واکاوی ماهیت فکری و مذهبی تصوف از منظر معظم له

واکاوی ماهیت فکری و مذهبی تصوف از منظر معظم له


ریشه ی تاریخی فرقه ی صوفیه/ صوفی کیست، تصوف چیست؟/ خاستگاه فکری تصوف در یک نگاه/ تحقیر عقل و علم در مدرسه تصوف/ علم؛ حجاب اکبر!/ جلسات ذکر صوفیان یا جلسات رقص؟!/ کشف و شهود شیطانی صوفیان/ تسلیم در برابر قطب؛ مخالفت با معصوم/ د شمن با مکتب سازی بدلی به جنگ شیعه آمده است‌

بسيارى از محققان معتقدند كه عصر جديد عصر معنويت وبازگشت بشر به دين است به همين دليل گرايش‌هاى معنوى شديدى در ميان مردم دنيا مشاهده مى‌شود؛ شواهد وقرائن اين مدعا نيز فراوان است.[1]

تمايل درونى انسان‌ها به معنويت از يك‌سو وخسته شدن از فرهنگ‌هاى مادى ومكتب‌هاى ماترياليستى از سوى ديگر آن‌ها را به‌سوى مكاتب معنوى سوق داده است.[2]

امّا انسان براى پيمودن اين راه هميشه طريق صحيح را انتخاب نكرده است، گاهى آنچنان در بيراهه ها سرگردان مانده و گرفتار دام شياطين مختلف شده كه درست در جهت ضدّ اين مقصود قرار گرفته است.[3]

در اين شرايط، بازار عرفان‌سازها داغ شده است چراكه از يك‌سو لذات مادى كه در عصر ما دامنه گسترده‌اى پيدا كرده وجمع ميان آزادى در آن‌ها وكام‌جويى‌هاى جنسى وغير جنسى وتوجه به مسائل معنوى جز در عرفان‌هاى كاذب پيدا نمى‌شود. آن‌ها مى‌گويند: مهم اصلاح قلب ودرون وباطن است، اما در برون، انسان مى‌تواند آزادى داشته باشد، همان چيزى كه در تعبير جمعى از صوفيان گذشته وحال آمده است كه مى‌گويند: شريعت پوست است وطريقت مغز است ورسيدن به حقيقت نتيجه طريقت است.[4]

لذا راه تصوف،  راهى است «التقاطى»، که بخشى از تعليمات انبياء عليهم السلام گرفته و بخشى را از ارباب رياضت، و با دخل و تصرفهايى كه هر گروه با ذوقيات و سليقه هاى شخصى در آن كرده اند، فرقه هاى زيادى را به وجود آورده كه تعداد آنها از حدّ و حساب مى گذرد.[5]

حال شایسته است در  اين نگاشته به بررسى ماهیت فکری و مذهبی اين عرفان التقاطى پرداخته، و مشكلات كار آنها را در اين مسيرى كه در پيش گرفته اند، مورد بررسى قرار دهيم.[6]

ریشه ی تاریخی فرقه ی صوفیه

بعضى از «متصوفه» سعى دارند تاريخ خود را به آغاز اسلام برسانند و حتى به اصطلاح «خرقه را از على عليه السلام بگيرند»! و سلمان و ابوذر و مقداد را از مشايخ خويش بشمرند![7]

ولى در تاريخ اسلام و در قرن اول اسلام اثرى از گرايش‌هاى صوفى‌گرى در محيط اسلامى ديده نمى‌شود[8] و هيچ شاهدى بر وجود اين ادعاها نيست؛ بلكه مدارك روشنى موجود است كه  نشان می دهد وفتی  در قرن دوم كه اسلام گسترش فراوانى پيدا كرد وتمدن‌هاى بيگانه ازطريق ترجمه به محيط‌هاى اسلامى راه يافت گروهى از مترجمين، در انتقال تصوف به محيط‌هاى اسلامى تأثير بسيار داشتند.[9]

لذا تصوّف از قرن دوم هجرى از خارج مرزهاى اسلام، از اقوامى مانند هندوها و يونانيان و مسيحيان به مرزهاى اسلام نفوذ كرد و با معتقدات اسلامى آميخته شد و به شكل يك فرقه التقاطى درآمد.[10]

از این رو  تاريخ تصوف به قبل از اسلام بازمى‌گردد. تاريخ نشان مى‌دهد كه اين گرايش عرفانى كاذب قبل از اسلام در يونان وهند وكشورهاى مختلف اروپا وآسيا وجود داشته است. گروهى طريقه كلبيون يونان قديم را يك نوع روش صوفيانه مى‌دانند. گرايش مرتاضان هندى ورهبانان مسيحى نيز آب ورنگ تصوف دارد.[11]

به‌تدريج اين موضوع رنگ سياسى پيدا كرد ودر آغاز قرن سوم كه بنى‌عباس اصرار بر نشر علوم ديگران وترجمه آن‌ها به زبان عربى داشتند، بازار مذاهب وفرق گوناگون رونق گرفت. ازجمله مسلك تصوف به‌تدريج ميان مسلمين پيدا شد واين پراكندگى مذاهب به خلفا ودارودسته‌هاى آن‌ها امكان مى‌داد كه از اختلاف ودرگيرى مذاهب با هم استفاده كنند وخود را در حاشيه امن وامانى قرار دهند.[12]

معروف است كه ابوهاشم كوفى نخستين كسى بود كه بذر تصوف را در سرزمين اسلامى پاشيد. در روايتى مى‌خوانيم: هو الذى ابتدع مذهبا يقال له التصوف وجعله مقرّا لعقيدته؛ او همان كسى است كه مذهبى به نام تصوّف بدعت نهاد و آن را قرارگاه عقيده خود ساخت».[13]،[14]

ازجمله شواهدى كه نشان مى‌دهد اين عرفان انحرافى در قرن دوم ميان مسلمين ظهور كرد اين است كه احاديث ذم صوفيه، غالباً از امام صادق (ع) وامامان بعد از آن بزرگوار وارد شده كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار بخش عمده‌اى از آن را جمع‌آورى كرده است.[15]

صوفی کیست، تصوف چیست؟

از هزاران سال قبل در يونان و هندوستان افرادى معتقد بودند با رياضت و سخت گرفتن بر خويشتن در لذّات و مأكول و مشروب و ملبوس، مى توان به كارهاى مهم و خارق العاده اى دست زد و يا به مقامات معنوى رسيد، زيرا ترك لذّات را سبب قوّت و قدرت نفس مى دانستند.[16]

هنگامى كه اسلام گسترش يافت اين افكار از كشورهاى ديگر به محيط اسلام نفوذ كرد و جمعى آن را با زهد اسلامى و پاره اى از تعليمات اسلام آميختند و افكار انحرافى و التقاطى ديگرى را بر آن افزودند كه «صوفيگرى» نتيجه نهايى آن بود.[17]

به گفته مؤلف «تاريخ تصوف» در آثار و كلمات زهّاد و نسّاك اين عهد، به جز گرايش به زهد بر اثر ظلم و فساد دستگاه اموى چيز ديگرى ديده نمى شود، نه از عشق و محبت كه در قرون بعد مدار صحبت صوفيانه است، اثرى مى بينيم و نه از افكار وحدت وجودى، نه از فنا و بقاء سخنى هست، و نه از صحو و سكر و امثال آن از قبيل قبض و بسط و وقت و حال و وجد و جمع و تفرقه و ذوق و محو و اثبات و تجلّى و محاضره و مكاشفه و لوائح و طالع و تمكين و غير ذلك.[18]

ابوالفرج بن الجوزى مى گويد: اسم صوفى اندكى قبل از 200 هجرى پيدا شد (و شهرت يافت).[19]،[20]

جنيد بغدادى مى گويد: «تصوّف يعنى بيرون آمدن از هر خلق و خوى بد، و داخل شدن در هر خلق خوب ...».[21]آرى اين قوم در اول چنين بودند و بعد ابليس آنها را فريفته، هر روز تلبيس تازه اى براى آنها پيش آورد، و در هر قرنى اين تلبيس ها بيشتر شد، اصل تلبيس ابليس اين بود كه صوفيه را از علم بازداشت، و به آنها گفت مقصود اصلى عمل است.[22] و چون چراغ علم نزد آنها خاموش شد، ظلمات جهل مسلط گشت، و دچار اشتباهات گوناگون شدند.[23]،[24]

بعضى صوفى را مشتق از صوف مى دانند به خاطر پشمينه پوش بودن آنها در آغاز پيدايش و بعضى آها را به طايفه «بنى صوفه» نسبت داده اند كه جماعتى از عرب بودند كه در زندگى روشى زاهدانه داشتند و به همين جهت صوفيه را به آنها نسبت داده اند.[25]،[26]

با این تفاسیر می توان گفت صوفيان را در آغاز از اين جهت صوفى مى گفتند كه لباسهاى خشن پشمينه بر تن مى كردند.[27] لذا صوف به معنى پشم گرفته شده و به خاطر پشمينه پوش بودن آنها در اوايل پيدايش است.[28]

خاستگاه فکری تصوف در یک نگاه

اصول گفتار و ريشه عقاید فرقۀ صوفیه را مى توان در چهار چيز خلاصه كرد:[29]

1- تعليماتى كه از مؤسسين اين مسلك هندوها، يا شاميها يا غير آنها دست به دست به آنها رسيده است.[30]

2- قمستى از مطالب و معارف يونان قديم كه پس از ترجمه كتب آنها به زبان عربى و نشر آن در ميان مسلمين به آن ممزوج شده است، از «سر جان ملكم انگليسى» نقل شده كه در كتاب تاريخ خود مى نويسد: «اعاظم اين سلسله»، «صوفيه» با اقوال ارسطو و افلاطون آشنايى تمام دارند، و در كتب معروفه ايشان نقل قول افلاطون بسيار است.[31]اين سخن اگرچه درباره هر يك از متصوفه و هر كدام از حكماء يونان صادق نيست ولى به طور اجمال آميزش افكار يونانيان را به عقايد صوفيه تأييد مى كند.[32]

3- يك رشته ذوقيات و شعريات كه به مرور زمان از طرف صاحبان ذوق شعرى و عرفانى ابداع و با دو قسمت سابق آميخته شده است و به همين جهت است كه بسيارى اوقات مدرك پاره اى از سخنان ايشان فقط يك مطلب شعرى (به اصطلاح اهل منطق) و يا يك بيت شعر است![33]

در نتیجه تصوّف مانند موم به هر شكلى لازم باشد در مى آيد، و تفسير به رأى بر متون اسلامى حاكم مى شود، و الفاظ به صورت كنايات و مجازات در مى ايد، و مفاهيم ذوقى و شعرى جانشين مفاهيم اصيل و واقعى مى شود و به اين ترتيب پيش داورى ها بر آيات و روايات تحميل مى گردد، و متون اسلامى همان مى گويد كه آنها مى خواهند. تعريفى كه شيخ عطار در آغاز كتاب تذكرةالاولياء درباره مشايخ صوفيه دارد مى تواند پرده از روى مطالب زيادى بردارد، او مى گويد: چون از قرآن و حديث گذشتى هيچ سخنى بالاى سخن مشايخ طريقت نيست ...[34]در نتیجه دعوى اينگونه مقامات براى غير پيامبر صلى الله عليه و آله و امام معصوم عليهم السلام ميدان وسيعى به دست مشايخ و سران آنها مى دهد كه به عنوان علم لدنى و آگاهى بر اسرار و نتيجه كار و حال به هر گونه تفسيرى براى متون اسلامى دست يازند..[35]

4- قسمتى از معارف و حقائق اسلامى كه تا حدى با اصول سه گانه سابقه نزديك و يا قابل نزديك كردن و تأويل كردن بوده است.[36]

روشن است كه در هنگام  گردآورى عقايد صوفيه از منابع گوناگون بسيارى اوقات تناقضاتى پيش مى آيد كه ناچار بايد به وسيله تأويلات رفع شود و همين است كه اصل «تأويل و توجيه» يا به تعبير آنها پرداختن به «مغز و معنى» را يكى از پايه هاى تصوف اسلامى قرار داده است.[37]

تحقیر عقل و علم در مدرسه تصوف

به يقين خداوند متعال منظورى از آفرينش بشر جز سعادت و خوشبختى او نداشته است، و براى تأمين اين مقصد، او را به دو نيروى مهم مجهز گردانيده است كه هر كدام به نوبه خود شايان اهميّت فراوانند:يكى نيروى عقل [38] و ديگرى ارسال پيمبران با كتابهاى آسمانى است [39]

که پس از تكميل اين دو نيرو، هيچگونه جاى عذرى براى احدى باقى نمى ماند و هر نااميدى و ناكامى كه براى انسان پيدا شود از خود او سرچشمه گرفته است، چنانكه از حضرت مولى الموحدين على عليه السلام نقل شده كه فرموده: «انّ للّه على النّاس حجّتين حجّه ظاهرة و حجّة باطنة فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة عليهم السلام و اما الباطنة فالعقول ؛خداوند بر مردم دو حجت دارد يكى آشكارا و ديگر در نهان، اما حجت آشكارا و پيمبران و ائمه هدى عليهم السلام هستند و حجت نهانى او همان عقلهاى مردم است».[40]،[41]

در اين ميان قواى ديگرى هم در ميان جسم و جان بشر به نام غريزه و فطرت، آفريده شده كه هدف از آن تكميل دو نيروى ساقه و پشتيبانى از آنهااست؛«عشق» يا حب مفرط يكى از اين غرايز است كه در سرنوشت هر فرد تأثير عميقى مى گذارد و سعادت و بدبختى هر كسى ارتباط مستقيمى با آن دارد.[42]

از این رو عقل به انسان آگاهيهاى لازم مى دهد و عشق او را به حركت در مسير آگاهيها وا مى دارد، و اگر عشق از عقل جدا شد جنون است و مايه تخريب.[43]

ولى صوفيان معتقدند كه اين پديده ، سلطان كشور جان است و عقل دست نشانده اوست! بلكه عقل را كوچكتر از آن مى دانند كه در مقامات بلندى كه هماى [44]عشق پرواز مى كند، راه يابد، پاره اى از اوقات قدم را فراتر نهاده و عقل را «راهزن راه حق» شمرده، و در خلوت خانه اسرار الهى او را اجنبى دانسته اند! بر عكس عشق را محرم اسرار نهانى و رازهاى نگفتنى مى دانند، آثار اين عقيده در سخنان آنها اعم از نظم و نثر منعكس است (در اشعار و كلمات غير صوفيها از كسانى كه به افكار عرفانى داغ علاقه منداند نيز اين مطلب منعكس است).[45]

حافظ مى گويد:

در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد                  عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

عقل مى خواست كز آن شعله چراغ افروزد                   برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد

مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز               دست غيب آمد بر سينه نامحرم زد[46]

يكى از نتايج اعتقاد به  اين اصل اين است كه سالك و طالب جلوه حق، بايد دم از استدلالات عقلى فرو بسته و آن را در كشف حقايق، تكيه گاه خود قرار ندهد و اين «پاى بى تمكين چوبين» را در اين راه، مركب خود نسازد؛ مولوى كه زبان گوياى اين جمعيت است گويد:[47]

پاى استدلاليان چوبين بود                   پاى چوبين سخت بى تمكين بود[48]

علم؛ حجاب اکبر!

تصوّف راهش را از راه علم جدا مى كند. اينان معتقدند كه راه عقل راه منحرفى است كه انسان را به حقيقت نمى رسانَد  بلكه بايد راهِ دل را پيمود و استدلالات را دور ريخت.[49] لذا فرقه صوفیه براى عقل، ارزشى قائل نيستند وحتى علوم عقلى را حجاب يا گاهى حجاب اكبر مى‌نامند وگاه عالمان دينى را راهزنان اين راه مى‌نامند ومعتقدند كه اين راه را بايد با پاى عشق طى كرد.[50]

اینگونه است که در خانقاه ها كه مراكز آنهاست، سخن از كتاب و علم، بحثى زشت و زننده محسوب مى شود. [51]

از ابو سعيد نقل شده كه (به مريدان) مى گفت:«رَأْسُ هذَا الْأَمْرِ كَبْسُ الْمَحابِرِ وَ خَرْقُ الدَّفاتِرِ وَ نِسْيانُ الْعِلْمِ؛اساس اين كار (تصوّف ) جمع كردن دوات و مركّب و پاره كردن دفترها (و كتابها) و فراموش نمودن علم است!»[52]،[53]

آری آنها با علم و عالم چنين دشمنى دارند. ممكن است كه صوفى امروزى چنين نگويد، امّا اينها مسائلى است كه در تاريخچه تصوّف ثبت شده است كه علم را حجاب مى دانند و عالِم را راهزن راه مى شمارند، چنين جمعيّتى معلوم است كه براى آنها حساب خاصّى باز شده است.[54]

حال آنکه اگر در برخى كتاب ها جمله «العِلمُ حِجابُ الاكبر» نوشته شده، مسلّماً منظور علمى است كه باعث غرور و خودخواهى انسان مى شود وگرنه هيچ كس ذات علم را نكوهش نمى كند، لذا اگر چنين جمله اى هم بود بايد آن را تأويل كرد.[55]

به اين ترتيب يكى از بارزترين خصيصه هاى عرفان التقاطى «تصوف »، مبارزه و ستيز قاطع با علم و دانش و كتاب و انديشه است، در حالى كه خصيصه عرفان اسلامى در تمام مراحل پشتيبانى از علم و دانش است.[56]

در حديث معروف و مشهورى كه در اسلام آمده است مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:«وُزِّنَ مِدادُ الْعُلَماءِ بِدِماءِ الشُّهَداءِ فَيُرَجَّحُ مِدادُ الْعُلَماءِ عَلى دِماءِ الشُّهَداءِ؛روز قيامت مُركّبهاى (نوك قلمهاى) علما و دانشمندان با خونهاى شهيدان در ترازوى سنجنش اعمال مقايسه مى شود و مركّبهاى دانشمندان بر خونهاى شهيدان برترى مى گيرد!»[57]،[58]ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا![59]

جلسات ذکر صوفیان یا جلسات رقص؟!

ذكر يكى از اركان اصلى مسلك تصوف و بيش از هر ركن ديگرى مورد توجه بوده است.[60]صوفيه روى اصل تقدم «عشق» بر «عقل» عملا ذكر را بر فكر مقدم داشته، و اوقات زيادى را مصروف اذكار مخصوص به خود مى نمايند كه اگر اصل ذكر اختراعى نباشد لااقل حد و حدود و كيفيت اداى آن ساختگى است.[61]

گفتنی است صوفيان قرون نخستين در انجام دادن ذكر حدود اسلامى را رعايت مى كردند ولى رفته رفته موضوع از ذكر محدوده الفاظ خارج شده و صوفيان متأخر در نواحى مختلف قلمرو اسلامى آن را به صورت هاى مختلفى در آوردند. به قول نويسنده «تاريخ خانقاه در ايران»، با گذشت زمان و گسترش خانقاه ها و تجربه هايى كه از پيگيرى انواع اذكار خفى و جلى به دست مى آمد، برخى از رهبران طريقت مناسب چنان ديدند كه، علاوه بر تأثير كلامى، براى تحريك بيشتر سالك، انواعى از حركت جسمى را در حالات مخلتف بدن، بدان بيفزايند تا به سبب سرعت جريان گردش خون و گرم شدن بدن! سالك از حد اعتدال خارج شده و به يك حالت بيخودى برسد و جذبه و كشش روانى او شديدتر گردد![62]

درين رقص، و درين هاى، و درين هوى            ميان ماست گردان ببر «مه رو»![63]

در این میان «مولويه» هم به نام درويشان رقصنده و چرخنده معروفند، آنان در سماع خانه گرد آمده و حلقه اى تشكيل مى دهند و كلمه الله را 1001 بار تكرار مى كنند.[64]،[65]

به هر حال مجالس صوفيه از ديرباز با سماع و قول همراه بود و تشكيل مجلس رقص و پايكوبى و دست افشانى و شعر خوانى، تحت عنوان سماع به صورت يك كار گروهى در خانقاهها معمول بود و اين موضوع آنچنان مورد توجه قرار داشت كه عده اى مى گفتند مسلك تصوف جز رقص نيست.[66]،[67]

كسى كه مختصر اطلاعى از تعاليم اسلام داشته باشد مى داند كه اين رقص ها و هاى و هو كردنها از بدعت هاى زشت صوفيه است كه هيچ ربطى به اسلام ندارد.[68]

لذا اگر چه گفتن الفاظ ذكر و دعا اگرچه مطلوب است ولى روح آن همان توجه قلبى به خدا است و شكّى نيست كه اين معنا عين فكر است ؛ پس چقدر خوب بود كه اين مديران ساده ذهن به عوض اينكه مدّت زيادى از شبانه روز خودش را صرف اذكار و تكرار اذكار اختراعى به [69]اشكال گوناگون كنند، ساعتى از آن را سكوت كرده و به تفكر و تدبر كه ريشه علم و ايمان است بپردازند تا بدين وسيله روح و معرفت و ايمان را كه خمير مايه سعادت است در خود تقويت كنند.[70]

کشف و شهود شیطانی صوفیان

از جمله دعاوى صوفيه كه يكى از اركان اصلى مسلك آنها را تشكيل مى دهد مسئله كشف و شهود و رويا است.[71] و بسيارى از ادعاها و كرامات عجيب و غريبى كه صوفيه به مشايخ خود نسبت مى دهند بر همين اساس استوار است.[72]

«صوفيه» معتقدند كه سالك در اثر رياضات شاقه، ممكن است به جايى برسد كه درهاى عوالم غيبى بر روى او گشوده شده، و حقايق اشياى عالم ماوراء طبيعت را در پيش چشمان خود ببيند.[73]

اين گونه دعاوى اگر چه در آغاز كار خيلى دلفريب و جالب توجه است و ممكن است موجب تحريك احساسات تشنگان حقيقت گردد، به طورى كه آن بيچارگان را به اميد آب در پى سراب بدواند ولى به همان اندازه كه دلفريب است عواقبى وخيم و خطرناك در پى دارد .[74]

بدیهی است كشفياتى كه صوفيه و اهل رياضت ادعا مى كنند (به فرض اين كه دروغ نگويند) در بسيارى اوقات ناشى از فعاليت قوه وهميه است و آن هم نيز معلول يك سلسله قوانين روانشناسى غير قابل انكار مى باشد، بنابراين مى توان آن را تشبيه به سرابهايى كرد كه در بيابان در برابر ديدگان مسافرين خودنمايى مى كند، با اين تفاوت كه سراب معلول انعكاس نور خورشيد و قوانين انكسار نور و امثال آن است، ولى اين كشفيات معلول فعاليت نيروى توهم است اما در اين جهت كه عارى از حقيقت اند، شريك اند.[75]

البته  در عين حال نمى توان منكر شد كه امكان دارد بشر به وسايلى از قبيل «كهانت» و گاه از طريق «خواب مغناطيسى» و «رياضات شاقه» و نظاير آن، از يك رشته امور پنهانى و حقايقى كه از حس پوشيده است اطلاع حاصل نمايد. [76]

ولى حد و حدود معين و ميزان ثابتى براى آن در دست نيست؛ از طرف ديگر، خطاها و اشتباهات زيادى در آن رخ مى دهد كه علل و اسباب آن هم نيز معلوم نمى باشد و راهى براى تشخيص كشف درست از كشف نادرست در دست نداريم. [77]

تسلیم در برابر قطب؛ مخالفت با معصوم

لازم به ذکر است صوفيان معمولًا يك سلسله دستورات گوناگون به پيروان خود مى دهند كه در بسيارى از موارد نه با موازين عقلى سازگار است و نه با موازين شرعى، لذا براى اينكه پيروان خود را در مقابل اين دستورات تسليم كنند و آن دستورات براى آنها به تمام معنى لازم الاجراء باشد، مقامات فوق العاده بزرگ با اختيارات كاملًا وسيع براى سران خود قائل مى شوند.[78]

منطق صوفيان در اين باره چنين است كه «سالك الى اللّه» براى اين كه از گردنه هاى خطرناك سلوك به سلامتى بگذرد و در پنجه خطرات نفسانى و وساوس شيطانى گرفتار نشود و از كشمكش و اضطراب خيال آسوده باشد، بايد رهبر و راهنمايى براى خود انتخاب كند، چون اين راه خطرناك است و قطع آن جز با همرهى رهروان اين را ممكن نيست![79]

صوفيان اين رهبر را «قطب» مى نامند و معمولا اين عنوان را به كسى مى دهند كه به عقيده آنها در سير و سلوك استغناى كامل پيدا كرده باشد و محتاج به راهنما و رهبر نيست، اما اگر هنوز استغناى كامل پيدا نكرده است او را «شيخ مجاز» كه اجازه هدايت «فقراء الى اللّه»! را از قطب دريافت داشته، يا «مرشد» مى نامند.[80]

صوفيان معمولا معتقداند كه همه چيز، اعم از اعمال و گفتار (حتى ذكرهايى كه مى گويند!) بايد به اجازه شيخ و قطب و مرشد باشد و اذكار و اعمالى كه بدون اجازه او باشد چندان اثرى در طى مقامات معنوى نخواهد داشت![81]

صوفيان حق هيچ گونه چون و چرا در برابر دستورات مرشد و قطب ندارند و كوچكترين مقاومتى در برابر آنها در حقيقت «ارتداد»! محسوب مى شود و شايد عنوان «سر سپرده» نيز به همين مناسبت گفته مى شود، يعنى همه چيز خود را به يك بار در طبق اخلاص گذارده و در اختيار قطب و مرشد قرار مى دهند و سر به آستانش مى سپارند.[82]

اين طرز عقايد يك نوع تجلى فردپرستى است و سرانجام سر از شرك بيرون مى آورد؛ چنانكه مراقبت صورت قطب و مرشد حتى در عبادات ولو به اسم اينكه او مظهر كامل خالق است نوعى شرك است.[83]

چقدر تفاوت است بين اين عقيده و آنچه از كلمات معصومين عليهم السلام براى ما نقل شده: «كلما شغلك عن اللّه فهو صنمك » يعنى: «هر چه تو را از خدا مشغول سازد بت تو است».[84]

انبياى الهى و ائمه هدى عليهم السلام هرگز چنين دستورى را به احدى ندادند. بلكه به مردم دستور مى دادندكه بدون در نظر گرفتن هيچ واسطه اى، متوجه ذات مقدس الهى شوند. آرى روح توحيد اسلامى با اينگونه آثار شرك و بشر پرستى مبارزه مى كند!.[85]

سخن آخر:(د شمن با مکتب سازی بدلی به جنگ شیعه آمده است)

در خاتمه باید گفت استکبار جهانی و دشمنان اسلام به مکتب سازی های بدلی و ایجاد دستگاه های قلابی و بدل سازی فرقه هایی همچون صوفی گری روی آورده اند و به دنبال انحراف جوانان هستند از این رو  باید مراقب توطئه های آنان بود.[86]

ما باید بیدار باشیم و  با تکیه بر فرهنگ غنی اسلامی نسل جوان را آموزش دهیم چراکه برنامه های آنان از طریق شبهه افکنی روی جوانان متمرکز شده است.[87]

 

پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی

دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی makarem.ir

 


[1]  عرفان اسلامی؛ شرحی جامع بر صحیفه سجادیه؛ص217.

[2] همان؛ص218.

[3] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص17.

[4] عرفان اسلامی؛ شرحی جامع بر صحیفه سجادیه؛ص218.

[5] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال، ص: 18.

[6] همان.

[7] همان؛ ص 23.

[8] همان؛ ص 19.

[9] همان.

[10] همان؛ ص 23.

[11] همان ؛ ص18.

[12] عرفان اسلامی؛ شرحی جامع بر صحیفه سجادیه؛ص244.

[13] سفينةالبحار؛ ج 2؛ ص 57.

[14] عرفان اسلامی؛ شرحی جامع بر صحیفه سجادیه؛ص244.

[15] ر.ک:بحارالانوار؛ج 11 ، 15 ، 17.

[16] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص131.

[17]همان.

[18] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص21.

[19]  تاريخ تصوّف؛ ص 23.

[20] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال، ص: 22.

[21] همان.

[22] همان.

[23] تلبيس ابليس؛ ص 173.

[24] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال، ص: 22.

[25] ر.ک: انساب.

[26] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال، ص: 22.

[27] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 8 ؛ ص131.

[28] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال، ص: 23.

[29] همان ؛ ص86.

[30] همان ؛ ص86.

[31] همان؛ ص 87.

[32] همان.

[33] همان.

[34]  تاريخ تصوف؛ ص 194.

[35] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال، ص: 33.

[36] همان؛ص 87.

[37] همان.

[38] نهاد انسان، كانون دو نيروى بزرگ و عظيم است كه هر كدام از آنها در زندگى انسان، نقش مهمى را بر عهده دارند: يكى قوه اى است كه با آن فكر مى كند، صلاح و فساد را تشخيص ميدهد و نام آن« عقل» است اين نيرو بسان چراغ پرنورى است مسير زندگى را روشن مى سازد آدمى را از راههاى پرپيچ و خم و ظلمانى زندگى عبور مى دهد،(جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص93). قوه ديگر نيروى« عشق» است، که عبارت است از ميل و كشش و جاذبه اى كه در طبع انسان نسبت به چيز ديگرى وجود دارد. عشق نيروئى است كه به زندگى حرارت و گرمى و جنبش و حركت مى بخشد و انسان را در راه نيل به كمال به تكاپو و كوش و اميدارد،؛(جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص93).

[39] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص93.

[40] اصول كافى؛ ج 1؛ ص 16.

[41] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال، ص98.

[42] همان.

[43] همان.

[44] همان.

[45] همان؛ ص 99.

[46] همان.

[47] همان؛ ص 101.

[48] همان.

[49] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص607.

[50] عرفان اسلامی؛ شرحی جامع بر صحیفه سجادیه؛ص245.

[51] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص607.

[52]  اسرار التّوحيد؛ ص 32- 33.

[53] اخلاق در قرآن ؛ ج 1 ؛ ص396.

[54] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص608.

[55] همان.

[56] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص27.

[57]  بحارالانوار؛ ج 2؛ ص 16؛ ح 35.

[58] اخلاق در قرآن ؛ ج 1 ؛ ص396.

[59] همان.

[60] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص135.

[61] همان؛ ص 131.

[62] همان؛ص135.

[63] همان.

[64] تاريخ خانقاه در ايران؛ ص 418.

[65] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص135.

[66] كشف المحجوب؛ ص542.

[67] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص187.

[68] همان ؛ ص135.

[69] همان؛ ص 137.

[70] همان؛ ص 138.

[71] همان ؛ ص139.

[72] همان.

[73] همان.

[74] همان؛ص140.

[75] همان؛ص151.

[76] همان؛ص171.

[77] همان.

[78] همان؛ص193.

[79] همان؛ص194.

[80] همان.

[81]  صوفيها در مقام« پير»،« قطب» و« مرشد» غلو بسيار كنند، او را روحا متحد با« خدا» شمرده اعمال او را، اعمال خدا مى دانند! و هر چه از او صادر شود بدون چون و چرا بجا و صواب مى شمارند.   ؛(جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص194).      

[82] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص196.

[83] همان؛ص201.

[84] همان.

[85] همان؛ ص 202.

[86] بیانات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در دیدار اعضای کمیسیون های فرهنگی اجتماعی شهرداری کلانشهرهای کشور؛18/12/1391.

[87] همان.

captcha