قرآن مجید قسمتهای زیادی از تاریخ اقوام پیشین را بازگو میکند، تا سبب آگاهی و بیداری و معرفت نسبت به مسائل مختلف گردد و انسانها حقایق زندگی خویش را در آیینۀ تاریخ پیشینیان ببینند.[1]
خداوند داستان حضرت یوسف علیه السلام را «احسن القصص» نامیده است.[2] به راستی چرا این داستان بهترین داستان نباشد؟ با اینکه در فرازهای هیجانانگیزش ترسیمی از عالی ترین درسهای زندگی است.
حاکمیت ارادۀ خدا را بر همه چیز در این داستان به خوبی مشاهده میکنیم.
سرنوشت شوم حسودان را با چشم خود میبینیم، و نقشههای نقشبرآب شدۀ آنها را مشاهده میکنیم.
ننگ بیعفتی، عظمت و شکوه پارسایی و تقوی را در لابلای سطورش مجسم میبینیم.
منظرۀ تنهایی یک کودک کم سن و سال را در قعر چاه، شبها و روزهای یک زندانی بیگناه را در سیاهچال زندان، تجلّی نور امید از پس پردههای تاریک یأس و ناامیدی و بالأخره عظمت و شکوه یک حکومت وسیع که نتیجۀ آگاهی و امانت است؛ همه در این داستان از مقابل چشم انسان رژه میرود.
لحظاتی را که سرنوشت یک ملت با یک خواب پر معنی دگرگون میشود و زندگی یک قوم و جمعیت در پرتو آگاهی یک زمامدار بیدار الهی از نابودی نجات مییابد، و دهها درس بزرگ دیگر در این داستان منعکس شده است. با این اوصاف چرا احسن القصص نباشد؟!
منتها احسن القصص بودن سرگذشت یوسف به تنهایی کافی نیست؛ مهم این است که در ما آن چنان شایستگی باشد که بتوانیم این همه درس بزرگ را در روح خود جای دهیم.
بسیارند کسانی که هنوز به داستان یوسف به عنوان یک ماجرای عشقی جالب مینگرند، همچون چارپایانی که به یک باغ پر طراوت و پر گل، تنها به صورت یک مشت علف برای سدّ جوع مینگرند.
و هنوز بسیارند کسانی که با دادن شاخ و برگهای دروغین به این داستان سعی دارند از آن یک ماجرای سکسی بسازند. این از عدم شایستگی و قابلیت محل است، وگرنه اصل داستان همهگونه ارزشهای والای انسانی را در خود جمع کرده است، که نمیتوان به آسانی از فرازهای جامع و زیبای این داستان گذشت.[3]
نقش حسادت در زندگی انسانها
حضرت یعقوب دوازده پسر داشت، که دو نفر از آنها «یوسف» و «بنیامین» از یک مادر بودند، که «راحیل» نام داشت. طبق بعضی از روایات، مادر آنها «راحیل» از دنیا رفته بود. لذا حضرت یعقوب نسبت به این دو پسر مخصوصاً یوسف محبت بیشتری نشان میداد. از آن گذشته مخصوصاً در یوسف، آثار نبوغ و فوق العادگی نمایان بود.
برادران حسود بدون توجّه به این جهات از این موضوع سخت ناراحت شدند. آتش حقد و حسد به آنها اجازه نمیداد که در تمام جوانب کار بیندیشند و دلائل اظهار علاقۀ پدر را نسبت به این دو کودک بدانند. چراکه همیشه منافع خاص هرکس حجابی بر روی افکار او میافکند، و به قضاوتهایی یک جانبه که نتیجۀ آن گمراهی از جادۀ حق و عدالت است وامیدارد.[4] لذا برادران یوسف علیه السلام تصمیم گرفتند، او را در چاه بیفکنند.[5]
درس مهمی که از این داستان میآموزیم این است که چگونه حسد میتواند آدمی را تا سرحد کشتن برادر و یا تولید دردسرهای خیلی شدید برای او پیش ببرد و چگونه اگر این آتش درونی مهار نشود، هم دیگران را به آتش میکشد و هم خود انسان را.[6]
نیاز فطری انسان به سرگرمی
برادران یوسف پس از آنکه طرح نهایی را برای انداختن یوسف به چاه تصویب کردند، به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را از پدر جدا سازند؟ لذا طرحی برای این کار ریخته و با قیافههای حق به جانب و زبانی نرم و لیّن آمیخته با یک نوع انتقاد ترحّمانگیز نزد پدر آمدند و گفتند: برادر ما، نوجوان است، او هم دل دارد، او هم نیاز به استفاده از هوای آزاد خارج شهر و سرگرمی مناسب دارد، زندانی کردن او در خانه صحیح نیست: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یرْتَعْ وَیلْعَب؛ او را فردا با ما [به خارج شهر] بفرست تا غذای کافی بخورد و بازی و تفریح کند».[7]
جالب اینکه یعقوب پیامبر علیه السلام در برابر استدلال فرزندان نسبت به نیاز یوسف به گردش و تفریح هیچ پاسخی نداد، و عملاً آن را پذیرفت. این خود دلیل بر این است که هیچ عقل سالم نمیتواند این نیاز فطری و طبیعی را انکار کند.[8]
قدرت خدا، بالاتر از همه
گاه برخی انسانهای نادان خیال میکنند که میتوانند با قدرت خداوند مبارزه کرده، و در پندار واهی خود تاب تحمّل این مبارزه را نیز دارند. امّا کافی است ارادۀ خداوند بر چیزی تعلّق بگیرد، که در این صورت با ابزاری بسیار ساده و گاه اعجابآور، قدرتنمایی میکند تا به بشر بفهماند هیچ موجودی توان مبارزه با وی را ندارد.
در داستان حضرت یوسف علیه السلام برادران حسود یوسف قصد داشتند با انداختن یوسف علیه السلام در درون چاه مانع پیشرفت او شده، و وی را نابود کنند. امّا خداوند همین ابزار نابودی را وسیلۀ پیشرفت یوسف قرار داد، و او را به سلطنت مصر رساند. اگر یوسف علیه السلام در کنعان - که شبیه روستایی بود - میماند، نمیتوانست به حکومت مصر برسد. امّا خداوندی که میخواهد تقوا و پاکی و علم و دانش یوسف را به مردم مصر بنمایاند، از همان حربۀ برادران حسود استفاده کرد، تا به آنان و دیگر حسودان بفهماند که قدرت خدا فوق تمام قدرتهاست.[9]
جهاد با نفس
میدانیم که در اسلام، برترین جهاد، جهاد با نفس است، که در حدیث معروف پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم «جهاد اکبر» خوانده شده؛ یعنی برتر از جهاد با دشمن که «جهاد اصغر» نام دارد.[10] اصولاً تا جهاد اکبر به معنی واقعی در انسان پیاده نشود در جهاد با دشمن پیروز نخواهد شد. در قرآن مجید صحنههای مختلفی از میدان جهاد اکبر پیامبران و سایر اولیای خدا ترسیم شده است، که سرگذشت یوسف علیه السلام و داستان عشق آتشین همسر عزیز مصر به او یکی از مهمّ ترین آنهاست. گرچه قرآن مجید به دلیل اختصار، تمام زوایای آن را تشریح نکرده، ولی با یک جملۀ کوتاه «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبّه؛ همسر عزیز مصر، قصد او را کرد و یوسف نیز، اگر برهان پروردگار را نمیدید، چنین قصدی مینمود»،[11] شدت این طوفان را بیان کرده است.
یوسف علیه السلام از میدان این مبارزه روسفید درآمد، به سه دلیل:
نخست اینکه خود را به خدا سپرد و به لطف او پناه برد: «قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ؛ گفت: پناه بر خدا».[12]
دوم اینکه نمکشناسی نسبت به عزیز مصر که در خانۀ او زندگی میکرد، و یا توجّه به نعمتهای بیپایان خداوند که او را از قعر چاه وحشتناک به محیط امن و آرامی رسانید، وی را بر آن داشت که به گذشته و آیندۀ خویش بیشتر بیندیشد و تسلیم طوفانهای زودگذر نشود.
سوم اینکه خودسازی یوسف علیه السلام و بندگی همراه با اخلاص او که از جملۀ «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الُمخْلَصِین؛ چراکه او از بندگان مخلص ما بود»[13] استفاده میشود، به او نیرو و قدرت بخشید که در این میدان بزرگ در برابر وسوسههای شدیدی که از درون و برون به او حملهور بود زانو نزند.
و این درسی است برای همۀ انسانهای آزادهای که میخواهند در میدان جهاد با نفس بر این دشمن خطرناک پیروز شوند.[14]
الطاف خفیه الهی
به هنگام گرفتاری در چنگال مشکلات و در مواقعی که حوادث پای انسان را به لب پرتگاهها میکشاند، تنها باید به خدا پناه برد و از او استمداد جست، که اگر لطف و یاری او نباشد کاری نمیتوان کرد. این درسی است که یوسف بزرگ و پاکدامن به ما آموخته؛ اوست که میگوید پروردگارا اگر نقشههای شوم آنها را از من بازنگردانی من هم به آنها متمایل میشوم؛ اگر مرا در این مهلکه تنها بگذاری طوفان حوادث مرا با خود میبرد، این تویی که حافظ و نگهدار منی، نه قوت و قدرت و تقوای من![15]
آری حمایت وسیع پروردگار در بحرانی ترین حالات به یاری انسان میشتابد و به مقتضای «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ؛ خداوند راه نجاتی برای او قرار میدهد و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد»،[16] از طرقی که هیچ کس باور نمیکرد، روزنۀ امید برای او پیدا میشود و شکاف پیراهنی سند پاکی و برائت او میگردد. همان پیراهن حادثهسازی که یک روز، برادران یوسف را در پیشگاه پدر به خاطر پاره نبودن رسوا میکند، و روز دیگر همسر هوسران عزیز مصر را به خاطر پاره بودن، و روز دیگر نور آفرین دیدههای بیفروغ یعقوب است، و بوی آشنای آن همراه نسیم صبحگاهی از مصر به کنعان سفر میکند، و پیر کنعانی را بشارت به قدوم موکب بشیر میدهد!
به هر حال خدا الطاف خفیهای دارد که هیچکس از عمق آن آگاه نیست، و به هنگامی که نسیم این لطف میوزد، صحنهها چنان دگرگون میشود که برای هیچکس حتی هوشمندترین افراد قابل پیشبینی نیست.
پیراهن با تمام کوچکیش که چیز مهمی است، گاه میشود چند تار عنکبوت مسیر زندگی قوم و ملتی را برای همیشه عوض میکند، آنچنانکه در داستان غار ثور و هجرت پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم واقع شد.[17]
ارزش عفت و پاکدامنی
امام علی علیه السلام فرمودند: «مَا الُمجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَکادَ الْعَفِیفُ أَنْ یکونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکة؛ مجاهدی که در راه خدا شهید میشود، اجرش بیش از کسی نیست که قادر بر گناه است، ولی مرتکب گناه نمیشود، نزدیک است که شخص عفیف، ملکی از ملائکه باشد».[18]
مطابق این بیان، حضرت علی علیه السلام میفرماید کسی که در راه خدا شهید و به خون خود آغشته میشود، از کسی که قادر بر گناه است، ولی به خاطر خدا از آن چشم میپوشد، بالاتر نیست. بنابراین هر روز انسان میتواند ثواب شهید را داشته باشد.
«عفیف» در اینجا فقط به معنای چشمپوشی از لذّت جنسی نیست، بلکه معنای آن وسیع است و چشمپوشی از هر گناهی را عفّت میگویند. به عنوان مثال تمام وسایل گناه برای حضرت یوسف علیه السلام فراهم بود، ولی چشمپوشی کرد و دو جمله گفت: «رَبِ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنِی إِلَیهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کیدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیهِنَّ وَأَکنْ مِنَ الْجاهِلِینَ؛ پرودگارا زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من بازنگردانی به سوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود».[19]
دلیل اینکه آن حضرت دارای مقام شهید هستند روشن است، چون ما میگوییم «جهاد اکبر»، جهاد با نفس است و کسی که در میدان جهاد اکبر باشد، مانند کسی است که در میدان «جهاد اصغر» بوده، بلکه بالاتر از آن است.[20]
حضرت یوسف علیه السلام، انسانی آزاده
از قرآن مجید استفاده میشود که نه تنها همسر عزیز مصر، زلیخا، بلکه تمام زنان اشراف و بزرگان آن دیار، حضرت یوسف علیه السلام را به اطاعت از زلیخا و برآورده کردن خواستههای شیطانیاش تشویق میکردند. از این رو، در کلام یوسف علیه السلام آمده است: «رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الَی مِمَّا یدْعُونَنی الَیهِ؛ پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند».[21]
امّا در اینکه آنها چه میگفتند، احتمالات مختلفی وجود دارد. شاید یکی میگفت: «یوسف! تو جوانی، و زلیخا هم زن زیبایی است؛ چرا تسلیم او نمیشوی؟!» و دیگری میگفت: «اگر جمال و زیبایی زلیخا را نمیخواهی، دست کم به خاطر نفوذ و مقامی که دارد، تسلیم او شو تا تو هم صاحب مقام گردی»! و سومی میگفت: «اگر به فکر هیچیک از این دو نیستی، از کینه و حسّ انتقامجویی زلیخا بترس که او زن کینهتوزی است»!
اما یوسف آزاده در مقابل تمام این وسوسهها که در لباسهای به ظاهر زیبا و جذّابی مطرح میشد، ایستادگی و مقاومت کرد و خطاب به خدای خویش، که تنها و تنها عبادت و بندگی او را میکرد عرض کرد: «زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینان مرا به سوی آن میخوانند».[22]
خدایا! این زنان آلوده مرا به اسارت هوی و هوس دعوت میکنند. ولی من دوست دارم که آزاد باشم. اگرچه این آزادی از شهوات در پشت میلههای زندان به دست آید. پشت میلههای زندان نزد من خوشایندتر است از اسارت نفس سرکش! ولیای خدای بزرگ از این امتحان سخت به تنهایی برنمیآیم و محتاج کمک و عنایت تو هستم؛ کمکم کن! اگر دستم را نگیری در دام آنان گرفتار خواهم شد.
خداوند به یوسف آزاده کمک کرد و آزادی را در پشت میلههای زندان به او عنایت کرد. این آزاد مرد، به زندان رفت؛ ولی زندانی توأم با سربلندی و افتخار، زندانی که مقدّمه حکومت و سلطنت و اثبات پاکدامنی آن حضرت گردید.
اگر حضرت یوسف علیه السلام به زندان نمیرفت، تعبیر خواب پیش نمیآمد؛ اگر تعبیر خواب پیش نمیآمد، از اتّهامات مبرّی نمیگشت و مقرّب درگاه سلطان نمیشد و عاقبت به حکومت دست نمییافت.[23]
درس توحیدی یوسف در زندان
زندان از دیدگاه اجتماعی برای مبارزه با جرائم و جنایات و تربیت نفوس یک امر ضروری است. ولی با حدود و شرایط معین و حسابشده باید انجام شود.
یکی از شرایط آن این است که مسائل انسانی در مورد زندانیان به کارگرفته شود و با آنها به عنوان یک انسان معامله گردد. تضییقات ظالمانه دربارۀ آنها اعمال نشود، و کسی به گناه دیگری زندانی نگردد، و هیچکس بیش از استحقاقش حتّی یک ساعت در زندان نماند، و تمام برنامهها در مسیر تعلیم و تربیت زندانی صورت گیرد. به تعبیر دیگر زندان یک مرکز مجرمپرور یا کانون انتقامجویی نیست؛ بلکه یک کلاس تربیتی است؛ و ویژگیهای چنین کلاسی را باید داشته باشد.
از داستان یوسف علیه السلام و دوران زندانی شدن او در مصر، به خوبی استفاده میشود که زندانها به قدری ظالمانه بوده که گاه زندانی برای همیشه در زندان فراموش میشد و تنها یک تصادف یا حادثه غیر منتظره ممکن بود ظالمان را به فکر زندانیان مظلوم بیندازد و اگر این حادثه اتّفاق نمیافتاد،ای بسا تا آخر عمر در زندان میماند. همانگونه که اگر یوسف علم تعبیر خواب را نداشت و فرعون مصر خواب معروف خود را نمیدید و برای تعبیر آن دست به دامن یوسف از طریق یک زندانی آزادشده نمیزد، شاید تا آخر عمرش در زندان مصر میماند. درحالیکه مرتکب هیچ گناهی نشده بود، تنها گناهش پاکی و تقوا و تسلیم نشدن در برابر تقاضاهای هوسآلود همسر عزیز مصر [زلیخا] بود.
قرآن میگوید: یوسف به سهم خود تلاش کرد محیط زندان را مبدّل به یک محیط تعلیم و تربیت و اصلاح کند و درس توحید و خداپرستی که ریشۀ اصلّی همه نیکیها و پاکیها است به زندانیان بیاموزد. اگر سؤال از یک مسئلۀ سادهای مانند یک خواب و رؤیا میکردند، او بلافاصله به سراغ معارف الهی و مسائل تربیتی میرفت و میگفت: «یا صاحِبَی السِّجْنِ ءَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ امِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ * ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ الّا اسْماءً سَمَّیتُمُوها انتُمْ وَآبائُکمْ ما انْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ انِ الْحُکمُ الّا لِلّهِ امَرَ الّا تَعْبُدُوا الّا ایاهُ ذلِک الدّینُ الْقَیمُ وَلکنَّ اکثَرَ النّاسِ لایعْلَمُونَ؛ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهتراند، یا خداوند یکتای پیروز؟! * این معبودهایی که غیر از خدا میپرستید، چیزی جزء اسمهای [بیمسمّی] که شما و پدرانتان آنها را [خدا] نامیدهاید نیست، خداوند هیچ دلیلی برای آنها نازل نکرده، حکم تنها از آن خدا است، فرمان داده که غیر از او را نپرستید و این است آیین جاویدان و پابرجا؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند».[24]
درست است که یوسف خودش یک زندانی بود، ولی کار او نشان میدهد که اگر در رأس حکومت هم باشد به طریق اولی تلاش میکند که محیط زندان مبدّل به کانون تعلیم و تربیت الهی شود و از فرصتی که زندانیان در آن محیط برای بازسازی خویش و مرور بر زندگانی پیشین و تجدید نظر در افکار و برنامههای نادرست به دست آوردهاند، حدّاکثر استفاده بشود.[25]
دیدیم که یوسف بالاترین درسی را که به زندانیان داد درس توحید و یگانهپرستی بود، همان درسی که محصولش آزادی و آزادگی است.
او میدانست «أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ» و هدفهای پراکنده، و معبودهای مختلف، سرچشمۀ تفرقه و پراکندگی در اجتماعند و تا تفرقه و پراکندگی وجود دارد، طاغوتها و جباران بر مردم مسلطند. لذا برای قطع ریشۀ آنها دستور داد که از شمشیر برای توحید استفاده کنند، تا مجبور نباشند آزادی را به خواب ببینند، بلکه آن را در بیداری مشاهده کنند.
مگر جباران و ستمگرانی که بر گردۀ مردم سوارند در هر جامعهای چند نفر میباشند که مردم قادر به مبارزه با آنها نیستند؟ جز این است که آنها افراد محدودی هستند ولی با ایجاد تفرقه و نفاق، از طریق «أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ»، و درهمشکستن نیروی متشکل جامعه، امکان حکومت را بر تودههای عظیم مردم به دست میآورند؟
و آن روز که ملتها به قدرت توحید و وحدت کلمه آشنا شوند و همگی زیر پرچم «اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؛ خداوند یکتای پیروز»[26] جمع گردند و به نیروی عظیم خود پی برند آن روز، روز نابودی آنهاست. این درس بسیار مهمی است برای امروز ما و برای فردای ما و برای همۀ انسانها در کل جامعه بشری و در سراسر تاریخ.
مخصوصاً توجّه به این نکته ضرورت دارد که یوسف میگوید: حکومت مخصوص خداست: «إِنِ الْحُکمُ إِلَّا لِلَّهِ»[27] و سپس تاکید میکند پرستش و خضوع و تسلیم نیز فقط باید در برابر فرمان او باشد: «أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ»[28] و سپس تاکید میکند آیین مستقیم و پابرجا چیزی جز این نیست: «ذلِک الدِّینُ الْقَیمُ».[29] ولی سرانجام این را هم میگوید که با همه این اوصاف متأسفانه اکثر مردم از این واقعیت بیخبرند: «وَلکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ».[30] بنابراین اگر مردم آموزش صحیح ببینند و آگاهی پیدا کنند و حقیقت توحید در آنها زنده شود این مشکلاتشان حل خواهد شد.[31]
تاوان امید بستن به غیر خدا!
توحید تنها در این خلاصه نمیشود که خداوند یگانه و یکتا است، بلکه باید در تمام شؤون زندگی انسان پیاده شود. یکی از بارزترین نشانههایش این است که انسان موحّد به غیر خدا تکیه نمیکند و به غیر او پناه نمیبرد.
ممکن است عدم توجّه به این واقعیت بزرگ دربارۀ افراد عادی قابل گذشت باشد، اما سر سوزن بیتوجّهی به این اصل برای اولیای حق مستوجب مجازات است، هر چند ترک اولایی بیش نباشد.[32]
در تاریخ، نمونههای فراوان وجود دارد که نه تنها امید بستن به غیر خدا و انسانهای ناصالح مشکل را برطرف نکرده، بلکه مشکلی بر مشکلات افزوده است. به دو نمونۀ آن از زندگانی حضرت یوسف علیه السلام توجّه فرمایید:
1. طبق آنچه در برخی از روایات آمده، حضرت یوسف علیه السلام فرمود: روزی نشسته بودم و به یازده برادرم، که همه زورمند و شجاع و قهرمان بودند، مینگریستم که چگونه حتی به گرگهای بیابان حمله کرده و آنها را مجبور به فرار میکنند و با خود گفتم: «با وجود این برادران شجاع چه کسی میتواند مرا اذیت کند؟» و به جای خداوند به بازوی برادرانم تکیه کردم. امّا وقتی که مرا از پدر گرفتند و در صحرا برای ازبینبردنم نقشه کشیدند و تصمیم گرفتند مرا به چاه بیندازند تا کاروانی مرا به غلامی بگیرد و به شهرهای دور دست ببرد، و پیش از انداختن در چاه مرا کتک مفصلّی زدند و مجروح و خونین کردند، خندهام گرفت. گفتند: چرا میخندی؟ گفتم: آن روز چشم از خدا بستم و به شما پیوستم، اکنون گرفتار خود شما هستم![33]
2. نمونۀ دیگر در قرآن مجید آمده است که وقتی حضرت یوسف علیه السلام خواب آن دو زندانی را تعبیر کرد، خطاب به آن شخصی که آزاد میشد فرمود: «وَقالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکرْنِی عِنْدَ رَبِّک؛ مرا نزد آقایت [سلطان مصر] یاد کن تا نجات یابم». همین مقدار تکیه بر غیر خدا و غفلت از یاد او باعث شد که چندین سال دیگر در زندان بماند.[34] زیرا آن شخص درخواست حضرت یوسف علیه السلام را فراموش کرد و خداوند بدین شکل امیدش را ناامید ساخت.
آری، حضرت یوسف علیه السلام بر اثر یک ترک اولی سالها در زندان ماند.[35]و این درس بزرگی است برای همۀ پویندگان این راه و مبارزان راستین، که هرگز خیال ائتلاف به نیروی یک شیطان، برای کوبیدن شیطان دیگر به خود راه ندهند، و به شرق و غرب تمایل نیابند و جز در صراط مستقیم که جاده امّت وسط است گام برندارند.[36]
اهمیت اقتصاد و مدیریت
در داستان یوسف علیه السلام میخوانیم: هنگامی که سالهای بسیار سخت و خطرناکی را از نظر اقتصادی برای مردم مصر پیشبینی کرد، برنامهای برای گذشتن از این سالهای سخت تنظیم نمود. سلطان مصر برای اجرای این برنامه، خود یوسف علیه السلام را انتخاب کرد. این انتخاب به پیشنهاد خود یوسف انجام شد؛ قرآن میگوید: «قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم؛ "یوسف" گفت: مرا سرپرست خزائن این سرزمین [مصر] قرار ده که من نگاهبانی آگاهم».[37]
اهمیت ویژۀ مسائل اقتصادی را در سرنوشت اجتماعات هرگز نمیتوان از نظر دور داشت. آیۀ فوق نیز اشاره به همین حقیقت میکند. چراکه یوسف از میان تمام پستها انگشت روی خزانه داری گذاشت. زیرا میدانست هرگاه به آن سر و سامان دهد قسمت عمدۀ نابسامانیهای کشور باستانی مصر، سامان خواهد یافت، و از طریق عدالت اقتصادی میتواند سازمانهای دیگر را کنترل کند.
ضمنا تعبیر یوسف که میگوید «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ»[38] دلیل بر اهمیت مدیریت در کنار امانت است، و نشان میدهد که پاکی و امانت به تنهایی برای پذیرش یک پست حساس اجتماعی کافی نیست، بلکه علاوه بر آن آگاهی و تخصّص و مدیریت نیز لازم است. چراکه «علیم» را در کنار «حفیظ» قرار داده است.
ما بسیار دیدهایم که خطرهای ناشی از عدم اطلاع و سوء مدیریت کمتر از خطرهای ناشی از خیانت نیست، بلکه گاهی از آن برتر و بیشتر است.[39]
نظارت بر مصرف
در مسائل اقتصادی تنها موضوع «تولید بیشتر» مطرح نیست؛ گاهی «کنترل مصرف» از آن هم مهمّ تر است. به همین دلیل آن حضرت در دوران حکومت خود، سعی کرد، در آن هفت سال وفور نعمت، مصرف را به شدت کنترل کند، تا بتواند قسمت مهمی از تولیدات کشاورزی را برای سالهای سختی که در پیش بود، ذخیره نماید.
در حقیقت این دو از هم جدا نمیتوانند باشند؛ تولید بیشتر هنگامی مفید است که نسبت به مصرف کنترل صحیحتری شود، و کنترل مصرف هنگامی مفیدتر خواهد بود که با تولید بیشتر همراه باشد.
سیاست اقتصادی یوسف علیه السلام در مصر نشان داد که یک اقتصاد اصیل و پویا نمیتواند همیشه ناظر به زمان حال باشد، بلکه باید «آینده» و حتی نسلهای بعد را نیز دربرگیرد. این نهایت خودخواهی است که ما تنها به فکر منافع امروز خویش باشیم و مثلاً همۀ منابع موجود زمین را غارت کنیم و به هیچوجه به فکر آیندگان نباشیم که آنها در چه شرائطی زندگی خواهند کرد. مگر برادران ما تنها همینها هستند که امروز با ما زندگی میکنند و آنها که در آینده میآیند برادر ما نیستند؟![40]
همدردی رهبران با مستمندان
برخی از مؤمنان که از تمکّن مالی خوبی برخوردارند، افزون بر آنکه از امکانات خود برای رسیدگی به امور مستمندان بهره میگیرند، گاه چون توان رفع نیاز همۀ آنان را ندارند، خودشان در زندگی زهد میورزند، از مواهب الهی کمتر بهره میگیرند، تا آلام نیازمندان کاهش بیابد، چراکه زندگی خود را همچون زندگی رهبرشان میبینند.
دربارۀ حضرت یوسف علیه السلام نقل شده است که آن حضرت در سالهای قحطی به خود گرسنگی میداد. به او گفته شد: «أَ تَجُوعُ وَأَنْتَ عَلَی خَزَائِنِ مِصْرَ؟؛ با آنکه بیت المال مصر در اختیار توست، به خودت گرسنگی میدهی؟». پاسخ داد: «أَخَافُ أَنْ أَشْبَعَ فَأَنْسَی الْجِیاعَ؛ میترسم اگر سیر باشم، گرسنگان را فراموش کنم».[41]
بنابراین، رهبران جامعه هم برای همدردی با مستمندان و هم برای فراموش نکردن درد و رنج بیچارگان به حداقلّ از زندگی و تمتّعات دنیوی قناعت میکنند، تا هم از رنج مستضعفان جامعه بکاهند و هم برای رفع محرومیت از آنان، تلاش مضاعفی نمایند.[42]
شکست، پلی برای بیداری
شکستها همیشه شکست نیست، بلکه در بسیاری از مواقع ظاهراً شکست است، اما در باطن یک نوع پیروزی معنوی به حساب میآید. اینها همان شکستهایی است که سبب بیداری انسان میگردد و پردههای غرور و غفلت را میدرد و نقطۀ عطفی در زندگی انسان محسوب میشود.
همسر عزیز مصر - که نامش «زلیخا» یا «راعیل» بود - هرچند در کار خود گرفتار بدترین شکستها شد، ولی این شکست در مسیر گناه باعث تنبّه او گردید، وجدان خفتهاش بیدار شد و از کردار ناهنجار خود پشیمان گشت و روی به درگاه خدا آورد. داستانی که در احادیث درباره ملاقاتش با یوسف پس از آنکه یوسف عزیز مصر شد، نقل شده نیز شاهد این مدعاست. زیرا رو به سوی او کرد و گفت: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی جَعَلَ اَلْعَبِیدَ مُلُوکاً بِطَاعَتِهِ، وَجَعَلَ اَلْمُلُوک عَبِیداً بِمَعْصِیتِهِ؛ حمد خدای را که بردگان را به خاطر اطاعت فرمانش ملوک ساخت و ملوک را به خاطر گناه برده گردانید». و در پایان همین حدیث میخوانیم که یوسف سرانجام با او ازدواج کرد.[43]
خوشبخت کسانی که از شکستها پیروزی میسازند و از ناکامیها کامیابی، و از اشتباهات خود راههای صحیح زندگی را مییابند و در میان تیرهبختیها نیکبختی خود را پیدا میکنند.[44]
سخن آخر: (حفظ پاکدامنی در شرایط فعلی؟!)
جوانها میپرسند: در شرایط فعلی، که فساد همه جا را فرا گرفته، و مظاهر آن در همه جا دیده میشود، و اسباب و مقدّمات گناه به راحتی فراهم است، آیا امکان حفظ پاکدامنی وجود دارد؟
بدون شک امکان پاکدامنی در عصر ما نیز وجود دارد، مشروط بر اینکه جوانان پاکدامن، از این عوامل تحریک و زمینههای فساد دوری کنند.
جالب اینکه اجتناب از زمینههای گناه آنقدر مهم است که شخصی همچون حضرت یوسف پیامبر علیه السلام، که دارای مقام عصمت است، نیز برای حفظ پاکدامنی خود از آن استفاده مینماید. وی هنگامی که مشاهده میکند زلیخا نیت شومی در سر دارد، و خود را آمادۀ گناه بزرگی کرده، و قصدش را صریحاً به زبان آورده، در اوّلین قدم سعی کرد از مجلس معصیت دور شود. بدین جهت به سمت درِ اطاق فرار کرد.
خلاصه اینکه، از آلودگی محیط و مکانهایی که زمینۀ گناه فراهم است، باید فرار کرد، هرچند همچون حضرت یوسف علیه السلام، در درجهای عالی از ایمان باشیم.
دیگر اینکه بر همه لازم است که امکان ازدواج آسان را برای جوانان فراهم کنند؛ کسانی که، به هر شکل، به سنگین شدن بار ازدواج و سخت تر شدن شرایط آن کمک میکنند، شریک گناهان جوانانی هستند که قادر بر ازدواج نیستند و آلودۀ اعمال منافی عفّت میشوند.[45]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منبع:
تفسیر نمونه
[1] برگزیده پیام قرآن، ج۱، ص۹۷.
[2] ر.ک: یوسف، آیه3.
[3] تفسیر نمونه، ج9، ص303.
[4] همان، ص322.
[5] پیام قرآن، ج1، ص235.
[6] تفسیر نمونه، ج9، ص326.
[7] یوسف، آیه12.
[8] تفسیر نمونه، ج9، ص334.
[9] قهرمان توحید، شرح و تفسیر آیات مربوط به حضرت ابراهیم (ع)، ص19.
[10] ر.ک: مجموعة ورام (ط - قم)، ج1، ص96.
[11] یوسف، آیه24.
[12] همان، آیه 79.
[13] همان، آیه 24.
[14] تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه، ج۲، ص۳۶۵.
[15] تفسیر نمونه، ج9، ص401.
[16] طلاق، آیه3.
[17] تفسیر نمونه، ج9، ص389.
[18] نهج البلاغه، حکمت474.
[19] یوسف، آیه33.
[20] مشكات هدایت، ص84.
[21] یوسف، آیه33.
[22] همان.
[23] مثال هاى زیباى قرآن، ج1، ص354.
[24] یوسف، آیات39-40.
[25] پیام قرآن، ج10، ص209.
[26] زمر، آیه4.
[27] یوسف، آیه40.
[28] همان.
[29] همان.
[30] همان.
[31] تفسیر نمونه، ج9، ص418.
[32] همان، ص420.
[33] تفسیر نمونه، ذیل آیۀ ۱۵ سورۀ یوسف.
[34] یوسف، آیه۴۲.
[35] چهل حدیث اخلاقی، ص۱۰۲.
[36] تفسیر نمونه، ج9، ص420.
[37] یوسف، آیه۵۵؛ (برگزیده پیام قرآن، ج۳، ص۵۶۳).
[38] یوسف، آیه۵۵.
[39] تفسیر نمونه، ج10، ص10.
[40] همان، ص11.
[41] شرح نهج البلاغه ابن ابىالحدید (ط - قم)، ج11، ص236.
[42] دائرة المعارف فقه مقارن، ج2، ص482.
[43] سفینة البحار (ط - قم)، ج3، ص484.
[44] تفسیر نمونه، ج9، ص436.
[45] والاترین بندگان، ص199.








