان.
[65] چهره منافقان در قرآن با استفاده از تفسير پر ارزش نمونه ؛ ص137.
[66] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 2 ؛ ص360.
[67] تفسير نمونه ؛ ج 22 ؛ ص285.
[68] سوگندهاى پر بار قرآن ؛ ص350.
[69] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 13 ؛ ص248.
[70] همان ؛ ج 7 ؛ ص94.
[71] همان ؛ ج 3 ؛ ص529.
[72] همان ؛ ج 13 ؛ ص604.
[73] همان ؛ ج 4 ؛ ص411.
[74] همان ؛ ص412.
[75] سورۀ حشر؛ آيه 2(تفسیر نمونه؛ ج 23؛ ص 501).
[76] لغات در تفسير نمونه ؛ ص86.
[77] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 13 ؛ ص603.
[78] همان ؛ ص379.
[79] همان ؛ ص248.
[80] تفسير نمونه ؛ ج 23 ؛ ص492.
[81] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 1 ؛ ص659.
[82] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 2 ؛ ص392.
[83] همان.
[84] همان.
[85] همان.
[86] تفسير نمونه ؛ ج 7 ؛ ص140.
[87] همان ؛ ج 15 ؛ ص541.
[88] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص515.
[89] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص346.
[90] والاترين بندگان ؛ ص64.
[91] سوگندهاى پر بار قرآن ؛ ص102.
[92] همان.