نیمه ی ماه مبارک رمضان مصادف است با ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام؛[1] کریم اهل بيت علیه السلام که به عنوان یکی از پيشوایان معصوم عليهم السلام چراغ هدايت است؛ پیشوایانی که از طريق قرآن و وحى و عقل سليم هدايت يافته و سپس مردم را به راه راست و صراط مستقيم هدايت می كنند.[2]
اینگونه است که از ابن عباس نقل شده كه منظور از آيه «فَاسْئَلُوا اهْلَ الذِّكْرِ؛[3]هُوَ مُحَمَدٌ و عَلى وَ فاطِمَةُ وَالحَسَنُ و الحُسَيْنُ عليهم السلام، هُمْ اهْلُ الذِكْرِ وَ الْعِلْمِ وَالْعَقْلِ وَالبَيانِ، وَ هُمْ اهْلُ بَيْتِ النُبُوَّةِ ...؛ آنها محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهما السلام اند؛ آنها اهل ذكر و علم و عقل و بيانند و آنها اهل بيت نبوت اند.[4]
با این تفاسیر شایسته است آموزه های ائمه اطهار علیهم السلام در راستای تبیین مفاهیمی هم چون عقل و عقلانیت به ویژه در آموزه های امام حسن مجتبی علیه السلام مورد واکاوی قرار گیرد.[5]
مفهوم شناسی عقل از دیدگاه امام مجتبی علیه السلام
در وهله ی نخست باید گفت «عقل» در اصل از «عقال» به معناى طنابى است كه بر پاى شتر می بندند تا حركت نكند، و از آنجا كه نيروى خرد، انسان را از كارهاى ناهنجار باز می دارد اين واژه بر آن اطلاق شده است،[6] بعضى ديگر از كتب لغت[7] «عقل» را به معناى «حَجْر» و «مَنع» تفسير كرده اند، و بعضى به معناى «علم به صفات اشيا از حسن و قبح و كمال و نقصان»[8]، لذا در تفسير عاقل می گويند: «او كسى است كه می تواند نفس خويش را كنترل كند، و از هوى و هوس باز دارد».[9]،[10]
به نظر می رسد كه ريشه اصلى همان منع و باز داشتن است، لذا هنگامى كه زبان كسى بند می آيد عرب می گويد: «اعتقل لسانه» و به «ديه» نيز «عقل» می گويند چرا كه جلوى خونريزى بيشتر را می گيرد، و «عقيله» به زنى گفته می شود كه داراى عِفت و حجاب و پاكدامنى است.[11]،[12]
هم چنین «عقل» به قلعه و دژ نيز گفته می شود،[13] همانگونه که در روایتی از امام حسن مجتبی علیه السلام می خوانیم: «أَنَّ الْعَقْلَ حِرْزٌ[14]؛ عقل دژ است» که مفهوم منع و بازدارى در آن نهفته است؛[15] از آن جهت كه عقل جلو اشتباهات و خلافكاری ها را می گيرد.[16]
بدین نحو که ادراكات تنها به وسيله عقل و فكر صورت می گيرد، ولى به محض اينكه انسان به كمک عقل و فكر خود خوبى و بدى چيزى را تشخيص داد، نيروى مرموز وجدان از جا بر می خيزد انسان را به خوبی هايى كه عقل شناخته تشويق و از بدی ها منع می كند.[17]
عقلانیت؛ ضامن سعادت دنیا و آخرت
بی شک همه مردم بايد اهل نجات باشند، چرا كه رحمت واسعه الهى سبب شده تا خداوند صد و بيست و چهار هزار پيامبر و اين همه كتاب هاى آسمانى به خصوص قرآن را بفرستد، علاوه بر اين به انسان عقل و هوش داده كه اگر از آن استفاده كند، بر نفس مسلّط می شود؛ همچنين فطرت پاكى به[18] او داده كه باعث هدايت می شود و وجدان به او داده كه داور و قاضى خوبى است. درس هاى عبرتى براى او در زندگى قرار داده كه با چشم خويش می بيند؛ آيات توحيد و عظمتش، آسمان و زمين را پر كرده است، ديگر براى هدايت چه چيزى لازم است؟![19]
لذا سرمايه پيروزى در دنيا و آخرت عقل است؛[20] منظور از عقل غیر از اموری است که انسان به وسيله آن دقايق معانى و مسائل عميق علمى را درک می کند و می تواند نوآوری ها و ابتكارات فراوانى در علوم مختلف از خود به يادگار بگذارد؛ زیرا اين مرحله از عقل، اگر چه بسيار خوب است و مهم و تأثيرگذار ولى براى نجات انسان كافى نيست و چه بسيار عالمان بزرگى در فنون مختلف بودند كه گرفتار انحرافاتى شدند.[21]
بلکه منظور از عقل و خرد همان قوه ادراک است كه انسان به وسيله آن كارهاى دنيا و آخرت خويش را نظام می بخشد و به يقين، نتيجه هر كارى در پايان آن روشن می شود و آنها كه در فكر عاقبت كارها و نتيجه نهايى آن هستند، به يقين از همه عاقلترند.[22]
از این رو همه با چشم خود می بينيم اين جهان دار فانى است؛ همه روز گروهى می ميرند و گروهى به دنيا می آيند و جاى آنها را می گيرند. سپس همين گروه جاى خود را به گروه هاى ديگر می دهند. كاخ هاى زيبا بر اثر گذشت زمان به ويران هاى مبدل می شود و باغ هاى پر از گل و گياه روزى پژمرده خواهند شد. همه چيز در گذر است و همه چيز رو به فنا می رود. حال آيا عقل اجازه می دهد كه انسان در آبادى اين دار فانى بكوشد؛ اما سراى آخرت را كه در آن حيات جاويدان است فراموش كند و گامى در طريق عمران و آبادى آن از طريق ايمان و اعمال صالح بر ندارد؟[23]
اینچنین است که در روایتی از امام حسن مجتبی علیه السلام می خوانیم: «بِالْعَقْلِ تُدْرَكُ الدَّارَانِ جَمِيعاً وَ مَنْ حَرُمَ مِنَ الْعَقْلِ حَرُمَهُمَا جَمِيعاً؛[24] با خرد است که هر دو سرای به دست می آید و هر که از خرد محروم باشد از هر دو سرای محروم شود».
بر این اساس دنیا و آخرت توسط عقل به دست می آید و اگر انسان عاقل باشد هم دنیایش درست می شود و هم آخرتش و اگر عاقل نباشد از هر دو محروم می شود؛[25] یعنی كسانى كه زمام اختيار خود را به هواى نفس داده، و همواره به دنبال خواهش هاى نفسانى هستند، و به جاى آنكه هواى نفس را در خدمت عقل به كار گيرند، و پيرو آن كنند، عقل را پيرو هواى نفس و اسير آن كرده اند، هم در دنيا بدبخت و بيچاره اند، و هم در جهان آخرت خاسر و زيانكارند[26]
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اش انگشت روى آن شاخه از عقل گذاشته كه مايه نجات انسان در دنيا و آخرت است و هدف اصلى از آفرينش عقل همان مىباشد.[27]
به عنوان نمونه عقل، حاكم بر اين است كه در برابر عذاب الهى خواه يقين باشد يا احتمالى بايد وسيله نجاتى فراهم ساخت، و با توجّه به اين كه توبه بهترين وسيله نجات است، عقل آن را واجب می شمرد.[28]
هم چنین فرض كنيد كسى را بر سر یک دوراهى ببينيم كه می گويد ماندن در اينجا قطعاً خطرناک است و انتخاب اين راه (اشاره به يكى از آن دو) نيز مسلماً خطرناك و راه ديگر راه نجات است، و سپس قرائن و شواهدى براى هر یک مطرح می كند. بدون شک هر راهگذرى خود را موظف به تحقيق می بيند و بی اعتناى به آن را مخالف حكم عقل.[29] زیرا اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل شاخه اى از انگيزه عقلى است.[30]
لذا می توان نتيجه گرفت كه تنها راه مستقيم سعادت بشر، به كار گرفتن قوه عقل و تفكر است و براى رسيدن به حقايق، راهى غير از آن در دست انسان نيست و نمی توان از راه كشف هاى خيالى به حقايق پى برد، ولى براى تكميل اين منظور و دور ماندن از خطاهاى فكرى، بايد از علوم نقلى استمداد نموده و در پرتو آن راه نجات و حقيقت را پيدا كرد، و از طرف ديگر لازم است كه آيينه عقل و فكر را به وسيله تقوى و تهذيب نفس صيقل داده تا بتوان حقايق را به صورت واقعى خود، در اين آينه مشاهده كرد.[31]
کمال عقل آدمی در گرو خوش رفتاری با مردم
عقل انسان خوبى و بدى و حسن و قبح بسيارى از اشياء را درك می كند، و اين به بركت نيروى معرفت خوب و بد است كه خدا به انسان بخشيده،[32] بنابراين حتّى قبل از نزول شرايع آسمانى، بخشى از مسائل به وسيله عقل بر انسان روشن بوده است، خوبى عدالت و نيكوكارى، بدى ظلم و بيدادگرى، و خوبى بسيارى از صفات اخلاقى مانند «خوش رفتاری»، «راستگويى»، «امانت»، «شجاعت»، «سخاوت» و امثال آن، و همچنين بدى «دروغ» و «خيانت» و «بخل» و مانند آن، همه از مسائلى است كه عقل آنها را درک می كند.[33]
در این میان نقش «عقل فطرى» در عمق بخشيدن به مسائل اخلاقى غیر قابل انكار است، چرا كه بی شک وجدان انسان كه در واقع نماينده خدا در درون جان بشر است، نيز تأثير بسزايى در تحكيم مبانى اخلاق دارد.[34]
عالی ترين دستور معاشرت و برخورد نیکو با مردم را امام حسن مجتبی عليه السلام بيان كرده و آن را نشانه ی کمال عقل دانسته که حاصل آن اين است: «رَأْسُ الْعَقْلِ مُعَاشَرَةُ النَّاسِ بِالْجَمِیلِ؛[35] خوش رفتاری با مردم رأس خرد است» [36]
داستان معروف امام حسن مجتبى عليه السلام شاهد خوبى بر اين مطلب است.[37] روزى یک مرد شامى با دیدن امام مجتبی علیه السلام در كوچه هاى مدينه شروع به لعن و ناسزا به آن حضرت كرد، امام پاسخى به او نمی گفت، هنگامى كه از لعن و ناسزاها فراغت حاصل كرد، امام علیه السلام رو به او كرد سلام فرمود و در چهره او خنديد فرمود: اى مرد محترم! گمان می كنم كه تو در اين ديار غريبى و حقايق بر تو مشتبه شده است هرگاه از ما طلب عفو كنى، تو را می بخشم و اگر چيزى بخواهى، به تو می دهيم، اگر راهنمایى بخواهى تو را راهنمایى می كنيم، و اگر مركبى از ما بخواهى[38]در اختيارت می گذاريم، اگر گرسنه اى سيرت می كنيم، و اگر برهنه اى لباس در اندامت می پوشانيم... هنگامى كه آن مرد اين سخن محبت آميز را شنيد به كلى منقلب و دگرگون شد و از معتقدان به محبت آنها شد.[39]
عقلانیت در پرتو خیرخواهی و خیراندیشی
انسان خير و شر را تا حد زيادى با عقل و فكر خود درک می كند و اگر به آن عمل كند بخش مهمى از راه راست و جاده مستقيم را پيموده است.[40] از سوی دیگر باید آنچه از خير و خوبى و سعادت معنوى و مادّى براى خويش می خواهد براى ديگران نيز بطلبد و اين يكى از فضايل معروف است كه در آيات قرآن و روايات اسلامى به آن اشاره شده است.[41]
همچنان که «انصاف» نیز اقتضا می کند انسان چيزى را به طور مساوى بين خودش و ديگرى تقسيم كند. نصف كردن كنايه از عدالت است يعنى نيمى از آنِ تو و نيم ديگر از آنِ من؛ و اين موضوع تفاوتى نمی كند در مورد حقوق اجتماعى باشد يا حقوق فردى.[42]
با این تفاسیر بايد طرف مشورت عاقل و خداترس و راستگو و راز نگهدار و شجاع و خيرخواه باشد تا بتوان از مشورت او بهره گرفت.[43]
از سوی دیگر خيانت در مشورت، يكى از گناهان بزرگ محسوب می شود، حتى[44] اين حكم در باره غير مسلمانان نيز ثابت است، يعنى اگر انسان، پيشنهاد مشورت را از غير مسلمانى بپذيرد، حق ندارد در مشورت، نسبت به او خيانت كند و غير از آنچه تشخيص می دهد به او اظهار نمايد.[45]
در این زمینه امام حسن مجتبی علیه السلام چنین می فرماید: «لایغُشُّ الْعاقِلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ؛ عاقل و خردمند به کسی که از او نصیحت و اندرز خواهد، خیانت نکند.»[46]،[47]
البته انسان هايى كه به نصيحت ديگران می پردازند گاه به دنبال منافع خويش بوده و مصلحت خود را در نظر می گيرند، و در نتيجه ممكن است به انسان خيانت كنند.[48] زیرا كسانى كه عهده دار مقام خطير هدايت می شوند ممكن است بر اثر وسوسه هاى شيطان و هواى نفس يا ناخودآگاه و سهواً انسان را به بيراهه ببرند.[49]
لیکن فرد عاقل و مومن حسن خلقش تصنّعى نيست؛ ظاهر و باطنش يكى است و در[50]باطن هم خيرخواه مردم است. درون او پاك است و حسود و بخيل نيست.[51] از سوی دیگر بهاء دادن به ديگران و طرف مشورت واقع شدن؛ بها پيدا كردن فرد را در پی دارد. زیرا در آن صورت مردم به لطف خیرخواهی مشورت دهنده، به او بهاء داده و براى او ارزش قائلند و اين ثمره اى فردى و اجتماعى است.[52]
با این تفاسیر کسانی كه از ايمان و عقل تنها به نام قناعت كرده اند،[53] و دارای خودپسندى خودبرتربينى و فخرفروشى اند[54] مؤمنان خيالى هستند نه واقعى؛ زیرا مؤمنان راستين آنها هستند كه آسان گير خوش خلق، خيرخواه، تسليم در برابر حق، راستگو و عادل و دادگرند، و انتخاب اين نام مقدّس و بزرگ بدون داشتن اين صفات زشت است و نادرست![55]
رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در این زمینه فرمود: «مَنِ اسْتَشَارَهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ يَمْحَضْهُ النَّصِيحَةَ سَلَبَهُ اللَّهُ لُبَّهُ؛ كسى كه برادر مؤمنش از او مشورت بخواهد و او در مقام مشورت خالصانه خيرخواهى نكند خدا عقل او را از وى خواهد گرفت».[56]،[57]
سخن آخر: (ترسیم رابطه متقابل عقل و ادب)
اصولا دين مجموعه اى است از آداب از جمله ادب در برابر خدا، ادب در مقابل پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم و پيشوايان معصوم عليهم السّلام، ادب در مقابل استاد و معلم، و پدر و مادر، و عالم و دانشمند.[58]
لذا هر قدر سطح عقل و خرد انسان بالاتر می رود بر ادب او افزوده می شود، زيرا «ارزش ها» و «ضد ارزش ها» را بهتر درک می كند.[59] و به همين دليل بى ادبى نشانه بی خردى است[60] به تعبیر امام مجتبی علیه السلام که فرمودند: «لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛[61] هر کس ادب ندارد عقل ندارد»[62]
اینگونه است که قرآن کریم رعايت ادب را نشانه پاكى قلب و آمادگى آن براى پذيرش تقوى، و سبب آمرزش و اجر عظيم می شمرد، در حالى كه بىادبان را همچون چهار پايان بى عقل معرفى می كند![63]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
[1] بیانات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ درس خارج فقه؛ مسجد اعظم قم؛ 1392/02/31.
[3] «از آگاهان بپرسید»؛ سوره نحل؛ آیه 43.
[4] احقاق الحق؛ ج 3؛ ص 482.
[5] پيام قرآن؛ ج 9؛ ص 75.
[6] ر.ک: «لسان العرب»، «مفردات».
[7] ر.ک: «صحاح».
[8] ر.ک: «قاموس».
[9] ر.ک: «مجمع البحرين».
[10] پيام قرآن؛ ج 1؛ ص 141.
[12] پيام قرآن؛ ج 1؛ ص 141.
[13] ر.ک: «العين».
[14] إرشاد القلوب؛ ج 1؛ ص 199.
[15] پيام قرآن؛ ج 1؛ ص 141.
[16] تفسير نمونه؛ ج 5؛ ص 334.
[17] رهبران بزرگ؛ ص 65.
[18] مشكات هدايت؛ ص 78.
[21] همان؛ ج 15؛ ص 398.
[22] همان؛ ج 12؛ ص 671.
[23] همان؛ ج 13؛ ص 56.
[24] بحار الانوار؛ ج 78؛ ص 111.
[25] بیانات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ درس خارج فقه؛ مسجد اعظم قم؛ 1392/02/31.
[26] سوگندهاى پر بار قرآن؛ ص 507.
[28] اخلاق در قرآن؛ ج 1؛ ص 222.
[29] پيام قرآن؛ ج 2؛ ص 24.
[30] يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ؛ ص 22.
[34] اخلاق در قرآن؛ ج 1؛ ص 90.
[35] بحارالأنوار؛ ج 75؛ ص 111.
[37] آيات ولايت در قرآن؛ ص 129.
[38] اخلاق در قرآن؛ ج 3؛ ص 153.
[39] بحارالانوار؛ ج 43؛ ص 344.
[41] اخلاق در قرآن؛ ج 2؛ ص 148.
[42] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى؛ ص 287.
[44] تفسير نمونه؛ ج 3؛ ص 146.
[46] تحف العقول؛ ص 236.
[47] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه ؛ نصج3 ؛ ص320.
[48] سوگندهاى پر بار قرآن؛ ص 292.
[50] مشكات هدايت؛ ص 58.
[53] يكصد و پنجاه درس زندگى (فارسى)؛ ص 116.
[55] يكصد و پنجاه درس زندگى (فارسى)؛ ص 116.
[56] بحارالانوار؛ ج 72؛ ص 104؛ ح 36.
[58] برگزيده تفسير نمونه؛ ج 4؛ ص 495.
[60] تفسير نمونه؛ ج 22؛ ص 140.
[61] بحارالأنوار؛ ج 75؛ ص 111.
[62] تفسير نمونه؛ ج 22؛ ص 140.