دشت پهناور صفّین میدان رویارویى سپاهیان امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام و معاویه بود و نبرد ماهها طول کشید، در واپسین ساعات نبرد، آن هنگامى که ستون هاى لشکر امام علیه السلام با دلاورى هاى مردانى چون «مالک اشتر» در اعماق جبهه شام نفوذ کرده بود و مى رفت تا نماینده تمام عیار دوران جاهلیت براى همیشه از بین برود و حکومت عدل علوى سراسر قلمرو اسلام را در برگیرد، ناگهان با طرح شیطانى «عمرو بن عاص» قرآن ها بر سر نیزه ها قرار گرفت و به یک باره سرنوشت جنگ به نحو دیگرى رقم خورد.
گروهی از مردانى که ماهها دلیرانه در کنار على علیه السلام ایستادگى کرده و خود را تا آستانه پیروزى رسانده بودند، در مقابل این نیرنگ شوم، عرصه را بر امام تنگ کردند. در نتیجه، کار به داستان داورى و حکمیت کشیده شد و چون داور شام عمرو بن عاص آن فریبکار کهنه کار، داور عراق ابوموسى اشعرى را فریب داد، این شکست زشت را ننگى بزرگ براى خویش دانستند؛ ولى براى جبران آن، به ننگ بزرگترى تن دادند و با بهانه تراشى هاى ابلهانه، از سپاه امام کنارهگیرى کردند و بدین ترتیب دسته بزرگى به نام «خوارج» در اسلام ظهور کرد.[1]
ریشه جنگ نهروان
همان گونه که از داستان «جنگ صفّین» به دست می آید، گروه «خوارج» از درون «جنگ صفّین» و داستان «حکمیت» آشکار شدند و جنگ نهروان یکى از پیامد هاى دردناک آن جنگ ویرانگر و خانمانسوز بود.[2]
آنها در آغاز مسأله حکمیت (عمرو عاص و ابو موسى اشعرى) را پذیرفته و امام علیه السّلام را مجبور به پذیرش آن کردند و هر اندازه که امام علیه السّلام فرمود اینها همه خدعه و نیرنگ است و تا پیروزى بر دشمن و خاموش کردن آتش فتنه شامیان و پیروان معاویه راه چندانى باقى نمانده، گوش ندادند، ولى بعد که نتیجه حکمیت را دیدند از کار خود پشیمان شده و به اصطلاح توبه کردند، اما این بار در طرف تفریط قرار گرفتند[3] و اینچنین حضرت على علیه السلام را به خاطر ماجراى حکمیت (که خود عامل آن بودند) کافر می دانستند.[4] لذا گفتند: قبول حکمیت کفر بود، چون حکم فقط از آن خدا است. ما از کفر خود توبه کردیم و باید على بن ابى طالب علیه السّلام نیز توبه کند![5]
امام علی علیه السلام و اصل پایبندی به اعتباریات اجتماعی
خطاى بزرگ خوارج در این بود که آن ها شعار «إِنِ الْحُکمُ إِلَّا لِلَّهِ»، را که برخاسته از قرآن بود چنین تفسیر می کردند که هر گونه «حکمیت و داورى» و «حاکمیت»، یعنى حکمرانى در میان مردم مخصوص خداست، و به همین دلیل با مسأله حکمیت مخالفت کردند و آن را نوعى شرک شمردند، چرا که براى غیر خدا حقّ حکومت و داورى قرار داده شده است! بدیهى است اگر حکمیت و داورى مخصوص خدا باشد، باید حکمران میان مردم نیز خدا باشد، بنابراین اصل حکومت باید از بین برود و به تعبیر امروز «آنارشیسم» و بىحکومتى جاى آن را بگیرد و محاکم و دادگاه ها نیز از میان برداشته شود، چرا که در همه آن ها انسانها به داورى مى پردازند.[6]
آنها مى خواستند به پندار خود «توحید حاکمیت اللّه» را زنده کنند و از شرک نجات یابند، ولى بر اثر نادانى و تعصّب و جهل در پرتگاه هرج و مرج و نفى داورى و حکمرانى بر جوامع انسانى سقوط کردند.[7]
پیشنهاد حکمیت از سوى امام نبود، بلکه بر آن حضرت تحمیل شد و به فرض که چنین پیشنهادى از سوى امام بوده باشد، اصل مسأله حکمیت چیزى بر خلاف اسلام نیست، هر چند در صفّین آن را تحریف کرده و از آن سوء استفاده نمودند.[8]
لذا امام علیه السّلام به آن ها فرمود: حکمیت کفر نیست. قرآن در دو مورد اشاره به مسأله حکمیت دارد: یکى در اختلافات خانوادگى[9] و دوم، در مورد کفارات احرام،[10] هنگامى که چنین موضوعات کوچکى که پیامد هاى محدودى دارد، باید از طریق داورى حل شود، چگونه کارهاى مهمى که اگر اختلافاتش باقى بماند هرج و مرج در صحنه اجتماع پدید مى آید و همه چیز به هم می ریزد، با حکمیت حل نشود؟! از این رو امیر مؤمنان على علیه السّلام با اصل مسأله حکمیت در مقطع خاصى مخالف نبود، بلکه با شخص حکم ها مخالف بود و آن ها را شدیدا! نفى مى کرد.[11]
درست است که حکم ها (داورها) در داستان جنگ صفین به تصویب امیر مؤمنان على علیه السلام تعیین نشدند، ولى اگر تعیین مى شدند، حکم آن ها حکم على علیه السلام و حکم على علیه السلام حکم پیامبر صلی الله علیه و آله و حکم پیامبر حکم خدا بود.[12]
با همۀ این تفاسیراهل البیت علیهم السلام به تمام تعهّداتشان عمل می کردند؛ چرا که یکى از نشانه هاى ایمان[13] و علامت هاى مسلمان حقیقى، وفاى به عهد و نذر و تعهّدات است؛ هر چند به زیان انسان باشد.[14]
لذا در فرمان معروف مالک اشتر، از مهم ترین مسایلى که على علیه السلام بر آن تأکید می کند مسأله وفاى به عهد در برابر هر کس و هر گروه است، مى فرماید: «وَ اِنْ عَقَدْتَ بَینَک وَ بَینَ عَدُوِّک عُقْدَةً، اوْ الْبَسْتَهُ مِنْک ذِمَّةً فَحُطَّ عَهْدَک بِالْوَفاءِ، وَ ارْعَ ذِمَّتَک بَالْامانَةِ، وَ اجْعَلْ نَفْسَک جُنَّةً دُونَ ما اعْطَیتَ فَانَّهُ لَیسَ مِنْ فَرائِضِ اللَّهِ شَىْءٌ النَّاسُ اشَدُّ عَلَیهِ اجْتماعاً مَعَ تَفَرُّقِ اهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفاءِ بِالْعُهُودِ، وَ قَدْ لَزِمَ ذلِک الْمُشْرِکونَ فِیما بَینَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَواقِبِ الغَدْرِ؛ اگر پیمان بین تو و دشمن بسته شد یا تعهد پناه دادن را به او دادى جامه وفا را بر عهد خویش بپوشان، و تعهدات خود را محترم بشمار، و جان خود را سپر تعهدات خویش قرار ده، زیرا هیچ یک از فرائض الهى نیست که همچون وفاى به عهد و پیمان، مردم جهان با تمام اختلافاتى که دارند، نسبت به آن این چنین اتفاق نظر داشته باشند. حتى مشرکان زمان جاهلیت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات می کردند چرا که عواقب پیمان شکنى را آزموده بودند».[15]
خیرخواهی و نصیحت؛ سیرۀ امام علیه السلام در نهروان
«خوارج» در داستان «حکمین» در «صفّین» وقاحت و بى شرمى را به جایى رساندند که به امام علیه السلام اصرار کردند که توبه نماید و گرنه به نبرد با آن حضرت بر می خیزند! على علیه السلام که اختلاف شدید را در داخل لشکر ملاحظه کرد (و مشاهده نمود که منافقان پیوسته این آتش را دامن می زنند) دستور مراجعت به «کوفه» را صادر فرمود.[16]
مارقین[17] بر ضدّ امام علیه السلام برخاستند و پرچم مخالفت را برافراشتند.[18] در «کوفه» دوازده هزار نفر از افراد لجوج و متعصّب، از مردم جدا شدند و به «حروراء» که قریه اى در دو میلى «کوفه» بود رفتند و به همین دلیل این گروه از خوارج، حروریه نامیده شدند. سرانجام در سرزمین «نهروان» که در نزدیکى حروراء بود آماده جنگ شدند. عجب اینکه، در این نبرد شوم، در صفوف خوارج، بعضى از یاران دیرینه امام دیده می شدند، و نیز گروهى [از قاریان قرآن] که از عبادت، پیشانى آنان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا پیچیده بود، قرار داشتند.[19]
به هر حال این گروه نادان و فراموشکار که در میان آنان افراد بظاهر بسیار متعبّد و مقید به واجبات و مستحبات شرع نیز دیده می شدند، از اسلام تنها به پوستى قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند و در برابر امیر مؤمنان على علیه السّلام در منطقه اى نزدیک کوفه به نام حروراء و در کنار نهروان صف آرایى کردند. امام با حوصله و بردبارى بى حساب با آنان روبرو شد و به آنها اتمام حجّت کرد و بسیار اندرز داد.[20]
نصایح امام مؤثّر واقع شد و[21] با مذاکره مکرّر به منظور ارشاد «خوارج» و با یک خطابه حساب شده، بسیار روشنگر و بیدار کننده امام علیه السلام، قشر عظیمى از لشکر مخالف که فریب خورده بودند جدا شدند و فریاد «التوبة التوبة یا امیر المؤمنین» بلند کردند و از امام تقاضاى عفو و بخشش نمودند و به این ترتیب هشت هزار نفر از سپاه دوازده هزار نفرى آنان برگشتند و طبق روایتى امام پرچمى در گوشه اى از میدان برافراشت و به توّابین دستور داد کنار آن پرچم قرار گیرند.[22]
امیر المؤمنین علی علیه السلام هرگز آغازگر جنگ نبود
تمام قرائن تاریخى، نه تنها در جنگ جمل که در جنگ صفین و نهروان نیز نشان مى دهد که على علیه السّلام با اصرار زیاد مایل بود که در میان مسلمانان درگیرى پیدا نشود و به هر قیمتى که ممکن است، آتش جنگ، خاموش گردد.[23]
لذا اگرچه بعد از آنکه از هدایت باقیمانده آن گروه لجوج و خشک و نادان مأیوس شد، چاره اى جز جنگ نمی دید، امّا در عین حال فرمود: «تا آنها آغاز به جنگ نکنند شما آغاز نکنید» همان کارى که در جنگ هاى «جمل و صفّین» انجام داد، او می خواست هرگز آغازگر جنگ نباشد.[24]
على علیه السّلام اصحاب و یاران خود را به خویشتندارى در برابر خوارج دعوت مى کرد و درگیر شدن با آن افراد فریب خورده لجوج و بظاهر مسلمان را صلاح نمى دانست. حبّه عرنى مى گوید: هنگامى که در برابر خوارج رسیدیم، آن ها بدون مقدّمه ما را تیر باران کردند. ما از على علیه السّلام اجازه مقابله خواستیم، فرمود: «خویشتندار باشید!» بار دوم، شروع به تیر اندازى کردند، باز امام ما را به خویشتندارى دعوت کرد. بار سوم، که تیر باران را آغاز کردند و از امام دستور خواستیم، فرمود: «اینک، جنگ گوارا است، به آنها حمله کنید!» لشکر امام، حمله کردند و آنها را تار و مار نمودند.[25]
از اینجا می توان به نکته مهمّى پى برد که امام امیر المؤمنین علیه السّلام چقدر مدیر و مدبّر بود که توانست در سه جنگ جمل و صفّین و نهروان با رعایت تمام ضوابط عدالت اسلامى در آنها برنده شود.
راستى اگر ما بخواهیم قضاوت صحیحى در مورد سیاست امیر مؤمنان على علیه السّلام داشته باشیم باید تمام این جهات را در نظر بگیریم؛ به اضافه اینکه امام علیه السّلام بهرهگیرى از هر گونه ابزار نادرست را براى خود حرام مى دانست.[26]
سخن آخر: (امتداد خط خوارج تا به امروز)
این نگاشته را با ذکر این نکته پایان می دهیم که داستان حکمین یک حادثه مقطعى در تاریخ نبود، بلکه چیزى است که در زمان هاى مختلف و حتى در عصر ما تکرار شده و می شود. امر مقدّسى را عنوان می کنند و در زیر چتر آن قرار مى گیرند، سپس برداشت هاى غلطى را آگاهانه و ناآگاهانه بر آن تحمیل می کنند و آنچه را که به سود منافع نامشروعشان است بر می گزینند.[27]
هم چنین خط خوارج خطّى است که به صورت یک جریان در طول تاریخ دیده می شود و منحصر به زمان مولا امیر مؤمنان علیه السّلام نبوده است. آنها گروهى هستند که از دین و مذهب جز ظواهرى ناچیز نمى دانند و به اعمال ظاهرى خود مغرور و از تحلیل حوادث اجتماعى ناتوان و نسبت به افکار خود سخت دل بسته و دل باخته اند و هر کسى غیر از خود را تکفیر مى کنند و در لجاجت و خیره سرى حدّى نمى شناسند. و زندگى آنها پر از تضادها و کارهاى ضدّ و نقیض است. آنها بلاى بزرگى براى خودشان و براى جوامعى محسوب مى شوند که در آن زندگى مى کنند.[28]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir
منبع: پیام امام امیر المومنین علیه السلام
[1] عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویداد ها، پیامد ها، ص150.
[2] پیام امام امیرالمومنین علیه السلام، ج1، ص394.
[3] همان، ج2، ص377.
[4] قهرمان توحید، شرح و تفسیر آیات مربوط به حضرت ابراهیم علیه السلام، ص44.
[5] پیام امام امیرالمومنین علیه السلام، ج2، ص377.
[6] همان، ص432.
[7] همان، ص433.
[8] همان، ص657.
[9] « فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها». (سوره نساء، آیه 35).
[10] «یحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ». (سوره مائده، آیه 95)؛ (پیام امام امیرالمومنین علیه السلام، ج2، ص377).
[11] پیام امام امیرالمومنین علیه السلام، ج2، ص434.
[12] تفسیر نمونه، ج9، ص419.
[13] روایاتى در این زمینه در میزان الحكمة، باب 302، (جلد اوّل، صفحه 346) آمده است، علاقه مندان به منبع فوق مراجعه كنند.
[14] آیات ولایت در قرآن، ص217.
[15] نهج البلاغه، نامه 53؛ (اخلاق در قرآن، ج3، ص255).
[16] پیام امام امیرالمومنین علیه السلام، ج1، ص394.
[17] این واژه از مادّه «مروق» به معناى پرش تیر از كمان است گویى آن ها قبلا در دایره حق بودند ولى به خاطر تعصّب هاى خشك و نادانى و خودخواهى، از مفاهیم اسلام و تعلیمات آن به دور افتادند؛ (پیام امام امیرالمومنین علیه السلام، ج1، ص383).
[18] پیام امام امیرالمومنین علیه السلام، ج1، ص383.
[19] همان، ص394.
[20] همان، ج2، ص377.
[21] همان.
[22] همان، ج1، ص395.
[23] همان، ج2، ص246.
[24] همان، ج1، ص395.
[25] همان، ج2، ص379.
[26] همان، ج4، ص312.
[27] همان، ج5، ص288.
[28] همان، ج2، ص380.