مسئلۀ مهمّ شناسایی خویشتن است؛ مشکلترین کارها همین شناخت خویش است. گاهی انسان هشتاد سال عمر کرده ولی خود را نشناخته، و در نتیجه خدای خود را نیز نشناخته است که خودشناسی مقدمۀ خداشناسی است. موانعی از درون و حجابهایی از برون، اجازۀ خودشناسی آنچنان که باید باشد نمیدهد؛ تا خود را نشناختیم، چگونه خود را اصلاح کنیم؟![1]
ضرورت خودشناسی
هیچکس به انسان، نزدیکتر از خودش نیست و آنچه را که ما در مطالعه سایر موجودات جستجو میکنیم، به طور روشنتری در وجود خود ما نهفته است؛ بنابراین شایسته نیست که ما اسرار توحید و نظام شگفتانگیز آفرینش را فقط در اعماق آسمانها، کهکشانها و در دل اتمها جستجو کنیم، ولی از نکات و دقایق آفرینش وجود خودمان - که در تمام عمر در دسترس ما قرار دارد - غفلت بورزیم.
علاوه بر این، دانستن اسرار و نکات دقیق و ظریف بدن، بدون درنظرگرفتن نتایج سودمند توحیدی و علمی، فایدۀ مهمّ دیگری نیز دارد و آن اینکه انسان وقتی به این همه شگفتی و اسرار خلقت که در سازمان بدن وی به کار رفته پی ببرد و فعّالیتهای دستگاههای گوناگون بدن خود را که ضامن بقا و ادامۀ زندگی او هستند از نظر بگذراند و سرانجام از نعمتهای شگرفی که آسایش و نیازمندیهای زندگی او را تأمین مینماید، اطّلاع حاصل کند، به طور مسلّم، حسّ شکرگزاری در او تحریک شده و در مقابل عظمت و لطف آفریدگار آن، سر تعظیم فرود آورده و محبّت زاید الوصفی که همراه با خضوع و کرنش است را در اعماق دل خود احساس میکند.[2]
قرآن کریم نیز ما را به سیر انفسی (خودشناسی) دعوت کرده است: «وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ وَ فی أنْفُسِکمْ افَلا تُبْصِرُونَ؛ و در زمین آیاتی برای جویندگان یقین است، و در وجود خود شما [نیز آیاتی است]، آیا نمیبینید!».[3]
آری وظیفه یک انسان موحّد و متعهّد و هوشیار این است که قبل از هر چیز خویشتن و جهانی را که در آن زندگی میکند، بشناسد؛ و از اصول و نظاماتی که بر این عالم وسیع حاکم است، تا آنجا که در توان دارد آگاه گردد؛ و همان اصول را در زندگی اجتماعی خود به کار گیرد که بزرگترین رمز پیروزی، شناخت همین نظامهای تکوینی، و بهکارگیری این سنّتهای الهی در نظامات تشریعی است.[4]
خودشناسی در روایات اسلامی
روایات در باب خودشناسی فراوان است که نمونههایی از آن را ذکر میکنیم:
1. در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام میخوانیم: «نَالَ اَلْفَوْزَ اَلْأَکبَرِ مَنْ ظَفِرَ بِمَعْرِفَةِ اَلنَّفْسِ؛ کسی که خود را بشناسد، به سعادت و رستگاری بزرگ نایل شده است».[5]
2. و در نقطۀ مقابل آن چنین میفرماید: «مَنْ لَمْ یعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبِیلِ اَلنَّجَاةِ وَ خَبَطَ فِی اَلضَّلاَلِ وَ اَلْجَهَالاَتِ؛ کسی که خود را نشناسد، از طریق نجات دور میشود و در گمراهی و جهل گرفتار میآید».[6]
3. در تعبیر دیگری از همان امام همام آمده است: «اَلْعَارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا وَ نَزَّهَهَا عَنْ کلِّ مَا یبَعِّدُهَا؛ عارف حقیقی کسی است که خود را بشناسد، و [از قید و بند اسارت] آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور میسازد پاک و پاکیزه کند».[7]
4. باز حدیث دیگری از همان پیشوای بزرگ علیه السلام میخوانیم: «أَکثَرُ اَلنَّاسِ مَعْرِفَةً لِنَفْسِهِ أَخْوَفُهُمْ لِرَبِّهِ؛ کسی که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت».[8]
5. در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ جاهَدَها؛ وَ مَنْ جَهِلَ نَفْسَهُ اهْمَلَها؛ کسی که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر میخیزد و کسی که خود را نشناسد آن را رها میسازد».[9]
6. در نهج البلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «مَنْ کرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَیهِ شَهَواتُهُ؛ کسی که [در سایۀ خودشناسی] برای خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بی مقدار خواهد بود [و به آسانی تسلیم هوی و هوس نمیشود]».[10]
7. در روایتی از امام دهم، امام هادی علیه السلام میخوانیم: «مَنْ هانَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَن شَرَّهُ؛ کسی که نزد خود قدر و قیمتی ندارد، از شرّ او ایمن نباش».[11]
علم خودشناسی
بزرگترین سرمایۀ ما خود ما هستیم؛ چقدر بدبختی است که علم همه چیز را بیاموزیم و خودشناسی را نه!
ای کاش لااقل علوم دیگر مانع علم خودشناسی نمیشد. باید از آن شکافنده اتم پرسید آیا یک بار گریبان خود را گرفتی که چرا آمدهای؟!ای کسی که مشکلترین سؤالات را درباره جهان پاسخ گفتهای، از خودت چرا چنین سؤال سادهای را نکرده و چرا جواب نشنیدهای؟!
ای عالمان غافل! لازمترین علوم، علمی است که ما را در معرفت صلاح و فساد نفس خویش یاری کند. امام کاظم علیه السلام میفرمایند: «أَلْزَمُ الْعِلْمِ لَک مَا دَلَّک عَلَی صَلَاحِ قَلْبِک وَ أَظْهَرَ لَک فَسَادَهُ...؛[12] لازمترین دانش برای تو، دانشی است که صلاح و فساد دلت را به تو نشان دهد».
چگونه مدعی هستیم روح و نفس را شناخته ایم، درحالیکه محقق کاشانی در «روض الجنان»، چهارده قول در حقیقت نفس آورده است؟[13] از حالت جسمانی گرفته تا فوق روحانی.
کمیل یکی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علی علیه السلام است؛ از یارانی بوده که چه بسا به او حرفهایی گفته میشد که به دیگران گفته نمیشد. وی میگوید به امیرالمؤمنین علی علیه السلام عرض کردم: «أُرِیدُ أَنْ تُعَرِّفَنِی نَفْسِی، قَالَ: یا کمَیلُ! وَای الْأَنْفُسِ تُرِیدُ أَنْ أُعَرِّفَک؟ قُلْتُ: یا مَوْلَای هَلْ هِی إِلَّا نَفْسٌ وَاحِدَةٌ؟ قَالَ: یا کمَیلُ إِنَّمَا هِی أَرْبَعَةٌ: النَّامِیةُ النَّبَاتِیةُ وَ الْحِسِّیةُ الْحَیوَانِیةُ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِیةُ وَ الْکلِّیةُ الْإِلَهِیةُ، وَ لِکلِّ وَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ خَمْسُ قُوًی وَ خَاصِیتَانِ؛ میخواهم نفس مرا به من معرفی کرده و بشناسانی، فرمودند:ای کمیل! کدام یک از نفسها را میخواهی به تو بشناسانم؟ گفتم:ای مولای من آیا مگر غیر از یک نفس، نفس دیگری هم هست؟ فرمودند:ای کمیل چهار نفس داریم: نامیه نباتیه، حسّیه حیوانیة، ناطقة قدسیه، کلیه الهیه و هر کدام از اینها پنج قوا و نیرو و دو خصلت دارند».[14]
بیجهت نیست با اینکه موضوع بسیاری از علوم، انسان است، مثل روانشناسی و روانکاوی، و با اینکه تشریح فیزیولوژی روی آن صورت گرفته، ولی در عین حال انسان موجودی ناشناخته است؛ بی جهت نیست که خداوند در خلقت انسان به خود بالید و فرمود: «فتبارک اللّهُ احسنُ الخالِقِین».[15]
امام علی علیه السّلام در بخشی از خطبۀ 103 نهج البلاغه به سراغ معرّفی عالمان حقیقی و عالمنمایان میرود و با اوصاف دقیقی، وضع آنها را مشخّص میسازد. نخست میفرماید: «اَلْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ؛[16] کسی است که قدر و منزلت خویش را بشناسد».
و برای تأکید بیشتر میافزاید: «وَ کفَی بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَنْ لاَ یعْرِفَ قَدْرَهُ؛[17] و برای نادانی انسان همین بس که قدر و منزلت خود را نشناسد».
در تفسیر این دو جمله، احتمالاتی وجود دارد:
نخست اینکه، عالم واقعی کسی است که جایگاه و ارزش خود را در این جهان هستی در برابر عظمت پروردگار بشناسد؛ بداند ذرّهای ناچیز است که وابسته به وجودی است بی پایان؛ و همین وابستگی او را به خدا آشنا میسازد و در مسیر قرب الی اللّه حرکت میدهد؛ شبیه آنچه در تفسیر حدیث مشهور «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[18] آمده است.
دیگر اینکه، منظور شناخت ارزش و جایگاه واقعی در اجتماع است و به تعبیر دیگر: عالم واقعی کسی است که از بلندپروازیهای دور از منطق، بپرهیزد و پایش را از گلیم خویش بیرون نکشد و در جایگاهی که برای آن آمادگی ندارد، خود را قرار ندهد و آبروی خویش را نبرد. شبیه آنچه در بعضی از تعبیرات آمده که «رَحِمَ اللهُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ، وَ لَمْ یتَجَاوَزْ حَدَّهُ؛ رحمت خدا بر آن کس که قدر و منزلت خویش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند».[19]
سوم اینکه، منظور آن است که انسان موجودی است با ارزش و دارای استعدادهای والاست؛ نباید گوهر گرانبهای وجود خود را ارزان بفروشد و سرمایههای بزرگ خداداد را از دست دهد؛ شبیه آنچه در شعر معروف منسوب به مولا امیر مؤمنان علیه السّلام آمده است: «اتَزْعَمُ انَّک جِرْمٌ صَغیرٌ وَ فیک انْطُوی العالَمُ الاکبَر؛ آیا گمان میکنی موجود کوچکی هستی حال آنکه عالم کبیر در تو خلاصه شده است؟!».[20]
خودشناسی و خداشناسی
قرآن مجید با صراحت میگوید: «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِیالْآفاقِ وَ فی انْفُسِهِمْ حَتّی یتَبَینَ لَهُمْ انَّهُ الْحَقُّ؛[21] ما آیات آفاقی و انفسی [عجائب آفرینش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان] را به آنها نشان میدهیم تا آشکار گردد که او حق است».
در جای دیگر میفرماید: «وَ فی انْفُسِکمْ افَلا تُبْصِرُونَ؛[22] در درون وجود شما آیات خداست، آیا نمیبینید؟».
بعضی از محقّقان از آیۀ مربوط به عالم ذر نیز همین استفاده را کردهاند که «معرفة النّفس» پایه «معرفة اللّه» است، آنجا که میفرماید: «وَ اذْ اخَذَ رَبُّک مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ اشْهَدَهُمْ عَلی انْفُسِهِمْ الَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا؛ به خاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریّه آنان را برگرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود [و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود] آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها همگی گفتند: آری گواهی میدهیم!».[23]
بنابراین، انسان در هر مرحلهای از انسانیت باشد، به روشنی میبیند که مالک و مدبّر و پروردگاری دارد، چگونه نبیند درحالیکه نیاز ذاتی خود را به روشنی میبیند.
لذا بعضی گفتهاند که «آیه اشاره به حقیقتی میکند که انسان در زندگی دنیا آن را درمی یابد که در همه چیز از شؤون حیات خود، نیازمند است؛ نیازمند به بیرون وجود خود؛ پس معنی آیه شریفه این است که ما انسانها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند».[24]
به این ترتیب ثابت میشود که شناخت حقیقت نفس انسان با صفات و ویژگیهایش، سبب معرفة اللَّه و شناخت خداست.
حدیث معروف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ؛ هرکس خود را بشناسد، پروردگارش را خواهد شناخت»، نیز ناظر به همین است.[25]
و به راستی اگر کسی خود را شناخت، راهی برای شناخت صفات خدا و یافتن آنها پیدا کرده است. وقتی دید نفس او در صفحۀ ذهن میتواند صورتهای ذهنی را در یک لحظه خلق کند، و در لحظۀ دیگر از صفحۀ ذهن پاک کند، مییابد معنی «کنْ فَیَکونُ؛[26] باش! پس موجود میشود» را و اینکه اگر خداوند اراده کند، در یک لحظه خلق و در لحظۀ دیگر محو میکند. البته ایجاد صور و تشبیه آن به ایجاد مخلوقات تمثیل به اینها برای فهم مطلب است وگرنه فاصله بسیار است اینها تماماً در صفات الهی است و کسی را به کنه آن ذات پاک راه نیست؛ چنان که حقیقت و ذات نفس و روح بر ما پوشیده است: «وَیسْأَلُونَک عَن الرُّوحِ قُل الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».[27]
خودشناسی برای خودسازی
یکی از گامهای نخستین در راه اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملکات والای انسانی، خودشناسی است.
چگونه ممکن است انسان به کمال نفسانی برسد و عیوب خود را اصلاح کند و رذائل اخلاقی را از خود دور سازد درحالیکه خویشتن را آنگونه که هست نشناخته باشد!
آیا بیمار تا از بیماری خود آگاه نگردد به سراغ طبیب میرود؟
آیا کسی که راه خود را در سفر گم کرده، تا از گمراهی خویش با خبر نشود به جستجوی دلیل راه بر میخیزد؟ آیا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه اش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده میسازد؟
به یقین پاسخ تمام این سؤالها منفی است. همینگونه آن کس که خود را نشناسد و از کاستیها و عیوب خویش باخبر نشود، به دنبال اصلاح خویش و بهرهگیری از طبیبان مسیحا نفس روحانی، نخواهد رفت.
لذا انسان از طریق خودشناسی به کرامت نفس و عظمت این خلقت بزرگ الهی و اهمّیت روح آدمی که پرتوی از انوار الهی و نفحهای از نفحات ربّانی است، پی میبرد. آری! درک میکند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهای ناچیز فروخت و به آسانی از دست داد.
تنها کسانی خود را آلودۀ رذائل اخلاق میکنند و گوهر پاک روح انسانی را به فساد و نابودی میکشانند که از عظمت آن بی خبرند.
انسان با شناخت خویشتن به خطرات هوای نفس و انگیزههای شهوت و تضادّ آنها با سعادت او پی میبرد، و برای مقابله با آنها آماده میشود.
همچنین انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهای گوناگونی که برای پیشرفت و ترقی از سوی خداوند در وجود او نهفته شده است، پی میبرد و تشویق میشود که برای پرورش این استعدادها بکوشد و آنها را شکوفا سازد؛ گنجهای درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
از سوی دیگر هر یک از مفاسد اخلاقی ریشههایی در درون جان انسان دارد، با خودشناسی، آن ریشهها شناخته میشود، و درمان این دردهای جانکاه را آسان میسازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار میکند.
از همه مهمّتر اینکه خودشناسی بهترین راه برای خداشناسی است. خداشناسی و آگاهی از صفات جلال و جمال حق، قویترین عامل برای پرورش ملکات اخلاقی و کمالات انسانی و نجات از پستی و حضیض رذائل و رسیدن به اوج قلّه فضائل است.[28]
در کتاب «اعجاز روانکاوی» نوشته «کارْل مِنینگِر» چنین آمده است: «خودآگاهی عبارت از این است که هم از قوای مثبت و مهرانگیز نهاد خودآگاهی داشته باشیم و هم از نیروهای منفی که موجب نابودی ما میگردد و ما را به خاک سیاه میافکند. ندیدهگرفتن قوای منفی یا خودداری از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایههای زندگی را متزلزل میکند».[29]
در کتاب «انسان موجود ناشناخته» جملهای آمده است که شاهد خوبی برای بحث ما است؛ میگوید: «بدبختانه در تمدّن صنعتی شناخت انسان مورد توجّه قرار نگرفته است، و برنامۀ زندگی بر وفق ساختمان طبیعی و فطری پایهگذاری نشده است. لذا با همۀ درخشندگی موجب رستگاری نشده است. پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحی صورت نگرفت و [تقریباً] اتّفاقی بود ... اگر «گالیله» و «نیوتن» و «لاووازیه»، نیروی فکری خود را صرف مطالعۀ روی جسم و روان آدمی کرده بودند، شاید نمای دنیای امروز فرقهای زیادی با آنچه امروز است میداشت».[30]
و به خاطر این امور است که خداوند یکی از مجازاتهای هوسبازان متمرّد را خودفراموشی قرار داده و به مسلمانان هشدار میدهد که: «وَ لاتَکونُوا کالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَانْساهُمْ انْفُسَهُمْ اولئِک هُمُ الْفاسِقُونَ؛ همچون کسانی که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشی گرفتار ساخت، نباشید! و آنها فاسقان [حقیقی] و گنهکارانند».[31]
آری! هرکس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خودشناسی راهی است به خداشناسی و به یقین خداشناسی، مهمّترین وسیلۀ تهذیب اخلاق و پاکسازی روح و دل از آلودگیهای اخلاقی است چراکه ذات پاکش منبع تمام کمالات و فضائل است و از اینجا روشن میشود که یکی از مهمّترین گامهای سیر و سلوک و تهذیب نفوس، خودشناسی است.[32]
تحلیل حدیث شریف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»
چهار تفسیر برای حدیث معروف مولی الموحدین و عارف العارفین امام علی علیه السلام که فرمود: «مَنْ عَرِفَ نفسَه فَقد عَرِفَ ربَّه؛ کسی که خود را شناخت، خدایش را شناخته است»،[33] ممکن است بشود، که اجمالاً اشاره میکنیم:
1. تفسیر ظاهری جسمانی، که برگشت به «برهان نظم» در خداشناسی میکند، یعنی هرکس این بدن جسمانی و عنصری را بشناسد، خدا را میشناسد؛ دستگاههایی در این بدن است که هر یک برای خداشناسی کافی است. چشم را اگر کسی از نظر تشریح و فیزیولوژی بنگرد محال است خدا را نشناسد، قلب را اگر دقیقاً نظر کند، بر وجود خدا گواهی میدهد.
2. تفسیر دوم اشاره به «برهان علت و معلول» است؛ کسی که آگاه شد که مخلوق است و معلول، علم پیدا میکند که خالق و علتی هست، باید در سلسلۀ علل به جایی برسد که دیگر او معلول نیست و علة العلل است و آن خداست و الّا تسلسل لازم میآید که محال است.
3. اشاره به «برهان وجوب و امکان» و (فقر و غنا) است، انسان وقتی نظر به خود میکند و خود را میشناسد که هیچ ندارد، و فقیر است، آگاهی پیدا میکند که منبع مستقل و بی نیازی هست که نیازمند به او هستم: «یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِی الحمید».[34]
4. سه طریق قبل اثبات و آگاهی بر وجود خداوند از طریق استدلال بود، و راه چهارم یافتن خداوند از «طریق شهود» است. یعنی کسی که نفس خود را در اثر رفع موانع و حجابهای درونی و بیرونی شناخت، خدا را مشاهده خواهد کرد، و بر حاکمیت او واقف خواهد شد، و همان میشود که وقتی به ائمه اطهار علیهم السلام میگفتند آیا خدا را دیدهاید، به این مضمون میفرمودند: «مَا کنْتُ أَعْبُدُ شَیئاً لَمْ أَرَهُ قَالَ وَ کیفَ رَأَیتَهُ قَالَ لَمْ تَرَهُ اَلْأَبْصَارُ بِمُشَاهَدَةِ اَلْعِیانِ وَ لَکنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِیمَانِ؛ چیزی را که ندیده باشم، عبادت نمیکنم، دیدگان ظاهری و چشمهای سر، او را نمیبینند، ولکن قلبها با حقیقت ایمان [و شناخت نفس] خواهند دید؛ با بصر نتوان دید ولی با بصیرت توان دید».[35]
موانع خودشناسی
خودشناسی دو مانع دارد: یکی از برون که مداحان و دوستان نادان هستند، که ما را با تعریفهای کاذب خود به آسمان میبرند، آقا چشم روزگار مثل شما ندیده، مادر روزگار چون تو نزاییده، فردی به یکی از اینها که او را تمجید میکرد میگفت میدانم دروغ میگویی، ولی خوشم میآید؛ آری این خوشآمدنها انسان را بیچاره میکند.
بیجهت نیست که در روایت آمده «اُحْثُوا فِی وُجُوهِ اَلْمَدَّاحِینَ اَلتُّرَابَ؛[36] خاک بر صورت مدحکنندگان بپاشید». اجازه ندهید افراد متملق و چاپلوس به دور شما راه یابند، وقتی بوی قدرت از کسی استشمام کنند، به دور او جمع میشوند، تا از هر طرف خون او را بمکند.
دوم حجابهای درونی است مثل خودبینی، خودخواهی، تعصب، کبر و جامع همه اینها حبّ ذات.[37] غالباً خودخواهی و حبّ ذات مانع از شناخت صفات رذیله و پذیرفتن عیوب اخلاقی خویش و اعتراف به آن است. بسیار دیده شده که گروهی از مردم در برابر صفات نکوهیده خود در مقام توجیه برمی آیند و خود را فارغ و پیراسته از عیوب و نقائص معرّفی میکنند و با این توجیهات نادرست راه درک واقعیتها را بر خود میبندند.
خودشناسی و اعتراف به عیوب خویش، شجاعت و شهامت و عزم راسخ و ارادۀ آهنین لازم دارد؛[38] همچون «متقین» که در مقام خودشناسی پیش رفته و خود را شناختهاند. این خودشناسی و معرفت نفس زیربنای دو خصلت است: خود صفت وجودی خود را شناختند، از مداحی دیگران خشنود نشده، و به نقّادی از خود میپردازند: «إِذَا زُکی أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یقَالُ لَهُ فَیقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْ غَیرِی وَ رَبِّی أَعْلَمُ مِنِّی بِنَفْسِی اَللَّهُمَّ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا یقُولُونَ وَ اِجْعَلْنِی أَفْضَلَ مِمَّا یظُنُّونَ وَ اِغْفِرْ لِی مَا لاَ یعْلَمُونَ؛ هرگاه یکی از آنها (متقین) ستوده شود، از آنچه بر او گفته میشود به هراس میافتد و میگوید: من از دیگران نسبت به خود آگاهترم و پروردگارم به نفس من از خود من آگاهتر است، [میگوید] خدایا! مرا به آنچه میگویند مگیر و مؤاخذه مکن! و مرا بهتر از آنچه گمان میکنند قرار ده، و آنچه را از اعمالم نمیدانند بیامرز».[39]
اگر انسان [پرهیزگار نباشد] سعی خواهد کرد بر عیوب خویش سرپوش نهد و اگر عیبی از پرده برون افتاد با تردستی آن را برای همه حتّی خودش توجیه نماید!
آری! گاه آشنایی با عیوب خویش وحشتناک است و بسیاری از مردم حاضر نیستند تن به این وحشت بدهند.
به هر حال، مانع اصلی خودشناسی حجاب و پردۀ حبّ ذات و خودخواهی و خودبرتربینی است، و تا این پردهها کنار نرود خودشناسی ممکن نیست؛ و تا انسان خودشناسی نکند و به نقاط ضعف خویش آگاه نگردد، راه تهذیب اخلاق به روی او بسته خواهد بود.
هشدارهایی که در این زمینه از سوی پیشوایان بزرگ اسلام داده شده گواه زندۀ این مدّعاست.
در خبری از پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم میخوانیم: «إِذَا أَرَادَ اَللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَی بِعَبْدٍ خَیراً زَهَّدَهُ فِی اَلدُّنْیا وَ فَقَّهَهُ فِی اَلدِّینِ وَ بَصَّرَهُ عُیوبَهُ؛ هنگامی که خدا اراده نیکی دربارۀ بندهای کند، او را در امور دین آگاه و در امور دنیا زاهد و نسبت به عیوبش آگاه میسازد».[40]
حضرت علی علیه السلام در گفتار کوتاه و پر معنی دیگری میفرماید: «جَهْلُ الْمَرْءِ بِعُیوبِهِ مِنْ اکبَرِ ذُنُوبِهِ؛
ناآگاهی انسان نسبت به عیوبش از بزرگترین گناهان اوست».[41]
سخن آخر
از مضمون آنچه آمد، به روشنی میتوان استفاده کرد، که یکی از پایههای اصلی پرورش فضائل اخلاقی و تکامل معنوی، خودشناسی و معرفة النّفس است. تا انسان این مرحلۀ دشوار و این گردنۀ صعب العبور را پشت سر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوی نایل نخواهد شد. به همین دلیل، علمای بزرگ اخلاق تأکید و اصرار زیادی بر این دارند که رهروان این راه باید به خودشناسی پردازند، و از این امر حیاتی غافل نشوند.[42]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منابع:
1. اخلاق در قرآن
2. اخلاق اسلامی در نهج البلاغه (خطبه متقین)
[1] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص130.
[2] آفریدگار جهان، ص111.
[3] ذاریات، آیات20و21.
[4] مدیریت و فرماندهى در اسلام، ص18.
[5] عیون الحکم (ط- قم)، ج1، ص۴۹۷؛ (گفتار معصومین(ع)، ج2، ص100).
[6] غرر الحکم (ط- قم)، ج1، ص656.
[7] همان، ص۹۵.
[8] همان، ص201.
[9] عیون الحکم و المواعظ (ط- قم)، ج1، ص453.
[10] نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 409.
[11] بحار الأنوار (ط- بیروت)، ج72، ص300؛ (اخلاق در قرآن، ج1، ص326).
[12] همان، ج1، ص220؛ (اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج1، ص165).
[13] سفینة البحار، ج2، ص602، «بحث نفس».
[14] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج58، ص85.
[15] مؤمنون، آیه14؛ (اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص133).
[16] بحار الأنوار(ط- بیروت)، ج2، ص58.
[17] همان، ج32، ص10.
[18] همان، ج58،ص99.
[19] این جمله معروفى است که در افواه دانشمندان، با استفاده از احادیث شهرت یافته است.
[20] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج4، ص419.
[21] فصّلت، آیه53.
[22] ذاریات، آیه21.
[23] اعراف، آیه172.
[24] تفسیر المیزان، ج 8، ص307. ذیل آیه مورد بحث (با تلخیص).
[25] بحار الأنوار(ط- بیروت)، ج۹۲، ص452؛ (اخلاق در قرآن، ج1، ص328).
[26] بقره، آیه۱۱۷؛ آل عمران آیات۴۷و۵۹و... .
[27] اسراء، آیه85؛ در مورد عبارت «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»، مرحوم علامه طباطبائى کلامى دارند که مى توانید در جلد ششم المیزان، ص176- 169 مطالعه فرمائید. صاحب میزان الحکمه نیز کلام ایشان را در جلد ششم، ص153- 143 آورده است و همچنین در این باره استاد محمدتقى جعفرى در شرح نهج البلاغه خود (ج18، ص148) به بعد بحثى دارند. (اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص132).
[28] اخلاق در قرآن، ج1، ص324.
[29] اعجاز روانکاوى، ص6.
[30] انسان موجود ناشناخته، ص22.
[31] حشر، آیه19؛ (اخلاق در قرآن، ج1، ص324).
[32] همان، ص331.
[33] بحار الأنوار (ط- بیروت)، ج2، ص32.
[34] فاطر، آیه15.
[35] بحار الأنوار (ط- بیروت)، ج۴، ص۳۳؛ (اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص131).
[36] همان، ج70، ص294.
[37] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص133.
[38] اخلاق در قرآن، ج1، ص332.
[39] بحار الأنوار (ط- بیروت)، ج۶۴، ص۳۱۵؛ (اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص129).
[40] مستدرک الوسائل (ط- بیروت)، ج۱۲، ص۴۳.
[41] بحار الأنوار (ط- بیروت)، ج75، ص91؛ (اخلاق در قرآن، ج1، ص333).
[42] اخلاق در قرآن، ج1، ص326.