سیری در «پدرانه های امام علی علیه السلام» از منظر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

سیری در «پدرانه های امام علی علیه السلام» از منظر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی


پدرانه های حضرت علی علیه السلام در نامه 31 نهج البلاغه در یک نگاه / کمک به نیازمندان؛ جواز عبور از صراط / فرصت سازی نه فرصت سوزی / تجربه را، تجربه کردن خطاست / غریب کیست و راه نجاتش چیست؟ / با چه کسانی همنشینی کنیم؟ / سریع توبه کنید! / امام علی علیه السلام؛ پدر حقیقی امّت‌

امیرالمؤمنین علیه السلام، یک الگوی تمام و کامل برای مرد و زن، و برای هر قشری از جامعه می باشد، زندگی وی که آمیخته با زندگی نبی اکرم اسوه حسنه است، از میلاد تا شهادت که از کعبه تا محراب بود همه وهمه برای ما سرمشق و الگو است، از جمله جنبه هایی که درباب زندگی امیرالمؤمنین با تمام فراز و نشیب های سیاسی آن دوران باید مورد توجه قرار گیرد جنبه ارتباط خانوادگی، و به خصوص پدرانه های آن حضرت است ، این مسأله از جهتی اهمیت روزافزون می یابد که امروزه پدران و همسران جامعه ما نیاز مبرم وجدی به داشتن الگویی دررابطه با خانواده دارند که خود بیشترین مسئولیت ها و دغدغه های اجتماعی زمان را برعهده داشته است، و در عین حال بهترین همسران و پدران برای خانواده خود بوده است.[1]

در این میان وصايا و سفارش هاى امام علی علیه السلام به امام حسن مجتبى عليه السلام که در هنگام بازگشت از صفين نگاشت از جمله پدرانه های بارز آن حضرت به شمار می آید.[2]،[3]

اين نامه که از مشهورترين نامه ها و وصاياى امام امير مؤمنان عليه السلام است ؛رهنمودهاى امیرالمؤمنین علیه السلام را در دستگاهِ انسان شناسى و تربیتى اسلام به منصۀ ظهور رسانده است؛ لذا شایسته است ابعاد و زوایای این منشور عرفانى و اخلاقى و خودسازى، بیش از پیش مورد تدقیق و واکاوی قرار گیرد.[4]

پدرانه های حضرت علی علیه السلام در نامه 31 نهج البلاغه در یک نگاه

اين وصيّت نامه كه از جمله طولانى ترين نامه هاى امام عليه السلام در نهج البلاغه است، يك دوره كامل درس اخلاق، تهذيب نفس، خودسازى، تربيت نفوس و سير و سلوك الى اللَّه است از سى بخش تشكيل مى شود.[5]

امام عليه السلام در بخش اوّل، خود و فرزندش را به عنوان نويسنده نامه و مخاطب آن با عباراتى بسيار پرمعنا كه با روح مجموع نامه هماهنگ است معرفى مى كند.[6]

در بخش دوم، نامه را به عنوان وصيّت پدرى دلسوز و پر محبّت براى فرزندى كه شديدا مورد علاقه پدر است مى نگارد.[7]

در بخش سوم تا بخش دهم، وصيّت به تقوا، بررسى تاريخ پيشينيان، توصيه به احتياط در همه امور و تفقه در دين و شكيبايى در برابر مشكلات و توكل بر خداوند و سپردن كارها به دست او و توجّه به اين حقيقت كه قلب و روح جوان آماده پذيرش هر گونه تعليماتى است و تأكيد بر اين معنا كه پدرت تجربيات عمر خود را بدون زحمت در اختيار تو مى گذارد و سپس توصيه به آشنايى هر چه بيشتر به كتاب خدا و حلال و حرام الهى و سرانجام به اقتدا كردن به سنّت صالحات پيشين و لزوم پرهيز از شبهات، توصيه مى كند.[8]

در بخش يازدهم تا بخش بيستم نخست از فزونى مجهولات انسان در برابر معلومات و هشدار نسبت به هر گونه انحراف از حق و تأكيد بر پيروى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و اينكه هيچ كس بدون تأسى بر او به جايى نمى رسد سپس تأكيد بر مسأله توحيد و شرح بخشى از صفات خداوند و آن گاه ترسيم ناپايدارى دنيا با ذكر يك مثال زيبا سخن مى گويد.[9]

امام علی علیه السلام، آنگاه اين درس را به فرزند دلبندش مى آموزد كه خود را ميزان داورى براى ديگران قرار دهد؛ آنچه را براى خود مى پسندد براى آنها بپسندد و آنچه براى [10] خود نمى پسندد براى ديگران نپسندد. آن گاه از آفات اخلاقى مهمى؛ مانند خودبينى سخن مى گويد و خدمت به خلق را به عنوان يك زاد و توشه اى مهم براى آخرت مى شمرد و نسبت به راه پر پيچ و خمى كه در مسير آخرت است هشدار مى دهد.[11]

 حضرت علی علیه السلام از اهميت دعا و اينكه كليد همه خيرات و بركات است به طور مشروح سخن مى گويد و هدف آفرينش انسان را كه همان زندگى جاويدان آخرت است نه چند روزه زندگى بى حاصل دنيا، براى فرزندش روشن مى سازد.[12]

سپس در بخش بيست و يكم تا سى ام ياد مرگ را وسيله بيدارى مى شمرد و از پيمودن راه دنيا پرستان بر حذر مى دارد، از گذر سريع و ناخواسته عمر سخن مى گويد و راه هاى تهذيب نفس و پرهيز از آرزوهاى دور و دراز را نشان مى دهد و در ضمن، يك سلسه مسائل مهم اخلاقى را بر مى شمرد و بر آن تأكيد مى ورزد.[13]

آن گاه از طرز معاشرت با برادران دينى سخن مى گويد و نكات مهمى را در اين زمينه يادآور مى شود. بر حفظ حقوق مردم و نيكى به برادران مسلمان تأكيد مى كند. سپس اندرزهاى مهمى در زمينه حريص نبودن براى به دست آوردن روزى، بحث مى كند. [14]

پس از آن، بخشى از مسائل مهم مربوط به حفظ حرمت زنان و رفتار صحيح با آنها را يادآور مى شود. سپس از مسائل مربوط به مديريت زندگى و تقسيم كار در ميان افراد سخن مى گويد و سرانجام با توصيه به سپردن خويشتن به خدا و درخواست خير دنيا و آخرت از او، نامه را پايان مى دهد.[15]

با این تفاسیر می توان دریافت تا چه حد محتواى اين نامه از نظر تربيت نفوس، فوق العاده داراى اهمّيّت است.[16]

کمک به نیازمندان؛ جواز عبور از صراط

بی شک هر كس که خواستار شمول عنايت پروردگار مهربان نسبت به خويش است، بايد به كمك مستمندان و بيچارگان بپردازد. و اگر از اين مرحله بالاتر رود و از آنچه خود بدان نيازمند است ايثار كند، بدون شك عنايت ويژه خداوند شاملش مى گردد.[17]

براى روشن تر شدن اهمّيّت ويژه كمك به نيازمندان، باید به کلام نورانی حضرت على عليه السلام اشاره کرد که در نامه اى خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام چنين مى فرمايد: «وَ اعْلَمْ أَنَّ امَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً، الْمُخِفُّ فِيهَا احْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ، وَ الْمُبْطِى ءُ عَلَيْهَا اقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ، وَ انَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لَا مَحَالَةَ امَّا عَلَى جَنَّةٍ اوْ عَلَى نَارٍ، فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ، وَ وَطِّئ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ، فَلَيْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ، وَ لَا الَى الدُّنْيَا مُنْصَرَفٌ [18]؛ فرزندم! گردنه هاى صعب العبور و خطرناكى در پيش رو دارى، (كه براى عبور از آن گردنه ها) سبكباران حالشان به مراتب بهتر از سنگين باران است، و كُندروها حالشان بسيار بدتر از سرعت كنندگان مى باشد. بدون شك سرانجام انسان به بهشت يا جهنّم وارد مى شود؛ بنابراين، پيش از آن كه به آن جهان كوچ كنى، براى خود وسايلى آماده كن، و منزلى را پيش از ورود مهيّا نما؛ زيرا پس از مرگ عذرى پذيرفته نيست و راه بازگشتى به دنيا وجود ندارد».[19]

امام عليه السلام در اين قسمت از وصيّت نامه نورانى خود به مسأله سفر طولانى و پر خوف و خطر قيامت اشاهر کرده و مسير راه را به دقت روشن ساخته و وسيله نجات را يادآورى مى كند.[20]

بديهى است براى عبور سالم از گردنه هاى صعب العبور بايد بار خود را سبك كرد و به سرعت گذشت، زيرا در اين گونه گردنه ها ممكن است راهزنان و يا حيوانات درنده نيز وجود داشته باشند.[21]

آرى منزلگاه هاى اين عالم قابل بازگشت نيست، همان گونه كه فرزند ناقص هرگز به رحم مادر براى تكامل بيشتر باز نمى گردد و ميوه اى كه از درخت جدا شد به شاخه بر نمى گردد، كسانى كه از اين دنيا به عالم برزخ مى روند نيز امكان بازگشت به دنيا را ندارند. برزخيان نيز هنگامى كه به قيامت منتقل شوند هرگز نمى توانند به عالم برزخ بازگردند و اين هشدارى است به همه ما كه بدانيم ممكن است در يك لحظه همه چيز تمام شود، درهاى توبه بسته شود و راه تحصيل زاد و توشه مسدود گردد و با يك دنيا حسرت، چشم از جهان بپوشيم.[22]

حال بهترين راه براى عبور از اين گردنه هاى سخت و مناسب ترين زاد و توشه براى لحظه هاى هولناك صحراى محشر، كمك به فقرا و احسان به نيازمندان است. اين كار در حقيقت شبيه آن است كه اين زاد و توشه را در دنيا تحويل آن ها دهيم و آن ها با خود حمل كنند و در قيامت تحويل ما دهند. آيا از اين معامله پرسودتر و بهتر وجود دارد؟[23]

فرصت سازی نه فرصت سوزی

اميرمؤمنان على عليه السلام در فرازی دیگر ، در ضمن وصايايى كه به فرزند دلبندش امام مجتبى عليه السلام مى كند و مى فرمايد:«بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً؛به سراغ استفاده از فرصت برو (پيش از آنكه از دست برود و) مايه اندوه گردد».[24]

بنابراین منظور از فرصت، آماده شدن كامل اسباب كار خوب است مثل اين كه تمام مقدمات جهت تحصيل علم براى كسى فراهم گردد؛ هم تن سالم دارد، هم هوش و استعداد، هم استاد لايقى آماده تدريس او و هم فضاى آموزشى خوبى در اختيار اوست كه در عرف نام آن را فرصت مى گذارند و از آنجايى كه فرصت ها تركيبى از عوامل متعددى است و هر كدام از اين عوامل ممكن است بر اثر تغييراتى زايل شود از اين رو فرصت ها زودگذرند.[25]

لذا فرصت به معناى فراهم بودن مقدمات براى رسيدن به يك مقصد است؛ گاه انسان مقصد مهمى دارد و مقدماتش فراهم نيست؛ ولى ناگهان در يك لحظه فراهم مى گردد كه بايد بدون فوت وقت از آن لحظه استفاده كند و خود را به مقصد برساند كه اگر غفلت كند و از دست برود چه بسا در آينده هرگز چنان شرايطى براى رسيدن به مقصد فراهم نگردد.[26]

 فرصت مانند بادها و نسيم هاى موافقى است كه به سوى مقصد مى وزد كه اگر كشتى بادبانى از آن استفاده نكند ممكن است ساعت ها و روزها بر سطح دريا بماند و مايه غصه و اندوه شود.[27]

به همين دليل روايات فراوانى در باب «اغتنام فرصت» آمده است و به ما دستور داده اند فرصت ها را غنيمت بشمريم، چرا كه ترك آن اندوه بار است.[28]

به هر حال تمام مواهب الهى كه در دنيا نصيب انسان مى شود فرصت هاى زودگذرند؛ جوانى، تندرستى، امنيت، آمادگى روح و فكر، بلكه عمر و حيات انسان همگى فرصت هاى زودگذرى هستند كه اگر آنها را غنيمت نشمريم و بهره كافى نگيريم نتيجه اى اندوه بار خواهد داشت.[29]

به تعبیر شاعر:

اى دل به كوى عشق گذارى نمى كنى                     اسباب، جمع دارى و كارى نمى كنى

چوگان حكم در كف و گويى نمى زنى                  بازِ ظفر به دست و شكارى نمى كنى

ترسم كزين چمن نبرى آستينِ گل                         كز گلشنش تحمل خارى نمى كنى [30]

تجربه را، تجربه کردن خطاست

مهمترين محصول عمر انسان «تَجارِب» اوست تجاربى كه مى تواند براى زندگى بهتر، و جهاد بيشتر، و تكامل فزونتر راهگشا باشد.[31]

ولى يك انسان مگر چقدر مى تواند در عمر كوتاه خود تجربه كند؟ بيست سال؟پنجاه سال؟ هشتاد سال؟ تازه اگر در كوران هاى شديدى كه ميدان تجربه است قرار گيرد، و عمر او به صورت يكنواخت نگذرد.[32]

حال اگر بتوانيم تجربيات همه انسان ها را كه در يك عصر زندگى مى كنند يك جا جمع كنيم، و از آن بالاتر تجارب همه انسان ها را در تمام قرون و اعصار دریابیم مسلّماً مبدأ معرفت و آگاهى بسيار عظيمى است.[33]

اهميّت تاريخ از اين نظر روشن تر مى شود كه بدانيم كمتر حادثه اى در زندگى امروز مى توان يافت كه نمونه، يا نمونه هايى از آن در گذشته واقع نشده باشد.[34]

لذا اگر آن شاعر دانشمند از خدا عمر دوباره مى خواست و مى گفت:[35]

مرد خردمند پسنديده را                عمر دو بايست در اين روزگار

تا به يكى تجربه اندوختن              با دگرى تجربه بستن به كار[36]

بايد به او متذکر شد: «تجربه را تجربه کردن خطاست»؛ بلکه اگر تاريخ را دقيقاً بررسى كند عمر دوباره كه سهل است عمر صد باره، و هزار باره به تو داده مى شود![37]

و چه زيبا فرمود اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزند گراميش امام حسن مجتبى عليه السلام: «اى بُنَىْ! إنِّى وَإنْ لَمْ اكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كانَ قَبْلِى، فَقَدْ نَظَرتُ فى أعمالِهِمْ، وَفَكَّرتُ فى أَخبارِهِمْ، وَسِرْتُ فى آثارِهِمْ، حَتّى عُدْتُ كَاحَدِهِمْ، بَلْ كَأنِّى بِما إنْتَهى الىَّ مِنْ امُورِهِم قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ اوَّلِهِمْ الى آخِرِهِم؛ فرزندم! من اگر چه تمام عمر پيشينيان را نداشته ام، ولى در اعمال آنها نظر افكنده ام، و در اخبارشان انديشه نمودم، و در آثارشان سير كردم آن چنان كه گويى يكى از آنان شده ام، بلكه گويى به خاطر آنچه از تاريخ زندگى آنها به دست من رسيده، با همه آنها از آغاز تا آن جا من عمر كرده ام».[38]

اشارۀ آن حضرت به این است که زندگى چيزى جز تجربه نيست. اگر كسى از تجارب ديگران بهره بگيرد، در اعمال آنها و نتايجى كه از عملشان گرفتند دقت كند و در اخبار عبرت انگيزى كه از آنها به يادگار باقى مانده بينديشد و در آثار بازمانده از آنان با ديده عبرت بين بنگرد، عمرى به درازاى تمام تاريخ بشريت پيدا مى كند و گويى از روز اوّل خلقت آدم تا كنون زنده بوده است.[39]

 بنابراين، اگر شخضی بتواند از پنجاه سال تجربه ديگرى استفاده كند مثل اين است كه پنجاه سال بر عمر آن فرد افزوده شده است؛ حال اگر تاريخ هزار ساله گذشتگان را با دقت مطالعه كند، عوامل پيروزى، ترقى و تكامل و همچنين اسباب شكست، انحطاط و عقب ماندگى آنها را به دقت بررسى نمايد، گويا هزار سال بر عمر او افزوده شده است. زيرا تجربه محصول زندگى انسان است.[40]

لذا امام على عليه السلام در وصيت نامه ارزشمندى كه براى فرزند دلبندش امام حسن مجتبى عليه السلام نوشته مى فرمايد: همراه گذشتگان و در بين آنها نبودم ولى حالات و تاريخ آنها را مطالعه كردم و خوب و بد آنها را ديدم و تلخ و شيرينشان را چشيدم، به گونه اى كه بر اثر مطالعه تاريخ آنان، گويا از ابتداى خلقت آدم تا به امروز عمر كرده ام.[41]

خلاصه زندگى انسان، تجربه است و چه بهتر كه آدمى از تجربه گذشتگان بهره بگيرد؛ نه اين كه به قول شاعر دو بار عمر كند، يكى را تجربه بيندوزد و در عمر دوباره از تجربه هايش استفاده كند.[42]

بهتر اين است كه انسان به جاى آنكه خودش اشتباهات را تجربه كند و به نتايج تلخ آن برسد، از سرنوشت ديگران كه وضع مشابهى با او داشته اند، عبرت گيرد و تجربه بيندوزد. چنين كسانى به فردى مى مانند كه خانه اى در مجاورت باغ بزرگى دارند، مشكلات نگاهدارى باغ، بر عهده ديگرى است، ولى هواى لطيفش نصيب او مى شود. [43]

و چه آيت و نشانه اى از اين روشن تر كه ما به مسائل مهم و سرنوشت سازى آشنا شویم، بى آنكه نياز به تجربه شخصى داشته باشيم.[44]

غریب کیست و راه نجاتش چیست؟

انسان در وطن علاقه هاى فراوانى دارد؛ كه در مسائل مادى و معنوى از آنها بهره مى گيرد و احساس تنهايى نمى كند چون در وطن خويش است و در مشكلات بدون پناه نيست، آرامش خاطر دارد و احساس امنيت مى كند؛ ولى در غربت و دورى از وطن همه اينها را از دست مى دهد، خود را تنهاى تنها مى بيند؛ بدون يار و ياور و بى پناه و بدون آرامش.[45]

امام عليه السلام در گفتاری بسيار كوتاه و پرمعنا به اهميت دوست اشاره كرده و به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود:«الْغَريبُ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَبيبٌ؛غريب كسى است كه دوستى ندارد».[46]

در حقیقت آنچه انسان را از غربت بيرون مى آورد محبّت است و كسانى كه محروم از محبّت دوستانند تنهاى تنهايند. اين غربت از عوامل مختلفى سرچشمه مى گيرد گاه كبر و غرور و خودبرتربينى است كه مردم را از انسان مى راند و گاه حسادت هاست و گاه بى وفايى ها و عوامل ديگر است.[47]

بنابراين براى اينكه از غربت بيرون آييم راهى جز اين نيست كه اين گونه رذايل را از خود دور سازيم و جاذبه اخلاقى ما دوستان خوبى را فراهم سازد.[48]

اضافه بر اينها، انسان داراى روح اجتماعى است و جوامع بشرى در سايه همين روح به وجود آمد.[49] به همين دليل انسان پيوسته تلاش و كوشش مى كند دوستان بيشتر و بهترى پيدا كند و آنها كه علاقه به انزوا دارند و از انتخاب دوست عاجزند در واقع بيمارند. حال اگر دوستانش را از دست دهد گرفتار حالتى مى شود كه گويى بخشى از وجود خود را از دست داده است.[50]

پيام اين كلام حكمت آميز اين است كه هر مسلمانى بايد بكوشد و دوستان بيشترى براى خود فراهم سازد ولى مسلم است كه هر كسى شايسته دوستى نيست بلكه بايد دوستانى انتخاب كرد كه كمك بر دين و دنيا باشند.[51]

با چه کسانی همنشینی کنیم؟

مى گويند بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است؛ حال مشاهده نمونه هاى عينى كه معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مى شود، و معاشرت با نيكان در پاكسازى روح و جان انسان اثر مى گذاردغیر قابل انکار است.[52]

بسيار ديده شده است كه سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرت ها بكلّى دگرگون شده، و مسير زندگانى آنها تغيير يافته است؛ چرا که افراد، آگاهانه يا ناآگاه، آنچه را در دوستان و نزديكان خود مى بينند، حكايت مى كنند؛ افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافيان خود مى پاشند و «افسرده دل افسرده كند انجمنى را».[53]

افراد مأيوس، دوستان خود را مأيوس، و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مى آورند، هم چنین مشاهده بدى و زشتى و تكرار آن، از قبح آن مى كاهد و نیز تأثير تلقين در انسان ها غير قابل انكار است؛ و دوستان بد همنشينان خود را معمولًا زير بمباران تلقينات مى گيرند.[54]

اینگونه است که در احاديث اسلامى، تعبيرات فراوان و پرمعنايى در زمينه تأثير و تأثّر دوستان از يكديگر و شباهت اخلاقى آنها با هم ذکر شده است.[55]

از جمله حديثی كوتاه از امام علی علیه السلام که در وصايايش به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود:«قارِنْ اهْلَ الْخَيْرِ، تَكُنْ مِنْهُمْ، وَبايِنْ اهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمُ؛ با نيكان قرين و همنشين باش تا از آنها شوى! و از بدان جدايى اختيار كن تا (از بدي ها) جدا شوى!»[56]،[57]

اشاره آن حضرت به اين است كه تأثير مجالست و هم نشينى غير قابل انكار است؛ همنشينى با بدان انسان را بدبخت و با نيكان انسان را خوشبخت مى سازد.[58]

روشنى سرايت حسن و قبح اخلاقى از دوستان به يكديگر سبب شده كه شعرا و ادبا، نيز در اشعار خود هر كدام به نوعى درباره اين مطلب دادِ سخن بدهند.[59]

در يك جا مى خوانيم:

كم نشين با بدان كه صحبت بد                 گر چه پاكى، تو را پليد كند

آفتاب ار چه روشن است آن را                 پاره اى ابر ناپديد كند[60]

در جاى ديگر و در شعر معروف سعدی صاحب سخن می خوانیم:

گِلى خوشبوى در حمام روزى                   رسيد از دست محبوبى به دستم

بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى                    كه از بوى دل آويز تو مستم

بگفتا من گِلى ناچيز بودم              وليكن مدّتى با گُل نشستم

كمال همنشين در من اثر كرد                   وگرنه من همان خاكم كه هستم [61]

 و یا این شعر که: «تو اوّل بگو با كيان زيستى                       پس آن گَه بگويم كه تو كيستى»[62] ، همه و همه بیانگر يك چيز است و آن اينكه مجانست جاذبه اى دارد كه افراد را به هم نزديك مى كند و مجالست سبب انتقال صفات افراد به يكديگر مى شود.[63]

سریع توبه کنید!

پديده اى به نام «تسويف؛يعنى امروز و فردا كردن» از جمله موارد شایع در مسیر انجام توبه است؛گاهى فرد مرد عمل نيست و وجدانش هم قانع نمى شود كه بگويد مرد عمل نيستم، لذا به پديده تسويف پناه مى بَرد.يا مرد ترسويى است ولى نمى خواهد بگويد مى ترسم لذا به تسويف پناه مى بَرد.[64]

خلاصه تسويف پوششى است براى نقطه ضعف هاى مختلف انسان كه روى همه آنها پرده مى كشد و خودش را فريب مى دهد كه من مرد عملم، امّا امروز دير نمى شود و فردا انجام مى دهم.[65]

فى المثل كسى كه اهل شهوت و هوى و هوس است وقتى او را نصيحت مى كنند كه توبه كند تحت تأثير قرار مى گيرد، ولى خودش را فريب مى دهد و مى گويد توبه مى كنم! امّا توبه را به امروز و فردا مى اندازد.[66]

این چالش خطرناک، هم دنياى انسان را خراب مى كند و هم آخرت انسان را، زيرا هر كار خوبى را به او پيشنهاد كنى مى گويد إن شاء اللّه در آينده، و معلوم نيست اين آينده كى فرا مى رسد.[67]

از این جهت در بسيارى از روايات توبه آمده است كه بايد در توبه از گناه، تعجيل كرد و از «تسويف » يعنى به عقب انداختن آن پرهيز نمود؛ مبادا آثار گناه در دل بماند و با گذشت زمان تبديل به يك خلق و خو شود.[68]

لذا همه انبياى الهى هنگامى كه براى هدايت امت هاى مختلف مأموريت پيدا مى كردند قبل از هرچيز، آن ها را به توبه دعوت مى نمودند. هود و صالح و شعيب و ... عليهم السلام همه قوم خويش را به توبه دعوت كردند و همچنين پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله.[69]

اميرمؤمنان عليه السلام نیز در وصيت نامه اى كه خطاب به امام مجتبى عليه السلام نوشته است مى فرمايد: «إِنْ قَارَفْتَ سَيئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ هر وقت مرتكب گناهى شدى هرچه سريع تر آن را به وسيله توبه محو كن» [70]

البتّه با توجّه به اين كه امام مرتكب گناهى نمى شود، منظور در اينجا تشويق ديگران به توبه است.[71] لذا آن حضرت به مؤمنان هشدار داده شده است كه در مسأله توبه از تأخير و تسويف بپرهيزند.[72]،[73]

سخن آخر: (امام علی علیه السلام؛ پدر حقیقی امت)

در خاتمه باید گفت گر چه مخاطب در اين نامه يك نفر است؛ ولى هدف همه شيعيان و مسلمانان جهان، بلكه فرزندان آدم اند؛ گويى امام عليه السلام به عنوان پدر همه انسان ها سخن مى گويد و مخاطبش امام حسن عليه السلام به عنوان همه فرزندان، مورد نظر است.[74]

در تشریح این مهم باید گفت انسان ها داراى زندگى اجتماعى هستند، روابط مادّى و معنوى مختلفى با هم دارند. گاه رابطه، نسبى و خويشاوندى است؛ و گاه رابطه، سببى است؛ و گاه پيوند قبيلگى است؛و گاه پيوند، گروهى و حزبى است که همه پيوندهاى مادّى است، لیکن پيوند ديگرى نيز وجود دارد كه معنوى است.[75]

لذا تعبير به «أب؛پدر» در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام در آنجا كه مى فرمايد:«انَا وَعَلِىٌّ ابَوا هذِهِ ألأُمَّة؛من و على دو پدر اين امّت هستيم»[76] نيز اشاره به همين مطلب است كه رابطه ما با اين امّت رابطه عاطفى پدرانه است؛[77] مولفه ای راهبردی که از تعليم و تربيت و رهبرى سرچشمه مى گيرد؛ و این مسأله یعنی على عليه السلام پدر حقیقی امّت اسلامى است؛ پدرى كه براى نجات و پيشرفت فرزندش، دل مى سوزاند و به او عشق مى ورزد.[78]

 

پژوهش؛ تهیه و تنظیم؛ معاونت تحریریه خبر پایگاه اطلاع رسانی

دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (دام ظلّه) makarem.ir


[1] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 9 ؛ ص457.

[2] نهج البلاغه؛ ن31.

[3] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 9 ؛ ص457.

[4] همان.

[5] همان؛ص458.

[6] همان.

[7] همان.

[8] همان.

[9] همان.

[10] همان.

[11] همان؛ ص 459.

[12] همان.

[13] همان.

[14] همان.

[15] همان.

[16] همان.

[17] آيات ولايت در قرآن ؛ ص234.

[18] نهج البلاغه؛ ن 31.

[19] آيات ولايت در قرآن ؛ ص235.

[20] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 9 ؛ ص577.

[21] همان؛ص578.

[22] همان؛ص580.

[23] همان؛ص574.

[24] همان ؛ ج 12 ؛ ص140.

[25] همان.

[26] همان ؛ ج 9 ؛ ص640.

[27] همان؛ص641.

[28] همان ؛ ج 12 ؛ ص140.

[29] همان.

[30] همان.

[31] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص169.

[32] همان؛ص170.

[33] همان.

[34] همان.

[35] همان؛ص171.

[36] همان.

[37] همان.

[38] پيام قرآن ؛ ج 1 ؛ ص171.

[39] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 9 ؛ ص516.

[40] داستان ياران: مجموعه بحث هاى تفسيرى حضرت آيت الله العظمى مكارم شيرازى (مدظله) ؛ ص104.

[41] همان.

[42] آيات ولايت در قرآن ؛ ص398.

[43] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 3 ؛ ص529.

[44] تفسير نمونه ؛ ج 15 ؛ ص327.

[45] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 12 ؛ ص393.

[46] همان ؛ ج 9 ؛ ص677.

[47] همان.

[48] همان .

[49] همان ؛ ج 12 ؛ ص394.

[50] همان.

[51] همان.

[52] اخلاق در قرآن ؛ ج 1 ؛ ص162.

[53] همان؛ص163.

[54] همان.

[55] همان ؛ ص162.

[56] نهج البلاغه؛ ن31.

[57] اخلاق در قرآن ؛ ج 1 ؛ ص162.

[58] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 9 ؛ ص635.

[59] اخلاق در قرآن ؛ ج 1 ؛ ص163.

[60] همان؛ص164.

[61] همان.

[62] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 11 ؛ ص349.

[63] همان.

[64] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص457.

[65] همان.

[66] همان.

[67] همان؛ص458.

[68] اخلاق در قرآن ؛ ج 1 ؛ ص206.

[69] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 15 ؛ ص369.

[70] همان.

[71] اخلاق در قرآن ؛ ج 1 ؛ ص221.

[72] بحارالانوار؛ ج 74؛ ص 208.

[73] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج 15 ؛ ص369.

[74] همان ؛ ج 9 ؛ ص460.

[75] داستان ياران: مجموعه بحث هاى تفسيرى حضرت آيت الله العظمى مكارم شيرازى (مدظله) ؛ ص176.

[76] بحار الانوار؛ ج 16؛ ص 95.

[77] مديريت و فرماندهى در اسلام ؛ ص150.

[78] همان.

captcha