در عصری به سر می بریم که شعارهاى بسيار زيبا و جالب، مانند احياى حقوق بشر گوش فلک را کر کرده است[1] و اين معنى به صورت بسيار وسيع و گسترده در جوامع انسانی دنبال مى شود، واژه ای که غالبا بر زبان زمامداران ظالم و ستمگر عصر ما جارى مى شود، ولى از آن اراده باطل مى كنند، و هر كدام مهارت بيشترى در تحريف حقايق و توجيهات شيطنت آميز داشته باشند در نيل به مقاصد نامشروعشان موفّق ترند.[2]
تأمل در این مفهوم به مانند دیگر مفاهیم ابداعی غرب، از فريب گستردۀ افكار عمومى حکایت دارد؛ آنان چنان با آب و تاب از آن صحبت مى كنند كه حتى بعضى از هوشمندان به راستى باور كرده اند كه دنياى امروز راه انبيا را مى پويد! و از طريق ديگر به هدف انبيا نزديك مى شود! حتى اين گروه ساده لوح كتاب يا كتابهايى در اين زمينه نوشتند، يعنى كه دنياى امروز راه انبيا را طى كرده است و به مسائلى كه آنها توصيه كرده اند تا حدود زيادى جامه عمل پوشانيده است![3]
غافل از اين كه مفهوم حقوق بشر به نوبۀ خود از نواقض متعدد معرفتی رنج می برد.[4] اينجاست كه وظيفه علماى الهى و دانشمندان با ايمان قوم و ملّت سنگين مى شود، آنها بايد به مردم آگاهى لازم را بدهند و سطح فرهنگ عمومى را بالا برند تا حاكمان ظالم و گروه هاى تبهكار نتوانند كلماتی را بگويند و از آن اراده باطل كنند و پايه هاى حكومت هاى خودكامه را از اين طريق محكم سازند![5]
لذا براى اين كه تصور نشود اين سخن از يك مطالعه بد بينانه سرچشمه مى گيرد كافى است كه نگاهى بيفكنيم به مفهوم حقوق بشر که در عمل به دو گانگى و چند گانگى در پياده كردن اصول به ظاهر انسانى آن معاهده در نقاط مختلف دنيا منتهی شده است.[6]
مفهوم حق و مساله حقوق بشر
حق معناى بسيار وسيعى دارد كه هر واقعيّت اعتقادى، اخلاقى و حكمى را شامل مى شود و از سويى حق خدا بر خلق و حق مردم بر يكديگر و حق متقابل حكومت و مردم و حق انسان بر خويشتن را نيز در بر مى گيرد.[7]
لذا «حق » يعنى واقعيتهاى عينى كه از همه بالاتر ذات پاك پروردگار است، و به دنبال آن حقائق مربوط به زندگى انسان، و قوانينى حاكم بر رابطه او با خدا، و روابط آنها با يكديگر است.[8]
حق در اصل به معنى مطابقت و هماهنگى است و به همين دليل به آنچه با واقعيت موجود، تطبيق مى كند، حق گفته مى شود، و اينكه به خداوند«حق» مى گويند به خاطر آن است كه ذات مقدس او بزرگ ترين واقعيت غير قابل انكار در عالم هستى است، به عبارت روشن تر: حق يعنى موضوع ثابت و پابرجايى كه باطل به آن راه ندارد.[9]
لیکن از انجا که مسألۀ حقوق بشر بر مبنای دموکراسی بنا شده است لذا فزونى طرفداران پليدى و به اصطلاح«اكثري» حق نامیده شده است یعنی چيز ناپاك در رديف پاك قرار می گيرد.[10]
گاهى بعضى از مردم تحت تاثير انبوه جمعيت و تمايلات اكثريت قرار گرفته و تصور مى كنند، اگر اكثريت بهر مطلبى تمايل پيدا كرد، اين نشانه قطعى و بدون چون و چراى درستى آن مطلب است، در حالى كه چنين نيست و مواردى كه اكثريت اجتماعات گرفتار اشتباهات روشن شده اند بسيار زياد است، در واقع آنچه براى شناسايى حق لازم است اكثريت كيفى است نه اكثريت كمى، يعنى افكار قوي تر و والاتر و عالي تر و انديشه هاى تواناتر و پاك تر لازم است نه كثرت نفرات طرفدار.[11]
حقوق بشر با چاشنی اومانیسم
در قوانين الهى، قانونگذار خداوندى است كه خالق انسان و خالق عقل انسان است يعنى آن منبع بى نهايتى كه عقل، تنها شعاعى از وجود اوست و نسبت به مصالح و مفاسد انسانى كه مكلّف به اين قوانين است، شناخت كافى دارد.[12]
از سوی ديگر جاذبه هاى نفسانى و شهوانى درباره او مفهومى ندارد تا او را از وضع قوانينى هماهنگ با آن مصالح و مفاسد، بازدارد در حالى كه واضعان قوانين بشرى، هم شناخت ناقص و محدودى از مصالح و مفاسد دارند و هم افكار آنان ممكن است تحت تأثير جاذبه هاى نفسانى و شهوانى قرار گيرد و روشن است كسى كه خود نياز به دستگيرى و كنترل و هدايت دارد نمى تواند با وضع يك سلسله از مقرّرات و قوانين، هدايت كننده ديگران شود، به تعبیر قرآن کریم؛ «قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى؛[13]بگو: «تنها خدا به حق هدایت میکند! آیا کسی که هدایت به سوی حق میکند برای پیروی شایستهتر است، یا آن کس که خود هدایت نمیشود مگر هدایتش کنند؟»[14]
لذا انسان و عقل و فهم او، توان وضع صحيح قوانين و مقرّرات در جوامع بشری را ندارد زيرا او موجودى است كه به همان اندازه كه امكان صلاح و فلاح دارد استعداد فساد و طغيان نيز دارد، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى ؛ یقیناً انسان طغیان می کند. از این که خود را بی نیز ببیند » و ظلم و جهالت و حرص و طمع ورزى به اموال و حقوق ديگران و عدم قناعت به حق خويش را نيز داراست.[15]
بنابراین قانونگذار فقط و فقط خداست و قوانين بشرى نيز بايد در چهار چوبه قوانين الهى باشد؛ زيرا خداوند متعال و خالق و آفريننده انسان و جهان هستى، عادلانه ترين قوانين را وضع نموده است.از این رو قوانين بشرى كه خارج از چهارچوبه قوانين الهى است، و بر محور هوى و هوس دور مى زند، شرك در قانونگذارى محسوب مى شود. چيزى كه متأسّفانه در جهان امروز كم نيست.[16]
در قرن 17 و 18 ميلادى، كم كم حقوق فطرى، ريشه مذهبى و الهى خود را در اروپا از دست داد و انسان منبع حقوق نام گرفت نه خداوند؛ زیرا هدف از وضع حقوق، حمايت از حقوق فردى بود نه اجراى اراده پروردگار.[17]بدین جهت سلسله اى از تنظيمات بين المللى و برنامه هاى جهانى به نام حقوق بشر وضع گردید كه معمول اين برنامه ها بر مدار انسان گرایی و نفی خدامحوری متمرکز است. [18]
آری انسان، در اعلامیه حقوق بشر محور همه اشيا و خالق همه ارزش ها و ملاك تشخيص خير و شر است.[19] حال آنکه اومانيسم و انسان محورى و تكيه بر عمل و تجربه گرايى و بى نيازى از وحى در مقولۀ حقوق ره آوردى جز كنار گذاشتن آموزه هاى دينى و نقش خداوند در زندگى بشر نخواهد داشت و به راستی آن گاه كه بشر بخواهد در زمين خدايى كند نتايج آن وحشتناك است.[20]
اینگونه است که عقل خود بنیاد انسانی به عنوان یکی از اصول خدشه ناپذير حقوق بشر، ستیز با مذاهب و اديان را در دستور کار قرارداده است، لذا اگر كشورها بخواهند به حقوق بشر بپيوندند، بايد تمام الزامات ضد دینی آن را رعايت كنند. [21]
با این تفاسیر می توان دریافت دنياى غرب با تحدید مفهوم حقوق بشر بر مبنای اگزیستانسیالیسم به انسان خيانت كرده و او را پست و خوار نموده است! زيرا آنها معتقدند آفرینش و خودآگاهی انسان فارغ از ارادۀ خداوند صورت می گیرد در حالى كه قرآن صريحاً اين ديدگاه را رد مى كند و آفرينش انسان را آفرينش مستقل و تحت خالقیت خداوند مى داند.[22]
حقوق بشر به مثابۀ ترویج لیبرالیسم
جامعه اى مى تواند مسير تكامل را بپيمايد كه وظايف افراد در آن مشخص شده باشد، و مسئوليت هركس همچون حقوق او در جامعه مشخص شود.[23]
فلسفه و ريشه علاقه انسان به آزادى الهام گرفته از وجدانيات و يك مسئله فطرى و وجدانى است.[24]از سوی دیگر باید دانست آزادى هدر دادن نيروها و سرمايه ها نيست، بلكه وسيله شكوفائى و بارور شدن استعدادها است.از اين جا آزادى منطقى و معقول از غير منطقى و نامعقول جدا مى شود، و تفاوت آزادى اسلامى با آزادى غربى روشن مى گردد.[25]
واقعیت آن است که روح حاكم بر حقوق بشر، آزادى مطلق انسان است،[26]لذا در عمل شاهدیم مسائل مادّى تقويت شده و وسايل عيش و نوش و شهوت رانى به طور عمومى در دسترس همه قرار مى گيرد و از طرفى نوعى آزادى مطلق كه لازمه اين طرز تفكّر است سبب مى شود كه مردم به طور قهرى از اخلاقيّات و آداب دينى دور شوند و جهات معنوى و علمى، رو به ضعف بگذارد.[27]
زیرا مفهوم «آزادى» در حقوق بشر ، قربانى تعميم آب و نان شده است و يا حداقل تحت الشعاع آن قرار گرفته است، یعنی «آزاديهاى اجتماعى» كه مفهومش رقابت آزاد در زمينه مسائل اقتصادى است و یا «آزاديهاى فردى» است كه معنايش آزادى مطلق در تمتع از لذت مادى است مشروط بر اين كه مزاحم ديگران نباشد![28]
حتی محدوده آزادى را به حدّى گسترش داده اند كه به برخی نویسندگان مزدور حق داده اند كه در راستاى وقاحت ها و زشتي ها هر چه مى خواهد بنويسد، به مقدسات ميليون ها مردم توهين كند و از سوی دیگر مبارزه بر ضد آن را مبارزه با حقوق بشر مى پندارند، لذا حامیان اعلامیۀ حقوق بشر نه تنها توهین به مقدست را محكوم نمی کنند بلكه رسانه های غربی نسبت هاى به پيامبر الهى توهین می کنند به راستی اين چه آزادى است؟! آيا اگر چيزى به قيمت نابودى انسانيت و همه ارزش هاى وى تمام شود باز هم در محدوده آزادى است، آيا در محدوده اعلاميه حقوق بشر است كه سازمان حقوق بشر حمايت از چنين آزادي هائى مى كند؟ جواب اين سؤال را به هر آزاده اى وامى گذاريم كه وجدان بهترين قاضى است.[29]
حال آنکه در مكتب حقوقی اسلام، انسان يك موجود اصيل و چند بعدى است و اقتصاد زائيده او و در خدمت او، در اين مكتب «بهره بردارى بيشتر» تحت ضوابطى قرار مى گيرد كه به ساير ابعاد وجود انسان لطمه نزند.[30]
مسائل اخلاقى و انسانى در اين مكتب كاملًا اصالت دارد و در بسيارى از موارد مسائل اقتصادى فداى آن مى شوند.هم چنین آزادى مفهومى والاتر از آزادي هاى فردى و اجتماعى دارد كه همه ابعاد وجودى انسان را در بر مى گيرد، يكنوع آزادى مشروط كه اين ابعاد را بارور مى سازد.[31]
حکمرانی اصالت لذت بر مفهوم حقوق بشر
گفتنی است سیطرۀ اصالت لذت بر شعار های حقوق بشری غرب از جمله چالش هایی است که در این مفهوم به چشم می آید.[32]
در این میان متفکران غربی مكتب سوداگرايى يا اصالت لذت در آغاز قرن نوزدهم ميلادى معتقدند كه هرچه لذت بخش باشد خير است و هرچه موجب رنج انسان گردد، شرّ است، لذا اين دو احساس ابدى و هميشگى مورد توجّه فلاسفه قانونگذار قرار گرفته است. از یک سو اصل فايده گرايى همه چيز را تحت شعاع قرار داده و از سوی دیگر حتّى كسى كه به ظاهر رنجى را متحمّل مى شود و از لذتى چشم مى پوشند براى رسيدن به لذت و نفعى مهم تر يا براى خلاصى از رنجى شديدتر، تلاش مى كند».[33]،[34]
از اينجا نتيجه مى گيرند كه در حقوق، در كنار قواعد متغير، اصول ثابت و غير متغيرى نيز وجود دارد كه از تعقل محض به دست نمى آيد بلكه بايد از طريق فايده گرايى به آنها دست يافت. جالب اينجاست كه متفکرانی هم چون بنتام به اتكاى اصالت فايده همجنس گرايى را تأييد مى كند چرا كه به عقيده او[35] براى جرْم دانستن آن، نفعى متصوّر نيست علاوه بر اين كه تشخيص و تعريف آن هم مشكل است و تأمين شاهد و دليل براى اثبات آن كه عملًا در خفا انجام مى شود، مشكل تر مى باشد.[36]
به علاوه از نظر اجتماعى، چنين عملى، اهميّت ويژه اى ندارد، بنابراين نفع حاصل از ترك مجازات چنين افرادى بر ضرر ناچيزى كه براى جامعه خواهد داشت، ترجيح دارد.[37]
بر اساس همين ديدگاه و اصالت دادن به نفع و فايده است كه بنتام، نظم و امنيّت جامعه را بزرگترين فايده مى داند و در نتيجه ديكتاتورى را مشروع مى شمارد چرا كه نفع مردم را در اطاعت از سلطان مى داند.[38]
در نقد این رویکرد لذت جویانه در منابع حقوق بشر باید گفت اوّلًا ارزش ها در نگاه افراد جامعه، گوناگون است.و ثانياً وسايل تأمين لذايذ نيز متفاوت است و ثالثاً متفکران غربی هم چون بنتام معيارى مشخص براى تشخيص لذت و رنج و اين كه كدام يك از لذت هاى مختلف افراد با سليقه هاى متفاوتى كه دارند بايد در درجه اوّل مورد توجّه قانونگذار باشد، وجود ندارد. در نتيجه وضع قانون صرفاً بر اساس خير دانستن لذت، و شرّ دانستن رنج، امكان پذير نخواهد بود.[39]
فردگرایی؛ مهمترین نقیصه در چارچوب مفهومی حقوق بشر
نياز و كشش انسان به زندگى جمعى برخلاف آنچه بعضى فكر مى كنند نه از اين نظر است كه انسان در دل اجتماع بهتر مى تواند از مواهب زندگى بهره مند شود و با دشمنان حيات خود بجنگد، بلكه بخاطر آن است كه يك انسان منهاى اجتماع «هيچ » است و با اجتماع «همه چيز». او بدون زندگى جمعى «صفر» است و با آن «بى نهايت ».[40]
در این میان اعلاميّه هاى حقوق بشر حقوق فردى را برتر از قواعد اجتماعى قرار داده است.[41]و فرد گرایی و سپس تساهل و تسامح، از اركان مهم مفهوم حقوق بشر به شمار می آید؛در اين رهگذر، مذهب و اعتقادات مذهبى، مسأله اى فردى محسوب مى شوند و فرد در انتخاب آنها آزاد است، و پيروان هر مذهب و هر مكتبى در كار خود آزادند و تأكيد بر مذهب رسمى براى هر كشورى ممنوع است.[42]
مبانی حقوق بشر به علت بهره گیری از «نوگرايى » در مقابل «سنّت گرايى »،دين را از حوزه اجتماع عقب زد و به مسائل فردى منحصر نمود.اینگونه است که فرهنگ امروز غرب، بر اساس تحوّل، تطوّر و مبارزه با سنن دينى پى ريزى شده است، ستيز با دين هدفى است كه حقوق اومانیستی در پرتو اصولى آن را تعقيب مى كند.[43]
برابر اين نگرش، فرد همه كاره است و دخالت ارزش های اجتماعی به معنى تجاوز به حقوق فردى تلقى شده و مخالف آزادى فرد به شمار می آید.[44]
حال آنکه کرامت انسانی اقتصا می کند حقوق متقابل در زندگى دسته جمعى آشکار شود ، لذا همگان باید روح «اجتماعى بودن» را به طور كامل در خود حفظ كرده و از مرحله فرديّت گام بيرون نهاده و چيزى جز اجتماع نبينند، هر فردى خود را در برابر همه افراد اجتماع مسؤول دانسته و اجتماع هم خود را در برابر هر فرد مسؤول ببيند، در موقع لزوم انتقاد كرده، و به هنگام نياز پيشنهاد دهند و خلاصه در ساختن اجتماع خود از هر نظرسهيم باشند چرا كه در زندگى دسته جمعى خوشبختى و بدبختى افراد اجتماع به هم پيوسته است و نمى توانند در برابر رفتار يكديگر بى تفاوت بمانند.[45]
اين برنامه اسلامى بر خلاف حقوق بشری غربی، روح اجتماعى بودن و عدم توقف در مرحله فرديت را در مسلمانان زنده نگه ميدارد و اين حقيقت را اثبات مى كند كه انسان با توجه به ديگران و گام برداشتن در مسير منافع آنان هرگز عقب نمى ماند و منافع فردى او به خطر نخواهد افتاد، بلكه در نتايج آنها سهيم خواهد بود.[46]
منافع غرب؛ معیار سنجش مفهوم حقوق بشر
دنياى امروز شعارهاى جذّاب و فريبنده اى نظير «حقوق بشر»، «دموكراسى»، «حمايت از كارگران»، «روز مادر» و حتّى «حمايت از حيوانات» مى دهد، امّا به هنگام عمل رابطه ها و منافع شخصى بر ضوابط و منافع ملّى مقدّم مى شود.[47]
از این جهت آميختن حق و باطل يكى اصول راهبردی در مبانی معناشناسانۀ حقوق بشراست كه همواره در سياست هاى مخرّب ظالمان و طاغيان به کار آمده است؛آنها هميشه پوشش هايى از حق و شعارهايى از عدالت و اصول انسانى را عنوان كرده و كارهاى شيطانى خود را در زير اين پوشش ها انجام مى دهند.[48]به نحوی که برخورد دوگانه مدّعيان حقوق بشر، جهان امروز را به جهنّمى سوزان تبديل كرده است. و از حقوق بشر، مفهوم ديگرى در ذهن جهانيان آفريده شده است. مردم جهان امروز وقتى اين واژه را از مدّعيان دروغين آن مى شنوند، معناى جديدى از آن مى فهمند و آن «حفظ منافع قدرتمندان و زورمندان با هر قيمت و تحت هر شرايطى است»![49]
زیراحكومت هاى بشرى همواره رنگ قومى يا نژادى و يا حد اقل حزبى دارند و على رغم ادعاهاى واهى طرفدارى از حقوق بشر به طور عام، حافظ منافع قشر خاصّى هستند.[50]
در حقیقت مشكل بزرگ جوامع بشرى در گذشته و امروز، همين مشكل بوده و هست، حتی با گذشت زمان، اين معنا گسترش پيدا كرده است، چنانكه امروز مى بينيم قدرت های مدعی حقوق بشر،بسيارى از مقاصد شوم و اهداف باطل و سلطه جويى هاى ظالمانه را زير پوشش هاى حقوق بشر و دفاع از آزادى انسان و حفظ قانون و نظم و ثبات و صلح جهانى عملى مى كنند.[51]
اين مطلب در بُعد جهانى و بين المللى نیز به شدت صادق است؛ به عنوان مثال، اگر مدّعيان حقوق بشر در استفاده از اين عنوان خوش ظاهر صادق بودند، جهان بشريّت چهره ديگرى به خود مى گرفت، ولى اكنون كه از مسير صداقت منحرف گشته و تنها به منافع خويش مى انديشند ظلم و تبعيض فاحش غوغا مى كند، بدين جهت اگر يك جاسوس اسرائيلى در نقطه اى از جهان به محاكمه كشيده شود فرياد حقوق بشر آنها گوش جهانيان را كر مى كند، امّا اگر هزاران نفر از مردم مظلوم و ستمديده فلسطين با بدترين شيوه به قتل برسند، هيچ صدا و اعتراضى از مدّعيان حقوق بشر بلند نخواهد شد. بلكه با كمال تعجّب و تأسّف از نظر سياسى و اقتصادى و نظامى به كمك ظالم مى شتابند تا بيشتر ظلم كند![52]
زیرا آمريكايى ها مى گويند: «اسرائيل در خاور ميانه حافظ منافع ماست و لذا، اگر در غزّه جنايت كند او را محكوم نمى كنيم، زيرا محكوميّت اسرائيل به مصلحت منافع ما نيست!»[53] لیکن همگان در جنگ «بوسنى» و در زمستانهاى طاقت فرساى آن سرزمين در طول جنگ، ديديم بعضى از سران حقوق بشر صريحاً گفتند: «ما منافعى در بوسنى نداريم كه در آن جا دخالت نظامى كنيم».[54]
لذا نفاق هاى بين المللى و جهانى كنونى از اين امر سرچشمه مى گيرد. علّت اين كه بعضى از كشورهاى استكبارى در جايى مدّعى حقوق بشر مى شوند و در جاى ديگركه بشريّت قربانى مى شود ساكت مى مانند همين دنياپرستى آنان است. زمانى كه منافعشان به خطر مى افتد، يكى از حربه هاى آنان حقوق بشر است كه عليه دشمنانشان به كار مى گيرند؛ امّا در مقابل اگر دوستان آنها بديهى ترين و ابتدايى ترين حقوق بشر را نقض كنند، آنها را نديده و نشنيده مى گيرند.[55]
آری برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به «حقوق بشر» از سوى اين قدرت ها، بسيار وحشت انگيز است، آنجا كه حقوق انسانها گوشه اى از منافع آنها را به خطر مى اندازد،به كلّى فراموش مى گردد و اين ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مى شود و این نقیصه جدی نشان دهندۀ ناکارآمدی شدید معاهدۀ مبهم حقوق بشر در عرصه های بین المللی است.[56]
حقوق بشر؛ تبلور نهیلیسم(پوچ گرایی)
حق از الفاظى است كه زياد استفاده مى شود. گاهى به واقعيّت هاى تكوينى و گاهى به واقعّيّت هاى تشريعى گفته مى شود؛ به عنوان مثال خداوند، آفرينش آسمان و زمين، آمدن انسان به روى زمين، نظام آفرينش، همه واقعيّت هاى تكوينى و حق است و تمام احكام تشريعى، مثل نماز، جهاد و ... واقعيّت هاى تشريعى و حقّ است.[57]
ولى حق از ديدگاه هر گروه به گونه اى تعبير مى شود، به عنوان مثال ما در مورد حقوق بشر يك ديدگاه داريم و جهان غرب ديدگاه ديگر؛ آنها بشر را براى زندگى چند روزه مى دانند و به دنبال اين ديدگاه قوانين حقوق بشر را وضع مى كنند و به همين جهت حتّى ارتباط نامشروع، هم جنس بازى و ازدواج با محارم را قانونى مى دانند.[58]
ولى ما كه معتقديم انسان بى هدف آفريده نشده و اين دنيا پلى براى جهان آخرت است «أيَحْسَبُ الإنْسَانِ أَنْ يُتْرَكَ سُدى [59]؛ انسان گمان مى كند كه مهمل و بى هدف آفريده شده است» از دیدگاه اسلام اين گونه آزادى ها را نمی توان به رسميّت شناخت؛ و يا آنها انسان را كمى بالاتر از حيوان مى دانند ولى ما انسان را «نفخت فيه روحى؛ و در او از روحم دمیدم »[60]،[61]و برتر از فرشتگان مى دانيم، حال وقتى اعتقادات و نگرش ها با هم متفاوت شد، آثار آن هم متفاوت مى شود و در نتيجه حقوق بشرى كه ما به آن قائل هستيم، با آنچه كه آنها به آن قائلند متفاوت خواهد شد.[62]
متأسّفانه عدّه اى ريشه ها را نمى بينند و سراغ شاخه ها مى روند و اين تفاوت ها را نمى بينند و به همين جهت چشم و گوش بسته به دنبال حقوق بشر آنها مى افتند و توجّه ندارند كه ديدگاه هاى ما در آفرينش متفاوت است.[63]
اين عدّه معتقدند اگر ما حقوق بشرى را كه آنها قائلند نپذيريم آنها ما را نمى پذيرند، آيا چون از نظر تكنولوژى و صنعت از ما برترند، از نظر جهان بينى و مكتب و حقوق بشر نيز برترند؟! ما نبايد منفعل باشيم، چرا كه معناى حقوق بشر آنها را در اين روزها مى بينيم.[64]
آنها مى گويند انسان عبث آفريده شده ولى ما مى گوييم عبث نيست «أَفَحَسِبْتُمْ أنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً»[65] با چنين ديدگاهى چگونه در حقوق بشر يكسان باشيم! ما آنچه از حقوق بشر آنها كه با هدف آفرينش انسان از نظر مكتب ما سازگار است مى پذيريم و آنچه متفاوت است نمى پذيريم.[66]
سخن آخر:( نمیتوانیم در زمینه حقوق بشر با غربیها به توافق برسیم)
با يك نگاه اجمالى به وضع دنياى امروز مى بينيم طوفان هاى سهمگينى وزيدن گرفته، پرده ها كنار رفته، سخنان دل فريبى مانند اعلاميّه حقوق بشر، دمكراسى و سازمان هاى بين المللى به كلّى رنگ باخته و زورمندان جهان نقشه هاى خطرناكى براى سلطه بر كشورهاى ديگر كشيده اند، و با صراحت مكنون درون خود را بيان مى كنند![67]و چه خوب شد كه همه چيز را گفتند و به اصطلاح آب پاك بر دست همه خوش باورها ريختند.[68]
واقعیت آن است که یکی از ابزارهای مهم در دست استکبار جهانی و ظالمان مسئله حقوق بشر است.[69]این مسئله دستاویزی شده که بسیاری از برنامههای آنها پیش برود و در واقع وسیلهای برای محکوم کردن مخالفانشان شده است و تمامی ندارد و فردا هم میتوانند با بهانههای مختلف از آن استفاده کنند.[70]
آنها اصرار دارند که آن تعریف خود از حقوق بشر را برما تحمیل کنند، اگر آزادی بیان است پس ما هم آزادیم که حرف خود را بزنیم و چیزی نباید بر ما تحمیل شود، اصلا سئوال این است که چرا آنها باید تعریف خود را برما تحمیل کنند و ما نتوانیم این کار را انجام دهیم؟ حال آنکه بدیهی است نمیتوانیم در زمینه مفهوم حقوق بشر با غربیها به توافق برسیم.[71]
پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (دام ظلّه) makarem.ir
[1] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 2 ؛ ص411.
[2] همان؛ ص440.
[3] همان ؛ ص568.
[4] همان.
[5] همان ؛ ص440.
[6] همان ؛ ص568.
[7] همان ؛ ج 10 ؛ ص261.
[8] تفسير نمونه ؛ ج 21 ؛ ص395.
[9] همان ؛ ص421.
[10] همان ؛ ج 5 ؛ ص94.
[11] همان.
[12] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص75.
[13] سورۀ يونس؛ آيه 35.
[14] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص75.
[15] همان ؛ ص69.
[16] والاترين بندگان ؛ ص165.
[17] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص637.
[18] كتاب النكاح ؛ ج 4 ؛ ص145.
[19] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص550.
[20] همان ؛ ج 2 ؛ ص57.
[21] كتاب النكاح ؛ ج 4 ؛ ص145.
[22] والاترين بندگان ؛ ص174.
[23] پيام قرآن ؛ ج 7 ؛ ص42.
[24] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 2 ؛ ص28.
[25] همان ؛ ص29.
[26] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص84.
[27] آفريدگار جهان ؛ ص220.
[28] خطوط اقتصاد اسلامى ؛ ص18.
[29] اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين) ؛ ج 2 ؛ ص30.
[30] خطوط اقتصاد اسلامى ؛ ص19.
[31] همان.
[32] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 10 ؛ ص356.
[33] ر. ك: نظريّه عمومى حقوق؛ ص 149 به بعد.
[34] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص643.
[35] همان.
[36] همان؛ ص 644.
[37] همان.
[38] ر. ك: درآمدى بر حقوق اسلامى؛ج 2؛ ص 128- 125.
[39] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص644.
[40] تقيه ؛ ص34.
[41] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص660.
[42] همان ؛ ص550.
[43] همان.
[44] همان ؛ ج 2 ؛ ص277.
[45] اسلام در يك نگاه ؛ ص83.
[46] تفسير نمونه ؛ ج 4 ؛ ص40.
[47] داستان ياران: مجموعه بحث هاى تفسيرى حضرت آيت الله العظمى مكارم شيرازى (مدظله) ؛ ص184.
[48] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 2 ؛ ص567.
[49] آيات ولايت در قرآن، ص: 394.
[50] دائرة المعارف فقه مقارن ؛ ج 1 ؛ ص546.
[51] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 2 ؛ ص406.
[52] آيات ولايت در قرآن ؛ ص149.
[53] داستان ياران: مجموعه بحث هاى تفسيرى حضرت آيت الله العظمى مكارم شيرازى (مدظله) ؛ ص184.
[54] مثالهاى زيباى قرآن ؛ ج 1 ؛ ص95.
[55] همان ؛ ص41.
[56] اخلاق در قرآن، ج 1، ص: 88.
[57] مشكات هدايت ؛ ص202.
[58] همان.
[59] سوره قيامة؛ آيه 36.
[60] سورۀ حجر؛ آیۀ29.
[61] مشكات هدايت ؛ ص202.
[62] همان.
[63] همان؛ص203.
[64] همان.
[65] سوره مؤمنون؛ آيه 115.
[66] مشكات هدايت، ص 203.
[67] شيعه پاسخ مى گويد ؛ ص11.
[68] همان.
[69] بیانات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛4/10/1392.
[70] همان.
[71] همان.