نقد اعلامیه جهانی حقوق بشر از منظر معظم له

نقد اعلامیه جهانی حقوق بشر از منظر معظم له


سیر تاریخی تدوین اعلاميّه جهانی حقوق بشر/ ضرورت نقد اعلامیۀ حقوق بشر/ انکار مبدأ هستی با طعم اگزیستانسیالیسم/ سیطرۀ آزادی لیبرالی/ غفلت از توزان میان حق و تکلیف/  اعلامیه جهانی حقوق بشر یک معاهده استعماری است‌

در دنياى امروز واژه هایی مانند حقوق بشر به صورت بسيار وسيع و گسترده دنبال مى شود[1]، در این بین قدرت های استکباری چنان با آب و تاب از آن صحبت مى كنند كه حتى بعضى از هوشمندان به راستى باور كرده اند كه دنياى امروز راه انبيا را مى پويد! غافل از اين كه اينها همه پوششى است براى مظالم سردمداران سياست دنيا.[2]

براى اين كه تصور نشود اين سخن از يك مطالعه بد بينانه سرچشمه مى گيرد كافى است كه نگاهى بيفكنيم به از اعلامیه جهانی حقوق بشر ، تا أهم دو گانگى و چند گانگى بخشی از این اعلامیه، در پياده كردن اصول به ظاهر انسانى را بیش از پیش دریابیم.[3]

سیر تاریخی تدوین اعلاميّه جهانی حقوق بشر

جنگ جهانى اوّل و دوم كه بى شباهت به حالت جنون ادوارى در عالم بشريّت نبود، در برابر اثرات مرگبارش، آثار بيدار كننده اى از خود به يادگار گذاشت.[4]

به دنبال جنگ جهانى اوّل، «جامعه ملل» تشكيل شد؛ اما چيزى نگذشت كه با غرّش توپ هاى جنگ جهانى دوم، بقاياى آن در هم فرو ريخت.[5]

ولى همان تجربه كوتاه مدّت سبب شد كه پس از پايان جنگ جهانى دوم، اساس نسبتاً محكم تر براى يك مركز و مرجع جهانى، به نام «سازمان ملل متّحد» چيده شود، و منشور جالبى به عنوان «اعلاميّه حقوق بشر» تنظيم گردد.[6]

ضرورت نقد اعلامیۀ حقوق بشر

بی شک وضعیت بغرنج حقوق بشر در جهان ما را به این امر رهنمون می سازد که اعلامیه جهانی حقوق بشر، به عنوان یکی از مهم ترین منشورات سازمان ملل به جای احیای حقوق مردم، در عمل نتيجه معكوس داده و به صورت ابزارى در دست مستكبران براى كوبيدن ديگران تبدیل شده است.[7]

اعلامیه حقوق بشر که بوسيله جمعى از متفكّران غير مذهبى تنظيم شده، علیرغم برخی مفاد به ظاهر بشردوستانه از نقايص بنیادین برخودار است. [8]

شايد براى بسيارى آسان نباشد كه به ارزيابى صحيح، و تجزيه و تحليل آزاد، و واقع بينانه اى، نسبت به مفاد این اعلامیه دست یابند.[9] لیکن انبوه ابهامات موجود در اعلامیه جهانی حقوق بشر از قبیل تلقی خاس اعلامیه از خدا ، مذهب و انسان و نیز ابهام در مفهوم مسأله مهم آزادی و از همه مهم تر سایۀ سنگین مبانی اومانیستی غرب و... ، همه و همه، لزوم نقد و بررسی آن را بیش از پیش آشکار می کند.[10]

البته غرب گرایان براى توجيه افكار نادرست و ناپخته خود، و براى اثبات کارآمدی این اعلامیه به زندگى كنونى غرب استناد می کنند و این را نمونه اى از بيلان زندگى انسانى غربي ها، و كارنامه طلايى تمدّن غرب معرفى مى كنند، و این چنين وانمود مى کنند كه براى حمايت از انسان ها كوشش هاى دامنه دارى به عمل آورده و مقرّرات وسيع و پر ارزشى در قالب اعلامیه حقوق بشر وضع كرده اند.[11]

اما هر قدر هم خوش باور و ظاهر بين باشيم نمى توانيم روح اومانیسم، خود خواهى، خوی تجاوزکاری، استثمار و استعمار بى رحمانه غرب را در پشت اين ماسك فريبنده، و اين تظاهرات رياكارانه انكار كنيم؟[12]

و اين موضوع خود يكى از خطرات تمدّن غربى است كه بدترين اعمال ضد انسانى را در لفافه هاى فريبنده و گمراه كننده اى هم چون اعلامیه حقوق بشر مى پيچد و در نتيجه افراد ساده لوح را زود تحت تأثير خود قرار مى دهد.[13]

البته ممكن است اين مطالب به سادگی مورد پذیرش قرار نگیرد، از آن جهت که تاکنون به ذكر «ادعا» اکتفا شده است.[14]از این رو بررسى این اعلامیه نشان خواهد داد که آيا آنچه امروز در این زمینه وجود دارد به راستى شايسته آن است که نام حقوق بشر بر آن گذارده شود؟[15]

انکار مبدأ هستی با طعم اگزیستانسیالیسم

طبق مادة اول اعلامية جهاني حقوق بشر همة انسان ها آزاد به دنيا مي آيند، اما در برابر اين پرسش كه آيا خالقي دارد و در قبال آن خود وظايفي دارد يا نه ساكت است. با توجه به مواد ديگر اين اعلاميه روشن مي شود كه اعتقاد به خدا كم ترين تأثيري در آزادي ها و گستره يا ضيق اين حقوق ندارد.[16]

بی شک وقتى در مورد خداوند ترديد باشد و يا خدا اهميتى در زندگى بشر نداشته باشد، ديگر فرصتى براى زندگى پس از مرگ و يا توقف در جايگاه محاسبه در مقابل خداوند باقى نمى ماند. [17]

در اين فضا كه براى زندگى، هدفى نهايى وجود نباشد، ديگر مجالى براى ارزش هاى والايى كه انسان به سبب آنها زندگى مى كند، نيست. در اين صورت همه چيز مباح و مجاز شمرده مى شود و همان طور كه «ژان پل سارتر» مى گويد: «آزادى انسانى، يگانه بنياد ارزش ها مى گردد و هيچ نيازى به توجيهات ديگرى براى ارزش هايى كه انسان بر مى گزيند، نيست».[18]،[19]

به تعبير شهيد صدر «انسان اروپايى پيوسته نگاهش به زمين (لذّات مادى) است، نه به آسمان (فرمان هاى الهى و ارزش هاى معنوى)».[20]،[21]

به همين دليل مى بينم پوچ گرایی در قالب نفی خدامحوری در غایتمندی زندگی از مهم ترين مسائلى است كه انسان عصر فضا به شدت از آن رنج مى برد. تب داغ مكتب هاى فلسفى نوظهور همچون «اگزيستانسياليسم » شاهد اين احساس دردناك است.[22]

انديشمندانى كه با بينش صحيح از كشورهاى صنعتى ديدن كرده اند اعتراف دارند كه مردم آن سامان علیرغم تحقق توسعه و پیشرفت در زندگی مادی، از پوچ بودن زندگى ناله مى كنند و خود رادر يك حال بى هدفى و بى وزنى احساس مى كنند.[23]

و شايد رمز بسيارى از تنوع طلبى هاى غرب و سرگرمى هاى عجيب و غريب آنها فرار از فكر كردن درباره همين پوچى و بى هدفى است.[24]

لذا در تعابير فلسفی مكتب اگزيستانسياليسم چنين مى خوانيم:[25] «ميان موجودات تنها انسان است كه مفهوم وجود را درك مى كند و از هستى خويشتن آگاه مى باشد، همان طور كه هستى براى انسان يك امر بديهى است، نيستى نيز همراه با تصور هستى در ذهن انسان وجود دارد، ما در عين اينكه وجود خود يا چيز ديگر را حس مى كنيم، عدم خود يا عدم آن چيز نيز در نظر ما روشن است».[26]

روى اين زمينه، انسان نه تنها از وجود خويشتن آگاه است، عدم خود را نيز به طور واضح حس مى كند، و «اضطراب» و «نگرانى » انسان نتيجه همين آگاهى از وجود و عدم است به قول «ساتر» بى معنى بودن وجود (و پوچى آن) از اينجا روشن مى شود: ما براى چه به وجود آمده ايم و دليل بودن ما چيست؟ پاسخى براى اينها در دست نداريم.[27]

لذا اندیشۀ حقوق بشر بر مبنای اصالت وجود بر مبنای فردیت و خود مالکی است و به خاطر اعتقاد به آزادی انسانی، هر امری را که ممکن است محذوری در برابر انتخاب و آزادی او باشد، حذف می‌کند؛ چرا که انسان موضوع حقوق بشر است.[28]

این چالش های معرفتی و فلسفی در حالی است که خدا مالك تمام عالم هستى است[29]، و آموزه های دینی، هم چون آیۀ «للَّهِ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ؛[30] آنچه در آسمان ها و زمين است از آن خداست» مالكيّت حقيقى همه اشيا اعم از نفوس و اموال را به گونه حقيقى از آنِ خدا مى داند و مالكيّت انسان ها را به يك معنا عاريتى و مجازى و غير حقيقى مى شمرد.[31]

هم چنین دليل عقل نیز بر مبنای انحصار واجب الوجود در ذات پاك خداوند و نياز همه موجودات به آن ذات مقدّس بر این مسأله صحه می گذارد.[32]

از سوی دیگر باید دانست فعل خداوند حكيم بى هدف نيست[33]، و انسان كه جزئى از مجموعه عالم هستى است، از نظر آفرينش با هدفدار بودن كل جهان هماهنگ است، از پست ترين مراحل، شروع به حركت كرده و به سوى بى نهايت كه وجود بى پايان حق و قرب به خدا است، پيش مى رود.[34]

بدین ترتیب ايمان مذهبى مى گويد: نظام جهان هستى از علم و دانش بى پايانى سرچشمه گرفته، و بسان كتاب بسيار عظيمى است كه با دانشى بى پايان نگاشته شده است، بنابراين هر صفحه بلكه هر خط و كلمه اين كتاب بزرگ آفرينش محتوى حقيقت برجسته اى است، و در خورد هرگونه مطالعه و دقت.[35]

به عكس اگر ما جهان را صرفاً مولود عوامل فاقد عقل و دانش يعنى عوامل طبيعى بدانيم و معتقد به مبدأ علم و دانش در جهان هستى نباشيم، چه دليلى دارد كه براى كشف اسرار آن تلاش و كوشش كنيم.[36]

سیطرۀ آزادی لیبرالی

بشر امروز گرفتار سراب هاى مختلفى است؛ يكى از چيزهايى كه انسان امروز تشنه آن است و مانند آب به سراغ آن مى رود و هنگامى كه به آن مى رسد آن را سرابى بيش نمى يابد، مسأله «آزادى در جهان غرب » است.[37]

واقعیت جوامع غربی نشان می دهد سراب زيبايى به نام آزادى در آن موج مى زند و انسان را به سوى خود مى كشاند؛ ولى هنگامى كه به درون جوامع غربى مى نگریم، اثرى از آزادى حقيقى نمى يابيم ،[38] زیرا غربي ها ، آزادى بى قيد و شرط را بر می تابند كه در آن حق و باطل، درست و ناردست به هیچ عنوان مطرح نيست.[39]

 این بحران معرفتی، از بند 1 و 2، ماده29 اعلامیه حقوق بشر نشأت می گیرد که تنها عامل محدودیت حقوق و آزادی های فردی را ، مزاحمت با حقوق افراد در جامعه دموکراتیک می داند چه این که بر مبنای «خود مالکی»[40] زندگی هر فرد، دارایی اوست و می تواند با آن هر طور بخواهد رفتار کند و به خداوند، جامعه یا دولت تعلق ندارد.[41]،[42]

و اینچنین دنیای غرب با گستردگی بحث آزادی در این اعلامیه، از فلسفه و حکمت آزادی غافل شده است،[43] و «آزادى » را در حیطه فردی و اجتماعی به معنای آزادى مطلق در تمتع از لذت مادى تفسیر کرده مشروط بر اين كه مزاحم ديگران نباشد![44]

لذا متفکران غربی قائلند هر آنچه در جامعه مى گذرد و هر آنچه مردم مى خواهند بايد منعكس شود، مردم خودشان خوب و بد را از هم جدا مى كنند، بنابراين مسأله ارشاد و رهبرى و جلوگیری از ناهنجاری های اخلاقی در چنین جوامعی بی معناست؛زيرا همين اندازه كه مردم مى خواهند دليل بر مجاز بودن آنهاست،[45] هرچند به ضرر خود آن شخص تمام گردد و بر سعادت او لطمه جبران ناپذير وارد سازد.[46]

ماده 29 اعلامیه حقوق بشر در حقیقت این معنا را به ذهن متبادر می سازد که اگر مزاحم ديگرى نباشى در انجام هر كارى آزاد هستى، مثل آزادى جنسى، فحشا، اقتصاد آزاد، اباحه گری و... به طورى كه بعضى از دولت هاى غربى يكى از منابع مهمّ درآمدشان، مالياتى است كه از مراكز فحشا مى گيرند.[47]

آزادى در دنياى امروز چنان توسعه پيدا كرده و كار را به جائى رسانده که به قلم نويسنده هم حق داده اند در راستاى وقاحت ها و زشتي ها هر چه مى خواهد بنويسد و به مقدسات ميليون ها نفر از مردم جهان توهين كند، و حتی مبارزه بر ضد آن را مبارزه با آزادى تفكّر و انديشه و قلم مى پندارند؛[48] چرا که روح حاكم بر اعلامیه حقوق بشر و پيام اصلى سازمان حقوق بشر، آزادى مطلق انسان است[49]

متأسفانه تنظیم کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر در اقدامی متناقض در ظاهراً به زندگى اجتماعى قائلند ولى مسئوليّت ها را فردى ترسیم می کنند حال آنکه تعهد به الزامات زندگى اجتماعى، منوط به پذیرش مسئوليّتهاى اجتماعى است که تحقق این مهم، نیازمند آزاد بودن براى پيمودن مسير تكامل، اخلاق مداری، پیشگیری از سقوط معرفتی انسان و به فعليت رسيدن استعدادها و شكوفائى خلاقيت ها است.[50]

بی شک رویکرد سیاستگذاران غربی پايمال كردن نيروهائى است كه مى تواند در پشت سدّ اراده جمع شده و آينده ساز فرد و جامعه است؛ زیرا آزادى نباید به بهای سقوط و آلودگى اجتماع محقق گردد، از آن جهت که انسان از یک سو دارای مسؤوليت های اجتماعی است و از سوی دیگر برای نیل به تکامل به آزادی دست می یابد؛ لذا ناگزیر است تا مفهوم آزادی را در چهارچوب منطقی خود به کار گیرد .[51]

غفلت از توزان میان حق و تکلیف

تأکیدبر حقوق و غفلت از بیان تکالیف از جمله نقایصی است که در اعلامیه جهانی حقوق بشر به شدت خود نمایی می کند[52][53]

 لذا این اعلامیه بر خلاف قواعد عقلی، انسان را محق و تکلیف را محدود کرده است.[54] چرا که محور نظامنامۀ حقوقی اعلامیه جهانی حقوق بشر، انسان است نه خداوند،هم چنین هدف از وضع آن، حمايت از حقوق فردى است نه اجراى اراده پروردگار.[55]

این رویکرد نادرست در حالی است که طبيعت زندگى بشر با تمام امتيازاتش ميدان برخوردها و تزاحم ها است، لذا حتی اگر فرض كنيم جامعه اى پيدا شود كه نمونه تامّ مدينه فاضله باشد، و همه از نظر ايمان و تقوى و اخلاق و فرهنگ انسانى در بالاترين سطح قرار داشته باشند باز اختلاف تشخيص و برداشت و سوء تفاهم ها و عدم آگاهى به جزئيّات حقوق اجتماعى و قوانين موضوعه ، ممكن است سبب بروز كشمكش ها براى تشخيص حقوق حقّه افراد گردد.[56]

با همۀ این تفاسیر شاهدیم سایۀ سنگین اومانیسم و فرد گرایی در نظام هاى حقوقى غير دينى، قوانین بشری را به سوی استقرا و تكيه بر محسوسات سوق داده است.[57]

 بر اساس همين ديدگاه، در علم اخلاق و حقوق، اصول عقلىِ مجرد انكار شده و مفاهيم نيكى و بدى و تكليف با معيارهاى تجربى و خارجى مورد ارزيابى قرار گرفته است. که در نهایت به نفی تکلیف مداری منتهی شده است.[58]،[59]

به عنوان نمونه از ديدگاه اگوست كنت وجدان عمومى ، مبناى اصلى قواعد حقوق است و نبايد آن را موهوم و خارج از طبيعت دانست. زيرا با تجزيه و تحليل وقايع اجتماعى مى توان اصولى را كه روح و مبناى حقوق است بدست آورد و همين اصول را به دليل عمومى بودنشان بايد الزام آور شمرد».[60]،[61]

وجود این نوع نگاه انسان محور در اعلامیه جهانی حقوق بشر در حالی است که برابر آموزه هاى دينى، انسان در عين آزادى و اختيار، رها و بى مسئوليت نيست، بلكه اختيار فرد همراه با مسئوليت هايى است؛ از جمله مسئوليت در برابر جامعه، به عبارت دیگر اگر چه انسان ها از نگاه فردى، آزاد و مختارند ولى اين آزادى، با تكليف و مسئوليت اجتماعى نسبت به ارزش هاى الهى، همراه است.[62]

بنابراین قانون گذار واقعى خدااست كه انسان را آفريده و از تمام اسرار وجود او با خبر است، و اسرار همه موجودات را مى داند و از حوادث آينده و گذشته و روابط آنها با حوادث امروز به خوبى آگاه است.[63]

هيچ گونه خطا و اشتباه در ذات پاك او راه ندارد و از كسى نمى ترسد، كمبودى ندارد كه بخواهد آن را از طريق قوانين موضوعه بر طرف سازد، بلكه در تشريعات خود تنها نفع انسان ها را ملحوظ مى دارد، لذا پذيرفتن امر و نهى ديگران و به رسميت شناختن قانونى، غير قانون او شرك و نوعى گمراهى است.[64]

اینچنین است که در اسلام، مصادر تشريع منبع واقعی حقوق و تکالیف انسان شمرده مى شود، يعنى همان كتاب، سنّت ، اجماع و عقل كه در واقع نشان دهنده اراده الهى به عنوان اصلى ترين منبع وضع قانون و الزام حقوق و تکالیف مى باشد.[65]

سخن آخر:( اعلامیه جهانی حقوق بشر یک معاهده استعماری است)

نگاهی اجمالى به وضع دنياى امروز نشان می دهد طوفان هاى سهمگينى وزيدن گرفته، پرده ها كنار رفته، سخنان دل فريبى مانند اعلاميّه حقوق بشر به كلّى رنگ باخته است.[66]

البته افراد خوش باور چنين تصوّر مى كنند كه ديگر دوران استعمار گذشته، و امروز روزى نيست كه بتوان ملّت هايى را در زنجير اسارت و استعمار نگهداشت. [67]

اما وجود معاهده های اومانیستی هم چون اعلاميه حقوق بشر، نشان دهندۀ «درك روح زمان» و «تطبيق بر مقتضيات زمانى و مكانى» توسط قدرت های غربی و تغيير قيافه استعماراست.[68]

حال آنکه جنايات، وحشيگري ها، و اعمال ضد انسانى از نظر نوع همان است كه در سابق بود و از نظر كميت به طور وحشتناكى توسعه يافته، تنها قيافه و صورت ظاهرى آن بعضاً در قالب برخی معاهدات بین المللی تغيير پيدا كرده است.[69]

در واقع اين نوع استعمار به تعبیر جامعه شناسان «استعمار غير مستقيم» است که برای منافع نامشروع قدرت های استکباری بسيار مناسب تر و ايده آل تر است.[70]

 

 


[1] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 2 ؛ ص440.

[2] همان؛ص268.

[3] همان.

[4] حكومت جهانى مهدى (عج)، ص: 39.

[5] همان.

[6] همان.

[7] اخلاق در قرآن ؛ ج 2 ؛ ص43.

[8] همان.

[9] اسرار عقب ماندگى شرق، ص: 82.

[10] بیانات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در دیدار رئیس و اعضای انجمن قرآن پژوهی حوزه های علمیه؛15/10/1393.

[11] اسرار عقب ماندگى شرق ؛ ص84.

[12] همان.

[13] همان؛ص85.

[14] همان؛ص86.

[15] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 11 ؛ ص155.

[16] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 2 ؛ ص55.

[17] همان.

[18] ر. ك: اسلام و چالش اقتصادى؛ ص 55-57.

[19] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 2 ؛ ص55..

[20] ر.ک: اقتصادنا؛ ص 35.

[21] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 2 ؛ ص56.

[22] معاد و جهان پس از مرگ ؛ ص54.

[23] همان.

[24] معاد و جهان پس از مرگ ؛ ص54.

[25] همان؛ص55.

[26] همان.

[27] همان.

[28] پيام قرآن ؛ ج 3 ؛ ص414.

[29] همان.

[30] سورۀ بقره؛ آيه 284.

[31] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 2 ؛ ص107.

[32] پيام قرآن، ج 3، ص: 415.

[33] همان ؛ ج 5 ؛ ص194.

[34] تفسير نمونه ؛ ج 24 ؛ ص186.

[35] اسلام در يك نگاه ؛ ص17.

[36] همان؛ص18.

[37] مثالهاى زيباى قرآن ؛ ج 2 ؛ ص134.

[38] همان.

[39] همان.

[40] Self-possession

[41] ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب؛ص38.

[42] مثالهاى زيباى قرآن ؛ ج 2 ؛ ص134.

[43] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 2 ؛ ص30.

[44] خطوط اقتصاد اسلامى ؛ ص18.

[45] همان؛ص108.

[46] پاسخ به پرسشهاى مذهبى ؛ ص458.

[47] مشكات هدايت، ص: 218.

[48] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 2 ؛ ص30.

[49] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص84.

[50] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 2 ؛ ص29.

[51] همان؛ص30.

[52] ر.ک:اعلامیه جهانی حقوق بشر؛ماده2،3،29،30.

[53] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص637.

[54] ر.ک: اعلامیه جهانی حقوق بشر ؛ ماده4،5،11،13،14،16.

[55] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص637.

[56] پيام قرآن ؛ ج 10 ؛ ص143.

[57] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص659.

[58]كليّات حقوق؛ ص 66.

[59] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص642.

[60] ر. ك: فلسفه حقوق؛ ج 1؛ ص 245- 244 ، كليّات حقوق؛ ص 81- 80.

[61] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص659.

[62] همان ؛ ج 2 ؛ ص279.

[63] پيام قرآن ؛ ج 10 ؛ ص68.

[64] همان.

[65] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص634.

[66] پيام قرآن ؛ ج 10 ؛ ص68.

[67] اسرار عقب ماندگى شرق ؛ ص110.

[68] همان؛ص111.

[69] همان؛ص86.

[70] همان؛ص111.

captcha