جهان هستى مجموعه اى از نظام ها است. وجود قوانین منظّم و عمومى در سرتاسر این جهان دلیل بر یکپارچگى و به هم پیوستگى این نظام است. مسئله نظم و قانون و حساب در پهنه آفرینش یکى از اساسی ترین مسائل این عالم محسوب می شود.[1]
زندگى فردى و اجتماعى نیز، هیچکدام بدون یک نظم صحیح به سامان نمی رسد، نظم در برنامه ریزى و نظم در مدیریت و اجرا،[2] در این میان دین عبارت از مجموعه دستورات و [قواعدی] است که عهده دار حفظ نظام بشر و متکفل تأمین سعادت دو سراى او است، این دستورات از طرفى به مسئله توحید و از طرف دیگر به کوچک ترین احکام «فقهى» و «اخلاقى» منتهى می شود.[3]
تاریخ خونبار تشیع گواه این مدّعاست که وارثان انبیا براى برپایى و [حفظ] نظام الهى بسیار کوشیده و وظیفه خطیر تزکیه و تعلیم را هیچگاه از یاد نبرده اند: «وَیزَکیهِمْ وَیعَلّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ؛ و آنها را تزکیه کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت بیاموزد».[4]
وجوب حفظ نظام اجتماعی
وجود نظم در هر دستگاه نشانه وجود علم و قدرتى در پشت آن دستگاه است، و گرنه حوادث اتفاقى حساب نشده، و تصادف هاى کور و کر، هرگز نمی تواند مبدأ نظام و حساب گردد، همان گونه که در حدیث معروف مفضل از امام صادق علیه السلام آمده است: «لِأَنَّ الْإِهْمَالَ لَا یأْتِی بِالصَّوَابِ وَ التَّضَادَّ لَا یأْتِی بِالنِّظَامِ؛ مهمل کارى هرگز نتیجه درست نمى دهد، و تضاد مبدأ نظام نمی گردد».[5]
در قرآن کریم سخن از حاکمیت خدا بر مجموعه آسمان ها و زمین است: «إِنَّ اللَّهَ یمْسِک السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا[6]؛ خداوند آسمانها و زمین را نگه می دارد تا از مسیر خود منحرف نشوند و زائل نگردند». نه تنها آفرینش در آغاز با خدا است که نگهدارى و تدبیر و حفظ آن ها نیز به دست قدرت او است، بلکه آنها هر لحظه آفرینش جدیدى دارند، و هر زمان خلقت نوینى، و فیض هستى لحظه به لحظه از آن مبدء فیاض به آنها می رسد، که اگر لحظه اى رابطه آن ها با آن مبدء بزرگ قطع شود راه فنا و نیستى را پیش مى گیرند: اگر نازى کند یک دم فرو ریزند قالب ها!
درست است که آیه روى مسئله حفظ نظام عالى هستى تکیه مى کند، ولى همان گونه که در بحث هاى فلسفى به ثبوت رسیده، ممکنات در بقاى خود همان گونه نیازمند به مبدء هستند که در حدوث خود، و به این ترتیب حفظ نظام جز ادامه آفرینش جدید و فیض الهى چیزى نیست.[7]
در [تشریع] نیز وجوب حفظ نظام و حرمت اختلال در آن، از دیگر احکام اوّلیه است. هنگامى که فقیه تصمیم به اجراى آن مى گیرد، قوانین و مقرّرات کلّى براى آن وضع می نماید. مثل قوانین راهنمایى و رانندگى و عبور و مرور وسائل نقلیه، یا قوانین مربوط به شهرداری ها و کارمندان دولت و مانند آن. در این مثال وجوب حفظ نظام حکم کلّى اوّلى است، که در ضمن احکام کلّى حکومتى دیگر پیاده می گردد.[8]
حکمرانی
زندگى اجتماعى انسان، هزاران دشواری ها، کشمکش ها، تخاصم و درگیری ها را به همراه دارد و در جهت حلّ معضلات اجتماعى و رفع نزاع ها و حلّ و فصل امور، وجود حکومت و نظام سیاسى و حضور یک حاکم مقتدر با قانونى مترقّى، ضرورتى است که هیچ عقل سالمى در آن تردید نمی کند؛ زیرا هرج و مرج (آنارشیسم)[9] ضد خواست فطرت آدمى و سبب نابودى همه ارزش هاست.[10]
لذا در تمام جوامع بشرى تا آنجا که تاریخ نشان مى دهد نوعى از حکومت وجود داشته است: و این بدان معنى است که بشر ضرورت وجود حکومت را درک مى کند؛ و می داند زندگى اجتماعى بدون وجود نظم و قانون حاکمیت حتى یک روز هم امکانپذیر نیست، زیرا دولت پیش از هر چیز حافظ نظام اجتماعى و هماهنگ کننده زندگى دسته جمعى است.
بنابراین هیچ عاقلى در ضرورت وجود حکومت براى جوامع انسانى نمی تواند تردید کند؛[11] عقل یکى از حجّت هاى الهى و پیامبر باطن آدمى و یکى از منابع استنباط احکام فقهى است: «کلُّ ما حَکمَ بِهِ الشَّرْعُ حَکمَ بِهِ الْعَقْلُ».[12] بر این اساس، هنگامى که عقل تشکیل نظام سیاسى را در راستاى پیشگیرى از هرج و مرج و ایجاد انتظام و انسجام و تحقّق پیشرفت امور، ضرورى اعلام کند، دین نیز وجوب تأسیس و اجراى آن را لازم و واجب مى داند.[13]
از سوی دیگر وضع قوانین به تنهایى اثرى در رفع تجاوز و تنازع ندارد، بلکه تنها بوسیله ایجاد حکومت است که نظم در جامعه برقرار می شود؛ براى پیشرفت علوم و صنایع و حفظ سلامت مردم و حفظ نظم و ازادى و تأمین مواد غذایى و مسکن و سایر نیازمندی ها نیز، برنامه ریزى و مدیریت لازم است.[14]
در آیات و روایات اسلامى نیز تصریحات و اشارات فراوانى نسبت به این معنى آمده که به طور فشرده در ذیل از نظر مىگذرد:
از آیات متعددى از قرآن مجید بر مىآید؛ که حکومت الهى یکى از نعمت هاى بزرگ خدااست؛ و این نیست مگر به خاطر نقش مهمّى که در نظم جامعه انسانى و جلوگیرى از مظالم و ستم ها و فراهم ساختن شرایط تکامل انسان ها دارد.
از جمله در آیه 79 سوره انبیاء درباره حضرت داوود علیه السلام و فرزندش اسماعیل می خوانیم: «وَ کلًا آتَینا حُکماً وَ عِلْماً؛ به هر یک ازآنان داورى و علم فراوان دادیم».
در آیه 20 سوره مائده ضمن بر شمردن نعمت هاى الهى بر بنى اسرائیل مى فرماید: «وَ اذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکمْ اذْ جَعَلَ فیکمْ انْبِیاءَ وَ جَعَلَکمْ مُلُوکاً وَ آتاکمْ مالَمْ یؤْتِ احَداً مِنَ الْعالَمینَ؛ [به یاد آورید] هنگامى را که موسى به قوم خود گفت: اى قوم من! نعمت خدا را نسبت به خود متذکر شوید هنگامى که در میان شما، پیامبرانى قرار داد؛ [و زنجیر بندگى و اسارت فرعونى را بشکست] و شما را حاکم و صاحب اختیار خود قرار داد؛ و به شما چیزهایى بخشید که به هیچ یک از جهانیان نداده بود».[15]
مسئله «ضرورت حکومت در روایات اسلامى» نیز بازتاب گسترده اى دارد؛ و در آن ها تصریح شده که مردم بدون حکومت نمی توانند زندگى کنند؛ و حتى یک حکومت ظالم، از هرج و مرج و بى حکومتى بهتر است! چنانکه از امیر مؤمنان على علیه السلام می خوانیم: «والٍ ظَلُوم عَشُوم خَیر مِنْ فِتْنَةٍ تَدُومُ؛ زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه [و هرج و مرجى] که پیوسته در جامعه وجود داشته باشد».[16] این به خاطر آن است که اگر دسترسى به حکومت عادل نباشد حدّاقل حکومت ظالم براى حفظ خویش مجبور است امنیت را حفظ، کند و مرزهاى کشورش را از تجاوز دشمنان محفوظ نگهدارد؛ در حالى که اگر قید و بند حکومت برداشته شود همه چیز به هم مىریزد؛ و افراد فاسد و مفسد، اموال مردم را به تاراج می برند؛ و خون بى گناهان را بى حساب مى ریزند، و دشمنان به آسانى در قلمرو آن کشور نفوز می کنند و آنها را تحت سلطه خویش در می آورند.[17]
گفتنی است مسئله حفظ نظام جامعه، از جمله مسائل مهمى است که مسئول معینى ندارد و شخص خاصّى متولّى نیست. در عرف عقلا از قدیم الایام این گونه امور بدون متولىِّ خاص، به عهده حکومت بوده و اصلًا فلسفه تشکیل حکومت همین است که این مشکلات را که متولّى خاصى ندارد بعهده بگیرد. گاهى از این امور یا بعضى از اینها را به امور حسبیه تعبیر می کنند که بر عهده حکومت است.[18]
بنابراین دایره اختیارات حاکم شرع تمام امور زمین مانده جامعه است که مسئول خاصّى ندارد و اگر حکومت متولّى آن نباشد، هرج و مرج می شود و نظام مختل می گردد. بنابراین دائره اختیارات حاکم نامحدود است و این روایت نبوى که می گوید: «السُّلطانُ وَلی من لا وَلی لَهُ»، که در کلام مغنى بوده، امضاء بناء عقلا است و این روایت در کتب ما هم هست[19] و دیگران از فقهاء ما هم آن را ذکر کرده اند.[20]
رهبری
بدون شک هیچ جمع و گروهى بدون نظام اجتماعى که در رأس آن رهبرى توانا باشد نمی توانند به حیات خود ادامه دهند، و به همین دلیل از قدیمی ترین ایام تا کنون همه اقوام و ملّت ها براى خود رهبرى برگزیده اند که گاه صالح بوده و در بسیارى از مواقع ناصالح.[21]
عقل هر کسى حکم می کند در جامعه باید، رئیس و زعیمى در رأس امور باشد تا از ظلم و تعدّى افراد نسبت به یکدیگر پیشگیرى کند و در مسائل مورد نزاع و تخاصم، داورى نماید؛ زیرا اگر سردمداران سیاسى اجتماعى در رأس امور نباشند هرج و مرج جامعه را فرا مىگیرد و نظام زندگى مردم مختل می گردد. چنانکه شاعر عرب، اودى مى گوید: «مردمى که داراى مسئول امرى نباشند، داراى صلاحیت و موفقیتى نخواهند بود، زیرا پشتوانه ها و رهبرانى ندارند و نیز رهبران و پشتوانه هایى ندارند، آن مردمى که نااهلان را به عنوان زعیم خود برگزیده اند».[22]
سخن درباره اهمیت امامت و تأثیر حکومت اسلامى در نظم جامعه مسلمانان و حفظ کیان آن ها بسیار است. از جمله امیرمؤمنان على علیه السلام در این زمینه می فرماید: «وَالْأَمَامَةَ نِظَاماً لِلْأُمَّةِ؛ و امامت را براى نظم و نظام امت قرار داد».[23]
آن حضرت در یک جمله کوتاه، روح امامت را اینچنین مجسم فرموده، می فرماید: «وَمَکانُ الْقَیمِ بِالامْرِ مَکانُ النِّظامِ مِنَ الْخَرْزِ، یجْمَعُهُ و یضُمُّهُ، فَاذا انْقَطَعَ النِّظامُ، تَفَرَّقَ الخَرْزُ وَذَهَب، ثُمَّ لَمْ یجْتَمِعْ بِحَذافیرِهِ ابَداً؛ موقعیت امام عهدار دار امور مسلمین، موقعیت ریسمانى است که مهره ها را به نظم می کشد، و آن ها را جمع کرده و در کنار یکدیگر قرار می دهد؛ اگر ریسمان از هم بگسلد مهره ها پراکنده می شود و هر کدام به جایى خواهد افتاد. سپس هرگز نمی توان آن ها را جمع آورى کرد و نظام بخشید [همچنین اگر امام در میان مردم نباشد شیرازه جامعه از هم می پاشد]».[24]
در خطبه بانوى اسلام فاطمه زهرا علیها السلام نیز تعبیرى شبیه به این دیده مى شود، می فرماید: «وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پیشوایى ما را سبب جلوگیرى از اختلاف و پراکندگى».[25]
در خطبه امام على بن موسی الرضا علیه السلام نیز که در مسجد جامع مرو در روز جمعه بیان فرمود، آمده است: «إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَنِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَصَلاحُ الدُّنْیا وَعِزُّ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلامِ النَّامِی وَفَرْعُهُ السَّامِی؛ امامت، زمام دین و سبب نظام مسلمین و صلاح دنیا و سبب عزت مؤمنان است، امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است».[26]
در حدیثی از امام صادق علیه السلام چنین آمده است: «لایسْتَغْنى اهْلُ کلِّ بَلَدِ عَنْ ثَلُاةٍ یفْزَعُ الَیه فى امْرِ دُنْیاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ، فَانْ عُدِمُوا ذلِک کانُوا هَمَجاً؛ فَقِیهُ عالِم وَرِع، وَ امیر خَیر مُطاع، وَ طَبیب بَصیر ثِقَة؛ اهل هر شهرى از سه چیز بى نیاز نیستند تا در امور دنیا و آخرت به آن پناه برند؛ اگر اینها را از دست دهند سقوط مىکنند؛ فقیه آگاه و باتقوى، و امیر خوب مورد اطاعت، و طبیب بینا و معتمد».[27]
به هر حال شک نیست که اگر حکومت عادلى بر کار نباشد و امامت به معناى صحیح پیاده نشود، نظم امت به هم می ریزد، ظالمان بر مظلومان چیره می شوند و فاسدان و مفسدان پست هاى حساس را در اختیار می گیرند و بیت المال مسلمانان به غارت می رود و ناامنى همه جا را فرا می گیرد که تاریخ معاصر و گذشته، نمونه هاى فراوانى از آن را به ما ارائه داده است.[28]
اخلاق مداری
ارزش هر جامعه اى با نظام ارزشى آن جامعه رابطه مستقیم دارد، اگر زیربناى نظام، فضائل اخلاقى باشد، این جامعه همواره با ارزش و استحکام و استوارى خود را حفظ خواهد کرد، اما اگر نظام جامعه اى بر رذائل اخلاقى استوار باشد، طبعاً بی ارزش و فناپذیر است مثل بنا شدن خانه بر زمین سست و در مسیر سیلاب.[29]
عفو و مدارا
ما هم قانون داریم و هم یک سلسله مسائل اخلاقى؛ قانون اسلام قصاص و انتقام شرعى را به عنوان حقّى براى صاحب حق محترم شمرده است. ولى در کنار آن عفو را نیز به عنوان ارزشى اخلاقى قرار داده است. جایگاه این اخلاق از آن قانون بالاتر است و فردى که متخلق به این اخلاق شود جایگاهش بالاتر از کسى است که قدرت عفود ندارد. خداوند در قرآن می فرماید: «إِنَّ اللهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ؛[30] خداوند به عدل و احسان امر مى کند». اولى (عدل) قانون و دومى (احسان) اخلاق است اولى وظیفه و دومى انسانیت است.[31]
بی شک تنگ نظرى، کوته بینى، عدم آینده نگرى، حسد، کینه توزى، ضعف نفس، هواپرستى، و بسیارى از خوهاى زشت دیگر، که هر کدام به تنهایى یا به ضمیمه دیگرى، آتش انتقام جویى را در دل انسان ها بر می افروزد، و مردم را به جان هم می اندازد، نظام اجتماعى را به هم مى ریزد، و گاه باعث ضایع شدن اموال و نفوس و از میان رفتن قدرت جامعه ها و کشورها مى گردد.[32]
مصلحت
بی تردید حفظ نظام و حفظ نظم جامعه از مهم ترین اهداف اسلام است، که انحراف از آن جایز نیست.[33] در این بین آنچه مربوط به تعارض اهمّ و مهمّ است؛ یعنى هرگاه دو مصلحت که مورد توجّه و قبول فقه اسلام است، در مقابل یکدیگر قرار گیرند، باید مصلحت اهمّ را ترجیح داد و مهمّ را فداى آن کرد.[34]
مثلًا گاه حفظ اموال مردم و تصرّف نکردن در مال بدون اذن صاحبش با مسئله احتیاج مبرم به کشیدن خیابان در شهرو بیابان در تضاد واقع می شود؛ از یک سو حفظ نظم جامعه اسلامى واجب است، و آن بدون کشیدن جاده هاى ضرورى غیرممکن است و از سوى دیگر حفظ اموال مردم نیز لازم است. در این گونه موارد باید آنچه مهم تر است مقدم داشته شود، و اجازه کشیدن این گونه جادّه ها داده شود؛ البته در این گونه موارد هر گونه ضرر و زیانى که به مالکان اراضى می رسد باید جبران گردد.
همچنین در مورد نرخ گذارى اجناس مختلف، قانون اوّلى اسلام، آزادى نرخ است؛ امّا در مواردى که این آزادى سبب سوء استفاده گروهى از سودجویان شود و جامعه در تنگنا قرار گیرد و حفظ نظام اقتصادى جامعه متوقّف بر نرخ گذارى شود، بى شک مسئله حفظ نظام مقدم است در اینجا می توان قانونى براى تعیین نرخ اجناس وضع کرد و دولت اسلامى را موظّف به اجراى آن نمود.
درست مثل اینکه حفظ نفس واجب است و خوردن گوشت حرام ممنوع است. ولى درموارد خاصّى که راه منحصر به استفاده از گوشت هاى حرام است آن را مجاز می شمریم، چرا که اهمیت حفظ نسل بیشتر از آن است.[35]
در تاریخ صدر اسلام نیز شاهدیم بنى هاشم در سقیفه بنى ساعده، هنگامى که اصرار عجیب آن گروه را در تصاحب خلافت دیدند و مقاومت را سبب به هم ریختن نظام جامعه اسلامى دانستند سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و دست از هر گونه مقاومت برداشتند.[36]
آبادانی
امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید: در حکومتى که در بند عمران و آبادانى نیست: «مردم به هلاکت سوق داده می شوند؛ و أهلَک العِبادَ».[37] چراکه فقر دامان آنها را می گیرد و نتیجه شومى که لازمه فقر می باشد، دوام نیاوردن حکومت و در نهایت از هم پاشیدن نظام اقتصادى و حکومتى است. زیرا فقر عمومى سبب عدم همکارى توده هاى مردم، بلکه شورش آنها بر ضدّ حکومت می شود، آن هم حکومتى که دستش خالى است و درآمدى ندارد: «وَلَمْ یسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلاَّ قَلِیلاً».[38]
پاک دستی
امانت همه جا مطلوب است ولى از دیدگاه اسلام در اموال عمومى و سرمایه هاى معنوى و مادى که تعلق به جامعه دارد، نه به شخص خاصى، داراى تأکید بیشترى است. فلسفه آن نیز روشن است، زیرا اولًا گروهى چنین می پندارند، چون این سرمایه ها تعلق به عموم دارند، آنها آزادند هرگونه می خواهند در آن عمل کنند، و ثانیاً اگر خیانت در اموال عمومى و بیت المال رایج شود نظام جامعه از هم گسیخته خواهد شد، و چنین جامعه اى هرگز روى سعادت نمى بیند.[39]
تواضع
تکبر نظام جامعه بشرى را برهم می زند و روابط انسان ها را با یکدیگر تیره می کند و برعکس تواضع، ضامن نظام و بیمه کننده سلامت آن است، سرچشمه بسیارى از جنگ ها همان خود برتربینى ملت ها و اقوامى در برابر اقوام دیگر است.[40]
در حدیثی از امام علی علیه السلام آمده است: «بِخَفْضِ الْجَنَاحِ تَنْتَظِمُ الْامُورَ؛ با تواضع و محبّت کارها نظم و سامان می یابد».[41]
روشن است که نظم جامعه در صورتى ممکن است که شخص مدیر نخواهد خود را بر آنها تحمیل کند و یا فخرفروشى کند و خود را برتر از دیگران قلمداد نماید، همیشه مدیرانى موفّق هستند که در عین قاطعیت متواضع و پر محبّت باشند.[42]
تفاوت ها
تفاوت ها در صورت طبیعیش - نه صورت مصنوعى و ظالمانه - از نعمت هاى خدا است که براى حفظ نظام مجتمع بشرى ایجاد شده است.[43]
خداوند در قران کریم به بعضى از ریزه کاری هاى وجود انسان اشاره کرده، مى گوید: «وَاخْتلافُ الْسِنَتِکمْ وَالْوانِکمْ؛ و دیگر از نشانه هاى او اختلاف زبان ها و رنگ هاى شما است». اگر این تفاوت نبود نظام زندگى اجتماعى بشر مختل می شد.
علاوه بر این اختلاف ظاهرى، اختلاف هایى در استعداد ها و ذوق ها و سلیقه ها قرار داده، و آنها را به صورت هایى که حکمتش اقتضا می کرده ترکیب و تنظیم نموده، تا از مجموع آنها جامعه اى سالم به وجود آید که همه نیازمندی هاى خود را تامین کند و قواى ظاهر و باطن انسان ها مکمل یکدیگر شوند.[44]
به عنوان نمونه تفاوت جسمى مرد و زن را همچون تفاوت روحى آن ها نمى توان انکار کرد و بدیهى است که این تفاوت براى ادامه نظام جامعه انسانى ضرورى است و آثار و پیامدهایى در بعضى از قوانین حقوقى زن و مرد ایجاد می کند.[45]
بنابراین وجود تفاوت در استعدادها و آنچه لازمه این تفاوت است، براى حفظ نظام جامعه و حتى براى پرورش استعدادهاى مختلف، نهایت لزوم را دارد، و شعارهاى کاذب هرگز نمی تواند جلو این واقعیت را بگیرد.[46]
خانواده
جامعه بزرگ انسانى از واحدهاى کوچک ترى به نام «خانواده» تشکیل مى شود، همان گونه که یک ساختمان بزرگ از غرفه ها و سپس از سنگ ها و آجرها تشکیل می گردد.
بدیهى است هر قدر این واحدهاى کوچک از انسجام و استحکام بیشترى برخوردار باشد استحکام اساس جامعه بیشتر خواهد بود، و یکى از علل نابسامانی هاى اجتماعى جوامع صنعتى عصر ما متلاشى شدن نظام خانوادگى است.[47]
عدالت
اصولًا عدالت اساس نظام تکوین و تشریع است، همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى خوانیم: «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَالْأَرْضُ؛ به وسیله عدالت و نظم، آسمان و زمین برپاست».[48]
قیام به قسط رکن اساسى حفظ نظام است،[49] اصلى که بر کل عالم هستى حکومت می کند، و هرگونه انحراف از این اصل، خطرناک و بد عاقبت است.[50]
در کلامى از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است: «العَدلُ أساسٌ بِه قِوامُ العالَمِ؛ عدالت پایه و اساس نظام اجتماعى جهان است».[51]
در حدیث دیگرى آمده است که آن حضرت فرمود: «لَیسَ ثَوابٌ عِندَ اللَّهِ سُبحانَهُ أعْظَمُ مِن ثَوابِ السُّلطانِ العادِل؛ پاداشى عظیم تر در پیشگاه خدا، نسبت به پاداش سلطان عادل، وجود ندارد».[52]
همچنین آن حضرت می فرمود: «جَمالُ السِّیاسَةِ العَدْلُ فی الإمْرةِ؛ جمال و زیبایى سیاست، عدالت پیشگى در فرمانروایى است».[53]
وفای به عهد
بسیارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سیاسى همگى بر محور عهدها و پیمان ها دور می زند که اگر تزلزلى در آن ها پیدا شود و سرمایه اعتماد از بین برود به زودى نظام اجتماع فرو می ریزد و هرج و مرج وحشتناکى بر آن حاکم می شود. به همین دلیل در آیات قرآن تاکید فراوان روى مسئله وفاى به عهد شده است: «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا؛ به عهد خود وفا کنید چرا که از وفاى به عهد سؤال کرده مى شود».[54]
به هر حال مسلم است که پایبند بودن به تعهدات و حفظ و اداى امانات از مهم ترین پایه هاى نظام اجتماعى بشر است و بدون آن ها هرج و مرج در سرتاسر جامعه به وجود خواهد آمد، به همین دلیل حتى افراد و ملت هایى که اعتقاد الهى و مذهبى نیز ندارند براى مصون ماندن از این هرج و مرج اجتماعى ناشى از خیانت در عهد و امانت، خود را موظف به انجام این دو برنامه لا اقل در مسائل کلى اجتماعى مى دانند.[55]
پژوهش، تهیه و تنظیم، معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منابع:
1. پیام قرآن
2.تفسیر نمونه
[1] تفسیر نمونه، ج13، ص522.
[2] همان، ج2، ص14.
[3] جلوه حق بحثى پیرامون (صوفیگرى) در گذشته و حال، ص121.
[4] سوره جمعه، آیه 2؛ (انوار هدایت، مجموعه مباحث اخلاقى، ص21).
[5] بحار الانوار، ج3، ص63؛ (تفسیر نمونه، ج24، ص322).
[6] سورۀ فاطر، آیۀ41.
[7] تفسیر نمونه، ج18، ص286.
[8] تعزیر و گستره آن، ص60.
[9].Anarshism .
[10] دائرة المعارف فقه مقارن، ج1، ص522.
[11] پیام قرآن، ج10، ص9.
[12] ر. ك: دروس فى علم الأصول، ج1، ص101؛ اصول الفقه (مظفّر)، ج1، ص189؛ المراجعات، ص328.
[13] دائرة المعارف فقه مقارن، ج1، ص522.
[14] پیام قرآن، ج10، ص18.
[15] همان، ص12.
[16] غرر الحكم، ج2، ص784، ح50، باب واو .
[17] پیام قرآن، ج10، ص17.
[18] كتاب النكاح، ج2، ص55.
[19] ریاض، ج2، ص81.
[20] كتاب النكاح، ج2، ص56.
[21] پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان، ص244.
[22] دائرة المعارف فقه مقارن، ج1، ص537.
[23] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج14، ص103.
[24] نهج البلاعه، خطبه 46؛ (پیام قرآن، ج9، ص42).
[25] بحارالانوار، ج 29، ص223.
[26] كافى، ج1، ص200، ح1؛ (پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج14، ص104).
[27] بحار الانوار، ج 75، ص235؛ (پیام قرآن، ج10، ص16).
[28] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج14، ص103.
[29] همان، ص77.
[30] سوره نحل، آیه90 .
[31] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص442.
[32] اخلاق در قرآن، ج3، ص429.
[33] استفتاءات جدید، ج3، ص564.
[34] همان، ص565.
[35] پیام قرآن، ج10، ص85.
[36] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج6، ص288.
[37] نهج البلاغه، نامه53.
[38] همان؛ (دائرة المعارف فقه مقارن، ج2، ص150).
[39] اخلاق در قرآن، ج3، ص195.
[40] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج1، ص140.
[41] غررالحكم، ح4302.
[42] اخلاق در قرآن، ج2، ص75.
[43] تفسیر نمونه، ج11، ص315.
[44] همان، ج26، ص222.
[45] همان، ج17، ص313.
[46] همان، ج11، ص314.
[47] همان، ج21، ص334.
[48] پیام امام امیر المومنین علیه السلام، ج13، ص716.
[49] همان، ج6، ص194.
[50] برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص637.
[51] بحار الأنوار، ج75، ص85- 83.
[52] غرر الحكم، ح8720؛ عیون الحكم و المواعظ، ص410.
[53] غرر الحكم، ح7737؛ (دائرة المعارف فقه مقارن ، ج1، ص522).
[54] تفسیر نمونه، ج12، ص110.
[55] همان، ج14، ص200.